دوره دوم

دوره دوم شماره نهم و دهم

نمونۀ شمارۀ نهم و دهم

ندای آزادی

ارگان نشراتی سازمان آزادیبخش مردم افغانستان

شماره نهم و دهم دوره دوم سال چهارم قوس و جدی ۱۳۶۳ (دسامبر ۸۴.م)

درین شماره :

۱/ سالی به عقب ، . .

۲/ شامگاه ششم جدی

۳/ در حاشیه مبارزه و بقاء

۴/ تسلیم طلبی در . .

۵/ سره بلا په . . .

۶/ نامه های وارده

۷/ اخبار.

سالی به عقب، گامی به جلو

هستی اوقیانوس بی قرار و پویای ستیز و مبارزه است که بیدرنگ از دانی به عالی ره میپوید وموجود زنده مضمون و محتوای عمدۀ هستی(به مفهوم زندگی) و رهرو اصیل این روند است که درین بحر ناکرانمند مالامال از تناقض و تضاد، گاه شتابان و مواج و گاهی هم نسبتاً هموار و یکنواخت، لحظه ای با عقبگرد و فروکش و زمانی با فرازا و جهنده، و در یک کلام در توفانی آگنده از فرود و فراز شناور است و منزل میزند.

هر جامعه به عنوان یک واحد زیست نیز ارگانیسم زنده و متحرک و هر لحظه آبستن نطفه ایست برای حرکت دیگرو حرکتش دلیلی است بر اثبات وجودش، و بودش را با این قول معروف بیان میدارد که ” هستم اگر میروم، گر نروم نیستم”.

هر آنگاه که گردونۀ سیالش به هر دلیلی باز ایستد، عقیم است، بحران دامنگیرش شده و بودش زیر پرسش میرود. با تداوم بحران و پایاﺋـیی ایست، که مطلقاً باید فاتحه اش را خواند. و اما اگر درنگ آنی باشد،این موجود با تمام نیروی کارآیش در پی دفع مانع میشود و ستیزنده و بیقرار در تکاپوی رهایی ازبن بست وبحران می تپد. درین تپش و پویش احتمالاً دو نتیجه مضمر است که یکی از آن بدست میآید. یا این موجود در آخرین منزل هستی اش رسیده و دیگر در کاروان تکاملی هستی حقی و جایگاهی برایش نیست و لذا کنش و تپش او تلاشی مذبوحانه است ودر کندوکال کوره راه خرد وخمیرشده؛ بود وبقایش به نبود و فنا مبدل میشود. و یا اینکه ریشه در شیرۀ هستی تکاملی رسانده و ذخیره ای به ما بعد هم دارد وجایگاهی هم در کشتی شتابگیر هستی تکاملی قرق کرده است ولی موانع وآفاتی به ناحق سد راهش گشته اند، درین حال با حرکتی نیرومند دفع آفت میکند و به مرحلۀ عالیتری از هستی و به سوی احراز مقامش به پیش گام میگذارد. لحظۀ دفع آفت بلا شک توأم با جهش است و با این جهش خواهی نخواهی ضمن دفع آفت اصلی عوامل دیگری هم که از آن تغذیه میکردند و در پناه او حتی با استفاده از جو ایستایی و بحران حق حیات یافته بودند، وچه بسا که امتیازاتی هم دست و پا کرده بودند، بود و نمود شان در معرض نا بودی قرار میگیرد. و اما که باید فوراً متذکر شد که علیرغم دفع آفت اصلی هنوزهم میتوانند بقایائی از آفت و لجن خویشتن را نصب گردونه سازند واز عوارض بجا ماندۀ بلا بهره گیرند وچند سبائی دیگر نیز بندش بیافرینند.

از سوی دیگر سیر، جو و فضای پس از دفع آفت زدگی نیز کلیۀ آحاد ارگانیزم را به تطابق و همسویی فرا میخواند تا با تنفس تازه شتابنده تر حرکت کنند وجبران لحظات درنگ، ایستایی و احیاناً عقبگرد رابنمایند.آحادی از آن نمیتوانند خویشتن خویش را با این جهش همگون سازند. فضای مختنق مطرود از رمق شان کاسته است وسلامت شانرا ضربه زده است، حرکت تند و فضای تازه با آنها دمساز نیست ولی چون ذات شان با آفت در تناقض است لذا بصورت غیر طبیعی هم که باشد از پلۀ دانی به پلۀ عالیتر تکامل کشانده میشوند. لذا در اوایل قدرت همسویی و همگامی ندارد و لرزان و ترسان گام میگذارند.

آحادی دیگر آنچنان در ایستایی وهوای متعفن لجنزار خوی گرفتته اند که گویی با آن همذات باشند، تا آنجا که برایشان تحرک، رنج و هوای تازه ضیق النفسی بار میآورد و لذا با آن در تقابل قرار میگیرند، غرولند میکنند و زوزه میکشند و موزیانه خواستار ایست و حتی عقبگرد میشوند. برآنانیکه در حرکت اند لجن میپراگنند و هتاکی میکنند وچوب لای چرخ تکامل میدهند. (جامعۀ ما و ویژه ترش سازمان ما در چرخشهای جهشی به پیش ازین نمونه داشته است) واما اعتقاد راهیان تکامل برین است که: آنکه از مرحلۀ تکامل عقب مانده ولی با عقبماندگی و فساد همذات نیست با مساعدت زمینۀ تکاملش میتواند عضو سالم ارگانیسم فعال و متحول شود و باید درفراهم آوری زمینۀ مساعد کمکش کرد و دستش را گرفت و همپای تکامل ساخت. ولی آنکه با حرکت و هوای تازه در تقابل قرار میگیرد و ذاتش لجنبار است ، قرار گاه طبیعیش نیز لجنزار ست و حفظ وجودش در ارگانیسم زیانبار، باید آنرا زدود و حذفش کرد که منشاء آفت دیگری میشود.

جامعۀ ما هم اکنون درنتیجۀ آفت تجاوز روس غارتگر مصاف بر اجحاف ستم پروردگان ستمبارۀ بومی در گیر بحران مزمن و تباه کن است.

طاعون استعمارآهنگ نفوذ در تار و پود بافتش را نموده و به نابودیش میکشاند، غصب منابع طبیعی، محو ارزشهای فرهنگی ـ کلتوری، زوال ارزشها و نوامیس ملی، مسخ تاریخ، هتک حیثیت و شرف ملی…. سرانجام فساد وانهدام کلیۀ ارزشهای مادی و معنوی ما آماج بلای استعماردهن دریدۀ روس گشته است. دربرآوردن این هدف شوم، دشمن سوگند خورده از هیچ عمل غیر انسانی ابا ندارد و با تمام نیروی خود و سگان نواله خوارش درسطح بین المللی عمل میکند. و اما که انسان آزادۀ افغانستان نیز درین نبرد نابرابر از جانمایه گذشته با عزم جزم مصمم است دلیرانه و بی باکانه از ذره ذرۀ خاکش، از فرهنگ ، کلتور و تاریخ پرافتخارش، از نوامیس ملی وشرفش و در یک کلام از آزادی میهنش و آزادگی خودش دفاع کند. از قربانی نمی هراسد و برآنست تا با نثار خون هزاران هزار شهید گلگون کفن موج خون برپا نماید و قایق گیر افتاده در شکنج خشمگین گرداب تباه کن و خونبار استعمار را با تپش، جهش و طغیان امواج خون خویش به ساحل آزادی برساند. فرزندان پاکباز وخلف این میهن در برابرش تعهد میسپارند که:

“حرامم شیر مادر باد اگر من نسازم جان شیرین را نثارت”

آری! با این دو تصمیم ـ تصمیم برای آزادی و تصمیم دشمن برای انقیاد ـ طبیعی است که مبارزه و ستیزۀ دشوار و توانفرسا در پیش است، بایست کلیۀ نیروها را در همین جهت کشاند و به استثنای مشت قلیل خاین به میهن، مجموع آحاد ملت را بسیج کرد، این رزم سترگ به پیکارگرانی ستیزنده و استوار، گردانهای دلیر، رزمجو و خود گذر و ستادی آگاه، انقلابی و پیشآهنگ ضرورت و نیاز دارد. هم اکنون گردان هایی از گروه ها و لایه های مختلف اجتماعی با سرشت وسرنوشت ویژۀ شان و به درجات مختلف رزمندگی آرایش یافته و به دفاع از خود و حتی به دفاع از میهن پرداخته اندد.

سازمان آزادیبخش مردم افغانستان(ساما) نیز به پاسخ خواست مبرم پیشروترین گروه و لابه های رزمندۀ اجتماعی وبر مبنای ضرورت عینی جامعه پیریزی شده و در فوران و خیزشهای خود جوش مردم و از بطن بحران همه جاگیر جامعه ودر “مرکز” خیزش ـ نه در “محیط وحاشیه” ـ برای دفاع از آزادی کامل انسان اعلام وجود نمود و علیه هرگونه استعمارـ در جامعۀ ما در رأس استعمار روس ـ و استثمار شیپور جنگ نواخت.

این سازمان در طوفان جنگ خونین مسلحانه مطلقاً نا برابر زایش پر آوایش را با چکاچاک مسلسل به گوش دوست و دشمن رساند. دوران کودکی اش را بجای رشد موزون در گهوارۀ نسبتاً گرم استحکام درونی، در بستر خونبار و آتشزای سنگرها گذراند. بجای اینکه گام بگام طی طریق میآموخت؛ همسویی با انقلاب مردم او را یکدم وارد مسابقۀ هیجانی ترین و دشوارترین دوشها و جهشهای اجتماعی نمود که طلاطم توانفرسا و تحرک پرشور آن دشمن قلدر(مجرب ترین غول دنیا) را با بلند ترین ریکاردش بزانو درآورده است. با اینحال خواهی نخواهی دچار کرختیها، لنگشها، گاهی درجا زدنها و حتی عقب نگریها و بی باوریها گشته است.

سازمان انقلابی(سیاسی ـ نظامی) که سر آن دارد تا علمبردار و قافله سالار کاروانیان آگاه تبار انسان شود ودرفش رنج و پیکار خونین و مشقتبار شانرا بر دوش کشد. در جامعه ایکه تلی از عوامل متناقض و شرایط مساعد و نا مساعد آنرا احاطه کرده وخود نیز از بطن همین تناقضات و مساعدت ها پدید آمده و محصول آنست و هکذا از همان جو وفضا تغذیه میکند و رشد مییابد، خواهی نخواهی گاهی به دنبال حوادث و رویدادها کشیده میشود که با کار و تلاش قادر خواهد شد بر آنها چیره گشته و تسلط یابد، زمانی هم سیلان شتابگیر حوادث آنرا پر شتاب چنان به پیش میراند که فرصتی نمی یابد خود را جمع وجور و مرتب سازد. و اما پیشتازی اش درآنست که بر کلیۀ این حوادث و رخدادها پیشی گیرد و این امرفقط با دریافت لحظه های معین از حرکت میسر میشود. کنفرانس سرتاسری سازمان ما که درست یکسال را عقب گذاشته است گامی به جلو و یکی از این لحظات پیشرونده است که در آن سازمان قادر شد با جمعبندی تجارب و آزمونهای پراگنده و حتی بدست آمده از پراکتیکی دشوار؛ و تقابل برداشتهای متفاوت و بعضاً غبارآلود از مفاهیم واقعییت ها و تشخیص زوایای مکدر وسایه روشن ها و….، با کار و تلاش سر سپردگان آگاه خویش، روشنی را دریافته و در پرتو آن وحدت رزمنده تری را باز یابد.

کنفرانس سرتاسری سازمان پرافتخار و رزمندۀ ما که در تاریخ ۳ـ ۱۶ قوس ۱۳۶۲برگزارشد، برپایی وکارکردش مصادف است با شرایط نهایت متغیر ملی و بین المللی و بحران و پیآمدهای نظامی ـ سیاسی، تشکیلاتی که درنتیجۀ ضربات سال ۱۳۶۰ بویژه ماه اسد آنسال به وجود آمده و سازمان با آن دست وگریبان است. این کنفرانس پاسخ بجایی به خواست برحق توده های سازمان ما بود که “از ابهامات فکری، لامبالاتی سیاسی وتشتت تشکیلاتی به ستوه آمده بودند و خواستار تصفیۀ حساب با این امراض بودند”. رنج توانفرسا از کابوس وحشتناک تسلیم طلبی ـ ملی و اجتماعی ـ که سایۀ شومش را در گوشه هایی از سازمان نمایانده بود، ضرورت برپایی یک جمع ذیصلاح ـ و درین شرایط کنفرانس سرتا سری ـ را چند چندان می ساخت. کنفرانس سرتاسری ما دقیقاً پاسخی شد به این ضرورتها، تا با شرافت و صداقت انقلابی به کلیۀ این مسایل برخورد کند و موانع را از سرراه بردارد، از کثرت راه ها که همه بجز یکی بیراهه است؛ جلوگرفته وبه وحدت راه و آنهم در خط سالم راه نماید. وچه خوش که چنین کرد.

“برخورد سازمان ما به قضایای ملی و بین المللی، به مسایل انقلاب و مردم، بار دیگر نشان داد که انقلابیون صادق و پاکباز، استعمار، امپریالیسم و زورگویی سر هیچگونه آشتی را نداشته و نخواهد داشت و سوگند بزرگ سامایی که ” تا بقایای ستم ملی و طبقاتی سلاح رزم خود را بر زمین نمی گذاریم” قدسیت خود را درقلب فرد فرد سامای رزمنده دارد.

“بالآخره بار دیگر نشان داد که سامای رزمنده علی الرغم توطﺋـه های دشمن، حملات نابود کنندۀ سیه مغزان تاریخزده و بی ایمانی رفقای نیمه راه، قادر به حفظ وحدت، هستی، دستاوردها و میراث گرانبهای شهدای پیشکسوت ما در پیشاپیش آن مجید شهید رهبر محبوب و فراموش ناشدنی ما، هست”.

