دوره دوم

دوره دوم شمارۀ سیزدهم

نمونۀ شمارۀ سیزدهم

ندای آزادی

ارگان نشراتی سازمان آزادیبخش مردم افغانستان

شمارۀ سیزدهم سال ششم سرطان ۱۳۶۵ (جولای ۱۹۸۷م)

 

درین شماره:

۱ـ فرودها و فرازها

۲ ـ از سراب تا سراب

۳ ـ تبصره ای بر…

۴ ـ توطه های ضـد مـلی

۵ ـ لالۀ خونین ـ شعر

۶ ـ جوزای خون ـ گزاش …

۷ ـ جنگ زور ـ نگرشی کوتاه …

۸ ـ اعـتذار وتذکر

۹ـ اخبار.

فرودها و فرازها

“شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حایل

کجا دانند حــال مـا سـبکـسـاران سـاحـل ها”

راه انقلاب هرگز هموار وسهل گذارنبوده و رهنوردی درآن بی رنج ومانعه نیست. جنبش مقاومت ملی ما که نخستین منزل رهایی انسان افغانی را درپیش دارد و ورودگاه انقلاب ظفرنمون رهایی بخشی است که میرود تا برتارک ننگین استعمار وستم مُهرنابودی بزند و درتکاملش زمینۀ هرگونه نابرابری وتبعیض غیرانسانی اعم ازملی، نژادی، مذهبی … وطبقاتی را ازجامعه بروبد، طبیعتاً مسیری پُر خم وپیچ با فرودها وفرازها و راهی دشوارگذر را می پیماید.

ما نیز در زمرۀ رهنوردان این سفریم که باید از گردابها و حایل ها بگذریم و بر فراز امواج سهمگین رهنوردیم تا به مقصود رسیم. طی یکسال و اندی درمسیر حرکت مان عواملی پیش آمد که نتوانستیم “ندای” مانرا به همراهان برسانیم، ازین جهت از چشم به راهان پوزش میطلبیم وساحل نشینان “خرده گیر” را به رند شیرازی محول میکنیم. و اما درین شماره میکوشیم پلی بزنیم تا ازین خالیگاه عبور کنیم تا شود همپای کاروان براه افتیم. سطوریکه میخوانید سرآن دارد تانگرش کوتاه بر مسیر زیکزاکی حرکت جنبش بکند تا به فراز وفرودش پی بریم، نا گفته پیداست که یک نوشتۀ کوتاه از عهدۀ کاری بدین بزرگی برنمیآید ولی ما درینجا این راه را علامه گذاری میکنیم وشرح هرعلامه را به مقالات دیگر میسپاریم.

در ساحۀ نظامی: جنبش مقاومت ما ازعصیانها وخیزشهای همگانی به جنگهای نا منظم پارتیزانی و از آن به مرحلۀ کنونی گذار کرده است که درهریک دستآوردها وکاستی هایی دارد، هم اکنون عمدتاً در یک حالت “تدافعی” بسرمیبرد وبیشترشیوه های جنگ”جبهه ای” و نسبتاً “جنگهای منظم” عملی میشود. اکثراً نیروهای مقاومت از گروپهای چریکی متحرک خورد وکوچک به دسته ها وجبهات چند صد نفری وچندهزار نفری ساکن در مناطق پایگاهی و پناهگاهی مستقر شده اند و جنگهای چریکی “حمله وگریز” جایش را به رویارویی های نسبتاً منظم تدافعی “لشکر کشی” ها داده است. نمونه های عمدۀ این استقرار وتدافع را میتوان این چنین مشخص ساخت:

پـنجشـیـر: درینجا گروپهای چریکی متحرک، متمرکز شده وتشکیل پایگاه نمودند، درین پایگاه که ازنظرجغرافیای فزیکی یا ریلیف اراضی موقعیت مناسب دارد، گردانندگان آن بنا بر فهم و اهداف خود بمنظور تدارک سایر شرایط پایگاهی به اقداماتی از قبیل تکاثف نیرو، حفر واحضار سنگرها و پناه گاه ها، جمعآوری مواد لوژیستیکی ومهمات و … دست زدند که هریک ازین اقدامات درجایش مزایا ونقایصی را همراه داشته است.

مثلاً اگر حفر سنگرها و پناه گاه ها امر نیکی در دفاع و محافظت مجاهدین واهالی است ولی تکاثف بدون تحرک نیرو در محل واحد به حالت دفاعی زیان هایی را با خود همراه دارد. از تحرک بیشتر عملیات چریکی که قبلاً در راه بندانها، کمین ها، حمله به پوسته ها و مراکز دولتی، حمله به کاروانها و … تحقق می یافت ودستآوردهایی هم داشت، کاسته است. علاوتاً تکاثف نیرو در حالت دفاع و بدون تحرک منجر به بروز اختلافات ذات البینی میشود وهم پروبلم تأمینات را ببار میآورد. مهمتر از همه که داشتن کثرت نفوس ونبود ظرفیت، خود اندیشۀ تسلط بر دیگران را تقویت میکند وهوای فرماندهی بر مناطق دیگر را درسر می پروراند که طبیعتاً، مخالفت دیگران را با خود به همراه دارد. ما نمونه های آنرا در دست اندازی فرماندهی پنجشیر به اندراب، پروان، کوهدامن و پغمان شاهد بودیم که آبستن حوادث ناگوار وجنگهای داخلی شده بود که هنوزهم این سیاست ادامه دارد.

ازجانب دیگر در شرایط موجود مقاومت که پراگندگی در آن بیداد میکند، ستاد واحد فرماندهی موجود نیست، مردم از کثرت رهبری ها بیزار اند، سیاست تبلیغاتی وجذب متحدین اصلاً وجود ندارد، پشت جبهه متزلزل است، برنامه های محاربوی منظم کوتاه مدت و درازمدت تحرکی وجود ندارد و … ایجاد پایگاه به عنوان مرکز اعمال قدرت گروپیک نمیتواند از پشتوانۀ بقای استوار برخوردار باشد وهم ازجانبی دشمن با استفاده از اختلافات گروه های مقاومت راه های کمک رسانی را مسدود وچنین پایگاهها را به تجرید کشانده ومورد ضربت شدید قرار میدهد و این ضربت ها آنقدرها عمیق است که گاهی ـ گردانندگان پایگاه را تا لجنزارسقوط ـ ” آتش بس” با دشمن که درین شرایط نوعی تسلیم است فرو می برد وخون پاک صدها وهزاران مجاهد سربکف به هدر میرود و این تسلیم طلبی عمیقترین گودال یا برجسته ترین فرودی است که در جنبش مقاومت نشانه گزاری میشود ، باقید اینکه شهامت ومردانگی وطنداران پنجشیری ما از درخشش خاص برخوردار بوده و مورد تحسین خلق عام است.

بیدرنگ متذکر میشویم که برخورد ما بدینگونه پایگاه سازی وعملکرد در آن به معنی نفی پایگاه انقلابی نیست، ما ایجاد پایگاه های انقلابی را ازنیازهای استراتژیک جنبش مقاومت میدانیم ولی پایگاه انقلابی مرکز اعمال قدرت گروپیک و زیر سیطره کشیدن سایر نیروهای مجاهد نیست و ازجانبی ایجاد پایگاه انقلابی به مساعدت زمینه های سیاسی، نظامی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و … نیازمند است. پایگاه آن پشتِ جبهۀ فعال جنگ مقاومت است که درآن نیروی مجاهد عقبگاه مطمـﺋن خود را میسازد، مراکز تربیتی دارد، نیروهایش را درآنجا تجدید قوا میکند، مرکز تدارکات است، مرکز تأمین ارتباط با مردم است و شاهرگهای ارتباط تغذیه با مردم که منبع اصلی تغذیۀ مقاومت اند دارد و …از پایگاه پیوسته نیروهایی برای ضربت زدن بردشمن با ابتکارعمل در حرکتند ودشمن را

لحظه ای آرام نمی گذارند و فرصتی نمیدهند که دشمن به پایگاه راه یابد، چه رسد به حملۀ همیشگی به پایگاه، در چنین پایگاهی است که هر گاه دشمن بخواهد به آن حمله کند از ده ها موانع همآهنگ مقاومت باید عبور کند و تلفات عظیم ومصارف گزافی را متحمل شود. پایگاه تمام نیروهای حایل بین خود ودشمن را باید کوردینه کند تا عندالزوم هریک بنوبۀ خود مانعۀ چشمگیری در برابر حرکت دشمن شوند و پایگاه احضارات کامل بگیرد نه اینکه نیروهای مستقردر مسیر حرکت دشمن بجانب پایگاه، انتظار دفع “بلای پایگاهی” را از سرخود بوسیلۀ دشمن داشته باشند و یا با بی تفاوتی نظاره کنند ودشمن بتواند مثلاً از کابل بی درد سر خود را به پنجشیر برای درهم کوبیدن پایگاه برساند وخون پاک هزاران قهرمان پنجشیری را در دره های مرد خیز آن دیار بریزد. نتیجۀ این سیاست ” تدافعی” نیروهای مقاومت عمدتاً به زیان جنبش مقاومت بوده و فرودی از جنبش است که تداوم آن زیانبار خواهد بود.

محل دیگری را درنظربگیریم، جبهۀ شرافت کوه ولایت فراه با نیروهای چریکی متحرک دستآوردهای خوبی داشت وهرآنگاه که ابتکارعمل را دردست گرفت، دشمن را ضربه زد، ولی از چندی بدینسو که تکاثف نفوس در آن صورت گرفت واز تحرکش کاسته شد، فرماندهان آن در پی فرماندهی بر سایرین شدند، درحالیکه ظرفیت رهبری نیروهای خود را نداشتند و لذا با مخالفت دیگران مواجه شده و تجرید شدند. با اینحال دشمن نیز با استفاده از فرصت برآن حملات چندی را انجام داد وجبهه ضربات کشنده ایرا درحال دفاع منفعل از دشمن متحمل شد وعلاوتاً بی عملی ها وشکست و ریخت ها منجر به ایجاد تضادهای ذات البینی در آن شد و باکمال تأسف مدتی است از قهرمانی هایش خبری نیست که باید با استفاده از تجارب گذشته سازماندهی متناسب شود.

جبهۀ پرآوازۀ نیمروز نیز تا آنگاه که ابتکار تعرض بر دشمن داشت همیشه پیروز بود وچندین ولسوالی را قهرمانانه آزاد ساخت، ولی تکیه بر لشکرکشی ها و گرفتن ژست حکومتداری وافتادن در حالت دفاعی از تحرکش کاست و ابتکار عمل آن نیز کاسته شد وهکذا عوامل دیگر. نتیجه اینکه قسمتی ازمناطق را از دست داد و تلفاتی را هم متحمل شد. درین اواخر دست به ابتکار عمل زده وضرباتی بر دشمن وارد آورده است که تکامل آن را بسود مقاومت باید دانست.

درجاهای دیگر مانند پغمان، کوه صافی، کشنده، کهدامن، پکتیا و …نیز میتوان مثال هایی ازین قبیل آورد که وقتی خیال تکاثف نیرو وحاکمیت گروپیک به سر زده و جُغد شوم انحصار طلبی در محل لانه گرفته وسیاست “حفظ جان” پیش آمده است ابتکار عمل ضربه زدن به دشمن سلب میشود، خصومت های ذات البینی گل میکند، نیروها ازهمدیگر تجرید میشوند، دشمن در آن نفوذ میکند وضربات مرگباری را برپیکرجنبش وارد میآورد که هرچه زودتر باید برآن غلبه کرد.

دستآورد و فراز این مرحله را در آگاهی مردم ومجاهدین از سیاست های متنوع میتوان دانست، درهرکجا که الگوی کار خوبی به چشم خورده مردم از آن قدر میکنند. نفرت مردم از انحصارطلبی، برادرکشی، تأمین سیطرۀ نا روای این وآن، درک نسبی سیاستهای فرصت طلبانۀ پهلوان پنبه های تخیلی و درک ضرورت وحدت و رهبری سالم وتمایل به گذار ازین وضع چشم اندازهای مثبتی است که آینده را روشن ترسیم میکند.

علاوتاً در قسمت هایی از جنبش که هنوزسیاست تکاثف نیرو و”حفظ جان” یعنی تاکتیک “تدافعی محض” شکل نگرفته، حملات قهرمانانه ای بر دشمن صورت گرفته دستآوردهای چشمگیری دارد که نمونه هایش را ما درجنگهای پارتیزانی “حمله وگریز” درخوست با ضربت زدن به پوسته های دولتی و نابودی آنها، در هرات با ضربت زدن به پوسته ها و گزمه ها، درکوهدامن به حمله به پوسته ها و کاروانها، در شیندند در حمله به میدان هوایی و … دیده ایم.

واما دشمن: روسها افغانستان را پولیگون آزمایش سلاحهای جدید و میدان عملیات نیروهای مختلف ارتش”سرخ” و متحدین آن ساخته اند. از آنجا که نیروهای مجاهد در موضع دفاعی افتاده اند روسها برای درهم شکستن مدافعه ونفوذ درعمق آنها ازعملیات اپراتیوی منظم که در آن عمدتاً از نیروهای هوایی، نیروهای زرهی وموتوریزه و توپچی به همراهی کوماندو وقطعات پیاده شرکت داشته، استفاده برده اند، وکوشیده اند با وارد آوردن تلفات زیاد وتحت فشار قراردادن، برنیروهای مجاهدغلبه کنند تاکتیک درهم کوبیدن بازوهای تدافعی ازطریق بمباردمان شدید وحملات هلیکوپترهای توپداروهمچنان اجرای آتش متمرکز احضارات توپچی را بکار میبرند تا نیروهای مدافعه شق شود و نفوذ درعمق صورت گیرد، درعین حال برای نفوذ درعمق از دیسانت های تاکتیکی استفاده می برند و نیروهای کوماندو و پیاده را با استفاده از پرواز پایین هلیکوپترها درپشت جبهۀ تدافعی و یا درقلب آن پیاده میکنند وهدف این عملیات نابودی کامل نیروی مجاهد است.

نمونه های ازین جنگها را درپنجشیر، خوست، پکتیا، بویژه درین اواخر در ژور،میتوان دید. درین گونه جنگها تلفات هردو جانب زیاد است که مطمـﺋناً روسها نمیتوانند آنرا بمدت مدیدی دنبال کنند، با قبول اینکه تلفات مقاومت نیزکمرشکن است ـ نمونۀ تازۀ این تاکتیک جنگ ژوراست، که ابتدا روسها مواضع مجاهدین را با آتش سنگین توپخانه از تپه های مجاور ژور ازفاصلۀ ده کیلومتری زیر آتش سنگین احضارات توپچی قرار دادند، وهمپای آن بمباردمانهای پیاپی مواضع مجاهدین را توسط تعداد زیادی بمب افگنها وهلیکوپترها انجام دادند که مقصد شان همان زیر فشار قراردادن وتلفات وارد آوردن به مجاهد درتشدید تعرض نیروهای خود بوده است، تا نیروهای مجاهد را تضعیف کند ومصروف بسازد درهمین اثنا به دیسانت تاکتیکی نیزمتوسل شده و قطعاتی را درعمق نیروهای مجاهد، بین پایگاهای شان توسط هلیکوپتر پیاده کرده وهمپای آن نیروهای پیاده و زرهپوش خود را گسیل داشتند تا ضربت نابود کننده وارد کنند وعملیات “محاصره وسرکوب” انجام دهند.

آتش توپخانه وبویژه بمباردمانها تلفاتی را بر مجاهدین وارد آورد ولی ازآنجا که مواضع مجاهدین کوهستانی است آنچنانکه روسها میخواستند نتیجه نداد. واما در رابطه با دیسانت تاکتیکی روسها که در وسط دو نیروی مجاهد انجام شده بود، مجاهدین منطقۀ دیسانت را از دوجانب زیر حمله قرار دادند وقطعات دیسانت بطورکامل ازبین برده شد، عدۀ زیادی ازآن کشته شدند وعده ای هم اسیر گردیدند. روسها علی الرغم اینکه یکی از مواضع مجاهدین را در تصرف آورده و تخریب نمودند ولی تلفات شان آنقدر زیاد است که از نظرعلم نظام میتوان نتیجۀ این عمل تعرضی راکه به قصد”محاصره و سرکوب” وامحای نیروهای مجاهد انجام شده بود یک شکست نظامی روسها بحساب آورد، ما تحلیل مفصل تری ازین گونه جنگها در آینده خواهیم داشت تا همچو تجاربی را جمعبندی کرده بتوانیم و بطورمشخص در بارۀ جنگ ژور در همین شماره مقالۀ جداگانه ای داریم.

هدف دیگری که روسها از عملیات نظامی درین مدت به پیش برده اند هدف “استتار سرحد” است. روسها پیوسته کوشیده اند که مناطق سرحدی را زیرفشار بمباردمانها وآتش ثقیله بگیرند، بعد برآن یورش برند وبه اصطلاح سرحد را مستور سازند ولی با آنکه حملات شان تا ماورای مرزها هم کشیده شده است تا کنون کمتر نتیجۀ دلخواه گرفته اند.

تاکتیک عمدۀ دیگر روسها تأسیس جزوتام های کمین است که درمسیر حرکت مجاهدین بکارگرفته اند وهدف شان ضربه زدن وامحای کامل نیروهای مجاهد درحال حرکت است که احضارات محاربوی ندارد، راه طولانی پیموده وخسته است و… سرانجام کاملاً ضربت پذیر است. نمونه های این تکتیک را عمدتاً در مسیر راه رفت وآمد مجاهدین از مرزها میتوان دید مثلاً لوگر، سروبی، نیمروز … که روسها با تأسیس کمین ها وافراز مفرزه های دورانی توانسته اند تلفات سختی بر مجاهدین وارد آورند. خوشبختانه این تاکتیک دیرپا نبود وخیلی زود گروپهای کمین دشمن توسط مردم وچریکها کشف و نابود گردیده و یا کمین دشمن در کمین چریکها به اسارت درآمد.

ازآنچه طی این سال گذشت، نتیجه میشود اینست که روسها از نظر نظامی به تاکتیک تعرض دست زده اند و پلان امحای کامل و یاعلی الاقل امحای نیروهای اساسی مجاهد را درسر داشتند، درتحقق این پلان امکانات نظامی زیادی را اختصاص داده بودند، از پیشرفته ترین سلاحها استفاده کردند و به عملیات وحشت آفرین که درتاریخ کمترین نظیرش دیده شده توسل جستند، به ملیاردها افغانی سرمایه گذاری کردند، و با آدم ربایی ها اکمال پرسونل کردند، ازقوای ذخیره در ماورای آمواستفاده بردند و….

جای شک نیست که تلفات و خسارات سنگینی را بخصوص از بمباردمان وحشیانه بر ملت مجاهد ما تحمیل کردند ولی هرگز از پلانهای شان نتیجۀ پیشبینی شده بدست نیاوردند، عملیاتی نیست که تلی از اجساد گندیدۀ شان دران بجا نمانده باشد، به صدها وسایل جنگی موتوریزه تلفات داده اند، و… وهرگز به بازوی نظامی خود نتوانسته اند در محلی مستقر شوند، حتی در جنگهای صحرایی مانند ولایت جنوب غربی نیز قطعات موتوریزۀ شان به خاک یکسان شد وچنان ضرب شصتی از نیروهای قهرمان مجاهد آن دیار دیدند که غرض داخل کردن دوبارۀ شان در جنگ، عناصر کثیفی مانند بریالی وکشتمند به تشویق شان رفت.

نگرش واقعبینانه بر جنبش مقاومت ما را به این نتیجه رهنمون میشود که علی رغم ظرفیت شگفت انگیز قربانی پذیری، استقامت و شجاعت بیحد وحصر مردم ما، سر براهان مسلط بر گروه های مقاومت قادر نشدند در زمینۀ نظامی ستاد نظامی هدایتگر، برنامه ها و نقشه های جنگی پلانیزه شده، متود و یا شیوۀ سیستماتیک وعلمی بکار برد همه ظرفیتها علیه دشمن متجاوز وعمالش و … را تنظیم کنند و قرارمعلوم تا هنوز درفکر چنین کاری هم نیستند و نمیتوانند هم باشند. لذا با کمال تأسف هنوز مقاومت قهرمانانۀ مردم ما فاقد یک سیستم علمی جنگهای آزادیبخش است.

در زمینۀ فرهنگی: درجبهات وپشت جبهات و در مناطق تحت نفوذ دشمن حتی طرحی هم موجود نیست، ما شاهد هدر رفتن استعدادهای شگرفی در درون جبهات هستیم، جوانان ما فقط با تفنگ زندگی میکنند وجنگ به مفهوم زد و خورد با شمن را میشناسند. درمحدود جاهایی کورسهای سواد آموزی، آموزشهای نظامی، کمکهای اولیۀ طبی و احتمالاً مجالس سخنرانی وتجلیل شهدا به چشم میخورد که فقط درین جاها رزمندگان ما به اهداف شوم و استعمارگرانۀ دشمن واهداف آزادیخواهانۀ مقاومت آشنایی حاصل میکنند. عده ای به غلط ایجاد یک هستری مذهبی را بنام کارفرهنگی جا میزنند و نتایج اسفبار آنرا هم در تعصبات مذهبی وفتواهای من درآوردی به شکل مذهبی که منجربه خونریزیهای بیجا میشود، خود شاهد اند.

درساحۀ تبلیغات: در بین مردم نیروهای مقاومت هنوز قادر نشدند یک سیستم تبلیغاتی منظم برای تبلیغ اهداف آزادیخواهانۀ مقاومت و زدودن سم پاشیده ازجانب دشمن به چهرۀ بی آلایش آن، ترتیب دهند. بیان اهداف گروپیک عقبگرا، غیر روشن وتنگ نظرانه و دامن زدن به تفرقه کار عدۀ پروپاگندچی است که چهرۀ مقاومت رامکدر ساخته است.

در زمینۀ تشکیل و انتظام: جامعۀ ما درکل به یک مرض مزمن تشکیل ناپذیری مواجه است ومدعیان رهبری ازهرقماش که باشند توفیق نیافته اند حتی در حدود عدۀ محدودی همراهان سابقه دار خود نظم وانتظام شایسته ای را ایجاد کنند چه رسد بایجاد نظم وتشکیل پسندیدۀ سرتاسری. دسته ها وگروپهای راست و”چپ” بنیادگرا ومعتدل و… در پیلۀ محدود و قشری خود تنیده وحتی از پیشآهنگی طبقۀ مربوطه نیز سخنی بمیان آورده نمیتوانند. تشکلات میکانیکی شان نیز بجای استحکام و گسترش، روز تا روز به احاد اولیه تجزیه گردیده است.

گردانندگان تنظیمهای پشاورنشین، چنان افراط وتفریطی ازخود نشان داده اند که نزدیکان شان هم ازین نوسانات سرگیچه اند، گاهی کاسه و کوزه را برهم زده اند وحتی در محافل فاتحه خوانی کفر والحاد همدیگر را فاش و برملا ساخته اند و از بی کفایتی ها، وابستگی ها و فساد های شان داد سخن داده اند وهمانها زمانی دیگر به عنوان برادران تنی دست همدیگر را فشرده اند.

ولی آنچه درین میان خیلی وضاحت دارد اینست که محصله منافع گروپیک واهداف معینۀ متحدین بین المللی شان وجذب امکانات مالی دوعنصرنیرومندی بوده که درخصومت های شان میتوانسته وساطت کند و آنها را به تأیید شکلی یکدیگر وا دارد. ما طی این مدت یکسال و اندی نظاره گر چند نوع اﺋتلاف احزاب پشاوری بوده ایم که برجسته ترین و آخرینش اﺋتلاف جالب شاخۀ از بنیادگران و معتدلین است که آوازشانرا ازقصر سفید شنیدیم.

در تاریخ مقاومت این نخستین باری است که همچو ملاقاتی درسطح رهبران تنظیمها وبلند پایه ترین مقام امریکا صورت میگیرد. هم اکنون دیگر جنبش مقاومت به آن پایه از تکامل خود رسیده است که در آن نمیشود هنوزهم بقول معروف “شف شف” گفت و لذا جبر ناموس تکامل ایشان را وا داشت که تا با آواز بلند “شفتالو” بگویند و با ریگان مذاکرات رسمی علنی بکنند. درین رابطه میشود تحلیل وتفسیرهای مختلف داشت، یکی اینکه دیگر نیروهای وابسته قادر نیستند به اشارۀ چوب رهنما از پشت پرده بازیگر خوب صحنه شوند و لذا دایرکتران باید نقش فعال را خود به عهده گیرند که کار ازکار نگذرد.

تعبیردیگراینکه مقاومت به آن پایه از تکامل خود رسیده است که دیگرمیتواند جبهه گیری را در برابر دشمن در سطح جهانی امتداد داده و تمام نیروهای ضد روس را درهرسطحی که باشند به مخالفت جدی با روس بکشاند و آنها را از پاسیویته به مخالفت صریح وفعال بیاندازد و درعرصۀ بین المللی بر دشمن ضربه زند … که ازین پله هنوز دوریم.

درهمه حال آنچه مشهود است اینست که تشکل و تداوم تنظیم های پشاور نشین ضمن اساساتی دیگر برپایۀ جذب وتوزیع “متناسب” کمکهای مادی ـ تخنیکی استوار بوده است، بر همین پایه بود که چندین اﺋتلاف و “وحدت” بوجود آمد و برهمین پایه بود چندین تجزیۀ اجزاء و بازهم باجزاء صورت گرفت هم اکنون نیزیکی ازاهداف عمدۀ این اﺋتلافها حذب کمکها وتوزیع “عادلانۀ” آن توسط گردانندگان این اموراست. ازجانبی هم نداشتن ظرفیت رهبری سالم جنبش درعرصه های گوناگون و تبارز بیکفایتی های آشکارو … که همه ناشی ازسرشت و کنشت این نیروهاست، جبراً آنها را برامکانات گرایی متکی میسازد وکلید حل کلیۀ پرابلمهای مقاومت را در ذخایر پول و گدامهای اسلحه میجویند که پنداریست خام، اگر چنین بود روسها تا کنون ما را بلعیده و بحر هند را نیزسر کشیده بودند.

باعتقاد ما کلید حل پرابلمها تنها در امکانات مادی ـ تخنیکی نیست، این میتواند ممد باشد، کلید حل را باید در سرشت رهبری مقاومت وطرحها و برنامه های جامع الاطراف آن با تکیه گاه مردمی جست وهکذا ابزار تشکیلاتی ـ سیاسی که این برنامه ها را بتواند پیاده کند، که متأسفانه مقاومت ما هنوزاز آن فاصله دارد.

کمیته های ایران نشین نیز بارها به نامهای بلند بالایی ازقبیل جبهۀ آزادیبخش و وحدت اسلامی و… آرایش یافته اند وخود را به “خط امام” چسپانیده اند تا ازین راه طرفی بربندند. ولی آنچنانکه واقعیات نشان داد، ایشان نیز همان راهی را رفته اند که همگنان پشاوری شان می پیمایند، روز تا روز در قم و مشهد سازمان میروید وفردایش سقط میشود با این تفاوت که درینجا پردۀ تزویر “استقلالیت” جلوه گری دارد و درآنجا وابستگی به خط “امام” با هزاران سوگند عشوه میفروشد. اینان نیز علیرغم جانبازیهای قهرمانانۀ مردم، از کلید حل مسایل فاصله زیاد دارند.

مدعیان “چپ” عمدتاً در پیلۀ تنی چند از روشنفکران محصور بوده و دیواری نفوذ ناپذیر بین خود و مردم کشیده اند، از برج عاج پندار شان فرود نمیآیند و از خاکدان محفل بازی بچه گانۀ شان بلند نمیشوند. عده ای از ایشان یک قرن از تاریخ عقب مانده اند وهم اکنون دنبال چرخ پیشروندۀ زمان غرولند دارند و بر آن نفرین نثارمیکنند، بلند ترین خیزشان بعد از سالها جدل روشنفکرانۀ زیرسقف و نثار لاطاﺋـلات در برابرهم رقم زدن “املای” غلطی است که “جرثومۀ” آن درگام اول کوشیده است اوراقی از تاریخ درخشان مبارزات آزادی خواهانۀ مردم ما را به آتش کشد و دلیلش هم اینست که چرا “اینان” راقبل از تولد شان در رأس خود قرار نداده است، و بعد هم دود آنرا بچشم راهیان پاکباز انقلاب پف کرده اند.

مردم قهرمان و بخون خفتۀ ما اگر هم با فرزندان ناخلفی مواجه اند که در تداوم این ناخلفی نفرین تاریخ را با خود خواهند داشت ولی امید ما برآنست که کلیۀ فرزندان خلف این سرزمین، با حرکت ازمنافع والای مردم ومیهن خود وبا درک واقعییت تاریخی ـ تکاملی جامعه چون تنی واحد بر مبنای معیارهای پذیرفته شدۀ علمی ـ انقلابی از سنگر انقلاب بر دشمن بتازند تا انسان این میهن ازگزند هرگونه ستم ملی وطبقاتی درامان شود.

دراردوگاه دشمن نیز پراگندگی های چشمگیری تبارز نموده وکوشیده اند با آوردن تغییرات حتی در سطوح بالا آنرا مرمت کنند. ده ها تغییر و تبدیل باصطلاح کادرها نتوانست بر اختلافات عمیق درون “خلق” و “پرچم” پرده افگند تا اینکه بفرو کشیدن بتی بنام ببرک کارمل که “ممثل وحدت” حزب بوده دست زدند ومزدور تر از آنرا بر کرسی باصطلاح رهبری حزب چسپاندند، که مطمـﺋناً این نیز مرهم زخم ناسور شان نیست وفقط انهدام کامل این باند راه نجات از بحران است که در آن روس امپریالیستی نفع نخواهد داشت.

بحران تشکیلاتی از باند مزدور پا فراترگذاشته و به دارۀ ارباب غارتگر نیز رسید ، دار و دستۀ مرتدان کریملن نیز بجان هم افتیدند وگلوی یکدیگر را فشردند، وحتی تا بوروی سیاسی هم عزل ونصبهای غیرمنتظری آورده شد که شاید از حدت تضاد درونی بکاهد ولی آنچنان سودی نبخشید.

درمناسبات بین المللی نیز تحولاتی دیده شده است، کنفرانس پر سر وصدای ژنیو که وعده و وعید “حل کامل قضیۀ افغانستان” را میداد وعدۀ دعا گوی نیز داشت آنچنانکه باید به شکست مواجه شد و یکبار دگر نشان داد که دشمن اشغالگر تا درمیدان نبرد همه جانبه به زانو درنیاید در میز مذاکره، به صلحی کمتر از اشغال کامل تن درنمیدهد. آنهم در صورتیکه دوطرف حقیقی مسأله یعنی روس متجاوز ومردم قهرمان افغانستان درآن حضور نیابند که بحثی درکار نیست (تحلیل این قضیه را به مقالۀ دیگر میدهیم).

هکذا جلسات وکنفرانس های برله وعلیه مقاومت ما درنقاطی از جهان دایر شد که میتوان از به اصطلاح کنفرانس بین المللی زنان نام گرفت که فقط درآن اقمار روس شرکت کردند ونمایندگان بدنام رژیم دست نشاندۀ ببرک را دعوت نمودند، محصولش جویدن دوبارۀ تفاله های روس بود.

درجانب دیگر از کنفرانس گزارش ناروی دربارۀ افغانستان میتوان نام برد که درآن نیروهایی از گوشه و کنار جهان با افکار و اعتقادات گوناگون شرکت کرده بودند ونمایندگانی ازمدافعین مقاومت افغانستان نیز دعوت شده بود. این کنفرانس بر جنایات روس انگشت انتقاد گذاشت وهمدردی مشترکین را با مردم قهرمان افغانستان که مورد تجاوز قرارگرفته است ابراز داشت.