کنفرانس قادر شد از تحلیل اوضاع استنتاجاتش را کشیده ومتکی بر آن رهنمودهایی اراﺋـه دهد. رهنمودهای کنفرانس به گواهی تاریخ از دستاوردهای خوب جنبش انقلابی و آزادیبخش مردم ما درین دوران پرآشوب به حساب میآید که درینجا اشاراتی به چند تای آن میکنیم:

در فرصتی که سوسیال امپریالیسم جنایت کار روس در میدانهای داغ نبرد و در رویارویی های مستقیم جا خالی میکند و مفتضحانه و رسوا شکست میخورد، غدارانه به افشاندن بذر نفاق و افروختن جنگ داخلی در درون مقاومت دست میزند. در لحظه ای که ملیونها روبل را با هزاران نفر از پرسونل کار کشتۀ ک.ج.ب در خدمت این جنایت می گمارد تا با استفاده از تناقضات درونی، عده ای را چون چماق برفرق عدۀ دیگر بکوبد و به آنکه کوبیده شده وعدۀ یاری و بلند کردن سینه اش را از خاک میدهد تا در برابر “حریف” دوباره بایستد و انتقام بگیرد. در آوانیکه مکر دشمن کارگر افتاده وعدۀ از صفوف مقاومت را تا پای بستن مقاولات و امضای پروتوکول ها میکشد، که خود مرگ مقاومت است ومناسبات دشمنانۀ ما را با او درهم و برهم میکند، در همچو فرصتی که دشمن با این حیله گری جمعی را در دامگاه تزویر و ریا دربند لانه های خیانت چون ” جبهۀ ملی پدر وطن” و گروپهای ملیشه و… کشیده و به سجود و تسلیم فرامیخواند. طنین این فریاد کنفرانس که:

“امپریالیسم خونخوار روس، قاتل هزاران هزار هموطن ما ـ دشمن عمده، اساسی و قسم خوردۀ مردم ما و ملت ماست. هرگونه سازش، ارتباط وهمکاری با این دشمن و مزدوران حلقه به گوش آن ـ پرچم و خلق ـ به منظور درهم برهم کردن مناسبات دشمنانه و آشتی ناپذیر ما با آن تسلیم طلبی و در نتیجه خیانت ملی است” ـ چون خدنگ زهرآلودی است بر مردمک چشم روس و مزدورانش وآژیر نجاتبخش است بر کلیۀ آنانیکه در دو راهی راه وبیراه منتظر علامت اند، ویا حتی به بیراهه لغزیده اند. و بیشک پژواک غریو خشمآگین ملت قهرمان و تسلیم نا پذیر افغانستان است که هرگز زندگی را به اذای بندگی نپذیرفته ونخواهد پذیرفت، وبدون تردید فریاد رزمندۀ حماسه ومقاومت خلق ما در برابر تجاوز در درازنای تاریخ خواهد بود.

با تجاوز مستقیم دشمن اجنبی به کشور و تشخیص تضاد عمده و دشمن عمده آنقدرها دشوار نمی نماید. و اما آنجا که در عمل این تضاد با تضادهای تبعی جا بجا میشود، تشخیص و تثبیت آن اهمیت فوق العاده مییابد. در شرایط بغرنجی که کنفرانس دایر شد و حتی همین حالا جنگ خانمانسوز داخلی این مسأله را در هالۀ ابهام فرو برده است. و از اینجاست که کار کنفرانس مبنی بر تشخیص و تثبیت تضاد عمده و دشمن عمده و تفکیک این دو از تضاد ها و تناقضات تبعی و درجه دوم مقام و ارج خاصی می یابد و رهنمودها و راه حلهای مشخص هرکدام را که کنفرانس علماً ومنطبق با منافع والای جنبش برشمرده است از ارزش تاریخی برخوردار است. کنفرانس ساما جا به جایی این دو نوع تضاد و تناقض را تغییر مناسبات نیروی رزمنده با مردم و درنتیجه استعمار دانسته که ماحصل آن کند سازی جریان تکاملی و پیشروندۀ تاریخ و انقلاب خواهد بود. راه حل مشخص و انقلابی که کنفرانس در رابطه با پیشگیری جابجایی این تضاد ها پیش پای سازمان پیشتاز ما قرار میدهد اصولی ترین راه حل ممکن است، بدین مضمون که:

در صورتی که این نوع مناسبات وارونه بر ما تحمیل شود ـ مبارزۀ همه جانبۀ ضد استعماری را به عنوان ریشۀ این نوع کنشها باید شدت بخشید. با نیروهایی که در درون جنبش بر مبنای سرشت عقبگرا و انحصار گرشان این نوع مناسبات را بر ما تحمیل میکنند و حتی در پی سلب حق مبارزۀ ما برمیآیند، به مبارزۀ سیاسی و افشا گرانۀ همه جانبه باید دست زد. مناسبات وسیع دوستانه با کلیۀ نیروهایی که برخورد شان با ما خصمانه نیست ـ صرف نظر از مواضع فکری ـ طبقاتی کلی آنها، نیز وسیلۀ دیگری از جابجایی تضادها و ضرورت جنبش است.

تلاش پیگیر و کارخستگی ناپذیر برای وحدت نیروهای انقلابی و ملی را کنفرانس فرمان اکید میدهد.

هم اکنون دگر به اثبات رسیده که هر یک از این مسایل کلیدی است در راه وحدت جنبش و پیشبرد سالم انقلاب رهاﺋـیبخش و استعمار زدای ملت ما.

در عرصۀ بین المللی و مناسبات خارج مرزی مقاومت؛ با تحلیل مشخص اوضاع تو در توی جهانی و رابطۀ مقاومت ما در متن این اوضاع بغرنج؛ کنفرانس سرتاسری ساما چنین رهنمود میدهد که ” ما بر پایۀ خط مشی مستقل ملی و انقلابی خود حق و وظیفه داریم دستان دوستی ایرا که بدون هیچ نوع قید و شرط به طرف ما دراز میشود بفشاریم، بدون اینکه منافع تاریخی و انقلابی ملت خود را فراموش نماییم. ” این رهنمود ضمن اینکه وظایف انفلاب را در برون مرزها مشخص میکند راه هرگونه وابستگی را سد میشود، چه به هیچ صورت وابستگی ها با منافع تاریخی و انقلابی ملت ما سازگار نیست و نمیشود این دو را دریک جا جمع کرد. اتهام وابستگی مجموع جنبش مقاومت وصله ای ناجوریست که به هیچ صورت به دامن پاک مقاومت مردم و در بطن آن سازمان رزمندۀ ما نمی چسپد، این رهنمود وعملکرد صادقانۀ ما آن مشت کوبنده است بر دهن متعفن یاوه سرایان متجاوز روس و مزدوران بی مقدارشان و هم از سویی خط مشی سرفرازانه ایست بر کلیۀ سنگرنشینانی که در پشت جبهه و در سطح جهانی نیز میخواهند مقاومت افغانستان را بگسترند و تثبیت کنند و دشمن را تجرید نمایند.

کنفرانس سیاست تبلیغاتی ترقیخواهانه و وحدت طلبانۀ روشنگر و رهگشا را وظیفه و رسالت تاریخی سازمان برشمرده و خط توده ای را به مفهوم دفاع از توده ها و آموزش متقابل با آنها، تضمینی در جلوگیری از انحرافات “چپ” و راست دانسته است.

کنفرانس دفاع از آزادی، دموکراسی، پیشرفت و عدالت اجتماعی نه تنها در کشور خود، بلکه در سرتا سر جهان را سنگری میداند که با در دست داشتن آن از تمایلات غیر انقلابی و درونگرایی ملی، میتوان جلو گرفت.

برای نخستین بار در جنبش انقلابی میهن ما، از جمعبندی تجارب . . . انواع و اقسام کار انقلابی ونحوۀ اجرا و به کاربرد هر یک آن با در نظر داشت شرایط و ویژگی های محل و محیط توسط کنفرانس فورمول بندی شده و رهنمود داده شد. تا چراغ رهنماﺋـی باشد در دست کلیۀ رزمندگانی که در شرایط بغرنج اجتماعی ـ ملی ما دست اندر کار پیشبرد و هدایت جنبش انقلابی و میهنی هستند. به کار گیری این رهنمود از عواقب ناگواری که در نتیجۀ آمیختگی بیقوارۀ انواع کار بار می آید ؛ جلو می گیرد.

نفی انحرافات تشکیلاتی و طرح بدیل اصولی و انقلابی تشکیلاتی ملهم از تجارب مفید تاریخی و منطبق با ویژگیهای ما توسط کنفرانس؛ و عملکرد به آن ساما را قادر میسازد تا به عنوان یک ستاد رزمندۀ متشکل، منضبط ویکپارچه با اهداف و دورنمای روشن وارد کارزار رزم و پیکار شود و از فساد احتمالی نیروهایش نیز جلو بگیرد، آنگاه است که میتواند منشأ اثری دریکپارچگی جنبش انقلابی و وحدت رزمندۀ مردم خود گردد….رهنمودهای دگر.

اشارتی چند به پیامد یکسالۀ کنفرانس:

اراﺋـه رهنمود به مثابۀ فورمولهای بیجان به تنهایی آنچنان از ارزشمندی برخوردار نیست، فقط “قافیه بافان” را ارضاء میکند. و اما صحت و سقم وعملی وغیرعملی بودن، دوری گزینی از شرایط عینی ـ تاریخی (عقب ماندن و یا جهیدن) و با توجه به عینیت زمان و … بالآخره اهمیت و ارزش رهنمودها آنگاه برجستگی و بعضاً فوق العادگی پیدا میکند که در عمل زمینۀ تحقق یابد و همپای ضرورتهای زمان گام بردارد و جهت دهنده و هدایتگر باشد. از اینجاست که میشود به داوری نشست که فلان رهنمود بر واقعییت و اصول علمی استوار است و ریشه در تاریخ دارد و آن دیگری تاریخزده ، عقبمانده، یا “قافیه بافانه” و … غیر علمی است.

یک گروه ممکن است مجموعۀ از رهنمودهای وامانده از تاریخ را که درمحل و زمانش طلسمی را گشوده و راهی راه نموده است، ولی امروز دیگر زنگار زمان پوچش کرده و یا درین چوب بست زمانی نمی گنجد به تاری رنگین از کلمات در آورده وچند جملۀ قلنبه سلنبۀ انقلابی و مقدس هم آذین بند آن سازد و چنین بنمایند که فریاد او فریاد زمان است و رهنمودش اکسیر جان. و اما که آبشخور فکری این رهنمودها و همپایی یا دوری گزینی شان (“چپ” و راست) از زمان و اینکه خدمتگذار چه گروه و لایۀ اجتماعی است و … سرانجام نتایج حاصله از پراتیک است که ارزش آن رهنمود و نقش ومواضع گروه واضعش را در قافلۀ مختلط جامعه تشخص میبخشد و معین میکند که قافله سالاری هدایتگر به پیش است یا دزد خزیده در کاروان و بگفته ای ” همرۀ قافله و شریک دزد”.

به هیچصورت علمی نیست هرگاه از روی آنچه خود انسان در بارۀ خودش میگوید به تعیین شخصیتش برسیم، این در مورد هر جمعی نیز صادق است، فقط از آنچه درعمل پیاده میشود و نتایج و دورنمای آنست که میتوان دقیقاً خوب را از بد، چپ را از راست و انقلابی را از مرتجع تمیز کرد. سازمان ما نیز با تکیه براین اصل به عملکردش به داوری می نشیند و به حکم هر داوری بی غرض و مرضی نیز گردن می نهد. از برملا سازی اشتباهاتش ، ولو عدۀ احمق و حتی دشمنان برگ برنده هم بسازند، نه تنها هراس ندارد، که آنرا دلیل بر جدیتش میگیرد. چه فقط با تشخیص مرض است که میتوان در پی درمانش برآمد و تن علیل را مداوا کرد. ما هرگز ادعای آنرا نداریم که فاقدالخطا بوده ایم. سازمانیکه در دریای مواج و مست شدید ترین مبارزات مردم می غلتد وهمسو با آن با امواج خروشانش درآویز می شود، تا حیات جاودان را از این ستیز دریابد، کم و کاستی درین شناوری دارد. ولی معتقد است که در کوران عمل می تواند و باید بر این کاستی ها غلبه کند. متکی بر این اصل است که هرچند گاهی ارگانیسم را زیر آآآ

بازنگری و ارزیابی های دقیق قرار میدهد، موادی از هر یک از دستگاهای متعلقه اش را تحت معاینات مکروسکوبی و ذره نگری و تجزیه و تحلیل دقیق قرار میدهد تا مرض و احیاناً امراض احتمالی را با مکروب حامل تشخیص دهد و داروی لازم را در رفع و دفع آن تهیه و تجویز بدارد؛ که نتنها از پیشرفت بیماری جلو بگیرد، بلکه آنرا ریشه کن سازد تا ارگانیسم را برای پیشبرد اموری جدی تر آماده کند.

کنفرانس سرتاسری ما در مقام یکی از اینگونه مطب ها و تجزیه گاه ها بود. حال ببینیم رهنمود هایش (داروی تجویزی اش) درعمل چسان از آب درآمده و سازمان در تحقق شان و رفع بیماری تا کجا کوشیده است و نتایج چیست؟ با پوزش خواهی ازینکه شرح کلیۀ مسایل یکساله کاری بس دشوار است، و این مقالت در آن محل وظیفه هم ندارد، ناگزیراً اشارتی مجمل و کوتاه بر چند نکته میکنیم:

همین که ملتی و کشوری مورد تجاوز و دستبرد دشمنی غارتگر و اجنبی قرار میگیرد، منطقاً باید دو مسأله را در محاسبات در نظر گرفت، یکی “انقیاد و تسلیم” و دیگری “استقلال و آزادی”. متجاوز با تمام قوا در جهت تعمیل نخستین میکوشد و به خونبارترین و ننگین ترین ماجراجویی ها دست می برد، و اما آنکه مورد تجاوز قرار گرفته یا استقلال طلب و آزادیخواه است و در ستیز با تسلیم و انقیاد؛ که در به دست آوردن آن از جان مایه می گذارد و یا اینکه از این حق به دلایلی می گذرد و شاید وادار به گذشت می شود؛ که در آن صورت همه چیزش؛ و اصولاً بقایش به عنوان یک ملت و یک کشور زیر سایۀ تذلیل و فنا میرود.

ملت دلباخته به آزادی و تسلیم ناپذیر افغانستان بیشک سر سلسله جنبان کاروان آزادیخواهان و طلایه دار مبارزۀ ضد سوسیال کلونیالیسم ـ این خطرناکترین نوع استعمارـ در برش کنونی تاریخ است و از نخستین دمی که گند متعفن نفس استعمار روس در سرزمین ما به مشامش رسید، اسطوره ساز مقاومت و دفاع از حریم نوامیس خویش بوده، هست و خواهد بود. که صد البته با بکار برد درست این ظرفیت بیکران تاریخی اش جام پیروزی به سر میکشد و گوهر ربوده شدۀ آزادیش را از دزدان رسوای تاریخ واپس می گیرد. این فرمان آمرانۀ تاریخ است و شکی در آن روا نیست. و اما هرگز نباید پنداشت که درین راه ، بی خطر می رویم و رنج نا کشیده گنجی به ما میسر می شود. راه پرخطر است و دشمن حیله گر، تازه دزدانی دیگر در کمین اند وغارتگرانی در یمین؛ تا از بازار پرآشوب طرفی بربندند. هرگاه نا سنجیده از این ظرفیت میکاهد و خطر سقوط به پرتگاه را دو بالا میسازد. دشمن و چه بسا که دشمنان از کوچکترین شگافی در بین مقاومت سود می جویند تا آنرا به خالیگاه عمیقی بدل کنند و استحکامات دفاعی را درهم شکنند، عوامل گونه گونی را رشد می دهند، و حتی ایجاد می کنند، تا بر این ظرفیت تاریخی غلبه کنند و آنرا تا جهنم انقیاد و تسلیم فروکشند. مصادیقی ازین تقلا ها را همه شاهدیم.

کشف و درک و افشاء و مبارزه با این پلانهای شوم وتقلا های خطیر دشمن است که ستاد آگاه را در آزمون “پیشآهنگی” و “دنباله روی از حوادث” قرار میدهد.

سازمان ما یگانه سازمانیست در متن جنبش مقاومت که تأثیرات خوب و بد جنگ را به شیوۀ علمی بررسی کرده وعوامل و ریشه های تومور خبیثۀ تسلیم طلبی را در ابعاد ملی و اجتماعی در جامعۀ ما به تفصیل بر شمرده است.

کنفرانس سرتاسری سازمان ما یگانه مرجعی است که ضمن هشدار خطر این تومور خبیثه طرق و شیوه های مشخص و علمی مبارزه ـ تـﺋوریک و عملی ـ را با این دشمن مقاومت رهنمود داده است. و باز هم سازمان ما نخستین سازمانی است که با درایت و جانبازی با فریاد ” یامرگ یا آزادی” باخنجر بر دهان اژدهای روس حمله برده وعده ای از نیروها و هوا خواهانش را از کام اژدها بیرون کشید. درمقطعی که همه روزه وسایل تبلیغات جمعی و رسانه های گروهی روس و اقمارش در سطح بین المللی و ملی با طیف گسترده ای آهنگ کریه تسلیم این و یا آن بخش مقاومت را سر داده اند و هر چند گاهی برگ برنده ای هم روکش تلویزیونها و رادیوها ـ به ویژه رادیو تلویزیون مزدور کابل ـ می سازند و با این سراب آبگینه در پی اغوای مردم اند. این حرکت دلیرانه و سنجیدۀ سازمان؛ نقطۀ عطف و چرخشی است در مجموع مقاومت، که چون ناوکی زهر آگین بر قلب روس و عمالش اصابت کرده و معادلات شانرا درهم و برهم کرده است. روس و مزدوران زرین قلاده اش در هر کجا متنگ و سخنرانی و کنفرانس راه می اندازند و در آن زوزه می کشند که گویا ضربه آنقدر نیرومند نبوده و دردش کشنده نیست. سامایی ها با بردن عدۀ ” اشرار” توفیق چندانی نداشته اند که ارزشمند باشد.

ما درین جا در ارزشیابی تلاش خود و مقابلۀ لجام گسیختۀ روس در پیشگیری از انجام چنین عملی سند خونین و حماسی را به پیشگاه ملت خود و دوستان مقاومت ـ آنهایی که چشم شانرا حماقت و خود خواهی کور نکرده است ـ عرضه می کنیم تا کم و کیف این ارزش را روشن سازد.

درست یکسال قبل از عملیات ” یا مرگ یا آزادی” که پیشمرگان قهرمان سامایی جهت انجام عملیات نجات در کوه صافی سنگر گرفته بودند، روسها امکانات وسیعی را در پیشگیری از آن به خدمت گماشتند. بمباردمانهای پیاپی در کوه صافی و لشکر کشی های متواتر به آن که صدها هزار روبل و ملیون ها افغانی مصرف برداشت و جمعی را از درندگان روسی و مزدوران شانرا قربانی تجاوز شان کرد؛ برای سرکوب سامایی ها و پیشگیری از انجام عملیات شان برای نجات فریب خوردگان، صورت دادند. با آنهم بسنده نکرده ملیونها افغانی مصرف کردند و از درون مقاومت مجاهد نماﺋـی چون مولوی عارف و تورن فیض را خریدند و با توطئه ای نا جوانمردانه ۲۶ تن از رزمندگان قهرمان سامایی را که هر یک گردی حماسی ساز در جنبش مقاومت بودند و ده ها حماسۀ ضد روسی آفریده بودند، بخون غلتاندند. در پی آن عربده ها کشیدند و پایکوبی نمودند و چنان تبلیغات گسترده ای راه انداختند که پنداشتی با این عمل وحشیانه و موذیانه کلید ” تسلیمی” کشور مانرا بدست آورده اند.

مگر امروز که ساما به انجام این وظیفۀ تاریخی اش درجنگ مقاومت میهنی؛ بدون تلفات توفیق یافته است، دشمن زبون و مزدوران زرخریدش با تبلیغات میخواهند از اهمیت آن بکاهند و عدۀ احمق نیز با جنباندن دم شان؛ این تبلیغات را چاشنی میبخشند. و اما زخم خوردگان دقیقاً شدت درد را میدانند، مشاوران مجرب سیاسی حتماً آژیر شان کرده است که در همچو شرایطی چنین حرکتی بالذات زخم ناسور بر پیکر روس به بار میآورد و الگویی میشود به مجموع آنهایی که تمایل به نجات دارند ولی دام را نا گسستنی میدانند. این ضربۀ ساما با آنکه همین لحظه در یک منطقه فرود آمده و کاستی های تخنیکی هم داشته است ولی آن حلقه ای از دام را گسسته است که دیگر به مشکل دشمن میتواند حلقات بعدی راحفظ کند و یا بقول معروف “رخنۀ مرگ باز کرده است”.

انفجار درونی غند در محوطۀ کابل، خلع سلاح پوسته ها، یورش پیروزمندانه بر موتر حامل آمر زون شمال و همپالگانش در شاهراه کابل ـ چاریکار، پخش گستردۀ اعلامیه های سازمان و رساندن پیام زنجیر گسل آن به مردم قهرمان کابل و نواحی آن، هریک در جای خود شاهرگی را از دشمن بریده و توازنش را در منطقه بهم زده است. انعکاس گستردۀ سیاسی این مسأله در درون و بیرون کشور درین مقطع از اهمیت خاصی برخوردار است و فاکت انکار ناپذیری است در بطلان تبلیغات روس و همراهان.

از سوی دیگر با این عمل سازمان ما برای بار اول در جنبش مقاومت نمونۀ جالبی در جلوگیری از آمیختگی و جابجایی تضادها بدست میدهد. ما موارد زیادی را در درون جنبش شاهدیم ؛ که هرگاه بخشی از مقاومت مورد ضربت بخش دیگر قرار گرفته است، انتقام در دستور کارش بوده و بعضاً برای انتقام کشی از ” حریف” تا پای همدستی با دشمن(روس) هم پیشرفته اند و خون ها ریخته اند؛ این اوج فاجعه است و کمال مطلوب روس. فقط کنفرانس سرتاسری سازما ن ما با درک عمیق چنین فاجعه؛ حل درست برخوردهای درونی را در تشدید مبارزۀ همه جانبۀ ضد روسی به عنوان ریشۀ این نوع برخوردها وافشای سیاسی نیروهای انحصار گر لجام گسیخته در درون جنبش میداند و با تبعیت کامل از آن سازمان ما در عمل، این رهنمود را تحقق می بخشد. ببینیم چگونه:

گفتیم در حادثۀ غمبار وخونین کوه صافی، این نیروهای ارتجاعی درون جنبش بودند که به عنوان ساطور استعمار عمل کردند و سرداران نبرد ضد روسی را ذبح نمودند. که داغ سوگ مرگ شان در دل ما و مردم ما و داغ ننگ این عمل در پیشانی نیروهای ارتجاعی تا ابد باقی است. ما که ریشۀ اصلی این فجایع را در دستگاه های جهنمی روس مینگریم (ثابت هم شد)، ضربت اصلی را بر پیکر آن دیو افسون فرود میآوریم و از استخوان شکنی ها در بطن مقاومت، که آرزو وهدف روس است، پیشی میگیریم و در پی انتقام از روس میشویم. اینجاست که به تقریب سالگرد شهدای قهرمان کوه صافی عملیات “یا مرگ یا آزادی” را انجام میدهیم که عمق زخم آنرا روسها خوب میدانند، همپای آن آنانی را که ساطور ارتجاع گشته اند افشاء میکنیم و تمسک ما چنان مستند است که داور تاریخ بدون تعدیل و تعویق بر آن مهر صحت گذاشت.

در یکی از مناطق دیگر همین چند ماه قبل عدۀ مجاهد – مبارز نمای مرتد با جنباندن دم خود به روسها، مقر نیروهای مسلح ما را نمایاندند، دشمن که در همان روزها شکست سختی از ما و همسنگران دیگر ما خورده بود، فرصت را غنیمت شمرده تگرگ بمب آتشین به وسیلۀ طیاره در آن محل فرو ریخت و عده ای از سرداران رشید سپاه مردم را با جمعی از همسنگران شان به خون کشید. این صحنه چنان غمبار بود که مردم جبهات دوست با دیدن تکه پاره های بدن پاک عزیزان ما از کنترول بر آمده و با لشکری عظیم تصمیم قصاص به پاکسازی آن مجاهد نما های بی ایمان از منطقه گرفتند. ولی سامایی ها با استفاده از نفوذ شان در بین مردم؛ از ایجاد حادثه جلو گرفتند و این خشم مقدس را که در دفاع از پیشمرگان سامایی برانگیخته شده بود، به جانب روس جهت دادند و خود در پیشاپیش چنان بر فرق روس کوبیدند که لرزه بر اندام آن عوامل فریب خورده نیز افتاده مردم حق نگر و آگاه ما این گونه عمل را تقدیر و تقدیس کردند و در دور سامایی ها فشرده تر و محکمتر حلقه زدند. و چندین روز و در چند جای محافل عظیم سوگواری عزیزان سامایی شانرا برپا نمودند و بر آنها اشک دیده و درود ها نثار کردند و در سخنرانی ها به افشای عوامل فریب خورده پرداختند.

به کار بردن این شیوه در لحظۀ حساس کنونی دقیقاً روس ها را به وحشت انداخته است، چه ، از این طریق است که به جنگ و برادر کشی درونی مقاومت پایان داده میشود، عمال خزیده در درون جنبش رسوا میشوند، عناصر فریب خورده و نا آگاه به آغوش مقاومت باز میگردند و کلیۀ نیروها هم جهت مشت های شان را گره کرده بر فرق روس متجاوز فرو میآورند؛ تحقق کامل این شیوه و اصل شب فردای پیروزی جنبش مقاومت را نوید میدهد.

عملکرد سازمان ما در عرصۀ بین المللی نیز نمونۀ دیگری بوده از دفاع افتخار آفرین، از هویت ملی و منافع تاریخی و انقلابی ملت ما در سطح جهان. سازمان ما چه از طریق روابط مستقلش وچه در رابطه با جبهۀ متحد ملی افغانستان؛ در حد توش و توان خویش کوشیده است پیام آزادیخواهی و مظلومیت ملت قهرمان افغانستان را درطیف وسیعی به گوش جهانیان برساند. ما نیروهای زیادی را به ماهیت سیستم جهنمی و سراپا ادبار سوسیال امپریالیسم تجاوزگر روس که خود را در پردۀ صلح دوستی و ترقی خواهی استتار میکند، آگاه ساختیم. قرار گرفتن صادقانۀ ما در سنگر دفاع از پیشرفت، دموکراسی، آزادی و عدالت اجتماعی به پیمانۀ زیادی بر لاطاﺋـلات و یاوه سرایی روس و اقمارش که ملت آزادۀ ما را و “وحشی” و جنبش رهاییبخش ما را تقلای عقب ماندگی در برابر تکامل می خوانند، خط بطلان کشیده است. و توانسته ایم روس را با این عمل ننگینش در داد گاه وجدان جمعی از ملل گیتی به محاکمه کشیده و هرچه بیشتر محکوم وتجریدش کنیم. و همچنان جنبش و قیام شکوهمند ملت خود را نه به مثابه عقبگرد تاریخ، بلکه به مثابه یک فرایند تکاملی پیشرو و به عنوان یک جنبش آزادیبخش ضد سوسیال امپریالیسی در اقصی نقاط جهان حتی الامکان مسجل سازیم. با چنین سیاست و عملی توانسته ایم دوستی بدون قید و شرط دهها سازمان کارگری، دموکراتیک، مذهبی، صلحدوست و جمعی از کشورهای ضد تجاوز روسی را به جنبش آزادیبخش مردم خود کمایی کنیم و از حمایت معنوی شان برخوردار سازیم.