مؤسسات دیگر بین المللی نیز طی یکسال و اند گذشته بار دیگر جنایت تجاوز روس را به افغنستان محکوم کردند ملل متحد با اکثریت قاطع که فقط مخالفت چند جیره خوار روس را باخود داشت ،علیه تجاوز سردمداران کریملین رأی داد، کنفرانس کشورهای اسلامی وکشورهای غیرمنسلک نیز تجاوز روس را مذمت کرد و اخراج آنرا از افغانستان خواستار شدند.

وکوتاه سخن اینکه روس درعرصۀ بین المللی بحد قابل ملاحظه ای بی اعتبار گشته است که متأسفانه جنبش مقاومت بآن پایۀ از تکامل خود نرسیده تا ازین جو مساعد بتواند استفادۀ کامل بکند و دشمن را درهم بکوبد وتجریدش کند.

روسها درین اواخر به سیاست تخریب(سبوتاژ) در کشورهای همجوار دست زده اند وبا تکیه بر بدنام سازی مهاجرین، ترور و وحشت وانفجار بمب میخواهند مناسبات مقاومت و پشت جبهۀ آنرا برهم بزنند و از جانبی با تهدید دول همسایه آنها را از حمایت نسبی شان هم باز دارند. این سیاست تا حد زیادی در ایران و پاکستان کارگر افتاده و رژیمهای حاکم برین دو کشور بجای مبارزه با روس به فشار بر مهاجرین دست زده اند. رژیم ایران که هنوز ازین قضایا دور است وسیلۀ توده ئی های بد نام وعمال شان صدها هموطن ما را شکنجه و اذیت نموده وحتی با عبور از مرز تحویل دشمن داده است که این خود تقویت سیاست روس است. حکومت جونیجو نیز درین اواخرعده ای از هموطنان ما را بزندانها انداخته ودست قداره بندان مزدوران روسی را درشکنجه و آزار شان باز گذاشته است.

به اصطلاح رهبران پشاورنشین و ایران نشین که سالها از قِبَل جهاد ومهاجر خورد ونوش فرعونی کرده اند، کوچکترین اقدام مؤثر در زمینه انجام نداده اند. مؤسسات بین المللی حمایت از حقوق بشر وحمایت ازمهاجرین نیز تا حال خاموش اند، که این خود نیز تأیید فشار است.

نتیجه:

مقاومت عمدتاً به تاکتیک “تدافعی” قرار گرفته و به جنگهای جبهه ای وبی تحرک کشیده شده است، گروپیک ساختن و یا قومی ساختن مناطق برای “حفظ جان” وخزیدن در پناه گاه ها برای تجمع و کثرت افراد، منجر به تصادمات درونی، پیدایی هوای تسلط بر دیگران وساختن اهداف متمرکز برای دشمن بدون در نظرداشت شرایط علمی و عملی حفظ پایگاه شده و علاوتاً چون ضابطه و آیینی در ورود بآن وجود ندارد زمینه برای نفوذ دشمن میشود، محصول این شیوۀ کار یا پاسیفیسم و دوری از میدان نبرد است و یا اینکه زیری فشار شدید و کار نفوذی ـ تخریبی دشمن آتش بس وتسلیم را رایج ساختن وتسلیم طلبی عمیقترین ومخوفترین گودالیست که دشمن میخواهد نیروهای مقاومت را درآن بکشاند و این مرگ مقاومت است. که هرگز چنین مباد!

دشمن نیز علیرغم اینکه عمدتاً در حالت “تعرضی” است و بر پایگاه و پناهگاه های مجاهد میتازد ولی بنابر دلایل متعدد نتوانسته است نتایج دلخواه را بدست آورد وتلفات وخسارات سنگینی را هم متحمل شده است. هم اکنون بر نیروی مقاومت است که تا با یک همآهنگی نیروها در هرگوشه وکنار با شیوه های مقتضی جنگ چریکی بر دشمن بتازد و نگذارد تدارک حمله های گسترده را بگیرد، جنگهای جبهه ای هنوز به سود مقاومت نیست، مگر در شرایط کاملاً مساعد، چه دشمن از برتری نیرو، سلاح و متخصصین نظامی برخوردار است و در جنگهای جبهه ئی منظم احتمال پیروزی بیشتر دارد. با عملیات چریکی باید او را به ستوه آورد و در مناطق مساعد به یک عمق بیشتر کشانید تا در آنجا برایش حلقۀ مرگ ساخت. کاریکه همیشه در وطن ما بخاطر ساخت طبیعی اش نتایج خوب داشته و خواهد داشت.

جنگ منظم را در مراحل پیشرفته و با داشتن ارتش منظم انقلابی وجبهۀ متحد تمام نیروهای ضد تجاوز تحت رهبری یک ستاد منظبط و آهنین از پیشتازترین گروها ولایه های اجتماعی میتوان به پیش برد که ما تا رسیدن به آن هنوز راهی در پیش داریم و رسیدن به آن در آستانۀ پیروزی است.

داشتن سیاست روشن برای بسیج همه نیروها در ضربه زدن به دشمن وستاد مجرب فرهنگی ـ تبلیغاتی نیز از ضروریات جنبش است که باید بآن طرحی اراﺋـه داد وعملی کرد. برخورد همه جانبه به قضایای بین المللی با حرکت ازمنافع والای میهنی در حال وآینده ونفی هرگونه وابستگی، جبهۀ بین المللی ما را ضد دشمن تقویت میکند و جو مساعد بین المللی را به سود مقاومت و به زیان روس بکار برده میتواند.

ما طرحها وسیاستهای مانرا در حد ضرورت تا حال اراﺋـه دادیم و ازین به بعد نیز صادقانه و با تحلیلی روشنتر پیشکش خواهیم داد و در راه تحقق آن نیز عمل خواهیم کرد. درینجا به همین اشارات بسنده میکنیم.

# # #

ازسراب تا سراب

از ماسکو تا واشنگتن

حاشیه ای بر “حل سیاسی …”

مقدمه: ضرورتِ بر خورد به مسئله:

درطی سال جاری آوازۀ “حل سیاسی مسئلۀ افغانستان” از نیویارک و ژنو به خیمه های آوارگان ـ قربانیان فاشیسم لجام گسیختۀ روس ـ و از آن گذشته در سرزمین آتش وخون ما رخنه کرد. تا جائیکه عدۀ زیادی از”مهاجرین” کوله بار مسکنت و دربدری را به امید بازگشت به سرزمین پدری بستند ، و به امید اینکه درمدت چند روز یا چند ماه دیگر به وطن برمیگردند و زندگانی غربت و نا امیدی بسر میرسد. خیمه های حقارت و وابستگی را دریدند وهمراه با تعلقات تحمیل شدۀ فرعونی بادارن و”امیران” آنرا به آتش کشیدند.

مردم ما ، در زیر پاشنۀ آهنین وخون آلود تزاران نوین نیزبیرون رفتن مهاجمان غارتگر روس را دقیقه شماری میکردند و رویای دلپذیر بازگشت هم میهنان و خویشاوندان خود را در تخیلات فریبندۀ خود تصویر مینمودند.

از آنهم مهمتر اینکه عده ای کاسبکار وتاجر پیشه که کار شان از تجارت بر وجدان مردم تا مشاجره برسرنوشت مردم بالا گرفتته است هم اکنون در صف طویلی از یک قافله سازشکاران چادر گسترده اند و بنام مردم قهرمان و تسلیم ناپذیر ما آزادی و رهائی از چنگال خون آشام روسی را از بارگاه دیوان آدمخوار تکدی میکنند تا مگر خود بر امواج خروشان مجاهدت مردم به سروری از دست رفته برسند و بر اریکۀ قدرت تکیه زنند.

درین میان سیلی ازپرسشهای “بریء” هموطنان ما ناگزیر بنیان نظاره وسکوت را برمیکند و ما را وا میدارد تا با دید واقعبینانه به دُور از فریب و خود فریبی عوامل تاریخی این ضرورت سیاسی را بررسی وراه را برای طرح یک سیاست واقعاً مردمی ـ که منافع تاریخی و انقلابی مردم را تضمین نماید ـ بازنمائیم.

قـــســـمـــت اول:

جنگ و صـلح وچنـد گـونگـی آن:

استعمار لجام گسیختۀ روسی بعد از تمهید و آمادگی یکربع قرن دست تجاوز مستقیم وگستاخانۀ خود را به کشور ما دراز کرد. و با کودتای منحوس ثورخواست کشور ما را از یک موقعیت نواستعماری ـ که تا آنوقت نیز آنرا میچاپید ـ به مستعمرۀ کامل خود مبدل نماید. مقدرات مردم ما را لگد مال، و ارزشهای مادی(سرزمین، دارایی، منابع زیرزمینی تا کار ارزان) ومعنوی(استقلال، حاکمیت ملی و اجتماعی و فرهنگ) آنها را بغارت ببرد.

استعمار روسی از همان روز کودتای خونین ثور در قمار کودتا ها رویای غارت سرزمین پدری ما را میدیدند. مردم آزادۀ ما چنگال خونچکان استعمار روسی را بر گلوی مقدرات وسرنوشت خود احساس نمودند و برای رهائی از غول استعمار تصمیم به مقاومت تا پای جان گرفتند. و بدینصورت جنگ افغانستان در تقابل خونین دو اراده ـ ارادۀ استعمارگر روسی و اراده و ایمان خلل نا پذیرافغانی متولدگردید.

جنگ بقول کلاوزویتس “همان سیاست است با وسایل دیگر”. خاصیت و ماهیت جنگ را سیاستی تعیین میکند که در ورای جنگ(قبل از آن همراه با آن و بعد ازختم آن) وجود دارد. درجهان پر آشوب کنونی در کشورهای مختلف و با شیوه و اشکال مختلف جنگ جریان دارد: جنگ ویتنامی های مهاجم علیه مردم کامبوج، جنگ حبشی ها (بکمک روس ها وکوبائی ها)علیه خلق اریتره، جنگ اسرائیلی های اشغالگر علیه فلسطینی ها، جنگ داخلی؟ لبنان، جنگ تامیل ها علیه دولت سری لانکا، جنگ میان سِکها با دولت حاکم هند در پنجاب شرقی، جنگ کونتراها با حکومت ساندنیست در نیکاراگوئه، مبارزات مسلحانۀ مردم در پیرو، اِل سلوادور، کولمبیا، گواتیمالا و … در امریکای لاتین و ده ها جای دیگر.

در دهه های گذشته تجربه های ویتنام، کوبا، انگولا، موزامبیق، گینه بیسائو و ده ها تجربۀ پیروزمند دیگر نشان داد که اگرملتی کوچک اراده نماید، بپا خیزد و دست به سلاح برد و بر مبارزه پافشاری ورزد بشرطی که از یک سیاست درست ـ آگاهانه و ترقیخواهانه ـ پیروی نماید، سرانجام میتواند بزرگترین قدرتهای امپریالیستی را بزانو درآورد.

اگر امروز کشورهائی مانند ویتنام و کوبا به چماق گندۀ استعمار روسی مبدل شده اند وهمگام با نیات عظمت طلبانۀ تزاران معاصر خلقهای همسایه و برادر خود را در جنوب شرق آسیا و افریقا در زیرچتر”فدراسیون جنوب شرق آسیا” ویا ادعای کاذبانه و مزدور منشانه “مسیونهای انقلابی” به تیغ میکشند، ما ضمن تقدیر و بزرگداشت ازمبارزات مردم این کشورها این واقعیت تلخ را متوجه میشویم که اگر استعمارگر قرون پیشین خود را در ورای “مدنیت” پیشرفتۀ غرب و”دموکراسی” پنهان میکرد، که گویا قشون استعماری “مسیونهای تمدن غربی” در کشورهای مستعمره و در میان بربریت قرون وسطائی خاور زمین و افریقا بود!! اکنون استعمارگر اواخر قرن بیست نیزخود را در ورای “سوسیالیسم” و”مسیونهای انقلابی” می پوشاند. ولی خاصیت وماهیت هر دو بمثابه تجاوزاستعماری یکسان است، و افسانه ها و اسطوره های انقلابی نما نمیتواند ماهیت زشت و پلید آنرا بپوشاند.

با وجود درهم برهمی سیمای جهانی و بغرنجی آن وعلی الرغم ادعاهای عوامفریبانۀ جنگ افروزان بین المللی آنچه بروشنی دیده میشود اینست که در جهان ما دو نوع جنگ وجود دارد: جنگ عادلانه وجنگ غیرعادلانه. جنگ استعمار روس علیه مردم افغانستان، جنگهای تجاوزی ویتنام و کوبا علیه کامبوج و اریتره، حملات امریکا، علیه لیبی و گرانادا، حملات اسرائیل علیه فلسطینی ها و لبنانی ها، جنگهائیکه بخاطر حفظ سلطۀ صاحبان قدرت بمیان میآید و توده های ملیونی را بخاطر اهداف آزمندانۀ خود به کشتن میدهند ـ چنانچه جنگ ایران وعراق ـ همگی جنگهای غیرعادلانه اند. در حالیکه جنگ مردم افغانستان علیه استعمارگر روسی، جنگ خلق فلسطین علیه اسرائیل، جنگ مردم اریتره علیه حبشی ها و کوبائی های جنایتکار چنانچه جنگ مردم کامبوج علیه ارتش مهاجم ویتنامی ـ روسی همگی نمونه هائی از جنگهای عادلانۀ زمان ما اند.

تعیین خاصیت وماهیت جنگ در هرزمان و در تحت هرگونه شرایطی ازاهمیت اساسی برخوردار است چه این مسئله اولیتهای مبارزاتی و در نتیجه وظایف عاجل و درازمدت ما را در لحظه های معین تاریخی تعیین مینماید.

علاوتاً اهداف اعلان شده و یا اعلان ناشدۀ جنگ نیز با ماهیت وخاصیت آن ارتباط ناگسستنی دارد. یعنی یک جنگ عادلانه ـ چه در مبارزه علیه امپریالیسم ویا ارتجاع داخلی ـ اساساً درجهت آزادی انسان ازقید وبند مناسبات غیرعادلانه (اقتصادی ـاجتماعی، سیاسی ـ فرهنگی) علت غائی خود را می یابد و در واقع ماهیت عادلانۀ خود را مدیون این جهت گیری آزادیخواهانه است. حال اگر یک جنگ عادلانه خود را در چارچوب منا سبات غیرعادلانه محبوس سازد و در راه آزادی خود ازین محدودۀ تاریخی بمبارزه نپردازد، در آن صورت به ماهیت عادلانۀ خود خدشه وارد میسازد.

این مسئله اگر از یکجانب به عینیت حرکت سیاسی(ملی ویا اجتماعی) ارتباط دارد ازطرف دیگر نیز به جانب ذهنی انقلاب پیوند دارد که چگونه رهروان صدیق راه انقلاب میتوانند آگاهانه راه خود را ازمیان موانع و معضلات دقیق عملی بطرف”ملکوت آزادی” باز نمایند. ولی نتیجۀ یک جنگ وفرجام آن ـ و هر مبارزه بطورکلی، مطلقاً به ماهیت آن ارتباط ندارد و این مسئله بطوردایم تعیین کنندۀ پیروزی نیست. بسیاری ازجنگها و خیزشهای توده ای عادلانه و برحق توسط جلادان و سردمداران استعماری، امپریالیستی و ارتجاعی سرکوب شده اند. ومثالهای زیادی نیز از پیروزیهای نیروهای تاریخزده درتاریخ به مشاهده میرسد.

علی الرغم اینکه یک امرعادلانه از پشتیبانی اکثریت مردم ـ چه درسطح ملی و یا بین المللی ـ برخورداراست و با وجود اینکه یک مبارزۀ عادلانۀ توده های ملیونی مردم را الهام بخشیده و در راه مبارزه وپیشرفت بسیج میکند، ولی عادلانه بودن بذات خود و به تنهائی سند مؤفقیت مبارزه نیست. درصورتیکه ما خواهان پیروزی یک جنگ عادلانه (و یا مبارزۀ عادلانه) باشیم، باید تمام وسایل و ابزار پیروزی آنرا آماده سازیم، در غیر آن به فا تالیسم بی پایه و پندارگرایانه می افتیم که نتیجه ای جزشکست ندارد.

ولی عادلانه بودن یک مبارزه(و یک جنگ بطورخاص) که بطورکلی با تکامل تاریخی همآهنگ حرکت میکند در تحلیل نهایی و در نتیجه کلی میتواند مؤثر باشد نه درنتایج مقطعی ومرحله ای. به مفهوم اینکه اگر امروز مبارزۀ عادلانه ای شکست میخورد، چون نیروی اجتماعی ـ تاریخی با ابزار، وسایل و راه های مؤفقیت آن هنوز به پختگی و قوام خود نرسیده است، درفردا که تکامل اوضاع آن نیرو ابزار و وسایل لازمه را در دسترس توده ها قرار میدهد این مبارزه به پیروزی میرسد.

بناءً نباید امکان شکست های مقطعی ومرحله ای را با ایمان تخطی نا پذیر به پیروزی نهایی بهم خلط کرد. عدم فهم این وحدت ـ ناهمگونی و ارتباط منطقی میان این دو، یا ما را به انقیاد وا میدارد و یا به “لافزنی” بی پایه وتقدیر گرایانه؛ که هیچ کدام آن بامنطق علمی سازگاری ندارد.

اگر”جنگ همان سیاست با وسایل دیگر است” و در زمانیکه وسایل سیاسی صلح آمیز برای تحقق سیاست معینی کافی و یا مناسب نباشد اطراف متخاصم دست به آتش میبرند و از طریق قهر و زور آن سیاست را عملی مینمایند. به همین صورت صلح نیزهمان “جنگ با وسایل دیگر است”.

وقتی اهداف معینی از طریق جنگ بدست نیاید درآنصورت باید شکل مبارزه وتحمیل اراده تغییر نماید، تا از طریق “صلح” به آن اهداف سیاسی برسند. و یا اگر فشار قهر و زور(جنگ) بآن حدی رسید که ارادۀ طرف دیگر در مقابل آن بشکند باید این شکست اراده مقهور خود را در متون قرار دادهای سیاسی وتوافقات ذات البینی ایکه بطور “صلح آمیز” نگارش مییابد مسجل نماید.

بناءً طوریکه جنگها دارای ماهیت متضاد اند و از منشأ و اهداف متضاد آب میخورند، انواع مختلف صلح نیز دارای ماهیت یکسان نیست. میان صلح عادلانه وشرافتمندانه وصلح غیر شرافتمندانۀ تحمیلی و وطنفروشانه نیز دریایی ازخون فاصله وجود دارد.

چنانچه معیارهای صلح عادلانه و شرافتمندانه با صلح غیرعادلانه وغیر شرافتمندانه متفاوت است راه ها وشیوه های رسیدن باین دو نوع صلح نیزازهمدیگرمتفاوت میباشد.

صلح عادلانه عبارت ازآن صلحی است که آزادی خلقها، ملل وکشورهای دربند و اسیر را بطور کامل، بدون قید وشرط و فوری تأمین نماید. هرگونه محدودیتی که این آزادی را در شکلی از اشکال آن و در کیفیتی ازکیفیات آن مخدوش نماید، چنانچه هرگونه قیدیکه این آزادی را به نفع استعمار، ارتجاع مشروط سازد، و یا هرنوع ظرف زمانیکه این آزادی را به قیود زمانی متقبل مشروط سازد در واقعیت امر، اصل صلح عادلانه را زیر سؤال قرار میدهد. صلح عادلانه بنابر طبیعیت وماهیت خود نمیتواند نسبت به مسألۀ آزادی ـ به مفهوم عام کلمه ـ دریکی ازصور آن بی تفاوت بماند و یا قیود ومحدودیتهای نافی آنرا متقبل گردد. اینست آن معیار اساسی و اصولی ایکه باید در مسألۀ صلح عادلانه همیشه بدان توجه داشته باشیم، و اجازه ندهیم آزادی مردم ما در هیچ شکلی از اشکال آن و در هیچ صورتی از صور آن توسط استعمارگر ـ بطور مستقیم یا غیر ممستقیم، با قرارداد های ظالمانه و خاینانه ـ مورد معامله قرار گیرد.

ما جانب تطبیقی این مسأله را در قسمت سوم مقاله به تفصیل مورد بحث قرار خواهیم داد.

چنانچه ماهیت صلح عادلانه وغیرعادلانه در تضاد ماهوی باهمدیگر قرار دارد و یکی نافی دیگر است، راه ها و شیوه های رسیدن به آنها نیز ازهم کاملاً متفاوت است.

صلح عادلانه اساساً وابسته به پیروزی جنگ عادلانه است. هرگاه جنگ عادلانه به پیروزی برسد در آنصورت بر پایۀ این پیروزی میتوان امیدوار بود تا صلح عادلانه نیز تحقق یابد. البته این تلازم و وابستگی دایمی نیست. در بسا موارد تاریخ خود مان، ما درجنگ عادلانۀ ضد استعماری پیروزیهای چشمگیری بدست آورده ایم ولی استعمار و گماشتگان آن توانسته اند در مرحلۀ توافقات دیپلوماتیک وسیاسی مردم و رهبران واقعی آنها را از صحنه بدور سازند و یکی دیگر از گماشتگان خود را برگردۀ مردم ما سوار سازند. درس گیری و تجربه اندوزی ازین واقعات تاریخی برای ما افغانها بخصوص در شرایط کنونی دارای اهمیت فراوان است.

صلح عادلانه باید بنابر ارادۀ آزاد مجاهدان و پیکارگران جنگ آزادیبخش بوجود آید. تحمیل صلح عادلانه توسط استعمارگر و ایادی آن و یا توسط یک نیروی سومی بر تفنگداران راه آزادی نمیتواند یک صلح عادلانه را تأمین و تضمین نماید. در شرایط کشور ما این صلح نمیتواند بنابر اوامر ونواهی کشورهای همسایه و یا کشورهای “اسلامی” ویا قدرتهای جهانی حریف امپریالیسم روسیه بر مردم ما تحمیل گردد. در هیچ کجای دنیا “دایۀ مهربانترازمادر” وجود نداشته است ومسألۀ جنگ و صلح نیز نمیتواند ازین قضیه استثنایی داشته باشد.

صلح عادلانه نمیتواند برخلاف منافع تاریخی و انقلابی مردم به خصوص مردم زحمتکش و پا برهنه متحقق گردد. به این دلیل ساده که بار جنگ عادلانه را اساساً مردم زحمتکش و بی چیز یک کشور به پیش میبرند. این قانون کلی جنگهای عادلانه است. کاخ نشینان و نخبگان هماره در لحظات اول جنگ رخت برمی بندند و به گوشۀ امنی پناه میبرند، وتعجب آور اینکه هرقدر دامن مبارزه طولانی تر شود، وقربانی بی همتای مردم فزونی گیرد، اشتیاق سروری این فراریهای ریاست جوی نیزشعله ور تر میگردد. ولی درهمه احوال این “نخبگان” منتظر فرصت اند تا “نقش تاریخی” خود را بعنوان “ناجی” ویا میانجی ادا نمایند.

صلح عادلانه اگر بعد ازین همه جانفشانی و فداکاری برای قهرمانان گمنام و واقعی نتواند دستآوردی از مجاهدت و استواری پیشکش کند، علاوه بر ناسپاسی به خون شهدای راه آزادی، نمیتواند جامعۀ آزاد وشگوفان آینده را مژده دهد.

چنانچه صلح عادلانه نمیتواند برخلاف جریان تاریخی تکامل اجتماعی قرار گیرد:

جنگ آزادیبخش بمثابه فرایندی انسانی و رسالتمند نمیتواند خود را تا اخیر به مبارزه علیه استعمارگر مشخصی محدود نموده و از کلیت فرایند تاریخی مجزا و یا در تقابل با آن قرار گیرد. چه “احساس ملی در نهایت خود یک احساس قلبی است ولی وسیلۀ اجتماعی ومادی برای مقابله با دشمن بوجود نمیآورد”. این وسیلۀ اجتماعی آنگاه بوجود میآید که جنبش همگام با روند تکامل اجتماعی حرکت نماید و روز تا روز در میان اقشار وطبقات ذی نفع اجتماعی ریشه بگیرد، آنها را آگاهانه بدور برنامه ای سیاسی با خطوط روشن فرا خواند وتجمع کمی آنها را بعنوان “کیفیتی” در روند تکامل اجتماعی بکار گیرد.

هر جریان سیاسی ضد استعماری که خود را ازین محتوای اجتماعی تهی سازد اگر هم روزی چند بر احساسات برانگیختۀ مردم بتواند به بازی بپردازد، سرانجامی جز شکست و سرافگندگی نخواهد داشت.

نتیجتاً صلحی که بازتاب پیروزی جنگ مقاومت و ارادۀ آزاد نیروهای مقاومت ملی را تجسم بخشیده، منافع آنی وآتی مردم ما را پاسداری وفرایند تاریخی تکامل اجتماعی را یاور گردد؛ نمیتواند بدون سهمگیری فعال توده های ملیونی مردم متحقق گردد. هر نیروی سیاسی و هر طبقۀ اجتماعی به تنهایی ضعیفتر از آن خواهد بود که بتواند این هدف بزرگ را برای مدتی دراز، در پیچ وخمهای دشوار مبارزه برشانۀ خود حمل کند. این مأمول را فقط توده های ملیونی ، مردم متحد و آگاه که از یک رهبری انقلابی واقعی، که در میان مردم تولد یافته، در میان آنها قربانی داده، شکستها و دستآوردهای خود را مدیون همکاری ومعاضدت مردم باشد، و راه خود را ازمیان خواست ها و آرزوهای مردم، درد و رنجها وتلاش وتکاپوی آنها به طرف پیروزی باز کند، میتواند متحقق سازد نه این یا آن نیروی “لافزن” دور از آتش مبارزه و نه هم این یا آن سازمان مونتاژ شده در دستگاهای خارجی. سهمگیری فعال، آگاهانه و متحدانۀ مردم در ایجاد یک صلح عادلانه آن کیمیای نا یابی است که بدون آن همۀ شروط ذکر شدۀ قبلی به جملات میان تهی مبدل میشود.

اکنون که “سیر در آفاق” تئوری های علمی ما را به بینش روشن و ژرف یاری میرساند باید چراغ بدست، پا درسرزمین واقعییت بگذاریم و در لاله زار خونین تلاشها، افت وخیزهای انسانی خود مان دسته گل واقعی برچینیم.

قسـمت دوم:

پـویـشـی در سـرزمـیـن واقـعـیـت:

امپریالیسم جنایتکار روس که بعد از قریب یک ربع قرن تمهید و زمینه چینی شیادانه در سال ۱۳۵۷ (۱۹۷۸) دست به کودتای خونین زد تا مگرمقدرات کشور ما را از طریق ستون پنجم خود باندهای”پرچم” و “خلق” بطور کامل بدست گیرد. بعد ازینکه قتل عام، کشتارهای دسته جمعی، بمباردمان، ترور و وحشت بینظیر آن نتوانست ارادۀ رزمجویانۀ مردم ما را به شکست و انعطاف وا دارد وخود رژیم دست نشانده درمیان بحرانات تصفیه ها وتصفیه های متقابل، فروپاشیدگی وعدم اطمینانیکه “مگس را با توپ نابود میساخت” به سراشیب سقوط و نا بودی رسیده بود ارباب جنایت پیشۀ روسی اش بناچار با تعویض پیهم نوکران و فرستادن ارتش اشغالگرخود جنایت بزرگ وفراموش ناشدنی راعلیه مردم ما و بشریت مترقی مرتکب گردید.

از ابتدای کودتا تا کنون مردم آزادۀ ما برای سرنگونی قهری رژیم کودتا وقطع وطرد کامل استعمار از کشور بطورشگفت انگیزی بسیج شده و به مبارزه پرداخته اند. جنگ مقاومت ملی ما درطی هشت سال گذشتته آن کارنامۀ پرافتخار وحماسی مردم ماست که در امتداد تاریخ ضد استعماری و آزادیخواهانه آن جایگاه بس رفیعی را اشغال کرده است.

بدینصورت اراده و ایمان خلل ناپذیر انسان آزادیخواه افغانی در مقابل ارادۀ زورگویانه وقلدرامپریالیسم روس بمثابه دونوع عامل متضاد جنگ در جامعۀ ما درحال مصاف نبرد و زور آزمایی است، تا بار دیگر در تاریخ بشریت و تاریخ پرافتخارآزادیخواهانۀ کشور ما ثبت گردد که: “ایمان خلل ناپذیرافغانی غلبه میکند یا سلاح مهیب روسی”، ما نهایت پیروزمند جنگ مقاومت میهنی مانرا بنابر پیشرفت قوانین علمی تکامل اجتماعی در گدشته ها بررسی کرده ایم و اکنون سرتکرار آن نداریم. درینجا ما میخواهیم روی این نکته روشنی بیندازیم که در جامعۀ ما نیز دو نوع عامل جنگ وجود دارد:

ـ جنگ مقاومت میهنی مردم ما علیه استعمارگر روسی و مزدوران آن.

ـ جنگ نیروی اشغالگر روسی وچوچه سگان “پرچمی” “خلقی” آن علیه مردم آزادۀ ما.

گرچه هرکدام ازین دو عامل در درون خود از ناهمگونی بزرگی برخوردار است، چنانچه جنبش مقاومت ، طبقات مختلف مردم ما را در خود احتوا میکند که هرکدام بنابر منافع طبقاتی و الزامات ایدولوژیک ـ سیاسی پایگاهای اجتماعی، سیاسی و شیوه های مبارزاتی ویژه ای دارد. در درون اردوگاه دشمن نیز این ناهمگونی بنابرتضادهای درونی و رقابت برای دم جنباندن در برابر ارباب روسی روزافزون است. ولی بطورکلی درجنگ مقاومت ما دو نوع ارادۀ متضاد درمقابل همدیگر با دو سیاست متضاد آشتی ناپذیر صف آرائی کرده است که هستی یکی مستلزم نابودی دیگری است.

سیاستی که استعمار روس را از بهره کشی اقتصادی وتسلط فرهنگی تاسرحد کودتا و تسلط سیاسی برمقدرات مردم ما و بالآخره ارسال قشون نظامی بیش ازصد هزاری اش، رهبری میکند یک سیاست استعماری و نو استعماری(امپریالیستی) است. که هدف آن چپاول و غارت اقتصادی، مسخ فرهنگی تا سرحد انقیاد و بردگی کامل امتداد دارد.

شیوه های عملکرد این سیاست که از طریق سیاست بدنام خروشوف “گشایش بطرف شرق” به همکاری با ارتجاع داخلی افغانستان آغاز گردید و با مشاطه گری ارتجاع، تقویت وتأئید آن تا سرحد توطئه علیه آن تغییر شکل داد، بالآخره بعد از کودتا خود را در یک رژیم فاشیستی دست نشانده نمایش داد که بعد از یک سال و نیم دست و پا زدن درگرداب تباهی نهایتاً درکام متروپول خود استعمار روس سقوط نمود. و تا کنون نیز فاشیسم لجام گسیختۀ روس بر تمام جوانب زندگی مردم ما سایۀ منحوس وسیاه ترور و وحشت خود را گسترده است.

سیاستی چنین با اهداف چنان و با اینگونه شیوه وعملکردها نمیتوانست عکس العمل آزادیخواهانۀ مردم ما را برنینگیزد و بحکم اینکه “هرکجا ظلم وستم وبهره کشی است مبارزه وجود دارد”.