سازمان در این مناسبات مطلقاً از اصل حمایت منافع والای تاریخی و انقلابی ملت خود حرکت کرده و به هیچ صورت خدشه ای را در قضاوت آزاد و استقلال رأی و عمل خود در مناسبات فی مابین، و مناسبات بین المللی، روا نداشته و اجازه نمیدهد. بر هویت ملی خود چون کوه استوار است وبه هیچ دلیلی ذره ای از استقلال، آزادی، تمامیت ارضی و منافع ملتش گذشت نکرده و نخواهد کرد. فقط آن دستان دوستی را که بدون قید وشرط بجانب ما دراز میشود، صمیمانه فشرده و می فشارد.

پس از ضربت های پیهم سال ۶۰ سازمان دوسال و اندی توفیق نیافت در زمینۀ تبلیغاتی کار آنچنان مؤثری انجام دهد، زبان گویای سازمان ما، “ندای آزادی”، به زنجیر کشیده شد و بنا بر دلایل وعواملی چند، در بند ماند (به علت همین کمبود حتی عده ای بی میل نبودند حیات ما را انکار کنند) وما نتوانستیم فریاد مانرا به گوش جهانیان و حتی به گوش مردم خود برسانیم. و اما در سا لی که گذشت قادر شدیم زنجیر ها را بگسلیم وبند ها را پاره کنیم.علی الرغم مشکلات فراوان تخنیکی وبغرنجی شرایط ، اینک توانسته ایم ده شماره از “ندای آزادی”، ندای برحق و زنجیر گسل مردم مانرا همراه با نفیر دشمن شکن مسلسلها سازیم و از این سنگر نیز آتشی به جان دشمن برافروزیم. متن و محتوای “ندای” ما را خود به ارزیابی بگیرید اگر در حد یک ارگان نشراتی دموکراتیک توانسته باشیم قسمتی از خواستهای برحق جنبش مانرا بازگو کنیم و واقعییتهایی را که در پردۀ ابهام مانده بود تا حدی بیرون کشیده و روشنگری کرده باشیم و حتی الوسع راهی هم در مواردی گشوده باشیم، توفیقی حاصل آمده است. ما در این ارگان نشراتی کوشیده ایم سیاست ترقیخواهانه و وحدت طلبانه در جنبش انقلابی و آزادیبخش ملت ما مظهری از روشنگری و رهگشایی باشیم.

هم اکنون دیگر این “ندای” برحق سازمان و مردم ما مرزهای کشور را عبور کرده و در کشورهای همجوار و از آن هم فراتر، به قاره های دیگر جهان طنین انداز شده است، طنین این “ندا” در اکثر قاره های جهان گوش دوستان جنبش ما را به نوازش می گیرد و بر مغز گندیدۀ دشمن و ریزه خوارانش چون پتک گران فرود میآید. “ندای آزادی” زینت بخش ویترینهای عدۀ زیادی از جنبش های آزادیبخش جهان گشته و رزمندگی و پایداری اش به آنها در مبارزات ضد امپریالیستی شان نیرو می بخشد. ما هرگز قادر نشده ایم تیراژ “ندای آزادی” را به اندازۀ تقاضای علاقمندانش بلند ببریم. با آنکه از هر شماره اش به صد ها نسخه در خارج کشور تکثیر میشود، ولی همیشه نایاب است و این خود مبین جا باز کردن و پذیرش “ندای” ما درصفوف رزم و در سطح جهان میباشد.

قانونمندی های تکاملی جنگ حکایت گر آنست که در یک مبارزۀ دراز مدت و قانون مندانه پیروزی ما بر خصم میسر میشود. نسل جوان کشور ستون فقرات و منبع اصلی تغذیۀ این مبارزۀ دنباله دار و طولا هستند، معذالک تربیت انقلابی و آگاه ساختن این کتلۀ ارزنده، به مثابه رهسپران و رهبران اصلی آیندۀ جنبش، که رسالت ها و وظایف تاریخی شان در دستور کار ستاد رزمنده و رهبری کنندۀ انقلاب قرار می گیرد؛ که با کمال تأسف جنبش مقاومت تا کنون به آن توجه نکرده و یا کم توجه بوده است.

سازمان ما با درک این کمبود و درک ضرورت های تاریخی انقلاب در پیریزی برنامه هایی برای جوانان ـ این بازوی توانای انقلاب ـ اقدام نموده و نشر”ندای جوانان” گامی است در این وادی. انتشار چند شماره از “ندای جوانان” فریاد این نسل خون و آتش، نسل رنج و مبارزه را، در درون و بیرون کشور مطنطـن ساخته است.

در عرصه های دیگر نیز علی الرغم سنگ اندازی های دشمن و دست و پا پیچی هرزه گیاهان سمی ویا غیر سمی بی اثر؛ در استحکام تشکیلاتی خود کوشیده و با تکیه بر آن علیه انحرافات راست و “چپ” رزمیده ایم که چگونگی شرح آن و یکسری مسایل ناگفته درینجا وظیفۀ ارگانهای دیگر سازمانی است.

سخن کوتاه ، ما که سالی را به عقب گذاشتیم در پرتو رهنمودهای کنفرانس سرتاسری سازمان گام ها یی را به جلو برداشته ایم که در حد خود برجنبش انقلابی و آزادیبخش ما تأثیرات مثبتی داشته است. با اینحال از تأثیر بیماری های گذشته گهگاهی رنج برده ایم و اثرش بر کند سازی حرکت ما محسوس بوده است. هکذا موانع و مشکلات فراوانی ناشی از اوضاع بغرنج اجتماعی؛ بر ما راه گرفته اند که هر یک از تندی و شتاب ما تا حدی کاسته است ولی قدر مسلم آنست که با صداقت و فداکاری رزمندگان سامایی و به یاری مردم خود بر کلیۀ مشکلات غلبه خواهیم کرد.

یخ دریا را زیر رگبار نیزه های نور آگاهی و آتش گرم رزم و پیکار درهم شکسته و آبش می کنیم و زورق مانرا شتابگیر و مست، با غرور و امید به کرانۀ پیروزی می رسانیم.

* * * * *

شامگاه ششم جدی

برای ریشه یابی جنایت ننگین و تاریخی سوسیال امپریالیسم روس در شامگاه سیاه و خونین ششم جدی ۱۳۵۸ در افغانستان لازم است کوتاه اشارتی به پایه های اصلی این خصال غیر انسانی سوسیال امپریالیسم روس، به عنوان فرزند خلف و قلدر سیستم امپریالیستی جهانی بکنیم. و درینجا میکوشیم هرچه ساده تر و فشرده این مسألۀ اساسی را بیان داریم.

پایان قرن نزدهم و آغاز قرن بیستم آبستن موجود خونخوار و جنایت پیشه به نام امپریالیسم از بطن نظام سرمایه داری است. نطفۀ این شجرۀ خبیثه از آنجا بسته میشود که سرمایه داری آزاد برای بدست آوردن سود بیشتر از طریق ازدیاد ارزش اضافی به رقابت حریصانه ای دست میزند، سرمایه گذاری را افزایش میدهد، برای ازدیاد تولید و کاهش خزینۀ آن به تکامل تکنیک دست می برد تا سودش بیشتر شود. تکامل این روند منجر به تمرکز و تراکم سرمایه در بخش های معینی از تولید می شود و در دست چند اتحادیه و یا مؤسسۀ سرمایه داری انحصاری قرار میگیرد که موجبات سلطۀ انحصاری امپریالیستی را فراهم میکند. این سرمایۀ متمرکز و تولید متمرکز پا را از دایرۀ کشور خودی فراتر گذاشته به کشور های دیگر جهان نیز سیستم استثماری خود را دامن میزند و ازینجا توسعه طلبی و ستم شان بر مستعمرات و نیمه مستعمرات گسترده میشود. در طول تاریخ، توسعه طلبی استعمار گران آگنده است از تجاوز، ویرانگری، غارت، فساد، کشتار و هزاران فاجعۀ دیگر بمنظور به انقیاد کشاندن توده های زحمتکش انسانی ملل مستعمره و ربودن منابع شان. استعمارگران قاره های مختلف جهان را برای بدست آوردن سود بخون کشیدند. در امریکا ملیونها انسان مظلوم سرخ پوست را قتل عام کردند تا به ذخیره های طلا و نقرۀ شان دست یافتند. افریقا را از دم تیغ کشیدند، فرزندانش را زنده بگور کردند تا آنرا برده سازند و برای بدست آوردن سود به معامله بگذارند. آسیا را تا پای نابودی کشاندند و در رگهایش افیون و تریاک زرق کردند تا ازجانبی ازین تجارت جنایتکارانه سود ببرند و ازجانب دیگر به منابع طبیعی وانسانی اش دست یابند….

در نهایت پایه گیری سیستم امپریالیستی مستعمراتی، روند جابرانۀ کنترول کامل وغارت و چپاول وحشیانه ای بود که با قتل و خونریزی و ویرانگری و ستم توسط امپریالیسم بر کشورها و ملل تحت ستم در ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی اعمال میشد و مستعمرات را بوسیلۀ آهن و آتش بدست میآورد.

روسیۀ امپریالیستی نیز مهرۀ فعالی از همین سیستم وحشت و غارت امپریالیستی است که در مستعمره سازی کشور ها و ستم و استثمار ملل دیگر تاریخی ننگین و یدی طولا دارد. در آغاز قرن بیستم روسیه دومین قدرت امپریالیستی مستعمراتی در جهان بود که ۱۷۲۷۰۰۰۰ کیلو متر مربع از سرزمین های کشورهای دیگر را در تسلط داشت. روسیۀ تزاری بار ها جنبش های رهاییبخش ملل مستعمره را بخون کشیده و به کرات و مرات جنگهای تجاوزی علیه ملل دیگر به راه انداخته است که میتوان از سرکوب خونین انقلابات توده ای مجارستان و لهستان و جنگهای تجاوزی علیه ترکیه، چین، ایران و افغانستان نام گرفت. امپریالیسم روسیه در طول تاریخ به عنوان دژ اصلی قدرت ارتجاعی در اروپا و آسیا شهرت داشته و نتنها دشمن خونخوار مردم روسیه بلکه دشمن کلیۀ مردم مظلوم جهان بوده است. انقلابیون روسی روسیه را کانون انواع ستمها سرمایه داری استعماری، نظامی به وحشیانه ترین شکل می شناختند.

قدرت های توسعه طلب که هریکی بالنوبه در استعمار ملل بیشتری میکوشند، منافع شان با هم نیز تصادم میکند و لذا مؤسسات و کشورهای مختلف امپریالیستی استعماری برای بدست آوردن منابع سود در سطح جهانی برقابت بر می خیزند و این رقابت شان منجر به برخوردهای خشن بر سر تقسیم جهان و توسعۀ مناطق نفوذ میشود که قتل عام ملیونها انسان بیگناه را با خود همراه دارد و ویرانی هایش نیز بی شمار است.

جنگهای ویران کن جهانی اول و دوم نقاط گرهی تصادم منافع امپریالیستها بر سر تقسیم منافع است.

آتش جنگ اول جهانی که در سال ۱۹۱۴ بوسیلۀ دو باند رهزن امپریالیستی با هدف تقسیم مجدد جهان برپا شد ؛ به تضعیف جناحی از این باند ها منجر شد. ولی جناح های دیگری از این تومور خبیثه سر زد که تکامل شان به فاشیسم انجامید، جناح بندی جدید درون سیستم خونخوار امپریالیستی تقسیم مجدد جهان تقسیم شده را خواستار شد و نیروهای تازه به دوران رسیدۀ فاشیستی خواستار مناطق مستعمراتی بیشتری شدند. تصادم توسعه طلبی جناح بندیهای جدید منجر به جنگ خانمانسوز بین المللی دوم شد که کشتار ملیونها انسان را همراه داشت. با سقوط فاشیسم، استعمار دهن پارۀ امپریالیستی به شیوه های ظریفتر استعماری متوسل شد.

سرمایه داری جهانی بر آن شد تا از توده های خلف قهرمانان تازیانه و دار و غارت ملل یعنی پطرکبیرها و تزاران، که از ضربت تاریخ باقیمانده اند، بهره جویند. این بار طوق لعنت ستم بر ملل گیتی را به شیوۀ نوین، تزاران نوین، تزاران نوین برگردن گرفته اند و سوسیال امپریالیسم روس را به عنوان وارث خلف فاشیسم و فرزند متکامل امپریالیسم غارتگر و ستمبارۀ جهانی وارد عرصۀ غارت و چپاول ملل مستعمره ساختند. با توسل به سفسطۀ تاریخزدۀ “سیاست استعماری سوسیالیستی” در توسعه طلبی استعماری “پرقدرت ترین اهرم ترقی اجتماعی” را مشاهده کردند.