مبارزۀ مردم ما برای سرنگونی رژیم فاشیستی کودتا و آزادی ازقید وبند روابط جابرانۀ استعماری و نو استعماری نیز به اشکال مختلف از قیامهای همگانی شهری تا مقاومت منفی عدم همکاری، واکنشهای طبقاتی وملیتی ومحلی خود را تا سرحد مبارزۀ مسلحانۀ خود انگیختۀ مردم در سطح ملی گسترش و ارتقاء داد. طبقات و اقشارمختلف ضد استعمار روسی ـ ومزدوران دست نشاندۀ آن ـ اگرچه در پایگاه ایدولوژیک و الزامات سیاسی وشیوه های تشکیلاتی خود کاملاً ازهم متفاوت و در مقابل هم قرار دارند، ولی در یک نکته بطورعینی باهم تلاقی میکنند و آن مبارزۀ ضد استعمار روس، بیرون انداختن عساکر اشغالگر روسی وسرنگونی رژیم دست نشانده و مزدورآنست. این خواست مجموعۀ ملت ماست که خود را در سازمانهای سیاسی واشکال مبارزاتی متعدد نشان میدهد.

بناءً این دو سیاست از بن و ریشه بطورآشتی ناپذیر باهم در تضاد بوده و پیروزی یکی بطورحتمی مستلزم نابودی دیگری است و راه سومی وجود ندارد.

جنگی که اکنون مدت هشت سال است مردم ما را درآتش خود میسوزد ومقدرات مردم ما را چه در زیرچکمه های خون آلود اشغالگران روسی و چه در پناگاه های آوارگی دست خوش نابودی ساخته است درماهیت خود دو نوع عوامل جنگ را در خود نهفته دارد:

جنگ استعماری و ضد استعماری، جنگ تجاوزی و ضد تجاوزی، جنگ بهره کشی وضد بهره کشی، جنگ مسخ فرهنگی وجنگ ضد مسخ فرهنگی، جنگ نابود کننده و جنگ هستی آفرین، خلاصه جنگ غیر عادلانه و جنگ عادلانه در مقابل هم مصاف داده اند. این دو نوع عوامل جنگ از دیدگاه علمی نمیتواند با هم همزیستی داشته باشند، نمیتوانند باهم سازش کنند، نمیتوانند با هم جمع شوند. یا جنگ عادلانۀ ما جنگ غیر عادلانۀ روس را نابود میسازد و یا جنگ غیرعادلانۀ روس جنگ عادلانۀ ما را به دیار نیستی میفرستد، در هر دو صورت نه شکست استعمار روس ازافغانستان سیستم امپریالیستی را بطور کامل نابود میکند و نه هم شکست مردم ما از استعمار روس آتش مبارزات مبارزات مردم ما را کاملاً میتواند از بین ببرد. این مبارزه درهرحال بعد ازشکست و پیروزی این حلقه و این مرحلۀ مبارزه متوقف نمیشود و تا آنوقتی که بشریت مترقی و رنجیده و زحمتکش بر ویرانه های استعمارـ ارتجاع کاخ بلند آزادی وآزادگی را برافرازد ادامه خواهد داشت.

ولی این ماهیت آشتی ناپذیرعوامل جگنده در دوطرف معادلۀ جنگ ، مانع ازین نمیشود که درین جریان پیشروندۀ تاریخی عوامل صلح نیز رشد نماید. از بطن جنگ و از روزیکه جنگ آغاز یافته است بطورعلمی عوامل صلح نیز با آن تولید یافته اند. هیچ جنگ بدون فرجام صلح آمیز آن درجهان وجود نداشته ونخواهد داشت. وهیچ صلح دوامدار بدون جنگی که آنرا بوجود آورده وجنگی که بدان منتهی میشود وجود نخواهد داشت. جنگ با صلح و صلح باجنگ رابطۀ تنگاتنگ دارد و این قانون اساسی تمام پدیده های اجتماعی است.

ولی باید گفت که چنانچه عوامل جنگ در کشور ما یکسان نبوده وعلاوه بر دو طرف متضاد وآشتی ناپذیر جنگ تعدد و ناهمگونی Hetrogenity گسترده در آن حکومت میکند،همچنان ما دونوع عوامل صلح را باید در جنگ کنونی خود نشانه گیری نمائیم که در بطن خود این ناهمگونی را حمل میکند.

یکی ازآنها صلح روسی است که گاهی اززبان گورباچوف و زمانی هم از دهان چوچه سگان مزدور آن از ببرک گرفته تا نجیب بیرون می جهد. ماهیت این صلح، خلع سلاح کردن نیروهای مقاومت ومردم، تسلط کامل روس بر مقدرات کشورما و درنتیجه انقیاد کامل میهن ماست صلحی که اکثراَ بنام “حل مسایل اطراف افغانستان” در مناسبات و روابط بین المللی خود را نمایش میدهد. این صلح بر چهار پایۀ اساسی تکیه دارد: نابود کردن مقاومت افغانستان، مأیوس کردن مردم از نیروهای مقاومت، فشار بر ایران و بخصوص پاکستان از طریق حملات هوایی وخرابکاری وبمب گزاری در محلات پر جمعیت، واغواگری وصلح خواهی در سطح بین المللی.

ولی این چهار پایۀ متحرک و ناهمگون ومتناقض بر شانه های خود آرزوی مرده ای را حمل میکند که “نوشادر” روس در طی هشت سال نتوانسته است آنرا بحرکت وا دارد.

دیگرش صلح مردم افغانستان است که با زبان گویای تفنگ آنرا بیان داشته اند عناصر این صلح آزادی کامل افغانستان، اعادۀ حق حاکمیت ملی، حفظ تمامیت ارضی و اخراج کامل بدون قید وشرط و فوری ارتش اشغالگر روس از افغانستان است که لزوماً شکست کامل امپریالییسم روس وسرنگونی رژیم دست نشانده ومجازات مزدوران حلقه بگوش آنرا نیز به همراه دارد.

شکست امپریالیسم روس در افغانستان و تحصیل استقلال و آزادی ملی آن الزام اجتناب نا پذیرسیاسی است که بدون آن انقلاب ملی دموکراتیک ما گامی هم نمیتواند به جلو بردارد. خام طمعان وشیادانی که تحقق انقلاب ملی دموکراتیک را در ورای شکست امپریالیسم روس وصلح شرافتمندانه مبنی بر تحقق آزادی ملی کامل و واقعی کشور ما میدانند ره به ترکستان می برند وهرقدر بیشتر خود را در لفافه های انقلابی نما و یا متبرک بپوشانند، بیشتر در لجن زار ازخود بیگانگی و اپورتونیسم فرو می روند.

میان این دو نوع صلح دریایی ازآتش وخون در جریان است وتلاقی آن دو نه از نظر ایدئولوژیک و نه هم از دیدگاه عملی امکان پذیر نیست.

ولی این واقعیت زنده، ملموس و گویا مانع از آن نمیشود که عده ای نا بخرد و یا فرصت طلب در پی این باشند تا میان دو نوع صلح، میان این دو نوع اراده، میان این دونوع هدف و دورنما پلی بزنند و طرحهای میانگین ومیانجی خود را به عنوان راه حلهایی ارائه دارند که ما به برخی از آنها بطورمختصر اشاراتی مینماییم. اگر چه برخوردهای سیاسی ـ عملی نسبت به مسئلۀ صلح “سازشی” توسط نیروهای مختلف با اهداف متفاوت عنوان شده است که ما بطور مفصل درین مقاله درماهیت هرکدام از آنها نمیتوانیم عمیق شویم فقط با رسم خطوط کلی آن میتوان جهت گیری کلی آنها را نشانه گیری نمود:

بعد از تجاوزنظامی مستقیم روس در افغانستان در دسامبر(۱۹۷۹) بازار مشترک اروپا در اوایل سالهای (۱۹۸۰) طرح پیشنهادی لارد کارینتون وزیر خارجۀ اسبق انگلیس در مورد افغانستان را بعنوان یک طرح اروپایی قبول و پیشنهاد آنرا به جامعۀ بین المللی و اطراف ذینفع توصیه نمود.

طرح کارینتون که بر گزاری یک کنفرانس بین المللی را در مورد حل مسئلۀ افغانستان پیشبینی مینمود علاوه براشتراک پنج عضو دایمی شورای امنیت ملل متحد از کشورهای همسایۀ افغانستان مانند ایران، پاکستان، هند و برخی از کشورهای اسلامی نیز برای بحث ومذاکره وکوشش در راه حل مسئلۀ افغانستان دعوت به عمل میآورد. کارینتون گویا موقعیت روسی ـ امریکایی ممالک غیرمنسلک واسلامی افغانستان را در طرح خود انعکاس داده بود که باید نمایندگان ازین جریانات بین المللی در حل قضیۀ افغانستان سهمگیری نمایند. این طرح که در فورمول بندیهای عملی خود اشتراک نمایندگان دولت دست نشاندۀ روس و مجاهدین افغان را نیز در مراحل معینی ازین کنفرانس پیشبینی میکرد به علت مخالفت روسیه بنابر اینکه طرح غیر واقعی و غیر عملی است از اعتبار ساقط گردید.گرچه طرح کارینتون بطور عملی از صحنه خارج شده است ولی هنوز هم فکر کنفرانس بین المللی و زیر فشار قرار دادن روس از جانب افکار عمومی جهان نزد بسیاری از کشورهای جهان بخصوص در قارۀ اروپا وجود دارد.

در کنفرانس بین المللی سوسیالیست ها در مادرید(سال ۸۱) که برای بحث روی مسایل خلع سلاح هسته ای منعقد شده بود آقای امین “واکمن” که خود را در مجامع بین المللی نمایندۀ “افغان ملت” یا حزب سوسیال دموکراسی افغانستان میدانند طرحی برای آشتی ملی درین مجمع بین المللی ارائه دادند که درآن یک حکومت ائتلافی (بشمول پرچمی ها ـ خلقی ها) زیر رهبری غلام محمد فرهاد و یا عبدالملک “عبدالرحیم زی” مطرح گردیده بود. اینکه آیا مرحوم غلام محمد “فرهاد” و یا مرحوم “عبدالرحیم زی” با این طرح موافق بودند یا خیر هنوز اطلاعات مؤثق در دست نداریم ولی آنچه واضح است اینستکه روسها همزمان با این طرح میخواستند در افغانستان اشخاص صاحب نفوذ و صاحب وجهه مانند “عبدالرحیم زی” وغیره را بدور طرحهای سازشکارانۀ خود جلب نمایند و برای همچو عناصر حدوداً شرایط مساعد مبارزۀ سیاسی را نیز فراهم کرده بودند ومرحوم “عبدالرحیم زی” نیز روی طرحی کار میکردند که با تحقق آن روسها از افغانستان خارج میشوند. پایه های این طرح طبق اظهارات مرحوم “عبدالرحیم زی” این بود که روسها فقط به سه شرط از افغانستان خارج میشوند یکی اینکه به “پرچمی ها” و”خلقی ها” صدمه ای وارد نیاید. دوم اینکه قرارداد های منعقده میان دولتین از سال ۷۸ باید به رسمیت شناخته شوند و سوم اینکه یک حکومت غیر مخالف روس در افغانستان رویکار آید. این طرح باید توسط عده ای ازعناصر سرشناس جامعۀ افغانی عملی می گردید که میتوانست ظاهراَ الترناتیفی در مقابل دولت دست نشانده باشد که در عین حال باید خلاء واقعی سیاسی را پرکند ومانع به قدرت رسیدن عناصر مجاهد در افغانستان شود. ما ازتفصیل بیشتر درین مورد عجالتاَ خود داری میکنیم.

به هر حال طرح آقای “واکمن” بعلت دوری شان از سرزمین واقعیت انعکاس لازم خود را در میان نیروهای مقاومت نیافت وحتی درمیان مجامع بین المللی وعناصر افغانی در خارج نیز بدان برخورد جدی صورت نگرفت و تا اکنون طرح مذکور در طی فراموشی مانده است وهیچگونه بازتاب خود را چه درمیان مجاهدین ومردم افغانستان چه درداخل وچه در مراجع بین المللی نداده است.

ازچندین سال بدینسو، محمد ظاهر شاه پادشاه سابق افغانستان به عنوان مهره ایکه میتواند در توافقات میان “شرق” و “غرب” اعتماد هر دو جانب را کسب نموده و به مثابه عنصر رهبری کنندۀ “آشتی ملی” نقش بازی کند سرِ زبان هاست.

سیاست کلی ظاهر خان در طول چند سال برین بوده است که طرحها وسیاست های خود را باطلاع عموم نمیرساند ومیخواهد با تکیه بر سرمایۀ چهل وچند سال حکومت خود وخانواده اش مسایل را در پشت پرده با قدرتهای بزرگ حل نماید. درست این سیاست “ ” افسانه ساز” وی است که در طی چندین سال توانسته خود را در اذهان توده های ملیونی مردم ما تا حدودی مطرح سازد، توده هائی که بطورعموم بنابرعقب ماندگی مفرط فرهنگی نه با واقعیتهای تلخ و بغرنج ملی و بین المللی بلکه با مشتی پندار وافسانه ها کلاویز اند و اکثراً هم این گونه پندار ها و افسانه های توده ای است که از طرف قدرتهای بزرگ وعناصر فرصت طب بعنوان “خواست توده ها” مورد سوء استفاده قرار میگیرد.

این واقعیت دارد که تعداد چشمگیری از مردم ما خواستار برگشت ظاهر خان وگرفتن زمام امور بدست خود است. ولی این خواست کاملاَ عکس العملی است و بر پایۀ منافع و مصالح آنی و یا آتی مردم استوار نیست. یک عکس العمل دوگانه ای که از یک واقعیت تلخ نشأت میکند که کارد را به استخوان مردم رسانده است و مردم به اصطلاح به ” کفن کش قدیم خدا بیامرزی میفرستند”.

از یکطرف استعمارگر روس رژیم فاشیستی ترور واختناق بینظیر و بی مانندی را درکشور ما پهن کرده است که در نتیجۀ آن یک ملیون نفر از مردم ما را ازتیغ گذرانده و بیش از سه ملیون را آواره و دربدرساخته و ازجانب دیگر دولتهای پاکستان وایران به همدستی قدرتهای بزرگ عناصر بیکفایت، نابخرد وتنگ نظر و بی مسئولیت را برسرنوشت ومقدرات مردم ما حاکم ساخته اند که بنام اسلام خواهی ودین پناهی جنایات بزرگی را درحق مردم وملت ما مرتکب شده اند. بیزاری از روس استعمارگر و تنفر از رهبران ساختۀ دست بیگانه درغیاب یک جریان روشنگرمسلط بر اذهان و وجدان مردم، آنها را در دام اوهام گذشته گرایی میاندازد و بدینصورت تمنای بد از بدتر خود را درخواست مردم برای بازگشت ظاهرخان متجلی میسازد.

ولی ظاهرخان از هر دو پاشنۀ خود زخم پذیر است. یکی اینکه نیروهای مقاومت مسلح مردم از آن حمایت نمیکند و یا اقلاَ اگر نهَ بخش بزرگی، اقلاَ بخش قابل ملاحظه ای از آن، با آمدن ظاهرخان بطورعلنی و یا ضمنی مخالفت خود را اظهار داشته اند، ثانیاَ اینکه نداشتن پایگاه مطمئن سیاسی ـ نظامی درمیان مردم ظاهر خان را مجبور میسازد تا بطورکلی وعمده بر توافقات بین المللی تکیه نماید توافقی که فقط در دو حالت امکان پذیراست:

یکی اینکه جنبش مقاومت کنونی ما بدان حدی ازپختگی وصلابت خود برسد که در آن منافع دو ابر قدرت امپریالیستی با خطر مواجه شود. این فقط درصورتی است که جنبش مقاومت کنونی در زیر رهبری عناصر مستقل وانقلابی به وحدت برسد و برنامه های انقلابی خود را برخلاف خواست دو ابرقدرت امپریالیستی درصحنۀ عمل پیاده نماید.

دوم اینکه دو ابرقدرت امپریالیسی به توافقاتی کلی درسطح بین المللی اقدام نمایند(یعنی در تجدید تقسیم جهان بطورکلی به توافقاتی برسند) و افغانستان جزئی ازین توافق کلی باشد. درشرایط کنونی هیچکدام ازین دو شرط مُتَوَفِر نیست بناءَ تبانی و توافق دو ابرقدرت بر روی مسئلۀ افغانستان چنانچه دیروز، امروزنیز بچشم نمیخورد. و اظهار نظرهای گورباچوف وکرشمه های نجیب را باید آن پردۀ دودی دانست که در ورای آن بزرگترین جنایات عصر با قساوت و بیرحمی غیرقابل تصوری بطور مستمر پیاده میشود. بدینصورت باید ظاهرخان و حواریون او را بطورکلی بعنوان مسئلۀ توافق دو ابر قدرت مطرح بحث قرار داد چه این مسئله بطور مستقل واقعیت وجودی ندارد وفقط میتواند به اوضاع وشرایط ویژه تبانی مورد بحث قرار گیرد.

مصاحبۀ ظاهر خان با “المجله” کویتی درسال (۸۱)، مصاحبۀ او در لوموند(Le Monde) در سال (۸۳)، مصاحبۀ ایشان در “مسلم” The Muslim چند روز قبل همگی نشاندهندۀ آن سیاستی است که “هم لعل بدست آید وهم یار نرنجد” آنچه دراوضاع خونبار ملت ما نمیتواند بطور واقعی تحقق یابد.

البته بحث روی محمد ظاهرشاه بعنوان مهره ای برای تبانی دو ابرقدرت معنی آنرا نمیدهد که وی وحواریونش یگانه عنصر ومرجع حل سازشی قضیۀ افغانستان اند.

درجریان چند سال گذشته جنبش مقاومت ما نیز با افرازات سیاسی خود نیروهای مختلفی را بیرون داده است.

درین میان نطفه بندی یک جریان سازشکار در درون جنبش مقاومت از دیر زمانی بطور واضح قابل رویت است. البته این جریان سازشکار نیز محصور به نیروها وشخصیتهائی نیست که درسخنرانیهای خود حل سیاسی مسئلۀ افغانستان را “قاب قوسین او ادنی” میدانند و اگر روزی میخواهند توافقات پشت پردۀ خود را درموسم حج لباس متبرک مذهبی بپوشانند و وقتی پرده ها پائین میافتد چیزی بر صحنه ظاهر نمیشود بناچار راه از کعبۀ گِل به کعبۀ دِل میبرند و از دریچۀ قصر سفید سربیرون میکنند.

اینها آن نیروهای سازشکاری هستند که اقلاَءً ” آنچه مینمایند هستند” ولی در واقعیت امر نیروهای بظاهرجنگ طلبی نیز در یمین و یسار به انتظار نشسته و به اصطلاح ترازو بزمین میزنند تا در معاملات سازشی جایگاه بهتری بدست آورند.این البته همزمان با تقسیم وظیفه ایست که اربابان پشت پردۀ شان برای هرکدام اینها تعیین کرده اند.

در پس آئینه طوطی صفتم داشته اند

هرچه استاد ازل گفت بگو میگویـم

پایۀ منطقی این گفته در وابستگی عمیق وچند جانبۀ این نیروهاست که از پول تا سلاح تا خیمه و راشن آنها همگی از آن منابع میرسد که آنها را از پس کوچه های پشاور تا سریر “امارت” رسانده اند.

این گونه نیروها که قوت ونفوذ خود را مدیون سلاح و پول خیراتی هستند نمیتوانند سیاست مستقل از منابع ایجاد کنندۀ خود داشته باشند و در تحلیل نهائی وقتی اربابان آنها قصد سازش با حریف را داشته باشند آنها را با نوک انگشت در مسیر دلخواه خود قرار میدهند ودرصورت مخالفت آنها را از خواب سنگین “امارت” بیدار کرده و دو باره درجایگاه واقعی شان قرار میدهند. که باید منتظر آن روز بود.

ولی باید گفت که مبارزۀ دیپلماتیک و”سیاسی” برای رسیدن به حل “مطلوب” ازطرف قدرتهای بزرگ ونیروهای مقاومت هرکدام بنابرمنافع ویژۀ خود درجریان است که این موضوع بحث قسمت آیندۀ این مقال خواهد بود.

قسمت سوم:

بدائل مطروحۀ “حل سیاسی”:

بعد از کودتای ثور وبخصوص بعد از تهاجم نظامی روس به افغانستان کشور ما یکباره درگرداب تضادهای بین المللی افتید. موقعیت ویژۀ کنونی افغانستان طوریست که همه کشورهای دنیا سالی یکبار درچارچوب ملل متحد دربارۀ سرنوشت افغانستان و آیندۀ آن اظهار نظر میکنند وکشورهای بسیاری نیز سیاست های بین المللی ومنطقه ای و یا مشخص خود را در ارتباط با مسئلۀ افغانستان عیارمیسازند.

روسیه بعنوان کشوری اشغالگر وهم بعنوان یک قدرت عظمت طلب وتوسعه جوی امپریالیستی در مورد افغانستان دارای سیاست های معینی است، چنانچه حریف امپریالیستی اش امریکا نیز در ارتباط با مسئلۀ افغانستان بر مجموع سیاست های جهانی و منطقه ای خود تجدید نظر نموده وافغانستان جایگاه مهمی در سیاست خارجی آن کشور بازی میکند. کشورهای متعدد دیگری نیز هستند که مسئلۀ افغانستان برای شان یا به علت مسایل و منافع اقتصادی ویا بنابر سیاستهای جئوپولیتیکی وامنیتی ارزش بخصوص دارد.

بهر حال بحث روی سیاست های تمام کشورهای جهان و یا اقلاً مهمترین آنها در رابطه با افغانستان درین مقال امکان پذیر نیست. ما درین قسمت به بررسی بدائل روسی، امریکائی و بدائل جنبش مقاومت(که ازین یا آن طریق تحت تأثیر سیاست های کشورهای ذینفع قرار دارند) برخورد میکنیم وطرح همه جانبۀ این مسئله را به مقالات دیگر و اوقات دیگر موکول می نمائیم.

الف ـ بدائل روسی :

روسیه از قرن سیزده به اینطرف (به استثنای دورۀ کوتاه درقرن جاری) هماره کشوری توسعه جو وعظمت طلب بوده است. توسعه جوئی روس ازطرف شمال به به سواحل بحر شمال میرسد و در جنوب نیز اشتهای رسیدن به بحر هند دارد. درشرق سرزمینهای وسیعی ازچین و ژاپن را بخود الحاق کرده و درغرب تا نزدیکی دریای راین خود را رسانیده است. علاوتاً دست اندازیهای این قدرت توسعه جو از قلب افریقای سیاه تا دماغه های شمال آن امتداد دارد. درامریکای لاتین از کوبا درشمال تا ارژانتین در جنوب به توطئه گری مشغول است. و درآسیا از ویتنام ولاوس وکامبوج درجنوب شرق تا منگولیا در شرق و از افغانستان به امتداد هند وخلیج فارس تا مدیترانه به مین گذاری سیاسی مشغول است.

این قدرت توسعه جو وجنگ افروز درافغانستان برای یک بازی نافرجام سیاسی و یا مانور نظامی نیامده است. بطور واضح و روشن روس امپریالیستی بقصد اشغال دایمی افغانستان وتبدیل آن به مستعمرۀ کامل خود به کشور ما تجاوز نموده است. هر نیروی سیاسی که این محاسبۀ واضح وروشن را در برخوردهای سیاسی خود مدنظر نگیرد، به این یا آنصورت در خدمت اهداف روس قرار میگیرد. ولی این هدف روشن البته شیوه های پیاده کردن یگانه ندارد. بخصوص بعد از مقاومت دلاورانه وجانبازانۀ مردم ما وعکس العمل ناشی از آن در سطح بین المللی وصف بندیهای بین المللی مخالف توسعه جوئی روسی در افغانستان راه حلها و بدائل متعددی را پیش پای روسیه قرار داده است که همگی در خدمت این هدف یگانه امپریالیسم روس است.

ترکستانی کردن مسئلۀ افغانستان :

یکصد وبیست سال قبل در دهه های ۶۰ و۷۰ قرن گذشته ترکستان زمین(بعداً بنام جمهوریت های تاجکستان، ازبکستان وقرغزستان) مورد حمله و تجاوز روسی قرارگرفت. دراوایل این اشغال مؤقت وانمود میگردید وآمدن ” قطعات محدود” عساکر روسی فقط برای دفاع ازین سرزمینها درمقابل سیاستهای پیشروی Forward Policy انگلیس عنوان گردید ولی داخل شدن این ” قطعات محدود” روسی به ترکستان وعلی الرغم مبارزات دامنه دار مردم برای آزادی وعلی الرغم وعده های دروغین بیرون رفتن از آن سرزمین ها توسط رژیم تزاری به الحاق کامل این سرزمینها به روسیه منتهی گردید.

اکنون نیزسیاست الـحاق Annexion کامل افغانستان را بنام ترکستانی کردن ((Turkistaniz مسئلۀ افغانستان یاد میکنند یعنی یکی ازطرحها و بدائل حل مسئلۀ افغانستان که ازطرف روس دنبال میشود الحاق کامل سرزمین ماست. این طرح در اولین ماهای کودتای منحوس ثورنخست توسط ببرک مزدور(که درآنوقت معاون حزب ومعاون شورای انقلابی بود) در شورای انقلابی ؟! زیر نام داخل شدن فوری افغانستان درپکت وارسا و کومیکون عنوان گردید ولی بنابر اختلافات میان “خلق” و “پرچم” وسلسله عوامل منطقه و بین المللی این پیشنهاد درآنوقت رد گردید ولی ببرک وشرکاء سوار بر تانکهای روسی در دساممبر ۱۹۷۹ رویای دیرین پطر کبیر را درتوسعه جوئی بطرف جنوب یاری کردند تا درتاریخ مبارزات ضد استعماری ما بحق لقب تزارمل وشاه شجاع روسی را کمائی کند.

روسها در دوحالت با طرح ترکستانی کردن سروکار خواهند داشت:

حالت اول شکست کامل نیروهای مقاومت و تفاهم در سطح بین المللی با نیروهای رقیب امپریالیسم روس برای الحاق افغانستان بمثابه موضوع مبادله است. این حالت برای امپریالیسم روس ایده آل است ولی بنابر اوضاع واقعی داخل افغانستان و واقعیتهای بین المللی امکان تحقق آن ناچیز وحتی ناممکن است.

حالت دوم شکست فاحش سیاسی ـ نظامی روس درافغانستان(و یا احیاناً شکست فاحش امپریالیسم روس در دیگر نقاط جهان) فروپاشی رژیم مزدور وتمام مؤسسات نمایشی آنهاست که بعنوان عکس العمل ماجراجویانه یک ابرقدرت خود را در الحاق واقعی de facto ویا رسمیde jure افغانستان نمایش دهد تا با این ماجراجوئی شکست برنامه های قبلی خود را بپوشاند. چنانچه روس اشغالگر با ماجراجوئی نظامی دسامبر ۱۹۷۹ شکست سیاسی خود را مبنی بردفاع از رژیم کودتا پرده پوشی نمود، این بعید به نظر نمیرسد که در لحظۀ مناسبی شکست سیاسی ـ نظامی ارتش اشغالگر خود را با ماجراجوئی الحاق یا ترکستانی کردن افغانستان پرده پوشی نماید. هم اکنون جابجا کردن مهره های دولتی، زدن مؤسسات افغانی (از پولیس مخفی تا ارتش، از حزب تا مؤسسات دولتی) بطور عینی در همین جهت سیر میکند که درتحلیل نهائی خود برای امپریالیسم روس راه دیگری باقی نمی ماند. یا باید فروپاشی کامل تمام مؤسسات دست نشاندۀ خود را مشاهده کرده و به آن تن دردهد که با منطق استعماری روس سازگاری ندارد، ویا اینکه قدمی فراترگذاشته مقدرات کشور ما را ـ حتی در ظاهرامرـ نیز خود بدوش بگیرد که این خود همان ترکستانی کردن والحاق است. ترکستانی کردن ممکنست اشکال ویا حتی مراحل مختلفی داشته باشد. شاید داخل کردن رسمی افغانستان در چاچوب کومیکون، داخل کردن افغانستان به پکت وارسا، انتگراسیون اقتصاد سیاسی مناطق معینی از افغانستان با جمهوریتهای آسیائی تحت اشغال روسیه و بالآخره الحاق عملی facto de ویا حتی رسمی de jure آن در قدمهای بعدی عناصر و اجزای ازین طرح باشد که بطور مستمر ومرحله به مرحله مورد اجراء قرار گیرد.

۲ـ منگولی کردن Mongolize افغانستان :

مقصود از منگولی کردن افغانستان آن حالت سیاسی ـ قانونی بین المللی است که درآن یک حکومت کاملاً دست نشانده بدون کوچکترین حق ابتکار و آزادی عمل فقط در ظاهر امر ازموقعیت یک دولت مستقل برخوردار باشد. منگولیای کنونی که بعد از آزادی از چنگال امپریالیسم جاپان بالآخره با تغییرات کلی در سطح بین المللی در دست روسیه افتید امروز از تمام حقوق و آزادیهای خود چه در داخل کشور وچه درسطح بین المللی محروم است نمایندۀ چنین دولتی در ترمنولوژی بین المللی است. چه مزدوران برسر اقتدار منگولی فقط با ساز روسی میرقصند و از خود هیچگونه اراده و آزادی ندارند زندگی مردم درتمام ساحات وابسته به روس است و پاشنۀ آهنین روس آنچنان بر گردۀ خلق منگولی فشار میآورد که بدترین نوع استعمار را در اواخر قرن بیست نشان میدهد.

این یکی دیگرازطرحهای عملی سیاست صلح خواهی روس است تا افغانستان را نیز به منگولیای دیگری مبدل نماید که دران افراد مزدوری مانند تره کی، ببرک، نجیب و… درصف طویلی از مزدوران بیمقدار بیایند و بروند ولی آنچه جاودانگی دارد تسلط بدون چون وچرای روس است.

برای روسها درصورتیکه حالت اولی (الحاق) میسر نباشد منگولیائی کردن با صرفه ترین راه حلی است که در پی تحقق آن هستند. پیش شرط و الزامات این راه حل علاوه بر شکست مقاومت مردم ما همانا راضی ساختن جامعۀ بین المللی ـ بخصوص کشورهای هم مرز افغانستان ـ به پذیرش واقعی و یا رسمی این واقعیت است.

اکنون روس امپریالیستی درتحرکات بین المللی خود برای صلح عمدتاً روی این طرح کار میکند. چون این طرح برای استعمار روس هم از لحاظ نظامی وهم ازنگاه سیاسی وتبلیغاتی با صرفه است. دور کردن “خلقی” ها از قدرت سیاسی در سال ۱۹۷۹ و دور کردن ببرک از رهبری حزب ـ بعنوان عنصر بدنام وغیر قابل پذیرش برای جامعۀ بین المللی ـ و آوردن فردی کاملاً وابسته، بی کفایت و بی ابتکار که فقط با مدح وثنای روس زندگی نکبت بار خود را به پیش میبرد، بیشتر با تحقق این پلان میتواند همآهنگی داشته باشد.

۳ـ آلمانی کردن افغانستان :

شایعۀ رفتن روس در ورای مرزهای هندوکش هرچندگاهی یکبار اوج میگیرد و دوباره خاموش میشود. البته این شایعه ها اکثراً توسط خود روس و برای برطرف ساختن پوتانسیل مبارزاتی مردم جنوب هندوکش افغانستان و ایجاد تفرقه و نفاق در میان ملیتها و اقوام ملت ماست. ولی علاوه برین حرکت مانوری که در هیچ لحظه ای نباید از آن غافل شویم روس برای تجزیۀ افغانستان و بلعیدن قطعه قطعۀ آن Piece Meal Policy برنامه هائی رویدست دارد.