گام های نخست این سیاست با تزویر و ریا برداشته شد و تشنج فزایان وجنگ افروزان مرتد “سرود صلح” خواندند و چرندیات ” گذار مسالمت آمیز” و “رقابت مسالمت آمیز” و “همزیستی مسالمت آمیز” سردادند و در گسترش آن طبل و نغارۀ فراوان زدند. و در نتیجه توانستند در کشورهای معینی، منجمله کشور ما، در زیر سبیل دولت های مرتجع قشر انگل بورژوازی کمپرادور (دلال) وابسته به روس را، در لایه بندی بورژوازی وابسته به امپریالیسم، بوجود بیاورند. وهکذا با نفوذ به سکتور دولتی راه صدور سرمایه متمرکز بروکراتیک شانرا نیز باز سازند. تا با بدست آوردن آن؛ کشور را زیر سیطرۀ کامل داشته باشند. روسها در مراحل اولیه بخاطر مقابله با انقلاب با هرگونه اعمال زور مخالفت میکردند. این مخالفت با به قدرت رسیدن آلندی از طریق انتخابات در شیلی به اوج خود رسید، ولی همینکه ساطور رقیب در دست پنوشه بر فرق آلندی فرود آمد و واژگونش ساخت، روسها نیز وادار به تعویض تاکتیک شدند، و در پی کودتا ها برآمدند. نخستین مانور کودتا را در سودان بوسیلۀ خالق محجوب و حزبش راه انداختند که بازهم بوسیلۀ حریف مجرب بعد از یک شب خنثی شد وجعفر نمیری، محجوب و داره اش را از تیغ کشید. از آن پس در پی نفوذ به تار و پود مراجع قدرتزا شدند تا حلقه های کلیدی قدرت بسازند واز آن طریق به تصرف قدرت قادر شوند. این نیرنگ استعماری در عده ای ازکشورها مثل ایتوپی، انگولا و… کارگر افتاد و نمونۀ تیپیک و وحشتبار آن کودتای خونین و ننگین هفت ثور در افغانستان است که در پیامد آن حادثۀ شوم و رسوای ششم جدی را نیز ثبت تاریخ جنایت بارگی روس ساخته است.

قمار کودتا در افغانستان، چنان عدۀ از کشورهای دیگر مستعمرۀ روس، برای سردمداران کرملین روس برد بی درد سر نداشت، بقول معروف اینجا روسها دست شانرا باختند سرسپرده ترین مزدوران روس که در مقابل خشم بی پایان مردم از پا درآمدند؛ به جرم بی کفایتی و . . . توسط مزدورانی دیگر و یا خود ارباب رسوا و مفتضح شده و در مذبح استعمار سر بریده شدند. با این حال مقاومت مردم نتنها فروکش نکرد که فزونی یافت، نه “اعطای پنج جریب زمین”، نه هم نیرنگهای مزورانۀ استعماری دیگر، نتوانستند سد راه طغیان استعمار زدای توده های ملیونی ما شوند. روسها آخرین تیر را از تیرکش کشیدند تا شاید بتوانند با فرود آوردن آن بر پیکر مردم از استقامت شان بکاهند وراه ” انقیاد افغانستان” را هموار سازند، بدین ترتیب شامگاه رسوای ششم جدی سال ۱۳۵۸ سوسیال امپریالیسم تجاوزگر روس با تکیه بر امکانات گستردۀ اقتصادی ـ نظامی امپریالیستی اش با ارتش بیش از صدهزار نفری به کشور عزیز ما حمله کرد تا افغانستان را به مستعمرۀ کاملش بدل سازد. از افغانستان به مثابه یک پایگاه نظامی و راه ورود به بحر هند و خلیج فارس استفاده کند. وبا بدست آوردن این منطقه (افغانستان، پاکستان ، ایران) زمینه را برای بلعیدن جهان مساعد سازد. تا هنوز که ششمین سالگرد منحوس تجاوز شان است نتنها به این اهداف شوم دست نیافته اند که تا کمر به گِل فرو رفته اند. روسها برخلاف محاسبات خویش، قادر نشدند دریچۀ ورود به آبهای گرم بحر هند و خلیج فارس را بگشایند و از آن دریای پرنعمت لبی تر کنند و این رویای پدران استعمار که به زعم شان مصلحت تمدن ایجاب میکند که قدرتهای بزرگ موقعیت های مسلطی داشته باشند، عملی سازند. منطق استعمار حکم میکرد که کشورهای کوچک که راه را بر ” تمدن” سد میسازند باید ناپدید گردند و روسها در جهت تحقق این منطق افغانستان را نخستین طعمه انتخاب کردند تا بعد کار پاکستان و ایران را نیز یکسره کنند و هرسه کشور کوچک را ” ناپدید” سازند. ولی افغانهای با شهامت وظیفه و رسالت میهنی و ملی دفاع از وطن را با وظیفه ورسالت جهانی دفاع از ملل دیگر، دفاع از منطقه و دفاع از صلح جهانی درهم آمیخته اند و اعلان کرده اند که تا یک تن از باشندگان افغانستان حیات داشته باشد اجازه نخواهد داد کشورش دروازه و راه عبور متجاوزین به کشورهای دیگر شود و عملاً چنین شده که روسها باید از روی جسد ما بگذرند تا بتوانند از طریق افغانستان پای تجاوز به کشورهای برادر ما پاکستان و ایران به منظور راهیابی به بحر هند و تنگۀ هرمز و منابع نفتی خلیج فارس بگذارند. منقاد ساختن خود افغانستان را که هم اکنون جهان و منجمله خود روسها نیز از ناممکنات میشمارند. چه مقاومتی اینچنین جانبازانه با نثار این همه خون در دفاع از آزادی میهن که مردم افغانستان تبارز داده اند به هیچصورت شکست ندارد و واژه های منحوس ” تسلیم و انقیاد ” را از قاموس زندگی شان حذف کرده است. روسها در افغانستان به نتایج ذلتبار شکست خود پی برده اند و از همینجاست که از مدت مدیدی عملکرد شانرا همان اجراآت متجاوز شکست خورده میسازد که به ویرانگری و وحشت فوق العاده دست میزند، تا بدین نحو انتقام شکست خود را با وارد کردن تلفات زیاد جانی و مالی به طرف، جبران کرده باشد.

ویران کردن زمین های زراعتی و کشتن مواشی، از بین بردن وسایل کشت و زراعت، سوختاندن خرمن ها، حاصلات و حتی درختان پرمیوه وجنگلات و ریختن گاز سمی و بمب شیمیایی در روستاها و … آن دست آوردی است که روسها و مزدوران”دموکراتیک خلق” شان، این منادیان دفاع از دهقانان به ملیونها دهقان زحمتکش ما هدیه کرده اند. از سوی دیگر ربودن دهقانان، از قریه هایی که تحت محاصره و تلاشی قرار میگیرند، و اعزام شان به مسلخ آدم کشی یعنی اردو و خدمت عسکری و یا انداختن شان به زندانها به جرم همکاری با مجاهدین و یا قتل عام دهقانان بوسیلۀ بمباردمانها و کشتارهای دسته جمعی روس، این طبقۀ زحمتکش را که اکثریت عظیم جامعۀ ما را میسازد از هستی ساقط کرده و عدۀ کثیری از آنها را مجبور به ترک وطن میکند که جهت دریافت سرپناه ویا پیدا کردن قوت ولایموت به کشورهای همجوار پناه ببرند و رقم فوق العادۀ آوارگان جنگی را در جهان میسازند. وقتی این نیروی مؤلد کشور که ستون فقرات تولید را میسازد وهمراه آن و تمام وسایل تولید زراعتی درخطرنابودی قرار میگیرد قحطی و فقر وتنگدستی محصول طبیعی میشود. لذا در زمینۀ زراعتی و دهقانی رکود تولید زراعتی، فقر، تنگدستی، قحطی، بی سر پناهی و ترک خانه و کاشانه و قتل عام دهقانان زحمتکش از بزرگترین دستاورد های ششم جدی و تجاوز روس و هدیۀ ” جمهوری دموکراتیک خلق” شان است.

در مورد تولید صنعتی و کارگران، روسها و رژیم مزدور دست کمی از مورد فوق نداشته اند. با مسدود ساختن تعدادی از کارخانجات، سطح تولید را تنزیل دادند و هزاران کارگر را بیکار ساخته اند. عدۀ کارگر هم که در کارخانجات مونتاژ مواد مصرفی روسی مشغول کار اند با بدترین نوع استثمار در طول تاریخ دست و گریبان اند. شدت کار، افزایش ساعات کار، بیگاری در کارخانه و فابریک تحت نام کار داوطلبانه، کمر کارگران را شکسته است. با اینحال مزد کم و بلند رفتن نرخ مواد اولیۀ ارتزاقی وحتی کرایۀ خانه زندگی فلاکتبار کارگران را تا سرحد مرگ تهدید میکند. علاوه بر این ربودن کارگران، که هر یک نان آور منحصر به فرد خانوادۀ چند نفری شان هستند و اعزام شان به عسکری، انهدام کانون خانوادۀ بیکس و بی سرپناه کارگران را همراه دارد. قتل عام کارگران به جرم حزبی نبودن و به کار داوطلبانه تن ندادن و به عسکری نرفتن و… سخن کوتاه از هفت ثور ۱۳۵۷ و با شدت بیشتر از ششم جدی ۱۳۵۸ تیشۀ تیز روسها و مزدوران شان ـ این منادیان دفاع از کارگران ـ پیوسته بر ریشۀ کارگران فرود آمده و این زحمتکش ترین طبقۀ اجتماعی را از پا درآورده است.

هم اکنون به صدها کارگر در سنگر های نبرد ضد تجاوز جام شهادت نوشیده و هزاران کارگر در کشورهای همجوار آواره میگردند و کانون خانوادگی شان ازهم گسیخته است.

خرده مالکان شهر وده نیز از آن گروه اجتماعی اند که زهر تباه کن روسها و مزدوران مسموم شان کرده و هستی شان را به نابودی کشانده است. هزارانی از این گروه به دست روسها و مزدوران شان به شهادت رسیده اند و ده ها هزارشان مجبور به ترک خانه و کاشانه گشته اند. وهکذا طبقات و لایه دیگر اجتماعی نیز قتل عام شده اند وتمام منافع شان به تاراج رفته است. کشتار وحشیانۀ روحانیون وطنخواه و روشنفکران مترقی و منورین و…. کارِ روزمرۀ روسها است.

شرح و توضیح مجموع جنایات روس در افغانستان و اینکه نتنها روسها گامی در جهت بهبود وضع مردم بر نداشته اند ـ نمی تواند استعمار خوبی بیافریند ـ که درتمام ابعاد حرکت قهقرایی نموده اند، در این مختصر نمی گنجد و به کتابها نیاز دارد. و ما در اینجا صرف به چند موردش اشارتی کرده ایم. ولی در پایان سخن آنچه گفتنی است اینست که روسها اگر زیانهای جبران ناپذیر بما رسانده اند، ملت ما که مدتها بود در خمود و جمود و انزوا گذاشته شده بود، هم اکنون به تحرک آمده و در قافله سالاری جنبش ضد سوسیال امپریالیستی چون گردی روﺋـین تن شمشیر میزند، بزرگترین غول امپریالیسم جهانی ـ روس ـ را به زانو درآورده و طلسم تزویر “صلح خواهی” و “عدالت پسندی” و ” کارگر گرایی” و… روسها را درهم شکسته و چهرۀ منفور و کریه جنایت پیشه گان کرملین را با سیستم جهنمی سوسیال امپریالیستی شان فاش و برملا ساخته است وخود در صف خلقهای مبارز گیتی مقامی درخور ستایش کمایی کرده است. هم اکنون ملتی مسلح است که مصمم است دست تجاوز را از میهن کوتاه سازد و ریشۀ ستم را به هر نحو و اسم و رسمی که باشد برکند. و دور نیست آن روزی که بر خرابه های ” جمهوری دموکراتیک خلق” ببرک و شرکاء نظام دلخواهش را که در آن از تبعیض و ستم اثری نیست، برپا و مستقر سازد.

* * * * *

درحا شیۀ مبارزه و بقاء

پویش انسان رهنورد وتکاپوگر در درازنای زندگی تحرک بخش کاروان مبارزۀ آزادگان و حیاتبخش جامعۀ انسانی با همه زیبایی های آن میباشد، که از ورای پیچ وخمها، موانع و موجها بلاوقفه وبصورت مستمر تکامل انسان را با همه فرازهایش پویۀ هستی میبخشد.

رهنوردی انسان تپنده و بیقرار در خلال زندگی، بدون گذشت از موانع و مصاﺋـب که در هر لحظه از زمان در مقابله با مجاهدت انسان از روی ستیهندگی وگستاخی، جانسختی نشان میدهد،ممکن نیست، و این خود فرایند تیوریکی را که تاریخ فعالیت آگاهانه و درخور ستایش انسان است، به عنوان انعکاس روبنایی خود، بمثابه سند بلا انکار عملکرد انسان، چه خوب و چه بد به نمایش گذاشته است.

بنای انسان وجامعۀ انسانی جز در همین مبارزه وتلاش هستی سازی که از طرف انسان آگاه و پویشگر، سر میزند، نمی تواند متحقق گردد. و بدین لحاظ مفهوم بقاء انسان با همه دستاورد هایش، هیچگاه ممکن نیست که جدا ازمقولۀ مبارزه مورد بحث و ارزیابی قرار گیرد.

فعالیت و تلاش انسان عامل، پایه و اساس دوام حیاتش و سبب ایجاد پر ابهت ترین طومار حماسه های پرافتخار وی در پهنای زندگی و در درازنای زمان بوده است.

زمان همان زدن لحظه ها وتپش های بیقراریست که در متن آن انسان آزاده و مبارز، پویۀ تکاملی و حماسی خود را به کمک عمل و آگاهی خود، در کارنامۀ زیبای آفرینش برای زندگی سازش ثبت دفتر پر درخشش هستی میسازد، در غیر آن گذشت زمان از ورای لحظه ها عاطل و منفعل بوده که میتوان آنرا میکانیزم پا سیف زمان نامید.