تجاوز روس به افغانستان چه قبل از سال ۱۹۷۸ ـ که به اشکال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی عملی میگشت ـ وچه بعد از آن ـ که تا سرحد اشغال نظامی کشور ما گسترش یافت ـ دارای دوهدف بهم پیوسته است:

یکی اقتصادی ودیگری جئوپولیتیکی(سیاسی ـ نظامی). شمال افغانستان عمدتاً محل بهره کشی اقتصادی روسی است: گاز طبیعی، ذغال سنگ، مس، یورانیوم، پنبه، میوه جات همگی عمدتاً در شمال متمرکز اند و روسها همیشه خواب انتگراسیون ترکستان افغانستان را با ترکستان روسی می بینند.

در حالیکه در جنوب هندوکش چه ولایات جنوب شرقی(پکتیا، ننگرهار، لغمان، کنرها) وچه ولایات جنوب غربی(قندهار، هرات،فراه، نیمروز)عمدتاً از لحاظ جئوپولیتیکی برای روس ارزش دارد. هم مرز بودن این مناطق با پاکستان وایران، نزدیک بودن این مناطق به بحرهند، نزدیکی آنها به خلیج فارس همگی امتیازات غیر قابل انصرافی است که در استراتیژی کرۀ ارض روس، افغانستان را بعنوان مهرۀ مهم جا داده است.

این دوجانب مصالح روسی در افغانستان با وجود اینکه عمیقاً باهم ارتباط دارند ولی هر کدام بطورنسبی میتواند مستقلاً در سیاست های روس جا باز کند. بدینصورت بعضاً اینطور شایع میشود که روسها میخواهند به شمال هندوکش عقب نشینی نموده و درجنوب هندوکش یک دولت کوچک Mini State بیطرف؟ را بوجود آورند که به عنوان دولت حایل Buffer State میان روسیه و رقبای آن درمناطق جنوب آسیا حایل گردد. الحاق منطقۀ واخان در سالهای ۸۰ و۸۱ در واقع پیش درآمد این طرح بود تا امپریالییسم روس عکس العمل مردم افغانستان ومردم جهان را درقبال سیاست Piece Meal خود ارزیابی وبعد در آینده تصمیم بگیرد.

تجزیۀ افغانستان ـ که ما آنرا بنام آلمانی ساختن افغانستان یاد کرده ایم ـ در صورتیکه امپریالیسم روس در مقابله با نیروهای مقاومت ازلحاظ سیاسی ونظامی دچار اشکالات جدی گردد ونتواند درپهنای وسیع کشور نیروهای خود را پراگنده سازد بناءً این طرح برای تجزیۀ مقاومت و ایجاد تفرقه میان ملیت ها میتواند بعنوان یکی ازحلقه های شیطانی روس مورد استفاده قرار گیرد.

اگرچه در شرایط و اوضاع کنونی تطبیق طرح آلمانی ساختن کمتر امکان تحقق مییابد ولی با پیشرفت مقاومت و بوجود آمدن پیچ وخم های جدیدی در راه مبارزه، ما باید ازهم اکنون در قبال این طرح آمادگی سیاسی، نظامی و تبلیغاتی داشته باشیم واهداف روسها را درین ساحه به مردم خود بفهمانیم و آنها را در مقابل مانورها وتحرکات دشمن آماده بسازیم چه در آینده ها ممکن است تحولات و تکامل اوضاع در آن جهاتی حرکت نماید که مسئلۀ تجزیۀ افغانستان همانند کوریا، ویتنام، قبرص و… بالآخره آلمان در دستور روز قرار گیرد. مهمترین مسئله درآمادگی برای این قضیه طرح یک برنامۀ عملی برای حل مسئلۀ ملیت ها وکوشش در راه حل تضادهای ناشی از بقایای روابط قبیلوی، عشیره ای وسمتی جامعۀ عقبماندۀ ماست که پایه های مادی توطئه های دشمن را میسازد. طرح همه جانبۀ این مسئله راباید به مقالات دیگری گذاشت.

۴ـ فنلاندی کردن Finlandize افغانستان :

درسالهای جنگ عمومی دوم وقتی نیروهای هیتلری حملات خود را بالای شمال وشرق اروپا آغاز نمود برخورد نیروهای مختلف در قبال آن متفاوت بود. اتحاد شوروی بعنوان اجرائات احتیاطی حمله ای را بر فنلند روی دست گرفت و بعد از اشغال فنلند با حکومت آنکشور به توافق رسید که این حکومت حق ندارد در آینده هیچگونه عمل مخالف دولت شوروی را رویدست بگیرد و یا در همدستی با دیگران باین کار بپردازد.

فکرفنلندی کردن اساساً بر روی مفهوم سیاسی ” دفاع از خود” استوار است که کشوری از حملات خارجی ترس دارد بناءً برای دفاع از مرزهای خود میخواهد کشور همسا یۀ خود را در چارچوب یک قرارداد رسمی بیطرف بسازد و برای اینکار دست به اشغال آن میزند تا این بیطرف سازی را در وقت کوتاه و با شرایط بهتری به مرحلۀ اجراء درآورد. ولی آیا افغانستان امروز فنلند سالهای اول جنگ عمومی دوم است؟ آیا حملۀ روسها به افغانستان برای دفاع از سرحدات جنوبی آن است؟ آیا هدف از حمله بی طرف سازی افغانستان وجلوگیری از دخول آن در پکت ناتو NATO ویا امثال آن است؟…

ما فعلاً سربحث این قضیه را نداریم وفقط تذکر میدهیم که اگر در آستانۀ جنگ عمومی دوم و در خلال آن اینگونه تحرکات و اجراآت احتیاطی میتوانست قابل توجیه باشد درشرایط صلح ” فنلاندی کردن” بمعنای محدودیت حق حاکمیت ملی یک کشور است. یعنی اینکه یک کشور” فنلاندی شده” در مورد نیروهای مسلح خود، در بارۀ جهت گیری های سیاسی و در ارتباطات بین المللی خویش آزادی کامل نداشته مجبور به پذیرش سلسله نورم ها و قواعد خاص است که در اساس با حق حاکمیت ملی در تضاد است. در ترمینولوژی سیاسی اکنون نیز ” فنلاندی کردن” افغانستان به معنی محدود کردن حق حاکمیت ملی آنست که در واقع پذیرش شروط روسی در مورد سرنوشت آیندۀ کشور ماست: یعنی در داخل کشور ما با نیروی وابسته به روس و مزدوران آن نه تنها مطابق به قوانین کشوری خود رفتار نمیتوانیم بلکه باید تنها به علت اینکه دست تائید روس پشت سر آنهاست به آنها امتیازات معینی نیز قایل شویم. باید در مناسبات خود با روسیه قواعد وقوانین دوستی؟!! را مراعات کنیم وهیچ دولتی ـ و یا حتی نیروی سیاسی ای ـ حق ندارد جنایات روس را در افغانستان افشاء و مطابق بآن سیاست ملی وبین المللی خود را عیار سازد و در صورت تخطی از آن، آن دولت متهم به دشمنی با روس میگردد که مطابق طرح ” فنلاندی کردن” روس حق مداخلۀ رسمی در امور داخلی افغانستان را دارد. دولت های آیندۀ افغانستان حق ندارند با کشورهای دیگر قراردادهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و یا نظامی منعقد نمایند که مطابق به فهم روسیه مغایر با مصالح و منافع روس در افغانستان است. بنابرین فنلندی کردن افغانستان ـ یعنی افغانستان با “حق حاکمیت محدود”، یعنی همان طرحی را که برژنف در مورد کشورهای اروپای شرقی عنوان میکرد ومطابق به آن خلق چکوسلواکی را به خاک وخون کشاند، اکنون در زیر پردۀ نازک دپلوماتیک “فنلاندی کردن” افغانستان خود را مطرح میسازد.

طرح فنلندی کردن افغانستان در واقع حد اقل خواست روس در افغانستان است و آن در صورتی است که مطابق به توازنات داخلی و بین المللی طرحهای سابق الذکر آن قابل تحقق نباشد درآنصورت روس امپریالیستی حاضر خواهد بود این طرح را بپذیرد و بر ما وهمه جهان منت بگذارد!! البته باید این نکته را اضافه کرد که طرح ” فنلاندی کردن” افغانستان تنها از طرف روس عنوان نمیشود، بلکه عدۀ دیگر از نیروهای بین المللی بخصوص در اروپا ـ نیز در اطراف این طرح می پلکند و نقشی برای خود جستجو میکنند.

ب : بدائل امریکائی ـ غربی برای حل مسئلۀ افغانستان :

ما دربارۀ سیاست افغانی امریکا در مقالات دیگری به صراحت گفته ایم که امریکا اولاً با مسئلۀ افغانستان با یک منطق کمی برخورد مینماید. ثانیاً اینکه برای امریکا فرصت خوبی میسر شده است تا امپریالیسم روس را درکوهپایه های غرورآفرین افغانی میخکوب نموده وضرباتی بر آن وارد آورد وفکر نمیشود امریکا این فرصت طلائی را بآسانی از دست بدهد و اخیراً اینکه برای امریکا جنگ افغانی بذات خودش ارزش دارد نه از لحاظ نتایج آن.

بنابرین حرکت امریکا ـ و در مجموع غرب ـ را در مورد حل سیاسی قضیۀ افغانستان باید با این سه تـز یکجا مورد مطالعه قرار داد درغیر آن نمیتوان به اهداف و روشهای امریکا بطور واضح ودرستی دست یازید.

علاوتاً امریکا به عنوان یک ابر قدرت امپریالیستی نسبت به مسائل مختلف جهان بویژه افغانستان دارای بدیلی واحد نیست که دست و پای خود را با آن ببندد، بلکه بدائل متعددی همزمان برای کار رویدست است که هرکدام بنابر اوضاع متغیرمیتواند جایگاه معینی از سیاست های امریکا را حایز گردند. وما درینجا بطور مختصر ازچند بدیل آن تذکری به عمل میآوریم.

۱ـ افغانستان ویتنام روسیه :

امریکا ازسال های ۵۰ تا سال های ۷۰ درگیر ویتنام گردید که اثرات آن نه تنها به شکست وفروپاشیدگی ارتش استعماری امریکا منجرگردید، بلکه بالاتر از آن تأثیرات ژرف و دیرپای آن در داخل جامعۀ امریکا از حرکت ضد جنگ، تورم پولی تا شگاف درمیان طبقات حاکمه امریکا ـ که منجر به ماجرای واترگیت گردید ـ امتداد یافت. در نیمۀ دوم سالهای ۷۰ سیاست انزواگرائی و بودا نمائی کارتر را میتوان در واقع مرحلۀ بعد از ویتنام در سیاست خارجی امریکا نامید که “عقدۀ شکست” جنگ ویتنام در همه امور وسیاست آن حاکم بوده است. اکنون، ما سرتحلیل تأثیرات جنگ ویتنام بر امریکا را نداریم ولی برای سیاست سازان امریکا همیشه این سؤال مطرح بوده است که چگونه میتوان افغانستان را به ویتنام روسیه مبدل نمود؟

ویتنامی ساختن جنگ افغانستان بر روی چند تـز اساسی تکیه دارد: این جنگ باید طولانی باشد ـ تا چهرۀ استعماری روسیه را بطور کامل افشاء ساخته و پرستیژ جهانی آنرا به عنوان دوست خلقها و… ضربت بزند. همچنان باید این جنگ در آن ابعادی حرکت نماید تا تأثیرات آن بر مجموع اوضاع سیاسی، نظامی و اقتصادی روسیه هم درکوتاه مدت و بخصوص دراز مدت واضح گردد. علاوتاً این جنگ باید آنچنان برای روسیه دست و پا گیر شود که نه بتواند آنرا خاتمه دهد و نه هم بتواند به پیروزی برسد ومانند “زخمی که هم درد دارد و هم خارش” باید مدت زمان درازی روسیه را بیازارد تا با مشغولیت آن در افغانستان بتوان در جاهای دیگر او را در موضع بی عملی و یا لا اقل دفاعی کشاند. و در صورتیکه ممکن باشد تأثیرات جنگ افغانستان باید به نحوی از انحا در داخل قلمرو روسیه و اروپای شرقی امتداد یابد.

ولی آیا امریکا میتواند از افغانستان ویتنامی برای روسیه بسازد؟ از نظر ما با وجود اینکه جنگ افغانستان بذات خود پوتانسیل ویتنامی شدن را دارد ولی بنابرعلل وعوامل خارجی بخصوص سیاستهای خانه خراب کن کشورهای همسایه و امریکا که دست در دست هم مقاومت مردم ما را از مجرای اصلی آن در کانالهای محدود کنندۀ مورد نظر خود جهت میدهند بطور روز افزونی این پوتنسیال از بین میرود.

پمپ کردن سازمانهای خود ساختۀ پشاوری، کمکهای مالی، تسلیحاتی بی حساب برای آنها، سؤ استفاده از نیازمندیهای اولی وضروری مهاجرین برای ایجاد دم و دستگاه برای سازمانهای معینی، ضربت زدن نیروهای مستقل ملی وانقلابی چه از لحاظ نظامی، با حملات نابود کنندۀ دست های دراز و بی ارادۀ مزدوران ارتجاع در داخل کشور ـ وچه از لحاظ سیاسی ـ با محدود کردن ساحۀ زندگی وفعالیت آن نیروها در داخل و در کشورهای عقبگاه ـ بند و بست ها و پخت و پزهای بین المللی برای بقدرت رسانیدن نیروهای گندیده، درحال زوال و بی کفایت و…آن طومار طویلی ازتجاوز بر حقِ تعیینِ سرنوشتِ ملت غیور و با شهامت ماست که در راه آزادی خود در هشت سال بیش از یک ملیون شهید داده است واکنون نیروهای رقیب امپرییالیسم روس بدون درس آموزی از تجربۀ روسی میخواهند مزدوران دیگری را برمقدرات مردم ما حاکم سازند.

گرچه نتیجۀ این سیاست ها در طول چند سال اخیر کاملاً مبرهن شده است وما درینجا درپی توضیح و تشریح همه جانبۀ آن نیستیم ولی آنچه اهمیت دارد اینست که این سیاست مانع اصلی ویتنامی شدن افغانستان به مفهوم علمی آن است وفقط میتواند درحالات معینی وتحت شرایط مشخصی این ویتنامی شدن بطور مسخ شده وکاریکاتوری تأمین گردد. بمفهوم اینکه این جنگ میتواند مدت زمان درازی دوام بیاورد و امریکا میتواند از ورای آن برای خود امتیازاتی هم در منطقه و هم در سطح جهان دست و پا کند که ما در قسمت بعدی مقاله روی آن مکث خواهیم کرد ولی این سیاست ها به احتمال زیاد وشاید بطور قطع نمیتواند نهایت پبروزمندی برای گردانندگان آن بارمغان بیاورد.

۲ـ افغانستان کامبوج روسیه :

درطرح کمبودیائی کردن آنچه اساسی است خود کامبوج وآزادی آن نیست بلکه تمثیل کردن آن به عنوان پدیدۀ عظمت طلبانۀ یک قدرت بزرگ و یا بزرگ نمای خارجی است که بخاطر منافع آزمندانۀ خود ملتی را بخاک و خون میکشد. ویتنام عظمت طلب اکنون مقدرات ملت کامبوج را زیرچکمه های عساکر خود له و نابود کرده است. عکس العمل غرب درین مورد فقط درین نقطه مضمر است تا کشورهای جنوب شرق آسیا را از نیپال تا اندونیزیا وفلیپین همگی بدور برنامۀ مشترک دفاع از خود در مقابل توسعه جوئی وعظمت طلبی ویتنامی (که واقعیت دارد) در زیر چترحمایتی غربی بسیج نماید. برای امریکا نه خمرهای سرخ قابل پذیرش است ونه حتی شهزاده سیهانوک. بناءً این نه خود کامبوج بلکه کشورهای جنوب شرق آسیاست که در زیر رگبار تجاوز ویتنام به کامبوج خود را در آغوش امریکا بیندازند. درمورد افغانستان ـ علی الرغم وعده های رنگین آقای ریگان به هیئت تنظیم های پشاوری به سرکردگی آقای ربانی ـ آزادی افغانستان وجستجوی رسیدن به آن مطرح نیست. آنچه عمده تر واساسی تر مطرح است اینست که در ارتباط با مسئلۀ افغانستان کشورهای جنوب آسیا، خاور دور وجنوب شرق آسیا بسیج شده و در نوعی رابطۀ همآهنگ با سیاستهای امریکا قرار گیرند.

البته این بدیل درآنصورت میتواند بیشتر مورد توجه قرار گیرد که مسئلۀ افغانستان از حالت “ویتنامی” خود بنابر دلایل معین خارج گردد. به یعنی اینکه مسئلۀ افغانستان در قمارهای بین المللی مورد معامه قرار گیرد و یا نیروهای وابسته به امریکا بنابر ضعف ذاتی خود نتواند وظایف محولۀ خود را بدرستی انجام دهند وغرب مجبور شود استراتژی جدیدی در مورد افغانستان مطرح سازد و یا … .به هر حال کمبوجیائی کردن مسئلۀ افغانستان ازنظر امریکائی ها اصولاً در زمانی مطرح میشود که افغانستان مورد معامله قرار گیرد. باری در سال ۱۹۸۱مجلۀ International Affa چاپ امریکا که نویسندگان آن اکثراً نمایندگان فکری سیاست خارجی امریکا اند، قضیۀ افغانستان را چنین مطرح نمودند: آیا افغانستان بیشتر ارزش دارد یا دیتانت؟ پاسخ آنها این بود که سیاست سازان امریکا نباید اجازه دهند که قضیۀ افغانستان به منافع دیتانت صدمه وارد نماید. دقت در میان سطور این کلمات به معنی اینست که امریکا نباید روسیه را درقضیۀ افغانستان تا آن حدی زیر فشار قراردهد که طرف مقابل نیز مجبور به رویاروئی شود چه این رویاروئی در افغانستان، خاور میانه و یا امریکای لاتین باشد. بلکه باید این فشار حساب شده وهدفمند باشد تا حداکثر استفاده ازان صورت بگیرد. اتلانتی سیست ها (و یا نیروی اروپائی طرفدار سیاست امریکا) در اروپا نیز بارها این قضیه را تکرار کرده که اکنون روسیه در افغانستان گیر افتاده است، برای غرب فرصت خوبی است که باید آنرا دردیگر نقاط جهان برچیند. این گفته نیز مؤید این حقییقت است که امریکا ـ غربی ها بطور عموم ـ افغانستان را جزو قلمرو نفوذ روسیه میدانند وهیچگونه توهمی درینمورد نزد آنها وجود ندارد آنچه در افغانستان مورد حمله قرار گرفته است نه سرنوشت ملت و مردم افغنستان بلکه ” قوانین بازی” بین المللی میان ابر قدرتهاست که مختل شده است و باید با عکس العمل های متوالی و گسترده این قوانین دوباره احیاء گردد. وکمبوجیائی شدن افغانستان میتواند به تثبیت این ” قوانین” واحیای آن یاری رساند.

۳ـ افغانستان فلسطین دیگر :

جنبش مقاومت فلسطین در طول دوران زندگی خود یک جنبش پرآوازه ای بوده است که محتوی انقلابی آن فدای حرکات دیپلوماتیک وسیع شده است. این جنبش چه در زمان شقیری با جبهۀ آزادیبخش فلسطین اش وچه بعد از بازسازی آن پس از جنگ ژوئن سال ۱۹۶۷ ومیلاد سازمانهای مسلحانه که بعداً در سازمان آزادیبخش فلسطین مدغم گردیدند خیلی زود بعنوان گردانندگان سیاست کشورهای عربی مجاور ویا غیر مجاور مورد استفاده قرار گرفتند.

واکنون سازمان آزادیبخش فلسطین PLO آن نهاد ” انقلابی” که دندان و چنگال آن برای نابودی دشمن ازبین رفته وفقط میتواند با دهان گشاد وخیلی بزرگ صحبت کند.

یکی از بدایل مطروحۀ امریکائی برای جنبش مقاومت افغانستان نیز همین است که این جنبش را از محتوای عملی و مبارزاتی آن تهی کرده تا کبوتر سپید صلح بر شانه ازقصر سفید تا الیزه واسلام آباد وتهران و…در یک حرکت “ماکو” مانند سیر کند.

” فلسطینی ساختن” افغانستان برای جلوگیری از دوخطراحتمالی آمادگی میگیرد: یکی بروز و پیشرفت یک حرکت ملی وانفلابی، مستقل از دایرۀ ابرقدرتها وبخصوص از قدرتهای غربی ـ کاریکه از اول تا اکنون باشدت عمل و به وسایل متعدد از بروز ان جلوگیری شده است ـ ودیگری بوجود آمدن یک ” موی دماغ ” a la (همانند) خمینی در ایران که اگرچه هم در دورنما منافع آنها را درخطرنمی اندازد ولی بصورت آنی میتواند شگاف هائی دراستراتیژی کلی آنها بوجود آورد.

برای جلوگیری ازین دوحرکت که بطوربالقوه در درون جنبش مقاومت وجود دارد ـ یکی بدلیل تکامل ذاتی درون جنبش، ودیگری با مداخله های ایرانی در مسائل داخلی افغانستان ـ بوجود آوردن یک نیروی دست و پا بسته و دهن گشاد که بتواند مطابق ” قوانین” بازی آنها بکار بپردازد، خیلی ارزش دارد.

یکی دیگرازعناصر” فلسطینی کردن” حالت درجا زدگی Stagnation“ آن است. در صورتی که دو ابرقدرت به توافقات لازم درمورد افغانستان نرسند این معضله را درمقابل دولتهای دست نشاندۀ روس درافغانستان برای مدت درازی در یک حالت ” نه پیروزی نه شکست” نگه میدارند تا بتوانند با اوضاع متغیر جهانی در آینده ها روی آن تصمیم گیری نمایند، عواملی را بیافرینند وعوامل مانعه را از بین ببرند و یا در آینده با حل بعضی پرابلم ها در روابط ذات البینی دو ابرقدرت به توافقاتی برسند.

هم اکنون در میان مقاومت افغانستان ودر سطح بین المللی روی ” فلسطینی کردن” افغانستان کار می شود: مثال هائی ازین دست زیاد است. عقب گشت ادارۀ سختگیر ریگان از تحریم صادرات غله به شوروی، و انحراف فرانسوا میتران از سیاست دولت “سوسیالیستی” اش مبنی براینکه ” تا وقتی مسئلۀ افغانستان حل نشود با شوروی روابط عادی نمی توان داشت”. در هردو حالت هردو دولت به این نتیجه رسیده اند که مسئلۀ افغانستان یک حالت دوامدار بین المللی را ارائه میدهد ونمیتوان قضایای عملی روزمره را بدان مربوط ساخت. بناءً باید آنرا در ردیف قضایای ممتد ومستمر اختلافات بین المللی مطالعه کرد. و به اینصورت ” فلسطینی ساختن” قضیۀ افغانستان شکل میگیرد، تکامل می یابد و بالآخره به اجرا درمی آید.

۴ ـ افغانستان کوبای دیگر علیه روسیه :

اگردر حالت ” کامبوجیایی کردن” پذیرش حالت موجود مطرح نبوده و رسیدن به آن راه حل های مورد نظراست که در آن نیروهای طرفدار امریکا و یا اقلاً شخصیتهای میانجی و ” بیطرفی” مانند “سیهانوک” به جای وضع موجود عرض اندام نمایند درحالت کوبائی کردن آنچه مد نظر است پذیرش حالت موجود و ایجاد عکس العمل در رابطه با آن در اوضاع محیط آنست. امریکا در بدترین حالت، یعنی درآن حالتی که نیروهای طرفدار آن نتوانند مطابق برنامۀ تعیین شده عمل کنند تا دولت دست نشاندۀ روس را درافغانستان سرنگون سازند، درآن صورت همیشه این امکان را باز نگهداشته اند تا با حکومت دست نشاندۀ روس در افغانستان روابطی برقرار نمایند وشناسائی de facto خود را تا شناسائی de jure بالا ببرند.

درینصورت آنچه اهمیت دارد بسیج کشورهای منطقه علیه نفوذ امپریالیسم روس وبوجود آوردن یک کمربند دفاعی جدید است تا مانع نفوذ و پیشروی روس بطرف جنوب باشد. لذا آنچه درین طرح عمده واساسی است نه خود افغانستان وتغییر در اوضاع داخلی آن بلکه تغییر در اوضاع داخلی وبین المللی منطقه به نفع امریکا است واین در واقع کمترین چیزیست که امریکا میتواند درحل مسئلۀ افغانستان بدان قانع شود.

در اخیر نقطۀ قابل تذکر درهمه این بدائل ـ چه روسی وچه امریکائی ـ اینست که به مثال کشیدن کشورهای معینی فقط برای تجسیم وتمثیل بوده است وافغانستان کنونی هیچگونه قرابتی ازلحاظ تاریخی اوضاع وشرایط داخلی وعوامل وانگیزه های درونی با این کشورها ندارد.

ج : بدائل مطروحه در درون جنبش مقاومت افغانستان :

نیروهای درگیرجنگ مقاومت درافغانستان شدیداً نا همگون اند. ملت بپا خاستۀ ما نیز از طبقات و اقشار اجتماعی متعدد ومتخاصم تشکیل یافته که اکنون همه درگیر یک جنگ میهنی بزرگ با اهداف و سیاستهای متفاوت اند. درکنار کارگران، دهقانان وطبقات وسطی، فئودالیزم نیز با تمام وزنه وامکانات تاریخی خود ـ با استفاده از اوضاع مساعد ملی و بین المللی ـ در جنگ دخیل بوده وسازمانهای سیاسی خود را بوجود آورده است تا در مصاف تاریخی با سرمایه داری دلال بهشت از دست رفتۀ خود را باز یابد. ودر ستیزۀ استعماری فئودالی، خواهان آن راه حل هائی اند که اربابان پشت پرده و یا روی صحنۀ آنها حکم میکنند.

نیروهای انقلابی جامعه با وجود پراگندگی آن درتمام ساحات از بدو کودتای ثور کوشیده است صف مستقل خود را درین نبرد دوران ساز داشته باشد که بدیل انقلابی درمقابل استعمار لجام گسیختۀ روس از طرح ها و راه حلهای ارتجاعی نیز به همان اندازه فاصله دارد که از رفورمو – کولونیالیزم روسی. طبقات وسطی جامعۀ ما درین میان نتوانسته اند سازمان سیاسی مستقل ویا مؤثر خود را بوجود آورند وبعنوان عناصر دنباله رو درین ماجرا اینطرف و آنطرف دست و پا میزنند.

بناءً جنگ هرکدام ازین طبقات نیز متکی به سیاست آنهاست و دورنمای تعیین شده و هدف گیری شدۀ آنها با بدائل مطروحۀ ایشان برای افغانستان آینده نیز کاملاً ازهم متفاوت است که ما درین مختصربه چند تای آن اشاراتی خواهیم داشت:

۱ـ افغانستان امتداد پاکستان :

عده ای از نیروهای مقاومت سرنوشت خود را کاملاً به سیاست های مطروحۀ پاکستان بسته اند. و این چیزی عجیبی نیست چه این نیروها درینجا زاده شده، پرورش یافته، وهمه هستی و واقعیت وجودی خود را مرهون زمامداران پاکستان هستند. بناءً نمیتوانند درعلت غایی خود نیزاز ولی نعمت ـ و از آن فراترآفرینندۀ خود ـ دوری گزینند.

پاکستان کشوری تئوپراگماتیستی است که درآن گاهی مذهب درخدمت اهداف پراگماتیستی طبقات حاکم بوده است وزمانی پراگماتیسم آن درخدمت نیروهای سیاسی مذهبی. ولی به هر حال این کشور خود را به عنوان یک کشور ایدئولوژیک مطرح میکند، و ازینکه تاریخ گذشتۀ آن جزئی از تاریخ هند قدیم و یا افغانستان قدیم است با این دو کشور نیز در رابطه و تضاد قرار دارد. از یک جانب پاکستان امتداد هند و افغانستان است ولی از جانب دیگر با ذاتیت سیاسی خود بعد ازجنگ عمومی دوم درتقابل با موجودیت دوکشورفوق نیز قرار گرفته است.

بناءً سیاست افغانستان این کشوربنابر ماهیت تئو – پراگماتیستی آن از یک جانب باید منافع پراگماتیستی آنی و دراز مدت این کشور را حمایت نماید و ازجانب دیگرباید امتداد ایدئولوژیک آنرا a la جماعت اسلامی در افغانستان متحقق بسازد.

از لحاظ پراگماتیسم سیاسی مهمترین مسئله که درسیاست افغانی پاکستان مطرح است گرفتن یک قرارداد بین المللی برای شناسائی خط دیورند به عنوان مرز رسمی دو کشور افغانستان و پاکستان است، مسئله ایکه در بیش ازسی سال یکی از نقاط زخم پذیرسیاست خارجی پاکستان بوده است واکنون فرصت طلائی برای التیام آن بوجود آمده است.

بعد ازسقوط امپراطوری”مرد بیمار اروپا” در اوایل قرن بیستم مسئلۀ خلافت اسلامی تغییر شکل داد وکشورهای متعددی میخواهند “کعبۀ آمال” کشورهای اسلامی گردند.

از ترکیه تا ایران، از سعودی تا مصر، از لیبی تا مغرب همگی ادعای رهبری کشورهای اسلامی را دارند و پاکستان نیز درین مسابقه بنابر سلسله اوضاع وشرایط مناسب جایگاه خوبی را احراز کرده است. امتداد نظامی پاکستان درکشورهای عربی وبخصوص کشورهای خاورمیانه وخلیج وامتداد ایدئولوژیک آن بطرف جنوب شرق آسیا واکنون بطرف شمالغرب همگی در واقع تحقق این دکترین است که خود را دراشکال مختلف میپوشاند. ایجاد یک رژیم تئوکراتیک مدل پاکستانی نه تنها این کشور را درمرزهای شمالغربی آن از دیدگاه امنیتی در موقعیتی دلخواه قرار میدهد، بلکه امتداد ایدئولوژیک آن میتواند افغانستان را به خط دفاع اول پاکستان مبدل گرداند.

ما اکنون سرآن نداریم تا سیاست افغانی پاکستان را در تمام جوانب آن تشریح نمائیم آنچه برای ما ارزش دارد اینست که نیروهای معین افغان نه تنها با این دکترین همراهی دارند بلکه به ابزار بی ارادۀ آن مبدل شده اند.

بناءً در “حل سیاسی قضیۀ افغانستان” برای آنها آزادی واقعی کشوراز قید وبند روابط جابرانۀ امپریالیستی، دموکراسی برای مردمی که تمام هستی خود را در راه آزادی خود نثار کرده اند، وعدالت اجتماعی برای توده های محروم تنها مطرح نیست بلکه این نیروها صریحاً در مقابل آن بنام مخالفت با کفرو الحاد و… می ایستند به دلیل اینکه رژیم مزدور روسی اینگونه شعارها را بلند کرده است. بناءً بلند کردن این شعار ازطرف هرکس دیگری آنها را در صف “خلق” و “پرچم” قرار میدهد. این منطق عوامفریبانه فقط وفقط بخاطر اینست که راه را برای تسلط خود و اربابان خود خالی نمایند.

جای تعجب نیست که کادرهای رهبری این نیروها صراحتاً اظهار میکنند: مقصد از جهاد ما آزادی افغانستان نیست، بلکه اسلام است؟!! اسلام بدون آزادی، اسلام دراسارت و وابستگی !! وتبلیغ اینکه ناسیونالیسم، میهن دوستی و آزادیخواهی همگی مترادف با کفر است، خلع سلاح کردن مردم ازخواست ها و نیازهای برحق تاریخی شان با ابزار مذهبی است.

این نیروها در طول هشت سال جنگ ادامه دهندۀ گستاخ و بی آزرم این سیاست بوده است ولی درطی همین مدت آشکار شده است که مردم ما به آزادی میهن وآزادی خویشتن خویش تا آن حدی پیوند دارند که نمی توانند آنرا درمقابل هیچ بدیلی نادیده بگیرند، هرچند این بدیل با کلمات انقلابی ومتبرک پوشانده شود.

رهبران این گرایش اگرچه ظاهراً در مقابل شایعات “حل سیاسی” واکنش نشان میدهند ولی در واقعیت امر آنها حاضراند حتی با شیطان نیز دست همکاری بدهند مشروط بر اینکه حاکمیت و سروری آنها را بمردم ما تضمین نماید. نمونۀ زد وبند های عده ای از رهبران پشاوری با امین جلاد ونمونه های همکاری رسوای پنجشیر با روس مشت نمونۀ خروار است.

هم اکنون روس اشغالگرعده ای ازین قماش مردم را بطورغیابی “محاکمه” میکند تا با بزرگ ساختن آنها درذهنیت توده ها روزی بتواند آنها را نیز به عنوان بدیل در راه حل “سازشی” مورد استفاده قرار دهد و بدینصورت با سیاست قطعه قطعه کردن مقاومت Piece Meal Policy هریکی را به دامی وبه رنگی در گِرد خود نگهدارد.

۲ـ افغانستان امتداد ایران :

شئونیسم وتوسعه جوئی یکی از ارکان سیاست ایران است که هم در زمان شاه و هم در زمان خمینی در مقابل کشورهای همسایه به پیش برده میشد واین سیاست فقط در اشکال و انگیزه های خود تا حدودی ازهم متفاوت است ولی علل واهداف آن باهم یکی است.

شاه ایران نظر به خلیج دوخته بود وخمینی خلیج وخاور میانه را یکجا هدف خود قرار داده است وشاه ایران تصرف آب هیرمند و هرات را درنطر داشت وخمینی الحاق تمام ولایات غربی ومناطق مرکزی افغانستان را درنظر دارد. شاه ایران بر حق تاریخی ” شاهنشاهی” اتکاء مینمود وخمینی بر “ولایت فقیه” و حق “الهی” آن. و بالآخره شاه ایران در خفا و بطورغیر مستقیم وگاهی نیز خجالتی از اهداف توسعه طلبانۀ خود صحبت می نمود ولی خمینی در روشنی افکار جهان بطور مسفقیم و گستاخانه به افغانستان نمایندگان امام را می فرستد تا برسرنوشت مردم تصمیم بگیردند وحل سیاسی قضیۀ افغانستان را نیز در امتداد ولایت فقیه در چار چوب “اهل الحل والعقد” اسلامی ممکن میداند.

با این سیاست و این دید دولت ایران نمیتوانست در گیر و دارحادثۀ افغانی نیروهای وابسته ای برای خود دست و پا نکند. این کوشش اشکال و ابعاد گونه گونه ای برای خود گرفت که خود داستانی است طولانی و درد انگیز، ولی آنچه ارزش دارد اینست که ایران اکنون به طور عمده بر روی سه نیروی به ظاهر افغانی اتکاء دارد: سپاه پاسدار، سازمان نصر وحزب الله وگاهی هم حرکت اسلامی. اینها نیروهای مزدور ایرانی اند که منافع ملی ومیهنی خود را فدای سیاست توسعه جویانۀ ایرانی کرده اند.

بدیل اساسی آنها برای آیندۀ افغانستان ایجاد یک افغانستان ملحق شده به ولایت “ولایت فقیه” خمینی است وقتی ازبدیل سیاسی این نیروها صحبت می کنیم باید بطوردقیق ازبدیل دولت ایران صحبت کنیم که به پشتوانۀ این نیروها میخواهد درافغانستان ودر مجامع بین المللی پیاده شود.

ایران در آغاز مذاکرات ژنو درسال ۸۳ طرح خود را برای آیندۀ افغانستان چنین فورمولبندی نمود: اخراج نیروهای روسی وجایگزینی نیروهای صلح اسلامی درافغانستان. یک شورای اسلامی بین المللی مرکب از علمای روحانی کشورهای ضد امپریالیست اسلامی زمام امورافغانستان را بدوش میگیرند و به عنوان دولت مؤقت برای آیندۀ افغانستان زمینه را مساعد میسازند.

این طرح بسیار روشن و گویا است، حق حاکمیت ملی افغانستان، آزادی آن وسرنوشت آن وقیمومیت سیاسی آن به کشورهای ضد امپریالیست “اسلامی” داده میشود آنها نیز این قدرت را درآینده ها مطابق میل خود به نیروهای مزدور و وابستۀ خود میسپارند. البته مقصود ازضد امپریالیست تمایل انحصارگرایی ایرانیست که خود را بدان ملقب میسازد. و درظاهرعربستان سعودی وحتی پاکستان را از اشتراک در نیروهای صلح اسلامی وشورای اسلامی محروم می سازد. مردم افغانستان نیز باید ازین راه حل بی نهایت خرسند باشند چون قیم های جدید آنها به جای کلاه پوست برۀ سایبریایی، عمامه های سیاه وسفید برسردارند. وبجای “انقلاب” تیپ روسی به آنها “انقلاب” مدل ایرانی به ارمغان می آورند.

البته وقتی در پهلوی این “شورای اسلامی بین المللی” چاشنی ولایت فقیه را نیز علاوه کنیم اشتهای سیری ناپذیری توسعه جویی ایرانی که ریشه در سیاست های شاهنشاهی دارد روشنتر به نظر میخورد.

این سیناریو وقتی تکمیل میشود که ایران در مذاکرات خود برای آیندۀ افغانستان طرح تجزیۀ سه گانۀ افغانستان را مطرح میکند: شمال افغانستان(ازشمال هندوکش به آنسو) به روسیه تعلق میگیرد، ولایات پشتون نشین جنوب ، شرق و غرب به پاکستان و ولایات جنوب غربی تاجیک و بلوچ با مناطق مرکزی به ایران الحاق میشود. این طرح تجزیۀ ایرانی از سال های ۸۳ به اینسو در میان نیروهای وابسته به ایران زمزمه میشود وچه بسا شخصیت های مذهبی میهندوستی که بخاطر مخالفت با اینگونه طرحهای ضدملی و مزدورمنشانه ازجانب ایران مورد تعقیب، آزار وخلع صلاحیت قرار گرفته اند.

۳ـ افغانستان امتداد عربستان سعودی :

دولت عربستان سعودی از ازدواج سیاسی طرفداران محمد بن عبدالوهاب(۱۷۰۳ ـ ۱۷۹۲ میلادی) که در قرن هژدهم سلفیت مذهبی را با جهانگشایی”اسلامی” پیوند زده بود همراه با اهل سعود در اوایل قرن بیستم(۱۹۲۶) بوجود آمد. این کشور که بنا بر ارقامی ۴/۱ تمام ذخایر نفتی جهان را دار است دارای ویژه گی های خاصی است:

ـ عربستان سعودی یگانه کشوری است که در آن مذهب وهابی مذهب رسمی و برسر اقتدار آنست، آنچه ازطرف کشورهای اسلامی دیگر به عنوان “مذهب” شناخته نمی شود و پیروان آنرا بدعت کاروحتی کافر میدانند. چنانچه وهابیون نیز به عنوان یک جریان “ظاهری” دراسلام با بسیاری از معتقدات اسلامی در کشورهای مختلف که ازمحیط وفرهنگ قدیم خود رنگ گرفته است درتقابل و تضاد قرار میگیرد تا آن حدی که دیگر مسلمانان در نزد وهابیون”مشرک” هستند.

ـ وهابیت نه تنها بمثابه یک ایدۀ مذهبی درمورد چگونگی تطبیق “ظاهری” احکام اسلامی بلکه بعنوان یک فکر جهانگشایانه وتوسعه طلبانه عمل میکند که در قرن نزدهم بنابر توازن قوای معین درجزیرة العرب به شکست انجامیده است و باید بار دیگر در پناه ثروتهای باد آوردۀ نفتی احیاء گردد.

ـ شرکتهای نفتی امریکائی بخصوص آرامکو ARAMCO درتثبیت دولت سعودی ودر ترسیم سیاست های داخلی منطقه وبین المللی آن همیشه نقش قاطع وتعیین کننده داشته است.

درآمد نفتی این کشور درسال۱۹۸۰ به بیش از۳۶ ملیارد دالربالغ میگردد و هزینۀ نظامی عربستان سعودی سالانه در حدود ۵۰۰ ملیون دالر ویا بیشتر ۱۰٪ کل درآمد آنست واین هزینه ایست که به جز از دوازده کشورصنعتی جهان و اسرائیل دیگران تاب آنرا ندارند.

این کشور از اواسط سالهای(۵۰) درمقابل دو جریانی که میخواست تسلط سیاسی خود را بر خاور میانه وکشورهای خلیج تأمین نماید درگیر بود. یکی آن ناصریسم ودیگری رژیم شاهنشاهی ایران. و دراواخر سالهای (۷۰) که هر دونیروی مخالف ازمیان برداشته شدند فرصت برای گسترش نفوذ عربستان سعودی روزافزون گشت. جنگ عرب واسرائیل درسال ۱۹۷۳ و پیامدهای آن اهمیت روزافزون بحرهند ومنطقۀ خلیج دراستراتیژی بین المللی قدرتهای بزرگ، عدم ثبات در منطقۀ جنوب آسیا و مداخلۀ روس درافغانستان همگی عواملی بودند که به گسترش نفوذ عربستان سعودی به طرف شمال کمک میکرد.

هم اکنون عربستان سعودی درمیان سازمانهای مختلف پشاوری ـ بخصوص بخش اخوانی آن ـ به شدت مشغول فعالیت است. و ازمیان آنها به نفع خود سربازگیری میکند.

بعضی از رهبران حزب اسلامی، جمعیت اسلامی وحزب اسلامی (خالص) بعد ازینکه روابطی با عربستان سعودی بهم زدند ازاحزاب اصلی خود جدا شدند وعلم استقلال برافراشتند وعلناً به تبلیغ مواضع وهابیت می پردازند.

رهبری اعتقادی در تنظیم آقای سیاف عمدتاً بدست وهابی هاست. وشکل گیری یک جریان وسیع سلفیت یا وهابیت در میان وهابیون افغانستان که قبلاً آنها را “پنج پیره” وبدعت کار میدانستند درحال پیشرفت است و”مهاجرین” افغانی درکمپها اکنون کار دیگری جز موافقت ویا مخالفت با وهابیها وسلفیها ندارند. این مبارزه تا آن حدی شدید است که دربعضی جاها ادای مراسم مذهبی به این یا آن شکل از طرف مخالفین ویا موافقین وهابیت با حملات مسلحانه وکشت وکشتار همراه بوده است.

تعداد زیادی از روشنفکران افغانی که فارغ التحصیل مؤسسات دینی اند و یا خرده معلوماتی در امور مذهبی دارند توسط “دار الافتاء السعودی” مورد امتحان؟ وفاداری به وهابیت قرار میگیرند و در صورت مؤفقیت درین امتحان که در واقع سربازگیری اداره های جاسوسی را می ماند ماهوار چهار هزار کلدار معاش میگیرند. عدۀ دیگر که ولاء و وفاداری خود را به دستگاه وهابی به اثبات رسانده باشند ماهوار علی الاقل ده هزار کلدار پول دریافت میدارند که بطور مستقیم ازسعودی برای آنها فرستاده میشود.

افراد وسازمانهائی که بتوانند وفاداری خود را به وهابیت به اثبات برسانند میتوانند از کمک مادی ـ تسلیحاتی سعودی چه بطور مستقیم ویا غیر مستقیم مطمئن باشند.

اینها همگی گوشه ای ازآن تراژیدی بزرگی است که این ملت قهرمان وتسلیم ناپذیر با آن روبرو است. تراژیدی ایکه عمدتاً تجاوز گستاخانه و بیشرمانۀ روسی توانسته است به عنوان عوارض جانبی اینگونه دمل ها را نیزبر پیکر خونریز ملت ما برویاند.

طرفداران امتداد نفوذ عربستان سعودی درافغانستان بدیل خود را دربوجود آوردن یک حکومت اسلامی a lá عربستان سعودی پنهان نمی کنند. این گروه علی الرغم مخالفت ظاهری شان با حل سیاسی “ملل متحد”، خود حاضراند با دولت کابل و روس در تماس های مستقیم وغیرمستقیم قرار گیرند مشروط براینکه اهداف آنها مبنی بر رسیدن به قدرت تضمین شود.

۴ـ افغانستان امتداد حاکمیت مردم :

ما چنانچه در بدایل مطروحه تا اکنون دیدیم، کشور ما ومردم ما از جوانب مختلف مورد توطئه ودست درازی قرار گرفته و اکنون که ملت قهرمان و تسلیم ناپذیر ما درمقابل اژدهای روسی سینه سپر کرده و با قربانی بی همتای خود حماسۀ جاودانۀ انسان آزادۀ افغانی را تمثیل میکند، بسیار اند دشمنان دوست نمائی که ملت ما را از پشت خنجر میزنند ومیخواهند از مردم ما به مثابه گوشت دم توپ استفاده کنند، تا اهداف جهانی ویا منطقه ای خود را برآورده سازند.

طرح این مسائل ولو بطور بسیار مختصرـ ازین جهت ضروری می نماید که مقاومت ملی مردم ما درمقابل استعمار گر روس در متن اوضاع و شرایط بسیار بغرنج وپیچیده وسلسله عوامل متناقض و زور آزمائی قدرتهای بزرگ بین المللی ـ بزرگ ویا کوچک باید راه خود را به طرف آزادی باز کند.

برخی از مردم ما اگر هم گاهی به طور نا آگاهانه از طرحهای یاد شدۀ قبلی طرفداری نمایند، ولی آنچه پر واضح است اینست که مردم غیور و با شهامت ما با تاریخ پرافتخار ضد بیگانه پرستی خود هیچگاهی یوغ اسارت بیگانگان واستعمارگران را برشانۀ خود تحمل نخواهند کرد. مقاومت بیش از هشت سال مردم ما با این مقیاس شگفت انگیز خود دلیل دیگری است براینکه اینن ملت اسارت هیچ قدرتی را پذیرا نیست. ملت ما با ایستادگی روی آزادی خود به همه جهانخواران هشدار داده است که دست از لانۀ عقابان دور نگهدارند وخیال باطل تسخیر این سرزمین وتسلیم مردم آنرا، بطور کامل ودائم از سرخود بدر کنند.

مردم ما به کمتر از آزادی کامل خود قانع نمیشوند که درآن حاکمیت ملی ما به خود مردم ما تعلق گیرد. سرزمین واحد، یکپارچه، متحد ومتکامل ما، موطن حقیقی آرزوها وآمال مردم این مرز وبوم باشد والزامات وشرایط جابرانۀ امپریالیستی از تمام ساحات زندگی ما رخت بر بندد. روابط ظالمانۀ بهره کشی از زندگی آنها طرد گردد تا آنها بتوانند بطور آزادانه وآگاهانه در ساختن تاریخ خود سهمگیری نمایند.

اگرتا امروزاین آواز برحق و پیروزمند مردم ما در ازدحام حراجی های سیاسی تاجران سرنوشت مردم نا رسا وضعیف جلوه میکند واگر تا اکنون این بدیل نتوانسته است جایگاه لازم خود را در مسیر تاریخ مردم ما اشغال نماید نه به این علت است که مردم ما دارای ساخت اجتماعی قبیلوی بوده و از ایده های مدرن وعصری چیزی نمیدانند و بر خلاف آن می ایستند و نه هم به این دلیل است که مردم افغانستان طبیعتاً مخالف پیشرفت و ترقی و… هستند بلکه عمدتاً به این دلیل است که جوغیرطبیعی ومصنوعی سیاسی ایجاد شده توسط قدرتهای حریف امپریالیسم روس ودستیاران منطقه ای آنها پردۀ دود غلیظی را بردیده ودل مردم ما پراگنده اند تا درین محیط غبارآلود وسیاه بتوانند به سرنوشت مردم دستبرد بزنند.

نیروی حریف امپریالیسم روس ـ با دستیاری غیر مستقیم خود روسها ـ در طی هشت سال گذشته آن محیط خفقان آلود وهستریک را بوجود آورده که درآن نه تنها نیروهای بالقوۀ ضد روسی بیطرف میشوند واز صحنه اخراج میگردند بلکه یک شورش مصنوعی توده ای ضد ترقی، پیشرفت، آزادی ورفاه را ایجاد نموده اند که ازآن فقط دشمنان رنگارنگ مردم ما استفاده میبرند.

نتیجۀ این سیاستها چنانچه ما در مقالات گذشته نشان داده ایم، جزشکست در مقابل امپریالیسم روس ودرغلطیدن در چنگال اهریمن سیاه ارتجاع چیز دیگری نیست.

بناءً طرح یک بدیل ملی ـ انقلابی که بتواند هم در مقابل تجاوز استعمارگر روس بطور محکم بایستد وهم کشور ومردم ما را از دست درازی”دایه های مهربان تر از مادر” و دزدان سرگردان مصئون نگهدارد ضرورتی انصراف ناپذیر است.

قسمت چهارم:

در راه طرح یک بدیل ملی و انقلابی :

بعد از کودتای هفت ثور کشور ما به یکی از گره های مهم انقلاب جهانی مبدل شده است.

ـ درینجا بمدت هشت سال پیهم مبارزۀ مسلحانۀ توده ای شگفت انگیزی علیه سوسیال امپریالیسم روس درجریان است که درهیچ جای دنیا چنین نبوده ونیست. این یکی از ویژگی های جنبش مقاومت ماست.

ـ تغییر درتوازن قوا در افغانستان بطور قطع توازنات منطقه وحتی خاورمیانه را تحت تأثیر خود قرار میدهد. افغانستان علی الاقل درتاریخ معاصر خود هیچگاهی از چنین موقعیت استراتیژیک برخوردار نبوده است.

ـ اکنون اگر روس امپریالیستی بطور گستاخانه ای به کشور ما تجاوز نموده، این تجاوز نظامی مستقیم عکس العمل گستردۀ نیروهای بین المللی را سبب گشته است وحالا بسیاری از کشورها منافع بالفعل ویا بالقوۀ خود را در کشور ما جستجو وحمایت میکنند. کشورما در تاریخ معاصر خود هیچگاه به چنین درجه ای محل تلاقی وکشمکش منافع قدرتهای بزرگ نبوده است.

ـ جنگ مقاومت ضد روسی بنیان زندگی اجتماعی، سیاسی، فکری و فرهنگی جامعۀ ما را دچاردگرگونیهای متعددی کرده است. این تغییرات علی الرغم مضمون تراژیک وغم انگیز آن برخلاف ارادۀ روس اشغالگر در تحلیل نهایی میتواند عامل ذهنی مثبتی در بیداری شورانگیز ملت ما و درنتیجه در تغییر ساختار اجتماعی وطرد استعمار وامپریالیسم از کشور ما گردد.

ـ علی الرغم اینکه نیروهای ارتجاعی وتاریخزده در ورای شعار مبارزه علیه استعمارگر روس توانسته اند عده ای از نیروهای توده ای را به دنبال خود بکشانند وشبکۀ روابط منطقه وبین المللی خود را بر پایۀ سروری آینده گسترده اند ولی جریان پوسیدگی و فساد این نیروها به عنوان یک فرایند اجتناب ناپذیر تاریخی درحرکت است که هیچکس نمیتواند ازآن جلو گیرد.

ـ نیروهای انقلابی جامعه اگرچه اکثراً از ساحت داغ مبارزۀ ضد استعماری ـ بنابر علل معینی ـ دوری گرفته ودر نتیجه بنابراین دوری از لحاظ ایدئولوژیک وسازماندهی در وضع اسفناکی به سر میبرند ولی مرزبندی میان عناصر استوار و وفادار به انقلاب وعناصر فریبکار خزیده در صفوف نیروهای انقلابی روزتا روز روشنترو دقیقتر میگردد واین خود میلاد یک کیفیت نوین در میان این نیروها ـ که از بی عملی ولافزنی همانقدر فاصله داشته باشند که ازانحلال اعتقادی سیاسی و دنباله روی ـ مژده میدهد.

بدینصورت کوشش در راه طرح یک بدیل ملی وانقلابی برای “حل قضیۀ افغانستان” عینیت سیاسی وتاریخی خود را کمائی میکند.

ما از اول مقاله گفته ایم که ما طرفدار جنگ عادلانۀ مردم علیه امپریالیسم روس ومخالف سرسخت و شکست ناپذیر جنگ غیرعادلانه، توسعه جویانه وامپریالیستی روس در افغانستان هستیم، و از اول جنگ مقاومت خلق خود با ازخود گذشتگی وجانبازی بینظیری درین “پویه حماسی” اشتراک ورزیده ایم وهم اکنون نیز تیر و شمشیر سنگرداران ما سینۀ پرکینۀ دشمن را میدرد وآتش فروزان نبرد ما تا رد پایی از دشمن وجود داشته باشد همچنان فروزان است.

چنانچه به همین مقدارنیز ما طرفدار صلح عادلانه و شرافتمندانه، واقعی و دوامدار برای مردم خود هستیم ومخالف سرسخت “صلح” غیرعادلانه، تحمیلی وتوطئه گرانه میباشیم.

در واقعیت امرجنگ عادلانۀ ما برای صلح عادلانه وجنگ پرافتخاروشرافتمندانۀ ضد امپریالیستی ما برای رسیدن به صلحی شرافتمندانه و واقعی و دوامدار است و میان این دو رابطۀ ناگسستنی وجود دارد.

ولی صلح عادلانه را از “صلح” غیرعادلانه چگونه میتوان تفکیک کرد؟

ما از لحاظ تئوریک مبانی سیاسی یک صلح عادلانه را در قسمت اول مقال تشریح کردیم ولی باید اکنون درکشور خود ما و در شرایط مشخص خویش معیارهای دقیق و روشن این صلح عادلانه را پی ریزی نمائیم:

۱ ـ اخراج فوری، کامل و بدون قید وشرط نیروهای اشغالگر از افغانستان:

آقای گورباچوف سردمدار جوان امپریالیسم روس که درمکیدن خون خلقها وعظمت طلبی روسی اشتهای بیش از اسلاف گندیده و بدنام خود دارد، چند روز قبل در ولادی واستک خروج ۶ ـ ۸ غند عساکر اشغالگر خود را تا اخیر سال از افغانستان وعده داد و(وسیلی ساخروفچوک) نمایندۀ روس امپریالیستی درملل متحد اعلام نمود که اگرغرب “حسن نیت” نشان دهد روس قدمهای دیگری نیز بر میدارد ـ نمایندۀ مزدور دولت دست نشاندۀ کابل در مذاکرات ژنو خروج نیروهای روسی را درچهار سال بعد از قرارداد وتضمین های بین المللی و … وعده میدهد. وشروط سه گانۀ دیگر آن که عدم مداخله در اموردولت مزدور کابل (به معنی پذیرش آن ازطرف جامعۀ بین المللی ومردم افغانستان) تضمین های بین المللی برای حفظ حاکمیت مزدورانۀ آنها در افغانستان وفرستادن سه ملیون آواره برای تحکیم پایه های مزدوری آنهاست به توافق؟ رسیده است.

اگر طرح آقای گورباچف را جدی تلقی نمائیم با یک محاسبۀ کوچک معلوم میگردد که نیروهای ۱۲۰ هزار نفری روسی در شرایطی که موانع برای آنها بوجود نیاید سالانه ۶هزار نفربه کشور خود عقب نشینی میکنند. بنابرین مردم افغانستان وجامعۀ بین المللی باید بیست سال را برای حرکت نهائی “خرس قطبی” به موازات قطب شمال در نظر بگیرند.

در پرتو طرح آقای گورباچف پیشنهاد دلقک افغانی آن شاه محمد دوست که خروج نیروهای روسی را در چهار سال در نظر میگیرد مشروط به سلسله شرایطی است که در تحلیل نهایی پذیرش موقف استعماری افغانستان توسط جامعۀ بین المللی و نابود کردن مقاومت افغانستان، عناصر آن است.

بناءً دیده میشود که اخراج دوامدار جزئی ومشروط نیروهای روسی از افغانستان در خدمت تثبیت استعمار روس ونابودی مردم ما ومقاومت ملی ماست. لذا تأکید بر روی اخراج فوری، کامل وبدون قید وشرط روسی اولین معیار صلح عادلانه است.

۲ـ اعتراف وتضمین بین المللی به حق حاکمیت ملی، تمامیت ارضی مردم افغانستان وعدم مداخلۀ مستقیم و یا غیر مستقیم، مخفی ویا علنی امپریالیسم بخصوص امپریالیسم روس در امور داخلی افغانستان:

هم اکنون امپریالیسم روس در مورد رژیم سیاسی آیندۀ مردم ما، در بارۀ شیوۀ رهبری کشور ما، نیروهائی که باید این رهبری را به دوش گیرند و در بارۀ ساخت آیندۀ اقتصادی جامعۀ ما بیشرمانه ادعاهائی دارد. گرچه این ادعاها فقط وفقط چهرۀ امپریالیستی روس را آشکار میسازد وبرای مردم ما هیچگونه ارزشی ندارد ولی از جانب دیگر نیات مداخله گرانه وامپریالیستی روس را درمورد آیندۀ افغانستان بخوبی نشان میدهد.

روس امپریالیستی از سالهای ۱۹۸۱ به اینطرف مردم واخان را با زور وجبراستعماری ازخاک وسرزمین شان رانده وآن قطعه از پیکرسرزمین ما را حتی از زیر ادارۀ حکومت مزدور خود نیز بیرون کشیده است. واخان اکنون به پایگاه نظامی روس برای تهدید علیه چین، پاکستان واحیاناً هندوستان مبدل شده وبدینصورت تمامیت ارضی ما در زیر چکمه های عساکراشغالگرجریحه دارگشته است.

دستگاه جاسوسی KGB اکنون با ساختن خاد مدل KGB وتربیت عناصری از مزوران ایرانی و پاکستانی در افغانستان کشور ما را به پایگاه فعالیت های جاسوسی خود علیه مردم ما وعلیه کشورهای همسایۀ ما مبدل گردانیده است.

بدینصورت قطع تمام این ریشه های زهرناک وپاک کردن ساحت سرزمین مقدس ما از لوث بازمانده های استعمار ضرورتی انصراف ناپذیر و یکی دیگر ازمعیارهای صلح عادلانه است.

هرصلحی که در مورد حق حاکمیت ملی ما به هرشکلی از اشکال و به هر درجه ای نرمش نشان دهد تجزیه حتی یک وجب ازخاک ما را نادیده بگیرد و با مداخلات مستقیم، غیر مستقیم، مخفی و یا علنی امپریالیسم روس را تحمل نماید، صلحی عادلانه نخواهد بود.

۳ـ سپردن حق حاکمیت ملی افغانستان به نمایندگان منتخب مردم و درقدم اول به نیروهای مجاهد افغانی:

این یک راز افشاء شدۀ بین المللی است که قدرت های بزرگ از دیر زمانی شخصیت ها و یا نیروهای میانگین را جستجو میکنند تا جانشین وضع فعلی گردند. و یا میکوشند در زیر نام “آشتی ملی” عناصری را گرد آورند وسرنوشت مردم ما را برای آنها بسپرند. این تخطی واضح وغیرقابل تحمل بر حق حاکمیت ملی مردم افغانستان است. گرچه ما را عقیده برین است که هرافغانی که مانند”خلق” و “پرچم” به خیانت ملی متهم نباشد اصولاً حق دارد داعیۀ رهبری مردم خود را داشته باشد وخود را در معرض قضاوت مردم خود قرار دهد و این مردم هستند که از جمع مدعیان رهبری، اصیل ترین وانقلابی ترین گروه ولایه های اجتماعی و از متن آن ستاد رهبری خود را از مجمرآتش انقلاب برمیگزینند. ولی تعیین اشخاص معینی که بتواند مصالح روسی وغربی راهمزمان پاسداری نموده وبه اصطلاح “آشتی ملی” بوجود آورد، در واقع کتمان کردن خیانتها وجنایت هایی است که روسها ومزدوران آن در افغانستان مرتکب شده اند ومیان مردم ما وآنها دریایی از خون وآتش حایل است. هرنیرو وشخصیتی که بخواهد مثابه پل منافع دو ابر قدرت عمل کند ومردم ما را ازتصمیم گیری فعالانه وآگاهانه در مورد سرنوشت آیندۀ شان باز دارد بطورعینی مثابه عامل استعمارگر روس عمل میکند.

لذا پذیرش هرنیرو و یا شخصیت خارج از ارادۀ مردم ما مطابق به آرزوها ومصالح قدرتهای بزرگ درتضاد با صلح عادلانه قرار دارد وکسانیکه بدان گردن بگذارند در واقع یکی از ارکان صلح عادلانه را زیر پا گذاشته اند. حاکمیت ملی بخود مردم، بخصوص مردمیکه در راه آزادی افغانستان خونبهای بزرگی را پذیرا شده اند، تعلق دارد تا این حاکمیت را توسط ارگانهای انتخابی خود مردم اعمال کنند.

تحمیل شخصیتهای مومیایی شده و مونتاژ شده در فابریکه های توطئۀ خارجی بر مردم ما ومقدرات ما تخطی بزرگی از حق حاکمیت ملی مردم ماست و بدینصورت سپردن حق حاکمیت ملی مردم ما بخود آنها و بخصوص کسانیکه خونبهای آزادی را با هستی خود پرداخته اند، یکی دیگراز معیارهای صلح عادلانه است.

۴ـ تحقق وپاسدای از آزادی ملی واقعی:

ما طوریکه درصفحات قبلی نشان دادیم کشور ما اکنون در مرکز توجۀ قدرتهای متعدد و متضاد بین المللی ومنطقه ای قرار گرفته است وخطر این میرود که با شکست امپریالیسم روس، درتحت تأثیر این روحیۀ ضد امپریالیسم روسی، در بند دیگر امپریالیست ها ویا قدرتهای منطقه قرار گیرد. آنچه ازهم اکنون توسط آنها مذبوحانه برنامه ریزی میشود.

ما را عقیده برین است که مردم ما بدین خاطر درمقابل استعمارگر روس نایستاده اند تا راه را برای امپریالیست های حریف آن باز کنند و ما چنانچه دست درازی قدرتهای بزرگ را پذیرا نشده ایم، دست درازی و مداخلات قدرتهای کوچک بین المللی ومنطقه را نیز به هیچصورتی نخواهیم پذیرفت. چه این مداخلات در زیر نام اشتراک سرنوشت وزبان، کلتور ومذهب باشد و یا در لباس متبرک دیگر پوشانده شود.

پاسداری از آزادی ملی واقعی به مفهوم حفظ استقلال کشور وعدم وابستگی به قدرتهای خارجی بیگانه واستواری روی خط مشی مستقل ملی وانقلابی به مفهوم مبارزۀ قاطع علیه استعمار، امپریالیسم، نژادگرایی، صهیونیزم، دفاع فعال از مبارزات آزادیخواهانۀ خلقها، ملل وکشورهای اسیر ودربند، دفاع از ترقی وپیشرفت اجتماعی از موضع زحمتکشان برای رسیدن به جامعۀ فارغ از ستم ملی و طبقاتی، اشتراک فعال درقضایای بین المللی بر پایۀ روابط مساویانه وعادلانه با کشورهای دارای نظامهای سیاسی متفاوت وهمکاری وهمبستگی صمیمانه با آن نیروهائیکه مستقل از دایرۀ نفوذ ابرقدرتها وامپریالیستها برای آزادی مردم خود مبارزه میکنند و … .

خلاصه دشمنی با دشمنان آزادی، دموکراسی، ترقی اجتماعی ودوستی وهمبستگی با مبارزان واقعی راه آزادی، دموکراسی و ترقی اجتماعی عناصر اساسی صلح عادلانه اند و تخطی از آنها صلح عادلانه را خدشه دارمیسازد.