دیالکتیک زمان بدون پویندگی، تحرک و فعالیت مداوم انسان نمیتواند مفهوم عملی پیدا کند. نفوذ زمان در پراتیک طبیعی و اجتماعی بدینگونه مفهوم عملی بخود میگیرد که آنرا در زیرترین لحظه های آن تجزیه کنیم، آنگاه دیده میشود که هر لحظه با یک عمل آگاهانۀ انسان مشخص میشود. بویژه وقتی پای عمل اجتماعی به میان می آید ، یا در آن لحظه انسان مورد ستم قرار گرفته و یا باالعکس موقعیت ستمگری را داشته است. یا در آن لحظه در مقابل ستم سر به انقیاد فرو گذاشته و به امید بقایش تسلیم دشمن شده است یا با العکس در مقابل تبار اهریمنان دست به بلوا ، تعرض ، طغیان و انقلاب ( مبارزه) زده است.

انقلاب هم چیز دیگری نیست جز واژگون گری و سازندگی دوباره پویا و آگاهانه که در متن لحظات زمان پروسۀ زایش ، رشد و و فساد خود را طی می کند. اگر از آن نوع واقعی اش باشد رهگشاست و حاصلش گوارا و اگر غیر طبیعی ، سراسر نا رسایی ، و یا قلابی بود ، ثمره اش همان مولود غیر طبیعی و در خور سرزنش است که سرنوشتی جز شکست ندارد و فنایش بر بقا می چربد.

و باز اگر همین مبارزه به عنوان سمبل زندگی ساز در قلمرو بیقرار زمان وجود نمی داشت ، . . . و ستیزه ، . . . و مبارزه به سرحد منقلب ساختن و واژگون نمودن . . . از این هم اولی تر خود زندگی با هنجار هایش ،با قانونمندی هایش ، به هیچوجه مفهوم علنی ، عملی و انطباقی بخود نمی گرفت. به مانند همان گذشت های بی ثمرلحظات زمان بود. وبه همانگونه که مرور زمان از عملکرد آگاهانه وسازندۀ انسان مفهوم پیدا میکند، به همانگونه زندگی از جمع دیالکتیکی اجزای اعمال و حرکات انسان مبنای صیفی و انطباقی پیدا میکند، اگر غیر ازین میبود درآنصورت پوچ بود و عبث، بیهوده بود ویک میکانیسم بدون مبنا، اما در عکس آن زیبا بود و متحرک، حماسی بود و پر از تکاپو. وای چه خوب که همین عکس آن است.

و اما از آنگاه که انسان اجتماعی شد، بزرگترین فرازهای زندگی را به رنگ خون در دفترجاودان هستی رقم زده عمل گرد، تاریخ ساخت ، مبارزه کرد تا بقای خود را تا کنون وبه مانند گذشته در آینده هم تضمین نماید.

چون از نظرگاه ما این مسأله و چگونگی رابطۀ مبارزه با بقاء بیحد در خور اهمیت است، میخواهیم وسیعتر و بقدر توان شایسته تر پیرامون آن تماس گیریم تا بلکه بتوانیم با جمعبندی مسایل مربوط بدان آنچه به ذهن داریم، مبنای عملی ببخشیم و آن چیزی نیست مگر ثابت نمودن اینکه:

زندگی بدون مبارزه بقایی ندارد و خاصتر از آن بقای جامعۀ آزاد افغانستان در گرو پیشبرد و پیروزی جنگی است که همین اکنون ما در قلب آن قرار داریم.

بقای طبیعت و جامعۀ انسانی با همه قانونمندی های مربوط بدانها بصورت کل در گرو آن مبارزۀ بی امانیست که پویایی تمام اجزای سازنده اش بدون درنگ، با تپش پایا و دوامدار خویش لوحۀ زندگی را زیباتر و پرمحتوا تر ساخته است.

حال برای اثبات این گفته که جانمایه و رومایۀ زندگی را همین پویش پر محتوا و با کیفیت میسازد، که در غیر آن زندگی دیگر پویا نیست، ویژه ترش زندگی نیست، باید ظریفانه و بصورت همه جانبه بدان پرداخت و با استمداد از همه حقوق زندگی و رشته های علوم، علماً و بصورت دقیق پیگیریش کرد. و ما زمانی مؤفق به چنین کاری میشویم که از ابتدای فعالیت آگاهانۀ انسان و از همان نخستین رویداد های طبیعی و اجتماعی بحث و بررسی خود را آغاز نماییم؛ از لابلای دوران پر تلاطم تخاصمات و زد و بندهای طبقاتی گذشته و با مطالعۀ دقیق جنگ و دفاع گروه های اجتماعی، تعرض و مقابلۀ دولتها و ملتها و سایر مؤسسات اجتماعی و حقوقی باید گذر کنیم تا پی ببریم که چسان در پهنای زندگی ـ خاصترش در عرضه گاه تاریخ انسان ـ درونمایه وتعیین کنندۀ همه انواع حرکتها و تحولات اجتماعی، از بطن چنین مبارزه ای سر برون نموده است و بقای آن در آینده همچون بگذشته ها در حیطۀ تصرف همین قدرت مبارزاتی مجموع پدیده های جهان، جامعۀ انسانی و فرد فرد انسان انسانهای پوینده و طالب آزادی می باشد.

و باز در اخیر می بینیم که چگونه بقای جامعۀ افغانستان به عنوان یک جامعۀ آزاد و فارغ بال از قیودات و ساخته کاریهای استعماری، بسته به سرنوشت این جنگی است که بین ملت آزادۀ افغانستان و امپریالیسم جهانخوار و افسون پژوه روس درگرفته است.

و اما اگر از نخستین وقایع جهان خود شروع کنیم می بینیم که در همان بدو پیدایش جهان ما، مبارزه بین قوای مختلف فزیکی و محصول حاصله از آن بوده که درین فرایند پدیده های اولیۀ طبیعت شکل گرفته است. با مراجعه به علم میتوان تذکر داد که تضاد بین نیروی جاذبه و دافعه با همان قوای کشش و دفع بوده است که حالت متوازن و استوار نظام طبیعی را بر بستر آنچه پیشتر از آن بوده و آن تضاد زیر مایۀ خودش، شکل داده است. در غیر آن یک بیقراری، یک حالت نا استوار مبارزه دوام دار بهمان شیوۀ پیش از استواریش بین آن قوه های متفاوت و متناقض طبیعی جریان میداشت.

این کشمکش بصورت طبیعی به به طرف آن سنتزی به پیش می شتافت که رسا تر بود و پایا تر و بقایش تضمین شده توسط قانونمندی های عام و یا خاص و معینی.

کرات و اجرام سماوی هر یک به نحوی از میان مبارزۀ پیگیر آن نیرو ها برخاسته است. حرکتهای طبیعی و جهان شمول از تضاد های ماهوی موجود در همان مقطع که به نوبت بر خاسته و در ارتباط به قانونمندی های قبل از خود، وخود مولود یک سیستم نا معلوم و شاید استوار قبلی بوده باشد، ناشی گردیده است، چنانچه مبارزه بین قوۀ کشش و دفع تا آنجا به دوامش ادامه داد که حالت استوار فعلی را به نمایش گذاشت.

بعضی از این قوه ها به مجرد تولد از بسترش با اتکاء بر نا هنجاری های طبیعت و جبر آن علاقمند به فرار ازهمان مرجع و مبدایش بودند، علاقمندی ایکه جبر فزیکی بر آنها تحمیل میکرد. و مبدأ هم هردم تلاش مینمود که اجسام دفع شده را به نحوی در محور معین به حیطۀ تصرف و قلمرو قدرتش نگهدارد. با قید اینکه این تلاش برای حفظ آگاهانه نبوده ولی قانونمندانه بوده است. و بدینگونه بالاتر مبارزۀ این دو که از قدرتهای متضاد انعکاس می یافت یک حالت استوار و بالنسبه رسا تثبیت گردید و الا به همان حالت بیقراری و نا پایداری تا مدتها بسر میبرد وتضمین فعلی بقای زندگی هیچگاه وجود نمی داشت.

دوام چگونگی یک وضع طبیعی وابسته و در ارتباط به زایش و فرسایش پدیده های نو وکهنه بوده که تکامل کهنه با تولد پدیدۀ جدید از مسیرش باز ایستاده، زوالش، سقوطش و مرگش حتمی است و اما مولود جدید محصول وضع قبلی خود است، مربوط به نقط ایست که در بطن آن دوران گذشته بسته شده است و حالت زایمان اگر میگیرد این دو به مراد نبود، نا استواری دوام دارد، جهش و انقلاب طبیعی دیگر لازم دارد تا وضع بالنسبه پایدار ومتکامل تری را بار آرد.همین قانونمندی با حفظ اصالتش عرصه گاه اجتماعی را نیز در حیطه و سیطرۀ خود دارد. وقتی نیروهای مؤلد جدید از بطن جامعۀ کهن ضرورتاً نطفه می بندد و میزاید برای عبور از مراحل زیست تا رسیدن به پختگی و تسلط بر محیط مناسبات متناسب با تکامل خویش را میطلبد و هر آنگاه که مناسبات حاکم با کرکتر تکاملی این نیروهای جدید آنچنان در تقابل قرار گرفت که سد راه بود، دیگر نا استواری ویژگی جامعه میگردد و انقلاب اجتماعی لازم است تا وضع متکامل تری به بار آورد. ویژه ترش در مناسبات درون گروهی و تشکیلاتی نیز ضرورت این قانون محسوس است.

کائنات با نظم فعلی و اوصاف کنونی اش از مبارزه فی ما بین قوه های مختلف جذب و دفع ایجاد گردید و بعد از جهش، بی قراری و نا استواری حالت آرام، مطمـﺋن و پایداری نسبی را بخود گرفت. که آن زایش و تولدش و این تکاملش بود. این خود نیز به پلۀ تکاملی دیگری گام نهاد و ما شاهدیم که هر روز با کاهش انرژی هستی بخش این نظام طبیعی و پراکنده شدن آن باز به طرف مرگ و فنا میرود. چنانچه با مراجعه به آرای علوم مثبته انرژی آفتاب دایم به طرف تباهی میرود که لا اقل میتوان گفت به معنی مرگ وضع فعلی است. اما این مرگ هستی نیست. بطور حتم محصول درهم ریزی این وضع حالت جدیدی خواهد بود که استوارتر و متکامل تر از این باشد.

به همین سان که مبارزۀ قوای فزیکی وضع معمول وطبیعی جهان مادی را بیرون داد، فعل و انفعالات روی زمین که همچون یک ذره در بحر متلاطم و دریای مواج طبیعت بود، اولین موجودات زنده را به میان آورد.

تبدیل عناصر غیر ارگانیک به عناصر زنده، همان پروسۀ مغلق و پیچیده ایست که علم جدید بیولوژی و شیمی آن را به طور دقیقتری تحقیق نموده است. مراحل مختلف آنرا رده بندی نموده که در متن آن می بینیم چگونه طی شش مرحلۀ بیوشیمی اولین نطفه های اجسام زنده به وجود آمد.

عامل ایجاد و تکامل بعدی چنین سلول های زندۀ ابتدایی هم همان مبارزه بین فعل و انفعالاتی بود که در دامان طبیعت صورت می گرفت. این مراحل چندگانۀ تبدیل عناصر غیرحیه به حیه طی ملیونها و یا شاید ملیاردها سال در بستر طبیعت تکوین یافته بود.

نتیجۀ چنین مبارزه ایجاد دنیای موجودات حیه بود که نه به شکل تکامل یافتۀ فعلی بلکه بصورت بسیار ابتدایی و ریز آن در دامان طبیعت منشأ گرفته بود و بدینسان می بینیم که حیات قانونمندانه و علماً منشأ گرفته است.

رشد و نموی تک سلولها که اساساً نباتات بودند تا آن حد رسیدند که چند نمونه از آن بین حیوان و نبات در تحت مطالعه قرار میگیرد. این ها خواص ابتدایی ترین حیوانات را داشته اند که به اثر مبارزه و یک سری قانونمندی های دیگر، جهان حیوانی پا به عرصۀ ظهور گذاشت. جهان حیوانی که مغلق تر ازجهان نباتات بود مبارزۀ آن هم پیچیده تر ومواج تر بود.

نسل های حیوانات برای رشد و نموی خود راه علاج را در مبارزه با قوای قهریه و سرکوبگر طبیعت دیدند. و دیدیم آنگاه که قادر به مبارزه و مقاومت امواج خروشان آن نیروها نبودند در همانجا بدون معطلی نابود شدند و آنگاه که مقاومت و مبارزۀ سد ناپذیر را پیشه کردند توانستند به دوام و بقای خود ادامه دهند.

در بین گیاهان گوناگون که بصورت طبیعی یا مصنوعی بر روی زمین سبز میشوند، مبارزۀ مستمر و بلا وقفه برای کسب موقعیت وحفظ و بقای وجودی خویش جریان دارد. هر وقت یکی بنا به عوامل و شرایطی نا مساعد از رشد نسبی ماند، با آنکه احراز موقعیت کرده است، توان همراهی را از دست میدهد. هرگاه بنا به عوامل پایه ای و درونی و یا شرایط مؤثر بر اوضاع و احوال از بیرون مؤقتاً گیاهی از رشد طبیعی و در مقایسه با گیاهان همجوارش باز ماند دوباره نمیتواند قد راست کند. تحت تأثیر نباتات نزدیک خود در جا فرو در میماند.

عامل اساسی وعمده ای که درین بین باعث عقب ماندگی گیاه مورد مطالعه میباشد، ممکن مربوط به ضعف مواد درونه ساز و اساسی اش باشد یا ممکن ناشی از عدم مساعدت شرایط باشد و نتواند همچون دیگران ازین شرایط استفاده کند. و بعد در مقایسه با دیگران وتحت شعاع آنها از رشد لازمه باز ماند.

بدین صورت می بینیم ممکن عامل عقب ماندن و از رشد افتادن از درون باشد، مربوط شود به استعداد ذاتی و محتویات هسته ای آن و یا مربوط شود به شرایطی که به عنوان جبر تصنعی مانع رشد آن شود.

یک نقطۀ دیگری که قابل بحث است همان ربط اساسات زیر ساخت وعمده، با اوضاع و احوال بیرونی که هیچ یک بدون از دیگری و بصورت تجریدی سازنده نیست و هر یک بجایش یک جهت تکامل را میسازد. با قید اینکه جهت عمدۀ حرکت و اساس تکامل جانمایۀ خود را ازین دریشۀ زیر ساخت میگیرد، با تأثیر برداشتن از شرایط بیرونی.

گاه شرایط بیرونی به عنوان آن تأثیرات جبری ای که قدرت فوق العاده دارند به مقایسه با تغییر ذاتی نیروها وسطح تکامل هر یک از آنها آنچنان تأثیرات گوارا و یا ناگوارا بر مسیر رشد و نموی پدیده ها می نماید که یا جهت حرکت ماهوی و کیفی را بی حد سریع میسازد و یا آنقدر در کند سازی جریان تکاملی نقش ایفا میکند که جان جبر و ضرورت را میکند و درینصورت است که شرایط، مسألۀ جبر و ضرورت را در خود فرو می پیچد. آنگاه که شرایط گوارا بود و هم جهت تکامل در آنصورت با نیروی اندک میتوان اساسات را تبارز داد و مولود طبیعی را به نمایش گذاشت و زمانیکه اوضاع و شرایط تأثیرات ضد تکاملی و سد کننده دارند درآنصورت یک پروسۀ زایمان با انرژی بیشتری ممکن است در مظهر هستی قرار گیرد.

به همان گونه که مبارزه با قدرتهای مؤفق و تغییر آوردن درخود، فراخور شرایط، عامل اساسی زندگی و بقای نباتات است به همین منوال محتوای این قضیه در خصوص زندگی حیوانی با تفاوت های عملی آن مصداق دارد.

تا کنون انواع زیادی از حیوانات چه در مقابله با حیوانات با قدرت تر و چه در مواجهه با نقش ویرانساز انسان، یا در مقابل با دیگر نیروهای مخرب و تباه کن طبیعت مجبور به نابودی و مرگ گردیدند، یا نتوانستند مبارزه نمایند و خود را مطابق به شرایط تغییر دهند و یا شرایط آنقدر سخت گردیده که به مقایسه با آن حالت، مبارزۀ شان نتیجه ای نداده است، در هر دو صورت تضمین بقا نتوانسته و مجبور به فنا شدند. تا کنون بیش از چندین هزار نوع حیوانات به خاطر اینکه نتوانستند با شرایط سخت مطابقت کنند و در مقابل قوای اهرمن طبیعی ومنجمله قدرت فوق العاده مخرب انسان مبارزه نمایند، محکوم به فنا و نیستی شدند.

مثال گونه میآریم: در زمان معینی از اتفاقات و حوادث طبیعی گیاهان معمولی تحت جبر عوامل طبیعی و جغرافیایی از سطح زمین گم شده، مواد غذایی برای گیاه خواران فقط در بالای شاخه های درختان پیدا می شد و بس، حال آن حیواناتی که استعداد بالا شدن بر درختان را داشتند و آنهایی که صاحب گردنهای دراز بودند می توانستند مقاومت کنند. تمام نسلهای دیگر که این دو کار از آنها ساخته نبود و قادر به سیر و سفرنیز نبودند، در جا محکوم به فنا و مرگ شدند.

قدرت عمدۀ مبارزه ونقش بسزای آن درین نهفتهه است، آنگاه که نباتات و یا حیوانات به معرض حملۀ نیروهای تباه گر طبیعی قرار می گیرفتند، نتوانستند آن تغییرات لازمه را متناسب با شرایط در ارگانیزم خود بوجود آورند و آمادۀ مبارزه شوند، درآنصورت آن وجودی که برای شرایط قبلی ـ که عادی و معمولی بود ـ عیار شده بود نمی توانست دیگر با اوضاع و شرایط تازه دوام بیاورد و بناءً محکوم به نابودی میگردید. اما با لعکس هرگاه که قادر به چنین کاری شدند به صورت حتم و خیلی مطمـﺋن در مقابل به اوضاع جدید نتوانستند با ایجاد مساعدت به دوام خود ادامه دهند.

مؤجز اینکه: هر آنگاه که نتوانستند مبارزه کنند و در وجود خود تغییرات لازمه ایجاد کنند، محکوم به نیستی شدند و هرگاه قادر گردیدند با مبارزه و تغییر آوردن در ارگانیزم وجود خود، جانسختی نشان دهند و همپای وضع تکاملی جدید شوند درآن صورت بطور حتم توانایی زندگی را پیدا کرده اند.

اگر کمی تیز تر به پیش آییم میرسیم به آنجا که اولین گروه های انسانی پا به عرصۀ وجود گذاشت و انسان به عنوان حیوانی متفکر و پویا به فعالیت های خود بر بستر طبیعت آغاز نهاد و اولین گروه های انسانی که مدخل ورود بر جامعۀ با شکوه انسانی است، بطور قطع و انکار نا پذیر از مبارزه منشأ گرفته و توأم با وجوه مختلف آن بوده است.

در نخستین جوامع انسانی که ابتدایی بودند و کم توان ، فقط قدرتهای طبیعی بود که انسان را تهدید میکرد. اما کمی بعدتر در آنجا که شکنج قابل ملاحظه در مسیر تاریخ رخ نمود، هم خودش خود را تهدید می نمود و هم محیط خارجی وی را.

مبارزۀ بدوی انسان ـ در کلیۀ عرصه ها ـ که توأم بوده است با نطفه هایی از آگاهی و شعور ابتدایی، آن گندگاه پر ازخم و پپیچی بوده است که طی آن انسان ساخته شد. و در بطن جنین حالت و جنگ و دفاع با نیروهای تهدید گر و تباه ساز بود که انسان بالضرور از روی جبر رشد مینمود و چاره ای جز این نداشت، درغیر آن فنای مطلق انتظارش را می کشید.

گروه های نخستین انسانی با همان ابزار ساده و کسب اندکی دانش، مبارزۀ شان نیز به همان سان ابتدایی بود. روی همین ملحوظ این مبارزه اکثراً مترادف بود با شکست.

درین میانه و در متن چنین حالت ستیزه جویی گاه قهر طبیعت با نیروهایی چون خشم آب، مریضی، گرمی، سردی و آفت های دیگر بوده است که وی را تهدید میکرد و گاهی دیگر …. نیمه حیوانی او را آماج حمله قرار می داده است.

در مقابل همه انواع تهدیدات تباه ساز، انسان، باورگرایی از مبارزه نشان داده و یا با همه قدرت و توان دست به مبارزه برده است. زمانی که تسلیم گردیده زندگی اش به طرف تباهی و زوال کشانده شده است ولی هر زمانی که به مبارزه توسل جسته است، بقای خود را با تمام وجوه آن تضمین نموده است. نقطۀ قابل بحث و درخور توجه درینجا این است که فقط چنین تهدیدات، اجبار و فشارهایی نیز بوده که انسان طی آن ساخته شده است.

تهدیدات مختلف طبیعی و فعالیت انسان در متن آن به همان کورۀ آتش زایی میماند که او را آبدیده، مقاوم و سخت جان تربیه میکند. هرگاه چنین نیروهایی وی را به مبارزه نمی طلبید و یا ضرورت ایجاب نمی کرد، ابداً به فکر مبارزه با این نیروها نمی افتاد. ولی جبر طبیعی ویرا ناگزیر به مبارزه نموده است. وهمین مبارزه سبب گردیده است که انسان زندگی اش را در دفتر هستی جاوددانه مرقوم سازد.

اگر به همین منوال سیر اوضاع و زمان را تعقیب کرده بیاییم، میرسیم بدانجا که انسان ابتدایی ترین جوامع خود را به عنوان سمبولی از زندگی اجتماعی و درآمد بر آن اساس گذاشت. ازین به بعد به رغم گذشته و زندگی بدوی اش که مبارزه او را ساخته وحفظش کرده بود، همچنان وجود و هستی وی مدیون آن مبارزۀ پیگیری بود که به شیوه های مختلف بدان دست یازیده بود.

تاریخ مبارزۀ بشر و جوامع متعدد با شروع فعالیت انسانها از همان مرحلۀ ابتدایی که با اندک آگاهی و شعور، شروع به کار کرده بود آغاز می گردد. ولی در مرحلۀ معینی از تاریخ مبارزۀ انسان با نیروهای قهار طبیعت، و در سطح معینی از رشد ابزار و وسایل تولید کار بدانجا کشیده شد که تضاد دیگری و آنهم در مناسبات درونی انسان پا به میدان گذارد.

نطفه های زندگی طبقاتی در زیر مناسبات جامعۀ ابتدایی اساس گذاشته شد، در آن جامعه ای که انسان به صورت مشترک کار میکرد و بصورت مشترک زندگی مینمود، و هیچگونه ستمی بدون از تهدید نیروهای سرکش طبیعت در آن وجود نداشت. با رشد این مناسبات نظام طبقاتی که اولین صورتبندی اقتصادی ـ اجتماعی با همان فرماسیون طبقاتی، نظام برده داری بود، پای به میدان نهاد و برای اولین بار در تاریخ مبارزۀ انسان جنگش دو بعده گردید و مبارزۀ فی مابین خود انسان نیز در قلمرو اصل مبارزه و بقاء داخل گردید.

عمده ترین فرق مبارزۀ طبقاتی با مبارزۀ انسان با طبیعت تا همان جنبۀ آگاه بودن طرفین و شعوری بودن این مبارزه است. که هریک به نوبۀ خود تلاش می ورزد به حق یا نا حق با فعالیت های اجتماعی و حتی انفرادی زندگی خود را ابقاء نماید، ودرینست که نیروهای قهار و اهرمن انسانی که دست به ستم برمیدارد، بروی یک برنامه آغاز ستم میکند و همانست که نتیجۀ کارش حتی در حاکمیت های بعدی آمیخته و متمرکز میگردد.

در اولین شکل بندی طبقاتی ، طبقۀ غیر آزاد یا همان برده ها که همچون حیوانات با اوشان برخورد می شد بنا به عدم آگاهی از جنبه های ظریف و حساس مبارزه، در اوایل قادر به تغییر وضع نا بسامان و غیر انسانی خویش نگشتند در هر صورت به مقابل شان طبق معمول دو حالت قرار داشت یا باید در مقابل بالا دستان مبارزه می نمودند و یا در برابر خشم قدرت شان تن به تسلیمی میدادند. و اما به گواهی تاریخ آنگاه که مبارزه را برگزیدند وطی آن تصویر ستمگر را با سلطۀ ناروایش از ذهن، ضمیر و وجدان خود بیرون انداختند، بدون تردید قادر به ایجاد حماسه های زیبا، سراسر چکامه و تاریخی شدند، ولی به عکس این آنگاه که در رواق سکوت بسر بردند و از ایجاد حادثه ها هراس کردند، هر بار بد تر از گذشته ها، محل بهره کشی قرار گرفتند که همان تباهی شان بود. با مراجعه به کارنامه های مبارزاتی انسان بقای وی در چوکات آزادی و رها شده از قید و بند تا آنجا دوام آورده که قادر به مبارزه بوده است. همین که نیروی مبارزاتی اش فروکش کرده است و توان مقابله را از دست داده و یا از وی گرفته اند، در رهگذر سرنوشتش جز نابودی، ادبار و بدبختی مفهوم دیگری نهفته نبوده است.

انسان ذاتاً میخواهد آزاد باشد، علاقه به آزادی از طرف کتله های انسانی یک کشش طبیعی و کیفی بوده است.

اما اشتباهاً و یا از روی عمد گاه آزادی را به همان زندگی آرام و توأم با آسایش مادی برابر میکند. بدید ما آسایش را به دو طریق می توان کسب کرد. نخست اینکه قدرت های توانمند هرگاه فکر تجاوز و ستمبارگی و ادامۀ آنرا به دستور اجرا قرار میدهند نوید هایی را مبنی بر ایجاد زندگی مطمـﺋن و آرام برای آنهایی که محل ستم قرار گرفته اند میدهند. این تأمین زندگی آرام و مطمـﺋن از طرف سپاه ستمگران فقط منوط و ممکن به قبول حق حاکمیت اوشان از طرف محرومین است که در آن صورت محرومین نه اختیاری دارند و نه حق تصرف بر نیروی کار شان، برای آنها داده میشود. واما این قضیه با ظریف شدن مبارزۀ طبقاتی و آگاهی یافتن طبقات حاکم به اوج حساسیت خود رسیده است. و بر مبنای رعایت این اصل است که دیگر ستمگران در سرکوب ستمکشان و به بند نگهداشتن شان آن روشهای معمول و خشن را بکار نمی بندند، بلکه با اتکاء بر اندوخته های تجربی شان، تأمین زندگی بالنسبه آرام و توأم با اسارت را برای تهیدستان در سر لوحۀ برنامۀ های تزویر مدارانه خود قرارداده اند(گاهی واپس از همان شیوه ها نیز استفاده میکنند).

وطریق دوم همان حصول افتخار آزادی با زندگی توأم با معشیت معمولی است که لذت واقعی را فقط میتوان در ساحۀ همان گسترش جنبۀ آزادگی اش دید.