۵ـ پذیرش دموکراسی بعنوان ضرورتی تاریخی برای اعمار جامعه بعد از جنگ افغانستان:

تاریخ کشورما وتمام کشورهای جهان نشاندهندۀ اینست که امپریالیسم استعمار وبهره کشی با دور کردن مردم ازصحنۀ زندگی فعال اجتماعی وسیاسی همراه بوده است.

دیکتاتوری ـ بمفهوم دورکردن مردم زحمتکش از ساختن آگاهانه وفعالانۀ تاریخ شان ـ همیشه همزاد و همراه استعمار وامپریالیسم بوده است. یا همراه با امپریالیسم زندگی میکند هستی و نیستی اش بدان مربوط است ـ مانند رژیم فاشیستی دست نشاندۀ روس درافغانستان ـ و یا جاده صاف کن امپریالیسم واستعماربوده است ـ مانند رژیم های دوران قبل ازکودتای ثورـ .

برای اینکه این فاجعۀ ملی ـ تاریخی دوباره تکرارنشود هیچ تضمینی به جز دموکراسی برای توده های مردم واشتراک فعالانه و آگاهانۀ آنها در زندگی سیاسی و اجتماعی نیست. بخصوص اینکه اکنون ملت ما همگی با سلاح های گرم وثقیل مسلح اند. در صورتیکه دموکراسی واقعی پایۀ مناسبات درونی جامعۀ ما را تشکیل ندهد، کشور ما بصورت حتم شکار دست درازیهای قدرتهای بین المللی ومنطقه میگردد. نمونۀ لبنان کنونی پیش چشم ماست. بدینصورت پذیرش دموکراسی واقعی به عنوان اصل رهنمای زندگی سیاسی واجتماعی آیندۀ ما ارتباط عمیقی با آزادی ملی دارد که درصورت تخطی از آن نمیتوان صلح عادلانه، شرافتمندانه و دوامدار را درکشور تأمین نمود.

عناصر ونیروهائیکه ازین اصل غافل میمانند و یا خود را در زیر سایۀ پیل بزرگ می پندارند وبا انحصارگری احمقانه میخواهند با چند تا تفنگ خیراتی بر مقدرات مردم ما نی سواری کنند باید بدانند که بطورعمد و یا اصرارمیخواهند عمراستعمار را درکشور ما دراز سازند، مردم را ازگرفتن آگاهی محروم و آنها را از تصمیم گیری برسرنوشت شان بدور ساخته وبدینصورت به ادامۀ عمر نکبتبار استعمار کمک میکنند. چنین است که پذیرش دموکراسی به عنوان تعیین کنندۀ روابط درونی جامعۀ ما، بعنوان معیاری برای صلح عادلانه معقولیت وعینیت خود را می یابد. صلح عادلانه هیچگاهی در پناه “حاکم مستبد عادل” به وجود نیامده ودرافغانستان نیز به وجود نمی آید.

۶ـ پایه گذاری یک نظام عادلانۀ اجتماعی ودادن حق تعیین سرنوشت اجتماعی برای محرومین جامعه:

امپریالیسم روس اساساً برای استثمار بیرحمانه و بیحد وحصرمردم ما به این کشور لشکرکشی نموده است وجنگ کنونی آن پایه درمنافع آزمندانۀ اقتصادی همراه با گسترش استراتیژیک آن بطرف جنوب دارد که آنرا به بحرهند و خلیج فارس نزدیک میسازد. بدین صورت استعمار روسی برخلاف آنچه بر رخ خود نقاب”اصلاحات” اجتماعی و”سوسیالیستی” کشیده است از جابرانه ترین و بیرحمانه ترین اشکال مناسبات اجتماعی در جامعۀ ما نمایندگی میکند: گاز طبیعی ما را میدزدد، فارم های زراعتی ما(دولتی وغیر دولتی) امتداد کارخانه های روسی میگردد، بازارهای ما از فرآوردهای روسی پرمیشود ودسترنج کارگران ودهقانان ما به قیمت ارزان به روسیه صادرمیگردد. اینها انواع مختلفی ازبهره کشی روسی درافغانستان است که مناسبات غیرانسانی فئودالی نیزدرپناه آن تجدید حیات میکند. سرنگون کردن این روابط جابرانه در واقع هدف جنگ عادلانۀ ماست. آزاد کردن مردم ما از وابستگی اقتصادی ـ اجتماعی و الغای روابط و مناسبات امپریالیستی روسی آن الزام وپیش شرط اساسی است که بدون آن نمیتوان ازصلح عادلانه وشرافتمندانه یاد نمود. به عبارت دیگر اگر آزادی وطن با آزادی هموطن توأم نگردد آن آزادی بجزعوامفریبی چیز دیگری نیست. و آزادی هموطن فقط ازخلال پایه گذاری روابط عادلانۀ اجتماعی ویک نظام اقتصادی ـ اجتماعی که درآن همه مردم بخصوص رنجبران وزحمتکشان کشور ثمرۀ دسترنج زحمات و فداکاری های خود را برچینند، ضرورتی انصراف نا پذیر است.

ازجانب دیگرما عمیقاً عقیده داریم که ظلم ملی یا امپریالیستی با ظلم اجتماعی روابط ناگسستنی دارد یکی دیگری را تقویت میکند ویکی هم پیآمد دیگری است. تجربۀ کشور ما چنین بوده است که امپریالیسم روس درطی یکربع قرن همیشه پشتیبان ارتجاع وظلم اجتماعی درکشورما بوده است و درعین حال ازخلال روابط ظالمانۀ اجتماعی بود که عده ای وطنفروش توانستند با عوامفریبی بر گردۀ مردم ما سوارشوند وبه عنوان ابزار خیانت وجنایت در دست روس استعمارگر قرار بگیرند. این تجربۀ تلخ تاریخی باید برای ما که به قیمت خون بیش ازیک ملیون انسان بدست آمده است فراموش ناشدنی باشد.

بدینصورت آزادی ملی واقعی با آزادی اجتماعی وحق تعیین سرنوشت ملی با حق تعیین سرنوشت اجتماعی رابطۀ ارگانیک وغیر قابل انفصال خود را می یابد که یکی دیگری را تقویت میکند ونبود یکی به فقدان دیگری منتهی میشود.

۷ ـ الغای تمام قرارداد های ننگین واسارتبار امپریالیستی وبخصوص قراردادهای بین دولت مزدور وامپریالیسم روس واقمار آن:

امپریالیسم روس از سال های۱۹۵۴ باینسو به نفوذ “آرام” وهمه جانبه درکشور ما پرداخت و بالآخره ازخلال قراردادهای جابرانۀ امپریالیستی درکشورما موقعیت مناسبی را بدست آورد که بتواند ستون پنجم خود “خلق” و “پرچم” را بوجود آورد و دست به توطئه علیه یاران وهمکاران سابق خود بزند.

بعد ازکودتای هفت ثور که زمام امور کشورما کاملاً بدست مزدوران روس افتید، امپریالیسم جنایت پیشۀ روس ازخلال جنایات بیشمار خود برخلق ما ، کشور ما را در شبکه ای ازقراردادهای ننگین واسارتبار امپریالیستی پیچاند تا این واقعیت وجودی سند قراردادی وحقوقی خود را نیز داشته باشد.

امپریالیسم روس لشکرکشی غادرانۀ خود را به کشور ما مطابق به قرارداد دسامبر ۱۹۷۸ تره کی ـ برژنف میداند که مادۀ پنجم آن به روسیۀ امپریالیستی حق لشکرکشی ومداخله در امور کشور ما را داده است. این مشت نمونۀ خرواراست وکشور ما از خلال صدها وهزارها قرارداد علنی ومخفی در دام جهانگشائی روس امپریالیستی گیرافتاده است. اعلان صریح وجسورانه اینکه ما تمام قراردادهای جابرانه و ننگین اسارت امپریالیستی را به طور کامل ملغی اعلام داشته وهیچ گاه و به هیچ صورت اینگونه قرارداد ها را به رسمیت نخواهیم شناخت، پافشاری روی یکی از ارکان صلح عادلانه است. چه این قرارداد ها توسط مشتی عمال میهن فروش، خاین وبی اراده با ارباب آن عقد گردیده وهیچ گونه رابطۀ قانونی آزادانه میان مردم دلیر و با شهامت ما وامپریالیسم روس را بازگو نمی کند. ملتوی گذاشتن این موضوع مهم و یا برخورد دوگانه “هم به میخ وهم به نعل” پذیرش تسلط امپریالیستی روس دراشکال ظریفانه ترآن ومخالف صریح آزادی ملی واقعی مردم ماست.

۸ ـ جبران خسارات برای مردمی که از تجاوز روس متضرر شده اند بخصوص خانوادۀ شهدا، زندانیان و مهاجرین و … :

امپریالیسم روس جنایات غیر قابل وصفی راعلیه مردم ما مرتکب شده است. مردم ما را قتل عام کرده، زندانی نموده شکنجه وتحقیر کرده، شهرها و روستاهای ما را بمباردمان نموده، ملیون ها انسان را ازخانه وکاشانۀ شان بی ریشه و در بدر ساخته وملیاردها دلار ثروت ملی ما را برباد داده است.

قربانی های این جنایت تاریخی نباید بنام “صلح خواهی” به فراموشی سپرده شود زیرا مردم غیور ما که ملیاردها دلار ثروتهای مادی چنانچه ثروتهای غیر قابل حساب معنوی خود را درین جنگ ازدست داده اند بعد از ختم آن نمی توانند سالهای سال وضع زندگی خود وزخمهای ناشی ازین جنگ تجاوزکارانه را التیام بخشند.

بدیصورت جبران خسارات برای آنها ازجانب امپریالیسم روس ـ چنانچه یک برنامۀ وسیع بازسازی زندگی مردم متضرر شده ـ که توسط ملل متحد و دیگرمؤسسات بین المللی تمویل گردد تحت اداره ونظارت نمایندگان اصیل مردم ضرورت اجتناب ناپذیر است.

عدم توجه بدین نکته از یک جانب متجاوزین بین المللی را تشجیع میکند که هربار دلشان خواست به کشورهای کوچک تجاوز نمایند، غارت وچپاول کنند وقتل عام نمایند و در اخیر نیز بر مردم منت بگذارند و به طویله های خود برگردند، ازجانب دیگر قربانیان جنگ وفاشیسم روس را به فراموش خانۀ دربدری، فلاکت و بدبختی می سپرد که در تکامل اجتماعی آیندۀ کشورما اثرات منفی عمیقی بجا خواهد گذاشت.

بدینصورت مطالبۀ جبران خساره از روس امپریالیستی وتعهد نیروهای انقلابی به کمک بی شایبه برای این قربانیان وخانواده هایشان بعنوان سپاس بی ریا و بی آلایش از استواری وجانبازی آنها، یکی از معیارها و ضوابط صلح عادلانه است که بدون در نظرگرفتن و تأکید روی آن صلح ما با امپریالیسم روس عادلانه نی، بلکه غیر عادلانه، قدرت طلبانه وظالمانه خواهد بود.

۹ ـ رسیدگی به اعدام شدگان، زندانیان سیاسی وگم شدگان ومجازات قاتلین و عاملین آنها طبق قوانین ملی:

امپریالیسم روس در طول هشت سال گذشته بیش از یک ملیون برادران و خواهران ما را کشته است واکنون بیش از صدهزار از دلاوران مردم در زندانها وسیاه چالهای روسی به سر می برند و به همین تعداد افراد نیز دزدیده شده و در مورد بود ونبود، زندگی ومرگ آنها به خانواده های شان هیچ چیزی گفته نمیشود. اجساد قربانیان فاشیسم روسی به خانواده های شان سپرده نمی شود وحتی زندانیان از دیدارهای عادی با خانواده های شان محروم هستند.

رسیدگی به لست اعدام شدگان، چنانچه به زندانیان سیاسی وگم شدگان، ومجازات قاتلین وعاملین آنها یکی ازضوابط اساسی است که بدون آن صلح ما با امپریالیسم روس نمیتواند عادلانه تلقی شود. فراموش کردن برادران و خواهران شهید ما وعدم توجه به رنجی که زندانیان دلاور ما درشکنجه گاه های روسی متحمل شده اند، صلح ما را با دشمن از محتوای انسانی وانقلابی آن تهی میکند وصلح عادلانه نخواهد بود.

امپریالیسم روس وسگ چوچه های آن باید به مردم ما ازین خونریزی های بی شمارحساب بدهند وعاملین آن باید به جزای کردارخود برسند. این یکی دیگرازمعیارهای صلح عادلانه است.

۱۰ ـ مجازات خائنین ملی، جنایتکاران جنگ( از روسها تا”پرچمیها”-“خلقیها”) دریک محکمۀ علنی در حضور افکار جهانی:

امپریالیسم روس ومزدوران آن در افغانستان که مردم ما را قتل عام کرده، شهرها وقصبات ما را به آتش کشیده اند وصدها جنایت بزرگ تاریخی دیگر را درحق مردم ما روا داشته اند، باید اقلاً دردونکته به ضمیر و وجدان جهانی حساب بدهند:

الف: عده ای ازعناصرمیهن فروش به وطن خیانت کرده وبنام سیاست بازی وبقدرت رسیدن دست دردست یک نیروی بیگانه بر رخ مردم خود شمشیر کشیدند ومقدرات مردم ما را به بیگانه ها تسلیم کردند و بزرگترین تراژدی عصر ما را که با تراژدی های فاشیسم هیتلری پهلومیزند و از آن سبقت میگیرد، بوجود آوردند. این عده آشکارا خائنین ملی اند و باید توسط یک محکمۀ توده ای عالی که درآن نمایندگان مجاهدین، نمایندگان ملیت ها واقوام ونمایندگان منتخب مردم وجود داشته باشند بطورعلنی محاکمه گردند ومطابق به حجم وشدت جرایم خود به مجازات برسند. بخصوص سردمداران “پرچمی” و “خلقی” که بطور آگاهانه به میهن ومردم خود خیانت کرده اند باید بدون دلسوزی به مجازات برسند وکسانیکه جنایات بزرگی را درحق مردم خود انجام داده اند نباید از چنگ عدالت بگریزند.

ب: مناسبات مردم ما با امپریالیسم روس در کتگوری قوانین زمان جنگ مطالعه میشود. امپریالیسم روس بارها توسط عناصر طرفدار خود ازمجاهدین خواسته است که با اسرای جنگی روسی طبق قوانین بین المللی جنگ رفتار نمایند. ولی امپریالیسم روس در طول هشت سال تجاوز خود هیچگاه قوانین جنگ را در مناسبات خود با مرددم ما مراعات نکرده است: زندانیان ما را مطابق قوانین جنگ محاکمه نمی کند و با مجاهدین مطابق قوانین بین المللی جنگ برخورد ندارد. از بمب های ناپالم، کیمیاوی وبمب های طوطی که در آن افراد بیگناه کشته میشوند و یا بمباران مناطق مسکونی برای ضربت زدن به روحیات مردم استفاده مینماید که اینها در قوانین قبول شدۀ بین المللی جرایم نابخشودنی است.

سلوکیات ارتش اشغالگر روسی درافغانستان تابع هیچ نظم وانضباطی نیست وحتی خود دولت مزدور نیز نمی تواند آنها را محاکمه کند. بناءً هزاران مورد وجود دارد که درعرف قوانین جزائی بین المللی بنام جرایم جنگ وجرایم ضد بشریت یاد میشود مانند: قتل عام، آتش سوزی بدون درنظرداشت نیروهای مدنی، استفاده از ناپالم، بمب های کیمیاوی، بمباران مناطق مسکونی و … علاوه بر اینکه روسها با تجاوز بیشرمانۀ خود به کشور ما تمام نورم های بین المللی را زیر پا گذاشته وهیچگونه حقی درکشور ما ندارند و این خود بزرگترین جنایتی است که بر مردم ما تحمیل کرده اند ولی درچارچوب یک ارتش استعماری نیز اعمال وکردار آن جزء جرایم جنگ وجرایم ضد بشریت بشمار میرود.

قتل عام کراله، قتل عام درلوگر، قتل عام درکلکان، زهر دادن اطفال مکاتب به دلیل مخالفت شان با حضور روس و … تومار طویلی ازجنایات ضد بشریت روس است که جزء جرایم جنگ به شمار میرود و در محکمه های خلق در استوکهلم، پاریس و درین اواخر در ناروی به اثبات رسیده است. برگزاری یک محکمۀ بین المللی مانند محکمۀ “نورنبرگ” برای محاکمۀ مجرمین جنگ در اخیر جنگ افغانستان ضرورتی انصراف ناپذیر است. ما باید به شدت ازافکارعامۀ جهانی خواستار دایرکردن چنین محکمۀ بین المللی گردیم وخود درپی تکمیل دوسیه واسناد اثباتیۀ آن برآئیم.

درین محکمه بطور حتم پای بزرگترین جنایتکاران قرن مانند برژنف، اوستینوف، گرومیکو و … همراه با مزدوران آن تره کی، امین جلاد، ببرک ونجیب و … شامل است. این یکی از ارکان وعناصرغیر قابل انصراف صلح عادلانۀ مردم ماست.

ما به طور مختصر در ده ماده عناصر ومعیارهای صلح عادلانه را به بحث گذاشتیم وعمداً از بحث مفصل روی آن خود داری نمودیم. ولی این صلح عادلانه از کدام راه متحقق میشود، شیوه ها و راه های رسیدن بدان آیا از طریق تکدی ازقدرتهای بزرگ و یا مراحم روسی حاصل میگردد و یا خیر؟ این سؤالیست که باید در اخیر این مقال بدان بطور مختصر پاسخ بگوئیم.

راه ها وشیوه های رسیدن به صلح عادلانه:

امپریالیسم جنایت پیشۀ روس درتحت شرایط و اوضاع سیاسی ـ نظامی و اوضاع بین المللی موجود حاضر نیست به شکست کامل برنامه های خود درکشور ما اعتراف نماید. هنوز هم طمع خام شکست مردم ما و انقیاد ملت ما درمغز بیمار امپریالیسم روس، وسواس های پیروزی نظامی وسیاسی را برمیانگیزد، لذا حاضر نیست یک صلح عادلانه و شرافتمندانه را که درآن آزادی کامل ملت ما همزمان با شکست روس مسجل گردد، بپذیرد وخواستار”صلح” مطابق به میل خود است. “صلحی” که منافع آنرا حفظ نماید. مزدوران آنرا بر سریر حکمرانی نگهدارد وعقب نشینی او را از افغانستان با “حفظ آبرو” تأمین نماید و … .

اینها همه عناصر یک صلح غیرشرافتمندانه، تحمیلی و زورگویانۀ امپریالیستی است که فقط منطق واژگونۀ امپریالیستی پایۀ آنرا میسازد و در منطق آزادیخواهان وانقلابین چیزی جز تسلیم وانقیاد معنی نمیدهد، آنچه مردم ما آنرا تا اکنون نپذیرفته و در آینده نیز نخواهد پذیرفت.

ولی آیا با این وضع میتوان به یک صلح شرافتمندانه، عادلانه، واقعی و دوامدار امید داشت؟ بلی ما میتوانیم به صلحی که عناصر ده گانۀ آنرا برشمردیم امیدوار باشیم، و به وصول بدان اعتقاد داشته باشیم مشروط براینکه راه وشیوۀ درست رسیدن بدان را برگزینیم که چند تای مهم آنرا درپائین بطور مختصری می شمریم:

۱ ـ پافشاری روی جنگ توده ای طولانی:

جنگ توده ای طولانی مستلزم چند مسئله است:

ـ پافشاری روی مبارزۀ مسلحانه بمثابه عمده ترین شکل مبارزه ضد استعمار روس.

ـ سیاسی ساختن جنگ بمفهوم بردن آگاهی ملی وآگاهی اجتماعی درمیان مجاهدان راه آزادی و ارتقای جنگ از حالت ایله جار به طرف جنگ هدفمند وآگاهانه.

ـ بسیج عمومی و دوامدار توده ها تادر پیروزی ها وشکست ها وپیچ وخم مبارزه اعتماد و امیدواری خود را به پیروزی از دست نداده ودرهرحالت برای یک جنگ دراز مدت آمادگی داشته باشند.

ـ تغییر شیوه های جنگی مطابق به تکامل جنگ وتقسیم بندی جدید نظامی براساس نیروهای دفاع از خود توده ای(در سطح هرمنطقه)، چریکهای مسلح مردم(درسطح هر منطقه) و نیرو های مسلح مردم ( در سطح ملی) مطابق به تکامل اوضاع درهر منطقه.

ـ حل مسئلۀ سلاح وذخایر ضروری آن برپایۀ یک سیاست اتکاء بخود.

ـ حل مسئلۀ پایگاه های انقلابی استراتیژیک وتاکتیکی.

ـ حل مسئلۀ عقبگاه استراتیژیک وعقبگاه های تاکتیکی.

۲ ـ حل مسئلۀ وحدت به عنوان کلید اساسی پیروزی درجنگ مقاومت کنونی:

امپریالیسم ادامۀ گستاخی خود را مرهون تشتت و پراگندگی جنبش ماست وهم ازین دریچه است که روس امپریالیستی نیروهای مجاهد را به جان هم انداخته، جاسوس حقیر خاد را تاسرحد سروری کاذبانه میرساند.

مسئلۀ وحدت در جنگ مقاومت کنونی یکی از معضله های اساسی ماست که همگی بدان از دیدگاه منافع تاریخی ـ اجتماعی خود برخورد مینمایند. مسئلۀ وحدت اساساً مربوط به هژمونی انقلاب است. تا وقتی که یکی از نیروهای شرکت کننده دیگر نیروها را به سلامت مشی خود، به صلاحیت تاریخی ـ سیاسی خویش و به کفایت خویش برای رساندن مردم به پیروزی نهایی متقاعد نسازد، هژمونی تأمین نمی شود. هژمونی تنها امکانات مادی و شرایط خوب منطقه و بین المللی نیست. این چیزیست که بعضی نیروها به وفرت دارند، ولی مردم هژمونی آنها را قبول ندارند. چنانچه هژمونی تنها دادن برنامه های زیبا برای کار نیست درصورتیکه خود برنامه دهنده امکان تطبیق آنرا نداشته باشد آن برنامه از اهمیت عملی تهی میشود و ارزش ندارد. جانب تطبیقی برنامه های انقلاب درشرایط کشور ما اهمیت اساسی دارد. هژمونی فقطه التقاء نیروهای ذینفع درنقطۀ معینی است که بنا بر خط مشی، سیاست ها، اوضاع محیطی و توانمندی عملی یکی از نیروها درآن نقطه قرار دارد و بدینصورت صاحب آن نقطه میتواند ادعای هژمونی دیگران را داشته باشد و این درتضاد انحصارگری دیوانه وار و”لافزنی” احمقانه است. و این مفهوم مسئله هژمونی با مسئلۀ ترقی پیوند نا گسستنی دارد که باید همیشه ازمقوله وحدت ترقی به عنوان یک پدیدۀ مرکب لازمی صحبت کنیم چون یکی بدون دیگری درشرایط ما واقعیت خود را نمیتواند تثبیت نماید.

مقصود از وحدت ، دادن اعلامیه های وحدت، وحتی یکجا کردن ومدغم کردن دفترها در یکدیگر نیست بلکه بیشتر به عنوان سلوک همآهنگ اجتماعی نیروهای درگیر نبرد درمقابل امپریالیسم روس است.

چنانچه مسئلۀ وحدت باید به عنوان ضرورت تاریخی مبارزۀ ضد استعماری پذیرفته شود که از نیازمندی های جلب کمک بین المللی و یا اعتراف نامه های بین المللی وغیره به عنوان هدف اساسی وحدت فاصله زیادی دارد.

ولی بر یک نکته درهمه احوال باید تأکید نمائیم که سرنوشت مقاومت کنونی ما به مسئلۀ وحدت ملت تعلق میگیرد. وحدت ملت ما شب فردای آزادی کشور ویگانه راه رسیدن به صلحی دوامدار، واقعی، شرافتمندانه وعادلانه است.

۳ ـ طرح یک برنامۀ ضد امپریالیستی وترقیخواهانه:

ما بار ها برین نکته تأکید کرده ایم که حملۀ امپریالیسم روس به افغانستان تنها به لشکر کشی نظامی آن منحصر نیست. امپریالیسم در ذات خود تهاجمی چند جانبه است که در آن استثماراقتصادی همراه با انقیاد سیاسی، لشکرکشی نظامی ومسخ فرهنگی یکجا عمل میکند ویکی درخدمت دیگری است. بناءً برای شکست امپریالیسم روس نیزطرح برنامه ای جامع که همه ساحات امپریالیسم روس را مورد تهاجم قرار داده و آنرا شکست دهد، ضرورتی انصراف ناپذیر است.

اکنون که هشت سال از جنگ مقاومت کنونی ما میگذرد، هنوزهم جنگ ما عمدتاً جنگی ایله جاراست که بر آن انارشیسم قوماندان های محلی تسلط دارد و رهبری سازمان های آنها فقط درساحۀ اکمالات تخنیکی محصور است. کار سیاسی ساختن توده ها برای یک هدف واحد یا هیچ نیست یا فقط درمحدودۀ عوام فریبی هستریک مذهبی باقی مانده است وبه اوضاع واقعی سیاسی واهداف امپریالیسم روسی هیچگونه توجهی صورت نمیگیرد. در تمام مناطقی که درتحت تسلط نیروهای مجاهد قراردارد آشفتگی اقتصادی واجتماعی بی نهایتی حکمفرماست. ما در پهنای نیروهای سیاسی حتی یک نشریۀ جدی تحلیلی و واقعبینانه در حد مسئولیت وضع کنونی نداریم و … بدینصورت استراتژی پیروزی جنگ مقاومت و ارتقای آن تا سطح یک جنبش آزادیبخش ملی شگاف برمیدارد.هرگاه ما درساحه های مذکور برنامۀ دقیق علمی و قابل تطبیقی وضع ومردم خود را برای مبارزه ای همه جانبه علیه روس اشغالگر بسیج نمائیم، در آن صورت برای امپریالیسم روس راهی بجز از سرافگندگی وشکست باقی نمی ماند. جانبازی و فداکاری غنی وشگفت انگیز مردم ما با فقرمدهش برنامه های سیاسی، اقتصادی وفرهنگی مقاومت درتضادکلی قرار دارد ونمیتوانند مدت زمان درازی باهم همزیستی نمایند. این خود بازتاب آن تضاد تاریخی است که نیروهای عقبگرا و تاریخزده ایکه برای آخرین بارظرفیت محدود تاریخی خود را درمقابله با امپریالیسم روس به نمایش میگذارند دارای امکانات بیحد وحصر مادی ـ تخنیکی اند که به کمک آن برگردۀ مردم ما سوار میشوند، درحالیکه نیروهای ملی و انقلابی که باید این جنبش وسیع وعظیم توده ای را رهبری نمایند عمداً توسط روس امپریالیستی وامپریالیسم غرب همراه با کشورهای منطقه از ساحۀ مبارزه وفعالیت کنار زده میشوند. اگر پاشنۀ “آشیل” امپریالیسم روس درتحمیل یک نیروی ضعیف و بدنام اجتماعی برمردم ماست که درطی هشت سال با تمام دیده درایی وخونریزی نتوانسته است آنرا برمقدرات ما حاکم سازد، درجانب مقاومت نیز این موقعیت طبقاتی ـ تحمیلی از جانب حریفان امپریالیسم روسی دنبال میشود و بدینصورت ضعف مزمن وتاریخی مقاومت، خود را درین گونه صحنه سازی ها وتحمیل های خارجی نمایش میدهد.

ما یقین داریم که این واژگونی های تاریخی ـ چه از جانب امپریالیسم روس دنبال شود و یا از جانب حریفان او ـ به دست توانای مردم ما واژگونه میشود وطبقات اجتماعی هرکدام در جایگاه مناسب تاریخی خود قرار می گیرند و نیروهای انقلابی باید برای واژگون کردن این واژگونی به طور استوار وخستگی ناپذیر کار کنند تا درمیدان نبرد و محک انقلابی جوهر شانرا بنمایانند.

چه این واژگونی درنتیجه طرح وعملی ساختن یک برنامۀ جامع الاطراف ترقیخواهانه که هم بدیلی درمقابل استعمار شرارت پیشه باشد وهم بدیلی درمصاف با ارتجاع خونریز، یگانه راه شکست کامل امپریالیسم روس و رسیدن به صلحی واقعی، دوامدار، شرافتمندانه وعادلانه است.

۴ ـ استواری روی خط مشی مستقل ملی وانقلابی:

بعد از کودتای هفت ثور صف بندی های جدیدی در رابطه با مسئلۀ افغانستان، به نفع مقاومت مردم ما و به ضرر امپریالیسم روس بوقوع پیوست. این صف بندیها اکنون بطور عمیقی در زندگی سیاسی ما تأثیرنموده و در آینده نیزفعل وانفعالات آن درجامعه دیر پاخواهد بود.

تحلیل واقعبینانۀ اوضاع کشور ما نشان میدهد که افغانستان روز تاروز درکشمکش دو ابرقدرت امپریالیستی ونیروهای خورد وکوچک دیگر به تباهی کشانده میشود. گرچه تضادهای بین المللی ومخالفت نیروهای بسیاری در سطح جهانی با تهاجم روس اکنون به مثابه یک عامل مثبت درجریان جنگ مقاومت نقش خود را بازی میکند ولی درآیندۀ در درازمدت این دست درازی ها که به معنی آفریدن نیروهای ویژۀ هرکدام از قدرت ها برای خود ونفوذ در تار و پود جامعۀ ماست به عنوان عامل منفی زندگی سیاسی جامعۀ ما را دستخوش نا آرامی وآشفتگی ساخته و جامعۀ ما را ازسیر طبیعی پیشرفت خود بازمیدارد.

بناءً بیرون کشیدن افغانستان از دایرۀ نفوذ ابر قدرتها چنانچه از نفوذ و دست درازی کشورهای منطقه وهمسایه ضرورتی حتمی است. این دست درازی ها از هر جانبی که باشد و به هر اسم و رسمی که عملی گردد علاوه بر تجاوز برمقدرات وحق حاکمیت ملی ما، نیروهای رقیب را تشجیع کرده و بدست درازی وا میدارد. مردم ما برای پیشرفت سالم وطبیعی خود، برای زدودن افکار عقبماندۀ قرون وسطایی، برای آمادگی گرفتن برای یک مبارزۀ جدی ضد امپریالیستی ـ ضد ارتجاعی، برای همبستگی با نیروهای انقلابی وبرای تحقق پیشرفت و ترقی اجتماعی نیاز غیر قابل وصفی به صلح واقعی دارد.

بدینصورت پیروی ازخط مشی مستقل ملی وانقلابی که کشور ما را درموقعیت قضاوت آزاد بین المللی، روابط مساویانه و آزادانه با دیگر کشورها، همکاری وهمبستگی با نیروهای انقلابی جهان ومخالفت با امپریالیسم، استعمار، نژادگرایی وصهیونیزم قراردهد یکی از راه های رسیدن به صلح به صلح واقعی وعادلانه است.

واقعییت های ملی وبین المللی حکم میکند که بدیل امریکایی در مقابل بدیل روسی و یا آفریدن مزدوران هم سنگ درمقابله با مزدوری “پرچم” و “خلق” درکشور ما نه تنها به شکست مواجه میشود، بلکه خونریزی بی حساب دیگری را برمردم ما تحمیل خواهد کرد وخواست صمیمانۀ ما اینست که مبارزۀ مردم ما درمقابل اژدهای روسی خود درس روشن وقاطعی برای تمام قدرتهای بزرگ وکوچک باشد تا دست از لانۀ عقابان دور نگهدارند و به مردم ما اجازه دهند تا سرنوشت خود را بدور از بازی های خانمانسوز وتباه کن آنها خود بدست گرفته و در راه یک جامعۀ آزاد، آباد، با رفاهیت وشگوفان به مبارزه بپردازند.