به هر صورت ممکن طرف ستمکش به جای پذیرش مشکلات مبارزه و تحمل مشقات آن، تضمین زندگی آرام و توأم با بندگی را بپذیرد که این خود بقای منفعل و یا همان بقای بیروح است. اما از دیدۀ ما فرق است بین آسایش، تأمین پوشاک و خوراک تا آزادی به مفهوم واقعی آن. چه ما را اعتقاد بر این است، هرگاه از دو طرف مبارزه یکی اسارت و بندگی آن دیگری را بپذیرفت، خود به معنای مرگ و فنای آن است. ولی اما اگر درین مبارزۀ خود علیه انسان ستمگر سخت ترین شکنجه ها و مصاﺋب را تحمل کرد و ظاهراً زندگی آرام وی بهم ریخت، از لحاظ دیالکتیک زنده مواج است. زیرا در واقع اوج مبارزه اش که آزادی را در پی دارد همان موج بی قرار زندگی وی میباشد. بدین حساب انسان مبارزی که حاضر به پذیرش اسارت نیست ولو اگر در زنجیرهای خشم توانمندان بسته و در قعرسیاه چالها باشد باز هم آزاد آزاد است، در حالیکه ظاهراً در بند به نظر میرسد. اما آنکسی که بندگی هم نوع خود را پذیرفته است و مهار زندگی خود را به وی داده است، ممکن در آستان ستمگر زندگی ای به ظاهر خوب و در تن پروری و شکمبارگی بسر برد و لباس فاخر هم بپوشد، در واقع اسیراست در فنای واقعی است. چه به قول معروف ” زندگی آزادی انسان و استقلال اوست”.

از دیدگاه ما بقای واقعی همان زندگی شرافتمند بوده که نهفته در مبارزه است، نه آمیخته در تسلیمی و قبول سرافگندگی. منظور ما از بقای انسان درتاریخ است که انسان آزاده آنرا به ارمغان آورده است. اما اگر قرار باشد هویت، تاریخ، هستی معنوی و انسانی را از دل دفتر جاودان زمان پاک سازیم و به عنوان اشیای بی مسـﺋولیت زندگی را فقط به خورد و خواب و آسایش محدود نماییم، در آن صورت باید بپذیریم که بقاء جدا از قلمرو مبارزه هم مصداق دارد.(؟!)

این قضیه همچون سایر پدیده های اجتماعی، نسبی بوده، از نظرگاه ایدﺋولوژی های مختلف به طور جداگانه و متفاوت بدان برخواهد خورد.

عصارۀ تمام مبارزات و طغیان های تهی دستان چون برده ها و دهقانان و کارگران در مقابل برده داران، اربابان و کارفرمایان را می توان بصورت علمی در زندگی آزاد بعد از گذشت هر یک از این صورتبندی ها یافت. سالهای سال مبارزات انفرادی و پراگندۀ بردگان به نتیجۀ فوری نرسید که علماً هم در تحت همان شرایط نباید چنان نتیجه ای می داد. ولی از آن زمانی که این طبقه بر قدرت لایزال خود، عظمت انسانی همچون خود و زبونی آن ستمگر فلکزده و جبون پی برد، به جای تسلیمی و قبول بندگی مبارزه برای آزادی را آغاز کرد، که اولین گام در جهت بقای وی محسوب میشد.

نقطۀ درخور اهمیت و مستحق دقت آنست که هر دو طرف هم حاکم وهم محکوم برای ادامۀ سلطه و به حاکمیت رفتن خود مبارزه میکنند. حال اینکه به کدام یک ازین دو مبارزه می توان مفهوم انقلابی داد، قضیه ایست مربوط به مراحل انقلاب و تضادهای عینی جامعه در مقاطع زمانی معین.

خیلی منطقی است که هر دو طرف برای بقای خود و آنهم یکی با دیگری می رزمد. اما از آن دو تنها و تنها یکی برحق است و مبارزه اش مفهوم انسانی، تاریخی و انقلابی دارد. یکی برای تغییر وضع تلاش می ورزد و آن دیگری که خواهان ستم است برای حفظ وضع موجود و یا برگردان گذشته دست و پا می زند که در نهایت بقای آنها خواهان تغییراست درخور جبر دیالکتیکی است ولی بقای آنکه مانع تغییر انقلابی است، مترادف با جبر میکانیکی است.

ظرافت قضیه و پیگیری مسـﺋله مربوط بدین است که جهت تکامل، بروی تاریخ وضمیر حقانیت با کدام یک است. اگر این را می پذیریم که نظام برده داری و یا فیودالی نظام های انسانی بودند حتماً قبول خواهیم نمود که تلاش این دو طبقه (برده دار و فیودال) برای حفظ حاکمیت و ادامۀ حیات شان همان مبارزۀ انسانی برای بقای شان است. و هستند کسانی که در ورای تاریخ چنین افکاری داشتند و هم اکنون هم دارند و اما اگر قبول دار شویم که جهت تکامل و مسیر حرکت زمان به طرف رهایی از بند هاست درآنصورت باید قبول نماییم که مبارزۀ آنهایی که زیر ستم و دربند اسارت اند، انسانیست، انقلابیست ودر خور شان تاریخ.

اما چون کلمۀ انقلابی جز در منقلب ساختن و واژگون نمودن و کلمۀ ضد انقلاب جز در حفظ نمودن و تغییر نیاوردن مفهوم ومصداق پیدا نمی کند، و از طرفی چون در نظم ستمگرانه حاکمیت بدست ستمگر است، حفظ وضع موجود خواست اساسی وی را از دیگر طرف چون طبقۀ تحت ستم خواستی جز برهم زدن حالت موجود و استقرار حالتی نوین ندارد، بناءً آنکه وضع ستمگرانه به نفع وی است غیر انقلابیست و بدور از همه ابعاد انسانی و بالعکس آنکه خواهان تغییر وضع موجود باشد انقلابیست وهمراه با شرافت انسانی.

در تمام صورتبندی های اقتصادی ـ اجتماعی که تضاد سازنده بین نیروهای مؤلده ومناسبات تولید همچنان بیداد میکند، مبارزه بین طبقات تحت ستم و حاکمین وقت وجود دارد. و با موجودیت چنین مبارزه ایست که نقش تاریخ ساز مردم در دفتر همیشه جاوید روزگار متوالیاً و بلا درنگ مرقوم میگردد.

همین بیقراری و تپندگی در دل لحظه های زمان است که بزرگترین حرکت های اجتماعی را نقش دیباچۀ تئوریک – فرهنگی – کتله های بشری می نماید. و این حرکت های اجتماعی است که عالی ترین کیفیت زندگی یعنی مبارزه را محتوای هستی ساز می دهد.

در سرنگون سازی هیچیک از فرماسیون های اقتصادی – اجتماعی طبقاتی منهای صورتبندی نظام سرمایه داری ، ستم به طور قطع از دل جامعه برچیده نشده است. و در هر یک از اینها به شمول نظام اولیه محصول مبارزات اقشار و طبقات تحت ستم را یغما گران هم تبار همان گذشته ها با همان مضمون سابق ، اما با شکل فریبنده تری به غارت بردند و موجودیت همین مقولۀ ستم بود که مبارزه بین طبقات متخاصم با دستاورد های بس سترگش دل و جان تاریخ را ساخت.

درهمه نظام هایی که اساس شان بر ستم مداری و غضب بارگی استوار است، مبارزۀ دو سویه هم بروی حفظ وضع و هم برای تغییر آن وجود دارد. دفاع از حریم وضع مسلط و مقابله با تغییر چیزی نیست ، جز همان تقدس بت ها و تداوم سنت های کهن. اما تغییر هرحالت موجود در جهت دیترمینیزم تاریخ همان موج ها و فرازهای زندگی ومبارزۀ انسان را میسازد. اما چون جهان با تمام آنچه در خود دارد، در حال تغییر دایمی و بلا ایستا است، که خود پویایی زندگی را میسازد، آن طبقه و یا گروه اجتماعی ایکه خواستار فرو انداختن بت ها و محو سلطۀ سنت های نا روا همراه با روند و جریان تکاملی تاریخ است. این بدان میماند که حقانیت جریان پیشرو، روشن اندیش و ژرفنگر در نهایت تضمین شده است. اما گاهی این حقانیت در هاله ای از ابهامات رنگارنگ و زمانی درقعر دریا ها و پس کوهای بزرگ پنهان گردیده است بویژه آنگاه که عدۀ از کشافان این حقانیت که گام هایی هم برداشته اند با عبور از یکی دو مانع بی ایمان شده در جا زنند و واپس گرایی کنند، فرو در جهیدن در دل دریا ها و عبور و در رفتن از موانع بزرگ تا به فرجام، مردان بزرگی را طلبکار است، تا نیم نگاه خود را نشان دهند و با تکیه بر کوه پولادین توده ها راه بنمایند.

گاه حتی یک واقعیت آنقدر مضمر و در دل مشکلات ومصاﺋب فرو رفته که انسان در حدس و یقین آن به شک میافتد و زمانی هم این شانس میسر میشود که واقعیت چهره دار وهویدا است. هرقدر که واقعیت پویا و آنچه که باید به چنگش آورد، از نظرها پوشیده باشد در انتخاب راه برای حصول آن تردید های بیشتری وجود دارد. چون فداکاری زیاد تری را خواهان است. هرچه در سر راه موانع بیشتر بود و این مانع ها جان سخت تر بود مبارزۀ گسترده تر وحیاتی تربرای بدست آوردن آن ضروری مینماید.

از بسیاری واقعییت های گرانقدر و برحق که دربحث بگذریم، ازحقانیت مبارزۀ طبقاتی در اشکال متعدد آن و از بیدادگری های نظام جهانی سرمایه و سیستم انحصارات و امپریالیسم با جنگ افروزی و وحشت آفرینی هایش که بگذریم میرسیم به پدیدۀ اسارت که در ورای آن هستی و مقدرات ملت ها و کشورها چگونه توسط قدرتمندان و توانگران ستم کیش به معرض تباهی و فنا قرار میگیرد.

اما در هرکجا که پدیدۀ اسارت با منظر زشتش خود را نشان میدهد بصورت حتم در آنجا و در مقابله با آن مقولۀ آزادی عرض وجود میکند.

بقای ملت هایی که آزادی شان مورد دستبرد حاملان اسارت واقع گردیده است، منوط به مبارزه و نوعیت آن در رویارویی با اسیرگران بیدادگر میباشد.

دبدیم هرآنگاه که ملتی درمقابل تجاوز و زورمداری دست به مبارزه نبرد و یا در جریان آن قدرت مقاومت را از دست داده است در آنصورت موجودیت آن ملت به عنوان یک کتلۀ با هویت و فرهنگ دار به زیر سوال رفته و زندگی اش به سوی افول و زوال، سیر قهقرایی خود را آغازیدن نهاده است. اما در عکس آن که در مقابل تجاوز سر به مبارزه برداشته و دست به اسلحه زده است با کمال شجاعت و با گردن افراشته، زندگی اش را ابقاء و بقایش را تضمین نموده است.

بقای زندگی و تداوم جامعۀ آزاد افغانی فقط در گرو این مبارزه است که در بعد نظامی آن بیحد گستردگی یافته است. در گسترۀ چندین سالی که ازین جنگ میگذرد، ابعاد دیگر آن چون فکری، سیاسی و تشکیلاتی آنطور که لازم است پهنا نیافته است و بدین لحاظ است که جنگ با هدف عالی سیاسی آن کش و قوسهای نسبتاً نا همواری را داشته است.

برای ابقاء دو راه در پیش روی ماست. بقای توأم با آزادی و بقای همراه با اسارت. اگر خواسته باشیم بقای ما شرافتمندانه باشد دست به مبارزه خواهیم زد، چیزیکه در اولین روزهای تجاوز انتخابش کردیم که درین صورت جواب متجاوز هم گلوله است و آتش، چه بقاء …..و چه در ورای موج های جنگ.

اما اگر قرار بدین باشد که تن به تسلیمی و سر به افگندگی دهیم و ایدئولوژی، فرهنگ، اداره و سیاست وی را با همه وجود بپذیریم در آنصورت متجاوزهم به ما به شکل امروزی آن برخورد نمی کند. به اعتقاد ما هرنوع زندگی ولو درمیان سرب و آتش، زندان و شکنجه گاه هم باشد جزء زندگی محسوب میشود. چون روح آزادگی فرازهای زندگی را میرساند.

اما اینکه از دو پدیدۀ اسارت و آزادی کدام یک برحق و درجهت تکامل است و کدام یک نه، مربوط میشود به کم و کیف مبارزه با قوانین عام آن وحرکت جهان با تمام پدیده هایش از قلمرو جبر و اسارت به طرف اختیار و وارستگی.

و بنابر این است که سرانجام آفتاب آزادگی و رهیدگی بر جهان و همچنان میهن زیبای ما به درخشش در خواهد آمد.

بگذار امریالیسم مزمن جهانی با سیستم جهانی اش مزورانه و از روی عمد در جهت مصالح خویش جهان را به خون کشد.

بگذار امپریالیسم روس با دستگاه سراسر ادبار و جهنمی اش جهان را در معرض تباهی قرار دهد.

و بگذار دشمنان رنگارنگ ما ـ ویژه ترش امپریالیسم ویرانگر روس ـ کشور ما را و مردم ما را مورد اصابت امیال شوم وغیر انسانی اش قرار دهد.

و اما بگذار، آری اینرا هم بگذار! که ملت های آزادۀ جهان گلوی امپریالیسم وسوسیال امپریالیسم را با مقاومت و پایمردی بفشارد.

و بگذار بگوییم که سر انجام مردم آزاده، مصمم و اسارت ناپذیر ما امپریالیسم ستم گستر روس را با همه ایادی اش سر به نیست خواهند کرد.

و سرانجام انقلاب مردم ما از میان این جنگ بزرگ ملت ما راه خود را باز خواهد کرد.

در جهان کنونی و در افغانستان بخون خفته چه ستمگر ویا ستمکش وچه متجاوز و یا مبارز همگی برای بقای خود میرزمند. وهریک زندگی خود را در نابودی طرف دیگر می بیند. اما چون از میان ستم و ضد ستم ، اسارت و آزادی فقط آزادی بقایی دارد ، بناءً فرو پاشی نظام امپریالیستی جهانی و استعماری روس یک امر حتمی و بقای مردمان آزادۀ جهان و مردم قهرمان افغانستان یک جبر و یک ضرورت تاریخی است.

* * * * *

Pages: 1 2