دور نـــمـــای اوضــــــاع :

ما ریگستان های پُر از سراب را در نوردیدیم تا پا درسرزمین واقعیت بگذاریم. آنچه دیدیم شگفت انگیز و دردناک بود ولی چه میتوان کرد؟ واقعیت چنین است. جنگ وصلح دو پدیدۀ بهم پیوسته وچند گونه اند وهرکدام بر پایۀ موقعیتها ومنافع گردانندگان آن ازهم جدا میشوند. درکشورما چهره های خاک نشسته و مومیایی شده برای اینکه نقشی برای خود دست و پا کنند سر برآستان قدرت های بزرگ میگذارند تا از خوان یغما نصیبی بدانها نیز برسد. نیروهای جنگنده و یا بهتر است بگوئیم مأمورین لوژستیک مجاهد نیز هوای “امارت” در سَر بَر قالیچه های سلیمانی سوار، گاهی سَر از قصر سپید میکشند و زمانی به کعبۀ “گِل” پناه می برند، تا ازکدام سوراخ دعای شان مستجاب گردد.

کشور ما اکنون زخم خورده وخونریز درمیدان افتیده وهرکس وناکسی تیغ بدست آمده تا قطعه ای از پیکر زخمی آن برای خود بگیرد و بر ما منت بگذارد. ولی این مردم دست بسته و توانا کجا و طمع خام خونخواران وحجامان کجا؟ … .

این مسیرت پرافتخار که اکنون ازسطح به عمق و از گستردگی به ژرفا رسیده است کم کمک عوامل مانعه، پهلوان پنبه ها، عناصر بی ایمان و بدسگال را از راه خود سیل آسا می روبد و دگردیسی ها و دگرگونی ها جانمایه حرکتی نوین و آفاقی تازه برای این مسیرت است که این راهی طولانی، پر پیچ وخم، درد ناک ولی پیروز مند است.

اگر دست توطئه کارگر بیفتد وصلحی غیرعادلانه را برمردم ما تحمیل نماید و نگذارد مولود تازۀ این مسیرت بطور طبیعی به دنیا بیاید در آنصورت باید انتظار خونریزی های شدید تری از نوع لبنان را داشت.

دو دورنـمای محـتـمل: یکی راه پیمائی طولانی پیروزمند ما تا رسیدن بر فراز ویرانه های استعمارـ ارتجاع بر بلندای آزادی و آزادگی و دیگر زخم خوردن از پشت وخیانتی درخیانت و در نتیجه تحول افغانستان از یک موقعیت مقاومت ضد استعماری به خانه جنگی خانمانسوز نوع لبنانی که در آن همه جهانخواران وحجامان بر خونهای ریختۀ ما شبانه جشن بگیرند. و”حیاتِ جاودان ا ندرستیز است”. پایان

# # #

تبصره ای بر تب “سره” ها

در “املا”ی غلط

چندی قبل ورقپاره های نامرتبی به چشم ما خورد که برخود نام “جرقه” نهاده بود. از مطالعه اش مدهوش شدیم. اولاً حیف زبان شیوای دری که با این همه غنایش اینگونه درهم جو و تفاله شود. ثانیاً باید گردانندگان آن هموزن اوراقش غلطنامۀ املائی (اگر بدانند) مرتب کنند تا شاید بتوان بطور کامل به مفاهیمش پی برد. ثالثاً اینکه چه آش درهم جوشی درطبق شکسته ریخته اند که فقط تهوع می آورد. رابعاً دریافتیم که درین جهان خراب هنوزهم هستند آنچنانی هائی که یک روز سیل افترا، تهمت و …با رکیک ترین کلمات را برسر هم می ریزند وهمانها فردا به دیدۀ روزگار درآمده “مجتمع آش شله قلمکار” خود را “گنجینۀ گوهر” میخوانند!! خامساً راستی که “گندم از گندم بروید جو ز جو” از مزاوجت” دلال و بقال سیاسی، عناصر مشکوک و مشبوه، وابستگان دالر و… که هدف شان تطمیع کردن است” (اینها صفاتی است که خودشان قبل از” متحد شدن” به همدیگر نثار کرده اند) و دیوانگلن خرد باخته فقط “جرثومه” بعمل میآید که پاک وناپاک را می آلاید و سادساً … و …

آنچه ازمتن نوشته خوان شان دستگیرخواننده میشود اینست که “هادیان” گمراه آن را فرسوده مغزان عزلت نشینی می شناسد که باید باری با فرق به زمین خورده باشند وهم اکنون که ازهمه جای میدانهای مبارزه بوی خون میآید، ازبزدلی چون موش به سوراخ تپیده اند و نبرد ببرها را از دور نظاره گر اند. درطی هشت سال آزگار که خلق قهرمان ما زیر پاشنه های پولادین روس وحشی جان میکند و در دفاع قهرمانانه ازخود موجی ازخون خویش را بکار گرفته تا بر فراز آن از ورطۀ هولناک مستعمره شدن بگذرد، اینان حتی یک رویاروئی با دشمن نداشته اند چه رسد به شلیکی علیه آن، حال باعقل چهل وزیر بر این و آن، دستآورد و شکست، خوب و بد، تکاملی وعقبگرا، ظالم ومظلوم و … میتازند وخویشتن خویش را در ماورای ابرهای سیاه وتیره به پاس افتخار “خاندانی” شان (خانواده ایکه آنها را نمی پذیرد) تاج فخرهمه میدانند، شهوت رهبری خواهی کورشان وگنداب متعفن بی عملی گندیده و منفور شان کرده است. و اما که انتظار دست غیبی را دارند که باز دولت را درسوراخ تنگ مخفی گاه شان فرو برده و برسر آنها بنشاند. تا با شعارامینی “هرکه با ما نیست، دشمن ماست” دمار از روزگاراین وآن برآرند. ای وای! پروردگارا ما را ازین بلا نگهدار!

همچنان با این برش بر”ندای” ما خرده گرفته اند که چرا روس را استعمارگر (کلونیالیست) خوانده است. دریغا! ما تا این حد سقوط شانرا پیش بین نبوده ایم. ما هرگز سر آن نداریم که صفحاتی از “ندا” را به مناظره با این قماشها اختصاص دهیم، ولی چون پای دفاع از روس در میان است ناگزیر به تبصره ای هستیم، آنهم صرف اشاراتی کوتاه به خوانندگان معصوم آن لاطائلاتی میکنیم که “جرثومه” شایع میسازد.

خوانندگان ارجمند نخست این پرسش ها را با خود مطرح کنند:

درکشوری که خون صدها هزار انسان زحمتکش آن بدست استعمارگر متجاوز روس می ریزد وهر روز،هرشب وهرلحظه وهر آن ده ها وصدها شهید دارد و دهها وصدها مورد تجاوز به نوامیس مقدس آن از جانب استعمارگر روس صورت میگیرد، قریه ها، شهرها وهرآنچه هستی ملت ماست، اعم از مادی ومعنوی، تخریب میشود، به باد می رود و زیر زنجیرهای تانک روس له میشود و …

درهمچو کشوری وظیفۀ اصلی ودست اول عنصر وطنپرست ومبارز چیست؟ درهمچوکشوری و درهمچوشرایطی اساساً معیار وطنپرست بودن، مبارز بودن، انقلابی بودن و…بالآخره معیار شرافتمند بودن چیست؟

به نظر ما اگر کسی جانب استعمارگر روس را نداشته باشد و یا غرق جنون وحماقت نباشد و یا ” کبرسن” مغزش را از کار نیانداخته باشد، پاسخ به این پرسشها برایش خیلی ساده است و در یک جمله خلاصه میشود: “معیار وطنپرستی، مبارز بودن و…و وظیفۀ دست اول، مبارزه علیه روس استعمارگر است”.

با اینحال پر واضح است که درین وطن و درین شرایط هرکسی وهر نیرویی تحت هرنام ونشان و ایدئولوژی وسیاستی که بخواهد مبارزه علیه استعمارگر روس را خدشه دار کند و در راه این مبارزه سدی ایجاد نماید، خواسته و یا ناخواسته آب به آسیاب استعمارگر روس می ریزد.

پرسش دیگراینست که اگر افرادی پیدا شوند و توماری از کاغذ را چون سرنوشت خود سیاه کنند و درین تومار قسمت اعظم آن به کوبیدن نیروهائی اختصاص داشته باشد که متناسب با سرشت و فهم خود اقلاً ضربتی به همان استعمارگر روس که عامل خونریزی، وحشت و ویرانی خلق وسرزمین ماست، وارد میکنند وهمین گام شان همسوی حرکت مردم است، درینصورت این تومار نویسان چه کاره اند؟ وعملاً درچه جهتی حرکت میکنند؟

آیا تخریب کلیۀ نیروهای مخالف استعمارگر(نه نقاط ضعف شان)، درحین مبارزه علیه او، آنهم بدون جایگزینی، به نفع استعمارگر نیست؟ ایکاش نفی کنندگان مردان با غیرتی می بودند که شمشیر زنان ناتوان را به کناری زده وخود شمشیر به دست میگرفتند و وطن را ازچنگ دشمن میرهانیدند، نه اینکه با زدن این و آن میدان را به دشمن خالی کنند.

خوانندۀ ارجمند!

کمی دقت لازم است تا ببینید که گردانندگان کورمغز “جرقه” زهر قلم شانرا پیوسته بر پیکر نیروهای ضد روسی تزریق میکنند و کاری را که روسها درانجام آن باید مصارف گزافی را بپردازند وتلفاتی راهم متحمل شوند، اینان مفت و رایگان به عهده گرفته اند.همه نیروهای درگیر ضدروسی، بدون استثنا، به زعم جرقه نویسان نیزعوامل فئودالیزم وامپریالیسم غرب اند. همان ادعائی که اثبات آن استراتژی تبلیغاتی روسهاست وتمام رسانه های گروهی خود و اقمار شانرا درخدمت آن قرار داده اند. روسها با همین تبلیغات است که میخواهند به جهان بقبولانند که: درافغانستان نیروهای ارتجاعی وابسته به فئودالیزم وامپریالیسم علیه ترقی، دموکراسی، سوسیالیسم … مقاومت میکنند. و این مبارزۀ خونین، مبارزۀ خلق افغانستان برای آزادی پایمال شده اش نیست وهیچ نیروی پیشرو ومترقی درین نبرد حصه ندارد. درست همین ادعا را “جرقه” عنوان میکند. ببینید آخر این راه بکجا تلاقی میکند؟ وجرقه نویسان سر ازکجا میکشند؟

این افتضاح آنوقت به اوج خود میرسد که جرقه نویسان در برابر “ندای آزادی” می ایستند که چرا سوسیال امپریالیسم روس را استعمارگر (کولونیالیست) گفته است. ایشان در برابر این ” ندا ” سوسیال امپریالییسم را درعین حال سوسیال کلونیالیزم نیز میداند، حساسیت نشان میدهد و وقیحانه میخواهند اثبات کنند که ” کشور شورا ها ” استعمارگر نیست ودرسیستم سوسیال امپریالیسم، کلونیالیزم راه ندارد.

عجبا! این چه افتضاحی است؟ مگر ما با ارگان مرکزی حزب کمونیست روسیه (پراودا) طرفیم یا با ” حقیقت انقلاب ثور” ویا با ارگانهای نشراتی مزدور روس در جاهای دیگر ؟ ؟ آخر امروز به استعمارگر (کلونیالیست) بودن روس چه تردیدی باقی است؟ این تردید را هرکسی بکند، ولی افغانها نمیکنند، مگر اینکه عامل روس وخاین به میهن و یا اینکه دیوانه باشند.

اگر جرقه نویسان در کلونیالست بودن روس شکی دارند که درینصورت سری به وطن شان بزنند وفریاد ملیون ها انسان رنجدیدۀ افغان را که زیر چکمه های استعمارگر له میشوند، بشنوند و دلیلی بالا تر، عینی تر و مادی تر وغنی تر ازین نمی توان داشت. واگر در کلونیالیست بودن روس شکی ندارند (که جرئت شک کردن مستقیم را هم ندارند) پس به همان دلیلی که روس امپریالییست را “سوسیال امپریالیست” و روس فاشیست را “سوسیال فاشیست” و روس شئونیست را “سوسیال شئونیست” میگویند، دقیقاً به همان دلایل روس کلونیالیست را هم ” سوسیال کلونیالیست” میتوان گفت و بحث بر این مسئله بحث بر بدهیات است وصحبت روی آن هم از شهوت کلام که ما از آن بیزاریم.

برای اینکه جنون و شهوت کلام جرقه نویسان کورمغز و بد اندیش را روشنتر کرده باشیم، خوانندۀ عزیز را به خود “جرقه” رهنمون میشویم. درهمان شمارۀ اول شان که زیر عنوان ” تبصره ها ” ما را بدین گناه که چرا روس استعمارگر (کلونیالیست) گفتیم به شلاق افترا وتهمت میبندند وحتی ازعفت قلم هم بیرون میشوند. با عنوان ” قضیۀ افغنستان ” بحثی دارند که بعد از ده صفحۀ نیم تخته ای قلم فرسائی نتیجه میگیرند ودر صفحۀ دهم چنین مینگارند:

” اگر خواسته باشیم از آنچه تا حال گفته آمدیم نتیجه بگیریم، میتوانیم طور مختصر چنین افاده کنیم که توسل امپریالیسم روس با ارسال قشون بیش از صدهزار نفری مجهز با سلاح های عصریش در کشور ما قصد دارد ونقشۀ جهان گشائی و استیلاجوئی خود را در عمل پیاده کند. یعنی عمل کلونیالیزم و پیک نامیمون اشغال یک کشور بیدفاع است.”

مرحبا ! یعنی عمل کلونیالیزم.

حال باید به این نویسنده گفت که بابا اگر به حرفت باور داری پس چرا در صفحۀ دیگر همین شماره ات ” ندای آزادی” را به جرم اظهار این کلونیالیزم به نیش تهمت میگیری؟ مگر نه اینست که مغزت ازکار افتاده و توان تفکر ندارد. و الا درآنجا که عمل روسها عمل امپریالیسم است میتوان سوسیال امپریالیسم را دید، آنجا که عمل فاشیسم است میتوان آنرا سوسییال فاشیسم خواند و… ولی اینجا که عمل کلونیالیزم است نمیتوان آنرا سوسیال کلونیالیزم خواند؟ این همان طرز فکری نیست که دیروز میگفت “روسیه رویزیونیست هست ولی امپریالیست نیست” وحال در تکامش میپذیرد که امپریالست هم هست ولی کلونیالیست نیست؟ نکند با این تئوری در صف نیروهای ذخیره جائی باز کنید، عجب منطقی ! عجب ترم شناسائی را گیرآمده ایم با آنکه نغمۀ شان همان نغمۀ کهنه است و تداومش هم رقص به آهنگ روس. ولی درینجا چاره ای نداریم جز اینکه بگوئیم خدا از عمر کم بار تان بگیرد و برعقل چهل وزیر تان بیافزاید تا چند صباحی باقی ماندۀ عمر را با عقل و هوش زندگی کنید ودست و پاگیر نشوید.

خوانندۀ ما مطمئناً دریافته است که پاسخ به همچو لاطائلات برای ” ندا ” ضیاع وقت است و لذا ما در پی پاسخ اتهامات دیگرتعمداً نمیشویم. فقط به “جرثومه” یاد دهانی میکنیم که اگر ما ازقول “همرزمان تان” وحتی “جلوداران ” تان به قضاوت می نشستیم، شما چندین بار جاسوس وتفرقه افگن، جیره خوار، دیوانه و…قلمداد شده اید، که ما هیچیک از آنها را تا حال جدی نگرفته ایم. ما را به بازیابی این مدارک زنده وا مدارید که مسیر مبارزۀ مان از ضربه زدن به دشمن اصلی منحرف نشود. بگذارید ما درین موج خون با نثار جان خود برای نجات کشتی درگرداب نشستۀ میهن شنا کنیم، شما هم علی الاقل ساحل نشین بی آزار باشید وهمنوا با نهنگ خون آشام روس وکوسه های ارتجاع ما را نگزید. و این اتمام حجت ماست.

# # #

توطﺋـه های ضد ملی را آگاهانه درهم شکنیم!

مقاومت کبیر میهنی ما علیه سوسیال امپریالیم جنایتکار روس با گذشت هشت سال از کودتای ننگین هفت ثور، وارد یکی ازمراحل حساس خود شده است. مرحله ای که سیاست های استعماری روس با گدشت زمان هر روز بیشتر از پیش عمق بیشتری پیدا میکند، وضرورت یک مبارزۀ جامع الاطراف ضد استعماری را، ازخلال کاستی ها وکمبودات مقاومت، انصراف ناپذیر تر ازهمه وقت دیگر، نمایان میسازد. مبارزه ایکه درابتدا ذهنیت عوامگرایانۀ عدۀ کثیری از نیروهای ضد روسی، یا آنرا نمی پذیرفتند و یا با توجیه مذهبی از آن طفره میرفتند و بدین ترتیب خنثی کردن سیاستهای خانه خراب کن استعمار،با بنیادگرایی وانحصارطلبی نیروهای ارتجاعی بدست فراموشی سپرده میشد و تـﺋوریهای آزادیبخش ملی، کفرو الحاد قلمداد میگردید.

فرامین هفتگانۀ رژیم کودتا و لشکرکشی عریان و تجاوزکارانۀ امپریالیسم روس بر حریم مقدس میهن ما، درتحلیل های سیاسی این نیروها، نه برنامه و اصلاحات استعماری وغصب حاکمیت ملی، توسط همسایۀ غارتگر شمالی، که فرامین واصلاحات ضد اسلامی وجنگ کفر و اسلام مسمی گردیدند. و در نتیجه، قوای اشغالگر و رژیم مزدور آن توانستند، ازخلال عقب ماندگی جنبش و ازخلال یاوه سرایی های نیروهای ارتجاعی برای تطبیق پلانهای شوم استعماری شان، با توحش نظامی و اغوای سیاسی ـ حد اقل در اذهان بین المللی، زمینه تطبیق جستجو کنند ودر تدارک آن برایند.

در خلال یکی دو سال گذشته ما شاهد حملات متمرکز روسها در اکثر نقاط کشور و بالخاصه بر روی پایگاه های قوی مجاهدین هستیم که عمدتاً نه بخاطر سرکوب نظامی صرف، که بیشتربخاطر بهره برداری سیاسی و درهم کوبیدن سیاسی این پایگاه ها طرح ریزی وعملی شده است.

ضربت زدن وکشاندن تا سطح آتش بس باصطلاح مؤقتی پنجشیر، حملۀ متمرکز بروی پایگاه ژور، داغ ساختن جنگ داخلی در غرجستان وحملات گستردۀ پاکسازی در هرات وسمت شمال و…همه و همه درمحور استراتژی جنگ استحکامات دشمن برای “محاصره وسرکوب” نیروهای مقاومت دور میخورد که از آن هدف سیاسی خاصی را دنبال میکند. هدفی که محور و اساس آن به تنهایی سرکوب نیست، و یا جلوگیری از یک پیش حملۀ نیروهای مقاومت به شمار نمی رود بلکه عملیات نقشه مندانه وتاکتیکی دشمن است که میخواهد از طریق آن راه نفوذ سیاسی و زمینۀ تطبیق برای پلانهای شوم استعماری اش را مهیا بسازد، تا بتتواند حاکمیت وسیطرۀ استعماری اش را دیر پا تر گرداند.

تحلیل گران سوسیولوژیست استعمار از خلال چند سال جنگ، به روند تغییرات شگرف درون مقاومت ـ تغییراتی که خمیرمایۀ شکست امپریالیسم روس در ان نهفته است ـ پی برده اند. و دانسته اند که عنصر خود آگاهی ملی و فرو ریختن پوسته های مذهبی مقاومت، در جهت جان گرفتن ایده های ملی و دموکراتیک شدیداً در حرکت است، ازین جهت در تلاش خنثی کردن آن چونان سگان دیوانه می تپند، تا پیش از سر بلند کردن وهمه گیر شدن یک برنامۀ ملی ودموکراتیک ضد استعماری در جانب مقاومت، پایه های تسلط امپریالیسم روس را چه در داخل و در زمینه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و روانی وچه در سطح بین المللی و در زمینۀ کمایی کردن افکارعامۀ جهان وبالخاصه نیروهای آزادیخواه ـ که برای امپریالیسم روس ناممکن است ـ مستحکم سازد.

بناءً دست به آن مانورهای عوامفریبانه و استعماری میزند که تقلا ودرماندگی اش از خلال آن به کلی هویدا است. تدویر به اصطلاح لویه جرگه؟! درظل حمایت تانکها و هوا پیماهای روسی، در شرایطی که ۴/۱حصۀ جمعیت افغانستان در اثر بربریت وتوحش آنان خانه وکاشانۀ شانرا از دست داده اند و در کشورهای همجوار درخیمه ها بزرگترین سوگ عصر را به نمایش میگذارند. و ازجانبی ۸۰ فیصد اراضی افغانستان ازقید تسلط لویه جرگه چیها خارج است و تمام دایرۀ نفوذ لویه جرگه؟! “پدر وطن”، “حزب دموکراتیک خلق افغانستان”؟! و ارتش غارتگر استعماری، “انقلاب ثور”! و “مرحلۀ تکاملی آن” درمیان مردم افغانستان از رقم شبکه ها و ادارات استعماری بالا تر نمیرود، بناءً این ژست گیریها غیر از نهایت بی حیایی ودُم بریدگی چیزی دیگری نمیتواند معنی شود که رژیم بی اراده میخواهد، با دیده درایی ازیکطرف تجاوز امپریالیستی ارتش غارتگر روس را مشروع جلوه دهد و از جانب دیگر گویا قانونیتی برای تسلط خود نیز دست و پا کنند. و با “انتخابات”؟! فرمایشی استعماری، در چشمان وهم ناک و ترسیدۀ روس پرستانی چند، جلوۀ سراب را آب معنی کنند و بر رخ سیاه خود سرخاب دموکراسی زنند، تا با عنوان کردن تعصب وجهل، خرافات و فیودالیته در جانب مقاومت، حقانیت را در اذهان جهانیان برای خود کمایی کند.

دایر کردن به اصطلاح جرگه های عشایر وقبایل سرحدی نیز ازین نمونه است. با این تفاوت که اگر لویه جرگۀ روسی دارای برد وسیعتر وهمگانی تر از عنصر ریا و فریب است، وترکیب آن همان نوکران خانه زاد امپریالیسم روس بشمول چند ایمان باخته و وطن فروختۀ دیگر است، جرگه های عشایر و قبایل، دارای برد محدود وتاکتیکی و دارای ترکیب تسلیم طلبان ملی وجواسیس روسی است، که در خدمت استراتیژی نظامی دشمن ـ استتار نوار مرزی ـ قرار دارد. و ابزاریست برای تهدید دولت برسراقتدار پاکستان، تا به نامهای اقوام مختلف چنگ ودندان نشان بدهد وهم برگۀ تبلیغاتی به نفع رژیم کودتا وتقدیس و تبرﺋـۀ تجاوز، کشتار، بمباردمان وآتش سوزیهای ارتش تجاوزگر روس شود. که کلاً در ترکیب مضمون وعملکرد خود نه تنها فاقد هرگونه اهداف ملی و آزادیبخش است که تماماً از گنداب بیگانه پرستی واستعمارپذیری آب میخورد، و با تمامی اقشار و طبقات ملی جامعه، و با اهداف و آرمان آنان بیگانه است.

مسـﺋلۀ دیگری که روسها میخواهند از طریق تفرقه اندازی، از آن استفاده کنند، مسـﺋلۀ اقلیت های ملی است. اقلیتهایی که در نبرد آزادی و در رویا رویی با استعمار لجام گسیختۀ روس پویۀ حماسی عصر را سروده اند. و درپای آزادی افغانستان ـ این وطن همۀ افغانها ـ خون عزیزترین کسان شان را به قربانی ریخته اند. لیک روسها، نابخردانه میکوشند برای آن بوق بکشند!

درست در نیمۀ سال گذشته بود که رژیم پس از دایر کردن جرگه های فرمایشی اقوام سرحدی و لویه جرگۀ نامنهاد استعماری، از به اصطلاح تأ سیس شوراهای اقلیت های ملی، ازبک، ترکمن، هزاره، داد سخن زد. و ببرک خان در دیدارش با” شورای مرکزی ملیت هزاره” گفت که: “ملیت هزاره قلب افغانستان است”. آفرین نوکر لایق!! وعلاوه کرد که “ما چگونه میتوانیم بدون قلب خود زنده باشیم” ؟! او برعلاوۀ حیله ها و اشک تمساح ریختن ها وعده داد که ” انقلاب ثور برای ملیت هزاره حق خود مختاری داخلی قایل است”ـ ولی آزادی قایل نیست؟ چون به استعمار ضرر دارد. وجمعیت شصت نفری که متشکل از خلقی ـ پرچمی ها، افراد “جبهۀ پدر وطن”، شبکه های خاد و عدۀ معدودی از خوانین تسلیم شده به دولت بودند، در تحت رهنمایی های مستقیم ” کشتمند”ـ ” نبی زاده” برای این خود مختاری؟! کف زدند؟. و بعدها مزدور کشتمند در دیدارهای فرمایشی خود با این شورا…؟ متواتراً منت گذاشت که در طی سه سال اخیر “دولت در هزاره جات قوا اعزام نکرده است” ـ گویا خود مختاری داده است، تا برادران ما دریابند که زمان داؤد خان و ظاهر خان گذشته است و دولت خلقی طرفدار هزاره ها است؟!. تو گویی ستون پنجم ارتش اشغالگر در کشتار مجاهدین هزاره مشغول نیست، دولت مقادیرهنگفتی اسلحه، مهمات و پول برای قاتلین مردم هزاره نمی فرستد، در سایۀ زنده باد خمینی ـ از طریق “اکبر پاریزی” توده ای” معروف و “کامران ها” جبهاتی را به کام مرگ نبرده است؟ و در سالهای ۵۸، ۵۹ و ۶۰ هیچ لشکر وعسکری درهزاره جات نفرستاده است؟! و”قوای فاتح هرات”؟ در (حادثۀ ۲۴ حوت) با مشاورین روسی آن در کشتار مردم بهسود ـ پنجاب دستی نداشته است، وقشون های چند ده هزاری روسی در حملات چندین بار خود در درۀ صوف، بامیان، ورث، پنجاب، لعل و سرجنگل، غزنی و جاغوری، لاش هایی بجا نگذاشته اند و شکست خورده و رسوا باز نگشته اند؟ و یا این همه جنایات اشتباهاً توسط کشتمند ـ ببرک، برقلب شان؟ صورت گرفته است وحال آنها به درمان آن می پردازند؟! نوکران بی عقل!!

اما با گذشت یکسال و اندی ازین سروصدای استعماری، اکنون روشن شده است که”شورای مرکزی ملیت هزاره” در تلاش آنست تا “حق خودمختاری” برای ملیت هزاره را بر میله های تانک روسی سوار کرده وارد غرجستان نماید. آنها میخواهند در پناه و حمایت ارتش غارتگر روسیۀ امپریالیستی “اختیار هزاره ها را برای خود شان بسپارند.” ؟ تا تمام ملیت های ساکن این سرزمین ازین نمونه استقبال کنند و به تمام ملیتها حق خود مختاری ازین قبیل بدهند؟! چه بی حیایی توهین آمیزی!

مگر نباید فراموش کرد که مردم شجاع، رزمنده و آزادیخواه غرجستان، توطﺋـه های اسارت آفرین ببرک خان و کشمندوف وتوهین نا بخشودنی استعمارگر را با تشدید جنگهای ضد روسی و تخفیف کشیدگی های درونی پاسخ آزادیخواهانه وضد استعماری گفته اند. و هر روز بیشتر از پیش جنگ ضد روسی شانرا شدت می بخشند. ویقیناً آن روز دور نیست که ملیت قهرمان هزاره درفش آزادی را همراه با برادران خود (ملیت های دیگر) بر بام پامیر بیافرازند.

توطﺋـه علیه ملیت ستم کش هزاره به تنهایی کلیت سیاست نفاق افگنی ملی استعمار را بیان کرده نمیتواند که در واقع جزﺋـی و بخشی از آن را به نمایش میگذارد.

“شورای ملیت ازبک”؟ و “شورای ملیت ترکمن”؟ نمونه های دیگری اند که استعمار با بنیانگذاری فرمایشی آنان به عنوان نهاد های اجتماعی استعمار میخواهد پایه های نفوذ خود را در میان این ملیتها باز کنند. جنگهای برادر کشی که در میان ناقلین پشتون و اقلیت های ازبک، ترکمن، در کندوز، امام صاحب، فاریاب و … در طی دوسال اخیر افروخته گردید و باعث تلفات سنگین دوطرف شد، ریشه در اختلافات ـ ملیتی با این شدت خود، نداشته که در نقش ویرانگرانه ستون پنجم روس ـ که بعد از سالیان دراز اغوا و فریب، و اشک ریختن برای ملیتهای ستمکش و بلند کردن داعیۀ ” ستم ملی” سر از گریبان روس کشیدند. و وزیران عادل امپریالیسم روس در افغانستان شدند. وجواسیس و چهره های روسی ایکه در میان ناقلین و در درون احزاب مرتجع پشاورنشین جا سازی شده بودند دارد. که هرروز بهانه های تازه ای بدست برادران تنی روسی شان در درون جبهات ازبک، ترکمن میدهند، تا جنگ برادر کشی را داغ کنند، که خوشبختانه مردم آزادیخواه ازبک، ترکمن و ناقلین مجاهد آن سمت با درک نفاق افگنی های رژیم و شناسایی عناصر ومهره های روسی، روز به روز به سوی وحدت فشرده تر و اجتناب از جنگ برادر کشی نزدیکترمیشوند. وبا صفوف فشرده تر درحفظ سنگرهای ضد روسی شان میکوشند.

اما این مسـﺋـله به ذات خود قابل بحث است که: درقدم اول ببرک خان و باداران روسی آن، دارای چه اهداف استراتژیک استعماری ازین سیاستهای خود اند. و ثانیاً کدام علل و عوامل، ضعف و نارسایی های درونی مقاومت، زمینه ساز این همه خیمه شب بازی های استعمار گردیده است. تا خیال استعمار پذیری را از مردم آزادیخواهی چون ملیتهای آزادۀ افغانستان وقبایل سلحشور سرحدی در کلۀ خود بپروراند ـ که با وجود پرداختن خونبهای هنگفت برای آزادی ـ در عوض آن به”خودمختاری” استعماری، به قیمت شمشیر کشیدن بر رخ همسنگران و برادران خود تن در دهند ـ که هرگز نخواهند داد.

بدون شک که منطق استعمارگر، منطق زور و فریب است و نمیتواند غیر از آن باشد، وامپریالیسم شوروی درتمام تـﺋوری ها وعملکرد استعماری خود زور وفریب را به طور همآهنگ در صدرکار و برنامه های خود قرار داده است و ازهمان آغاز گام غول آسا و خونین خود، بر پایۀ این منطق، بنیان حاکمیت استعماری اش را گذاشته است.

قتل عام مخالفین سیاسی، استقرار دیکتاتوری تک حزبی فاشیستی، سرکوب خونین نارضایتی ها و اعتصابات وتظاهرات شهری، گسترانیدن شبکه های آدم ربایی همراه با دموکراسی نمایی استعماری، اصلاحات اغواگرانه و استعماری ارضی و رفورم های اجتماعی استعماری، کلاً میتواند نمونه ای ازین همآغوشی منطق استعمارگر باشد که مردم ما آنرا با گوشت و پوست خود لمس و درک کرده اند.

امروز نیز میتوان جرگه های فرمایشی قبایل سرحدی، لویه جرگۀ فرمایشی وشوراهای نامنهاد دیگر به شمول شورای مرکزی ملیت هزاره!، شورای ملیت ازبک! وشورای ملیت ترکمن؟ را نیمرخی از یک منطق استعماری دانست، که با خاک پاشیدن به چشم مردم میخواهند فلج مزمن و درماندگی و دوری شانرا از مردم با صحنه سازیهای دروغینی، بپوشاند واگر ممکن شد، عده ای را فریب بدهند.

جرگه ها و شوراهای نامنهاد که دستگاه تبلیغاتی و بزرگساز رژيم جمعیت آنان را بین ۴۰ ـ۵۰ و یا ۶۰ نفر قلمداد میکنند، خود نشان میدهد که دست رژیم از میان مردم ما تا کجا کوتاه است و تا کدامین حد مورد تنفرعامۀ ملیتهای قهرمان کشور و مردم آزادیخواه ما قرار دارد که حتی با تقلا ها و کاسبکاری ها، و جاسازی خلقی ـ پرچمی، برای یک نمایش تبلیغاتی فقط میتوانند ۵۰ و یا ۶۰ نفر را دست و پا کنند.

این مسـﺋله نشان میدهد که رژیم تا کنون غیر ازعناصر لومپن وعده ای از فیودال های خیانت پیشه وتسلیم شده هیچ قشر وطبقۀ اجتماعی دیگری را درپهلوی خود ندارد.

لیک با وجود بیگانگی رژیم و ارتش غارتگر حامی آن از مردم، خود این مسـﺋله حایز اهمیت اساسی است که اهداف و مقاصد رژیم را از خلال این تقلاها باید شناخت و برای مردم نیز افشاء کرد.

رخدادها نشان میدهد که رژیم با استفاده از ضعف، تاریک اندیشی و سیاست های خانه خراب کن نیروهای همانند و رقیب خود، میخواهد کلیت مقاومت را دچار آن درگیری بسازد که خود بتواند از ورای آن به استفاده جویی و تحکیم پایه های استعماری بپردازد. چه اگر او دیروز برای تشدید تضاد خفتۀ شیعه وسنی نقشه می ریخت و”المسلمون” را توسط شبکۀ وابسته بخود انتشار میداد، امروز گامی فراترمیگذارد ومیخواهد تضاد بین ملیت های ساکن این سرزمین را داغ کند و بر پیوند خون آنان، خاک کینه بریزاند، تا هزاره بر رخ پشتون شمشیر بکشد و ازبک بروی تاجک و پشتون بر روی هر دو … .

اساسی ترین هدف رژیم از تأسیس شوراهای ملیتی، سرحدی و … و براه انداختن نجواها این است، تا اگر بتواند افکارعمومی (چه مردم افغانستان و چه مردم دنیا) را از مسـﺋله آزادی و استعمار، تجاوز و مقاومت، به مسـﺋله فرعی وپیش پا افتادۀ دیگری منحرف بسازد. گاهی مسـﺋله انتخابات آزاد؟ را عنوان میکند، زمانی از “حق تعیین سرنوشت” سخن بمیان میآورد و گاهی هم از دموکراسی پرت وپلایی میگوید. ولی جرأت ندارد از آزادی سخن به میان آورد، بلکه می تلاشد تا همین کلمۀ آزادی وهمین مسـﺋله آزادی مردم افغانستان را به فراموشی بسپارد. وعلاوتاً هم اگر بتواند، بنام “حق تعیین سرنوشت” وبنام حق خواهی هزاره و ازبک وترکمن را به جان پشتون بیاندازد و پشتون ها را تحریک کند که هزاره و ازبکها و ترکمن ها، قدرت را از شما میرباید و یاغی شده اند. آنچه عبدالرحمن و امین میگفتند و بدینترتیب افکار و اشتغالات مردم را به این مسـﺋله (حق تعیین سرنوشت) که فقط میتواند بعد از آزادی کامل افغانستان، بعنوان یک مسـﺋله ملی وقابل حل پیش آید، منحرف بسازد وهم جنگ های برادرکشی، درگیری های ذات البینی (در درون یک ملیت) را براه انداخته وستون پنجم خود را تقویت کند.

رژیم و ارتش غارتگر روسیۀ امپریالیستی می تلاشد، تا پوتنسیال انقلابی وظرفیت شگرف انگیز استعمار زدایی ملت ما را در اصطکاکات درونی زاﺋل وضایع بسازد. و بدین ترتیب، کثافت آتش مجاهدین را بر روی پایگاه ها و پناگاهای خود تخفیف دهد.

البته نباید فراموش کرد، که حاکمیت ارتجاع کور وسیه دل در رأس مقاومت وتاریک اندیشی وتعصب آن، خود زمینه ای شده است که استعمار بتواند باین گستاخی های توهین آمیزدست بزند، که ما آنرا زمانی بطور منسجم برخواهیم شمرد. لیک این مسـﺋله نمیتواند از دیده فروگذاشته شود، که حاکمیت استعمار، سیاست ها و عملکرد آن زمینه ای است برای بقای ارتجاع در کشور ما. البته نا گفته نباید گذاشت که ارتجاع افغانستان بسیار خیره سر است. هنوزهم فکر میکند که راه سلطنت یابی همیشه از جنوب بطرف شمال است. در حالیکه امپریالیسم روس در افغانستان تاکتیک نوی استخراج کرده است که عکس آن است. یعنی سوار بر میله های تانک از شمال به جنوب! این است اساسی ترین تضاد بین ارتجاع بومی افغانستان وامپریالیسم غالب درآن!

به هر حال از آنچه گفته آمدیم، نتیجه میشود که جنبش مقاومت میهنی ما با دام توطﺋـه های امپریالیسم روس دست و پنجه نرم میکند.

آغاز خیزش های عصیانی، توده ای وخود بخودی مردم ما علیه رژیم کودتا، سرآغاز میمونی برای نزدیکی ملیت های ساکن سرزمین ونیروهای ملی ـ انقلابی بود. که برای هدف و آرمان مشترک ـ آزادی کامل میهن ـ ، در پهلوی هم می رزمیدند و در بستر جنگ آزادیبخش ملی، باهم پیوند خون یافته بودند.

اما باگذشت چند سال ـ که در واقع طولانی بودن عمر این جنبش خودبخودی را بطور بی سابقه در تاریخ مبارزات جهان، نشان میدهد. و خیره سری و تعصب ارتجاع بر سر اقتدار، و در هنگامۀ ضعف و ناتوانی جنبش ملی ـ انقلابی کشور، روسها در تلاش اند تا از خلال فروکش عنصر خود بخودی درجنبش و ره باز نکردن نیروهای ملی ـ انقلابی در میان آن، با درهم آغوشی به افکار و عملکردهای ارتجاع خیره سر، سیاست کلی استعمار کهن را در مورد ملیت ها و در میان مقاومت ما تطبیق نمایند، زیر پیوند خون ملت مان، تخم کینه بکارند. که گامهای نخستین خویش را گذاشته اند. و یا ابزار این تفرقه افگنی استعماری راعلیه مقاومت بوجود آورده اند.

حساسیت و دانستن اهمیت این مسـﺋله درین است که روس امپریالیستی درطی دوسال اخیر از نقطۀ نظرنظامی به تعرضات متمرکز و دوامدارخودعلیه پایگاه ها و پناه گاه های مجاهدین دست یازیده است و می تلاشد تا تعرض نظامی خود را به یک تعرض استراتژیک سیاسی ـ اجتماعی نیز تبدیل نماید. و بدینترتیب تعرض استراتژک وهمه جانبۀ خود را دربطن تعرض استراتیژیک اولی خود ـ اشغال نظامی کشور، غرض سرکوب نهائی مقاومت بنیان بگذارد.

تاریخ مبارزات ملت ما گواه است که هیچگاهی افغانها در صحنۀ پبکار شکست نخورده اند. همیشه باخت های ما ازخلال جهل، عقب ماندگی، وطن فروشی ارتجاع برسراقتدار ـ که با تأسف به حساب ملت ما شمار گردیده است، در بازی های سیاسی و یا نبرد سیاسی بوده است.

ازین جهت نه تنها درک سیاست های روس و افشای آن، نه تنها مبارزه علیه این سیاست های استعماری که ایجاد و بنیاد ابزار مادی این مبارزه، ازهمه نیازمندی انصراف ناپذیر مقاومت بشمار میرود.

درک ضرورت وحدت ملی، تبلیغ برای این وحدت و رفتن صادقانه پای عملی ساختن آن در واقع راه مؤثر مبارزه علیه این توطﺋـه ها و ابزار این مبارزه به شمار میرود. بدون آنکه به شرایط و ویژگی های این وحدت، که بارها تذکار رفته است، بپردازیم، میتوانیم بگوﺋیم، اگرملت ما بتواند شاهد میمون وحدت ملی ـ انقلابی مقاومت را پذیرا شود، شاهد آزادی را نیز بزودی در آغوش خواهد کشید.

آزادی بدون وحدت میسر نمیشود. پس برای آزادی، به سوی وحدت ملی ـ انقلابی مقاومت ، غرض افشاء، رد و سرنگون ساختن سیطرۀ امپریالیسم روس وسگان زرین قلادۀ آن به پیش!

# # #

(“لالۀ خونین” راکه دردست دارید بمناسبت سومین سالگرد شهادت مجید قهرمان رهبر شهید ساما سروده شده بود واینک تقدیم خوانندگان مینمائیم.)

لالۀ خونین

نگاه من به افق خیره گشته ره پوید

و بوی عطر نگاران زِ دُورمیشنوم

صدای خاطره ها

خاطر ملالم را

بخود همی پیچد

و از فراز و فرود زمان نظاره گرم

نگاه یاران را

به جان و دل شنوم

غریو مستان را

پیام مست وغرور آفرین انسان را.

مرا بخود خواند

در آن بلند زمان

به قله های جهان

به تارک گردون

به بزمگاه فروهر

به بام کاخ رفیع فرشتگان زمان

به بارگاه شهید قهرمان وطن.

و من به بال شفق پر زنم بسوی افق

و در مقام عزیزان

و در مزار شهیدان

دمی به سجده روم

و سر فرود آرم

که این مقام مرا معبد است و معبود است

به هرطرف نگرم لاله های گلخون را

شقایقی که مشبک تنش زتیر جفا است

به هرطرف نگرم سینه های پرخون را

که تیغ اهریمنان پاره پاره اش کرده.

درآن میانه یکی خیل لاله را دیدم

که آشنا تربود

و قد و قامت شان زان شقایقی دیگر

رساتر است و بلند

و من نگاهم را

عمیق تر کردم

وغرق و مست نگاهم که لاله ها یکدم

همه به یک آواز

مرا صدا کردند

صدا … ؟

فقط نه صدا، بل پیام انسان بود

غریو مستان بود

خروش یاران بود

خروش و بانگ شهیدان پاک “سامایی”

همان نوای دل انگیز رزمجوئیها

که باز بار دگر

به نبض پر تپشم جنبشی دگر بخشید

و من

درون بستر دریای عشق یارانم

بسان ماهی کز جویبارسربکشد

بخود همی بالم

شتاب من دو سه چندان

برای دیدن یاران

دوان دوان وشتابان

کنار لاله رسیدم.

همه ستاده بیک حلقه

دست ها در دست

درآن میانه، یکی لاله در وسط دیدم

سخنور دیگران بود

بسان گرد زمان بود

و رهبر همگان

و شمع محفل یاران.

همه بدور او

چنان فشرده

تو گوئی، نه خیل لاله

که یک لاله با همین عظمت

تنش چو روئین تن

زخاک روئیده.

سخنور یاران،

به سان زیر و بم موجهای توفانزا

به من خوش آمد زد.

و من به او گفتم

یکی پیام بمن ده زخیل لالۀ خود!

اشاره کرد به آن حلقه که چون تن واحد

به گرد او بودند.

وگفت:

“رهبران” !

پیام ما اینست:

چراغ ما که فروزان فراز راه شماست

به خون سرخ من وهمگنان آگاهم

نصیب یاران شد

وزین طلیعۀ خون

به کوره راه و بیغوله های هول انگیز

چه نور باران شد.

سپاه تاریکی

وجغد و شب پره ها

چه ترسناک ازین چلچراغ روشنگر

و بیمناک ز رگبار نیزۀ نورش

همیشه در پی خاموشی وشکستن آن

به کف شناس حوادث پناه میجویند

و راز کشتن نور

زجهل می پویند

به هوش ای یاران! …!

که سازمان بود این چلچراغ راه گشا

ستاد رزم آرا

به پاسداری این پیکر بخون رنگین

هرآنکه ره سپرد

راه لاله پیموده ست

وخیل لالۀ ما

درود خویش کند هدیۀ قدمگاهش.

چنین پیامی داد سخنور لاله.

قسم به لالۀ خونین!

که از شرارۀ نورش

به قلب ماست امید رهائی انسان

قسم به عهد و به میثاق خون که بسته نمودیم

که راه او پوئیم

امید او جوئیم.

# # #

گزارشی از ” جوزای خون”

درمیان سالنامۀ مقاومت مردم ما، ماه جوزا، همانند “حوت خونین” سوگ ونبرد بزرگی را در گهنامۀ زمان با خود حمل میکند.

اگر”حوت خونین”جنایات امپریالیسم روس وعظمت پُرشکوه مبارزه برای آزادی خلق ما را دریک نمود کمی ـ قیام عمومی و قربانی زیاد – نشان میدهد و بیانگر گستردگی ایثار بزرگ مردم ما برای آزادی ـ این تقدیر محتوم آیندۀ تابناک مردم ماست. ماه جوزا نیز به نوبۀ خود نشاندهندۀ اوج این ایثار در راه آزادی و در یک نمود کیفی (قربانی شدن آگاه ترین و پیشتازترین عناصر جامعه) است، که عشق فداکاری مردم ما را نشان میدهد. چه اگر حماسۀ سوم حوت کابل و رستاخیز خونین ۲۴ حوت هرات و قیام روستای ۱۵ حوت درۀ صوف در پهلوی دیگر خیزش ها، تبلور خروش آزادی آفرین توده های ملیونی پا برهنۀ این دیار، علیه چوچه سگان “خلقی” “پرچمی” و بادار امپریالیستی آنان ـ سوسیال امپریالیسم روسیه، درقالب “حوت خونین” تعریف میگردد. و توده های پا برهنه وشکم گرسنۀ افغانستان به عنوان سپاهیان اصیل وصادق آزادی، در آن از دَم تیغ کشیده میشود. بدون شک ماه جوزا نیز در دل خود سوگ های بزرگی را دفینه ساخته است. هجدهم جوزا روز اعلام شهادت “مجید” قهرمان، این چهرۀ اساطیری مقاومت، و این قهرمان فراموش ناپذیر توده های مردم در امر مبارزه و آزادی، مؤسس و رهبر ساما، مؤسس و رهبر جبهۀ متحد ملی. ۲۴ جوزا روز شهادت ۲۶ تن ازسپاهیان آگاه راه آزادی ـ ۲۶ تن از کاروان ساما و۲۶ تن از سرمایه های جوان وامید بخش مردم درکوه صافی بدست ارتجاع وامپریالیسم و ماه جوزا ماه شهادت ۱۹ تن از رهبران وکادرهای نخبۀ سازمان آزادیبخش مردم افغانستان در زندان توحش آفرین پلچرخی به دست جلادان حرفه ای امپریالیسم شرارت پیشۀ روس، همه وهمه بیانگر درد عمیق مردم وایثار کیفی آنان است که در راه آزادی پرداخته و می پردازند. مردم ما تمام هستی شان را به شمول سرمایه های بزرگ علمی ومعنوی در گرو آزادی گذاشته اند. آنها از “مجید” تا باغ و خانۀ شان را درپای درخت آزادی ریخته اند، تا مگر رویش لاله های خونین آزادی را در باغ فارغ ازستم نظاره گرشوند. چه آنها “مجید” بدون آزادی را نمی خواهند و”مجید” اسارت پذیر، مجید آنان نیست. چنین است که ساما ، با درک عمیق مردم ماه جوزا را به نام ماه خون وهجدهم جوزا را بنام روز شهدا اعلام میدارد.

جلسۀ یاد بودی که نشاندهندۀ گوشه وشکلی از تجلیل سال جاری بود، ازشکوه صادقانۀ آزادی و آگنده ازنگرش و بینش علمی نسبت به طریقت وفاداری به یاران شهید و رهبران درخون خفتۀ ساما، ومصمم به ادامۀ استوار راه و آرمان آنان بود.

این جلسه در پهلوی تجلیل گرم سنگر نشینان ساما، گستردگی پیکار و زندگی ساما را نمایندگی میکرد. مجید و یاران او را ازچنگال دستبرد تحلیل های یکجانبه وگذشته گرایانه که عده ای تاجر پیشه درسیمای چپ و راست به آن مشغول اند، ربود و به عنوان روح بیدار ملی در فراز تکامل ثانی جنبش های انقلابی و ترقیخواهانه درطی سی سال اخیر قرار داد، و آموختن از راه و رسم آنان را فرا راه خویش برگزید.

پیام رهبری سازمان آزادیبخش مردم افغانستان که درین جلسه قرائت گردید، حاوی مسائل عمیق انقلاب ملی ـ دموکراتیک وتشخیص وظایف ومسؤلیت های تاریخی ساما بود، که رهروان صدیق راه مجید را به آن دعوت میکرد و بر دو گرایش انحرافی و گریز پا از مبارزه لجام میزد. گرایشی که ازخلال دگم اندیشی، تجرد وکم مایه گی دربست به انکار وتردید ساما و رهبران درخون خفتۀ آن اشتغال دارند. وگرایشی که فلج مزمن شان را در سیمای ” تقدیس” گذشته می خواهند توجیه و تبرئه کنند. و با فقدان “مجید” و رهبران پیشکسوت ساما، تکامل و مبارزه را انکار وخاتمه یافته اعلام میدارند. و بدینگونه گوشۀ عزلت می گزینند و بر زمین و زمان نفرین نثار میکنند، تا مگر توانسته باشند با نادیده گرفتن پروسه “شدن” مجید ها در تاریخ ما وجدان معذب شانرا پندارگرایانه راحت نمایند.

سازمان آزادیبخش مردم افغانستان که در راه به خون خفتۀ رهبران پیشکسوت خود و در سنگر گرم یاران وفاکیش “مجید” استوارانه میرزمد، با سوگند سترگ “مجید” راه او را ادامه میدهد، تا با برافراشتن درفش گلگون آزادی، سیطرۀ شوم استعمار و ارتجاع را همراه با نجواهای نفرت آلود یأس آفرین، ازریشه برکند، و درچنین راهی به پیش می تازد، تا آزادی را قرین گردد.

# # #

نگرشی کوتاه بر نبرد ژوره

استعمارگر خون آشام روس در تداوم خونبار تحقق پلان ننگین واسارتبار خود بمنظور به به انقیاد کشیدن مردم آزاده وسلحشور ما، باز هم فجایع دلخراش را ثبت کارنامۀ جنایت خود نموده است.

قتل عام ۱۳۶ نفر زن و کودک بیدفاع در علاقه داری کوه بند “بولغین” کوهستان ولایت کاپیسا، محاصره وسرکوب خونین یک مرکز مجاهدین درمنطقه کریل ولایت کنر، محاصره وسرکوب خونین یازده روزه وقتل عام بیش از هزار نفر در ولسوالی اندخوی ولایت فاریاب ـ در اواخر ماه حمل سال جاری ـ و ده ها نمونۀ دیگر ازچنین فجایع آنها را در ظرف چند ماه اخیر می توان نام برد.

اما از آنجائی که نیروهای عقبگرا و انحصارطلب با اتکاء به پشتوانۀ بین المللی خود از نوپائی و خودبخودی بودن خیزش متکی بخود و متحد مردم سرا پا برهنۀ ما استفاده نموده و می کوشند آنها را در کام شرایط مساعد مادی تسلیحاتی باداران خود فرو برده و وابسته به بیگانه بسازند، بناءً در دایرۀ این سیاست مناطق سرحدی به مثابه گذرگاه های اکمالاتی مجاهدین ازخارج و از طرف بیگانه ها حایز اهمیت اساسی شده و متقابلاً و نتیجتاً مورد پیگرد های دایمی دشمن قرار گرفته است. قسمی که می بینیم، روسها اخیراً وبگفتۀ خود شان برای “خشکاندن سرچشمه” مقاومت؟! جداً متوجه مناطق مرزی ومشغول دهشت افگنی درخاک پاکستان گردیده اند.

در زمره این مناطق مرزی، ولایت پکتیا شاهراه های عمدۀ مجاهدین را درخود جا داده و بنابران درین اواخر در جریان تلاشهای روسها برای ” تحقق پلان ستر سرحدات” متحمل ضربات سنگینی گردید که همه شاهد آن هستیم. ضربت خوردن منطقه قرارگاهی ژوره ـ ازمربوطات لوی ولسوالی خوست ـ هرچه بیشتر به سنگینی این ضربت افزود و ما آنرا بمثابه یک رودرروئی جدی در مقاومت مناطق مرزی مورد بررسی قرار میدهیم، تا از یکطرف به شیوۀ جنگی وسیاست سفاکانه استعمار خون آشام روس بیشتر آشنایی حاصل کنیم و در طرف دیگر آن نیروی رزمی و کارآئی نظامی قرارگاه ژوره را ارزیابی نمائیم تا ازخلال آن نشان دهیم که چگونه سیل امکانات مادی ـ تسلیحاتی درفقدان یک سازماندهی منطقی نظامی وسنجش های علمی و در غیابت مشی سیاسی نظامی، مستقل ومتکی بخود وتوده های مردم و در غیابت وحدت وتشریک مساعی مجاهدین و پیوند ملی ـ انقلابی با توده ها، به ضدخود تبدیل میشود ومدعیان و بازیگران خود را به یأس شکست آلود میرساند.

چگونگی حمله بالای قرارگاه ژوره:

حملۀ نابود کنندۀ دشمن بالای قرارگاه ژوره در اواسط ماه حمل ۱۳۵۶ در تداوم تلاشهای روسها برای تحقق ” پلان ستر سرحدات” صورت گرفته است که با حملۀ وسیع چهل روزه نیروی ده هزار نفری آنها بالای کنرها بخاطر مسدود کردن سرحدات و بازکردن راه زمینی بریکوت، در اواخر ماه ثور ۱۳۶۴آغاز گردیده بود، تا حملات اخیر بالای جاجی وسایر نقاط سرحدی ادامه دارد.

برای تحقق پلان عملیاتی بالای ژوره برعلاوۀ نیروهای موجود درخوست قطعات وجزوتامهای فرقۀ هفت ریشخور، فرقۀ هفت قرغه، فرقۀ ۱۱جلال آباد، فرقۀ ۱۴غزنی، لوای ۳۷ کماندو و بعضی قطعات دیگر درتحت فرماندهی و آتش سنگین ومتمرکز نیروهای روس، شرکت نموده بودند.

قبل از حملۀ این قوتها بالای ژوره، دشمن مصروف یک عملیات مانوری اوپراتیو در نقاط مختلف پکتیا بود. هدف ازین عملیات مانوری این بود تا مجاهدین را در آن نقاط مصروف ساخته، از یکطرف به اغفال مجاهدین ژور بپردازد و ازطرف دیگر مجاهدین ژور را ازکمک آنها محروم سازد.

نقطۀ بارز در این عملیات مانوری، حمله بالای جاجی میدان درجنوب شرق خوست بود. این حمله توسط قوتهائی صورت گرفت که به خاطر حمله بالای ژوره، از کابل از طریق هوا به خوست آمده بودند. چون قرار بود که دو ستون از قوتهای آنان برای اجرای عملیات بالای ژوره داخل خوست شوند ـ یکی از طریق هوا از کابل حرکت نموده و دیگری ازطریق زمینی که از گردیز حرکت نموده بود ـ اما ازینکه ستون زمینی دشمن با مقاومت مجاهدین در مسیر راه خصوصاً در درۀ مقبل مواجه شد، نتوانست به وقت پیش بینی شده درخریطه، داخل خوست شود، بناءً ستون هوائی که درخوست رسیده بود از موقع استفاده نموده به عملیات مانوری بالای جاجی میدان در جنوب شرق ژوره پرداختند و به این ترتیب آمدن خود را درخوست توجیه نمودند.

مختصری از جریان عملیات نیروهای دشمن بالای قرارگاه ژوره:

ابتدا برای پنج روز انداخت های ثقیل توپخانۀ مختلف النوع از مناطق لژه تهانه و بړی تهانه که درفاصلۀ تقریباً۱۰ کیلومتری شمال ژوره قرار دارد توسط قوای توپچی دشمن که با تدارکات مدافعه ای انداخت مینمود بالای مراکز مجاهدین در ژوره صورت گرفت.

در روز پنجم، دشمن دردو نقطۀ ژوره دیسانت هوائی (تاکتیکی) اجرا مینماید. یعنی نیروهای مجهز با اکمالات را ازهلیکوپترهائی که تا۲ ـ ۴ متر از زمین ارتفاع دارند، پیاده میکنند. یک دیسانت درشمال ژوره صورت میگیرد که درجنوب آن مرکز اصلی مولوی جلال الدین “حقانی”، در شرق آن مرکزحزب اسلامی حکمتیار، درشمال آن مرکز پیشرانده شدۀ مولوی جلال الدین (مرکز فرعی که در پیش روی مرکز اصلی قرار دارد)، “منطقه پستی کڅمی” ودرغرب آن مرکز محاذ اسلامی “منطقه مڼی کنډو” قرارداشت. یعنی در نقطه مرکزی ودر وسط چهارمرکزموجود در ژوره دیسانت صورت میگیرد. دیسانت دیگر درجنوب ژوره یعنی درجنوب مرکز اصلی مولوی جلال الدین انجام میشود.

توسط این دو دیسانت در حدود ۱۲۰۰ نفرعسکر دشمن درنقاط فوق الذکر پیاده گردید ودرعین زمان ازسمت شمال بالای مرکز پیشرانده شدۀ مولوی جلال الدین حملۀ زمینی صورت گرفت.

مجاهدین مرکز پیشرانده شده، تحت شعار حمله زمینی دشمن بطرف جنوب عقب نشینی میکنند اما با قوائی که قبلاً درجنوب مرکز پیشرانده شده دیسانت شده بود مقابل گردیده ومجبور به درگیری میشوند. درین هنگام، مجاهدین مرکز اصلی جلال الدین از جنوب ومجاهدین مرکزحزب اسلامی ازشرق نیز بالای این قوای دیسانت شده حمله و با آنها درگیر شده بودند که درنتیجه، این نیروی دیسانت شده زیر فشار سه گروپ ازمجاهدین از سه سمت درظرف دو الی سه ساعت کاملاً از بین میرود.

مجاهدین مربوط جلال الدین بعد ازختم مؤفقانۀ این درگیری، درحالیکه کمک مجاهدین تازه رسیده از میران شاه را نیز با خود داشتند، بالای قوای دیگردیسانت شده درعقب مرکز اصلی جلال الدین درجنوب ژوره حمله ورمیشوند. درگیری ، دو الی سه روز ادامه مییابد و در نتیجه، این قوای دیسانت شدۀ دشمن نیز امحاء شده قسماً کشته وقسماً تسلیم شدند.

در مجموع از ۱۲۰۰ نفرعسکرپیاده شده، درحدود(۲۵۰ ـ ۳۰۰) زنده تسلیم ومتباقی همه هلاک شدند. اما تصور میشود که علت در دام افتادن وغافلگیر شدن قوای دیسانت شده این بوده که درجریان انداختهای ثقیل پنج روزۀ دشمن که با عکس العمل مجاهدین مواجه نشد، مشاورین مستقر در امتداد سرحدات ژوره به مولوی جلال الدین مشوره داده بودند که بجای پاسخ به انداختهای دشمن، مرکز خود را تخلیه و به چهارطرف پراگنده شوند تا دشمن تشویق شده بالای مرکز حمله ور شود ومجاهدین دو باره آنها را ازچهارطرف به محاصره بکشند. اما این پلان به دشمن افشاء میشود و بنابر آن دشمن فکر میکند که مرکز تخلیه شده است. لذا به حمایت قوای عقبی خود، به دیسانت هوائی می پردازد، اما برخلاف بطور پیشبینی نه شده ای با مجاهدین که هنوزمرکز را تخلیه نکرده بودند، درنقاط مختلف مقابل شده وشکست میخورد.

ازینکه دشمن دقیق ترین نقشۀ مرکز جلال الدین را در اختیار داشت وحتی مواضع “دهشکه” ها و “زیکویک”ها را که تثبیت آن در روی خریطه ممکن نیست، بشکل کاردینال عیار شده برای انداختهای توپخانه نزد خود داشت، وتمام انداخت های آن به هدف اصابت مینمود، وتمام حملات بعدی خود را براساس چنین نقشۀ دقیق به پیش برد. بناءً ممکن نبود که در تمام نقاط نا مساعد عسکر پیاده کند.

درجریان دو الی سه روز اول جنگ، یک ستون دیگر از قوتهای دشمن از راه های غیر قابل پیش بینی، درشمالغرب ژوره بالای مرکز محاذ اسلامی درمنطقۀ “مڼی کنډو” حمله میکند. یک تعداد از مجاهدین جلال الدین بعد از امحای قوای دیسانت شده درجنوب مرکز اصلی شان، از مرکز ژوره و یکتعداد از مجاهدین مرکز حزب اسلامی از شمالشرق ژوره به کمک مڼی کنډو میروند، اما تا آخرین روزهای جنگ که تقریباً بیست روز ادامه یافت، مؤفق به پس گرفتن آن مرکز ازدشمن نشدند.

درجریان این جنگ و به انتقام از بین رفتن قوای دیسانت نشده دشمن بمبارد هوائی خود را از روز پنجم جنگ بشدت آغاز میکند که درابتدا (روز۱۶ حمل) برای ۳۶ ساعت متواتر ادامه داشت و بعداً برای هشت روزهمه روزه ازساعت ۴ صبح الی ۸ شب ادامه پیدا میکند.

بمبارد ها نیز از روی نقشۀ دقیق بالای صوف ها ومخفیگاه های مولوی جلال الدین “حقانی” که در زیر تپه ها وکوهها به شکل پیشرفته وفنی اعمار شده وظاهراً مخفی بود، صورت گرفت. قسمی که اولین بمب در دهن دروازۀ صوف که جلال الدین در بین آن بود اصابت نمود و در اثر آن راه صوف مسدود شد. دومین بمب نیز درهمانجا اصابت کرد وتصادفاً یک مجرای فرار درصوف باز نمود که جلال الدین (که در قسمت کمر وسر زخم برداشته بود) ویک تعداد افراد محدود دیگر با استفاده از آن مؤفق به فرار شدند. سومین بمب باز درعین جای اصابت میکند و دوباره صوف را کاملاً مسدود مینماید وتمام مجاهدین که درآنجا باقی مانده بودند، با وجود تلاشها وقربانی دادن سایر مجاهدین، نظر به شدت حملۀ دشمن کسی تا آخر جنگ برایشان کمک نتوانستند وهمه به هلاک رسیدند. بمب ها همه درآنجاهائی ـ دربالای تپه ها وکوه ها ـ اصابت مینمودند که در زیرآن صوفها واستحکامات مجاهدین قرار داشت و با اصابت مکرر آنها، سقف صوفها پائین مینشیند.

همچنان تمام انداخت های هوائی نیز به مواضع وسنگرهای مجاهدین که از قبل برای دشمن توسط جواسیس فعالش تثبیت شده بود اصابت مینمود. طبق تبصرۀ مردم محل، چهار نفر از افراد سرشناس جلال الدین با دولت ارتباط داشتند و ازجمله این جواسیس بودند که درجریان جنگ دستگیر شدند.

شدت حملۀ هوائی بالای مواضع مجاهدین که ازطرف دشمن دقیقاً مشخص شده بود، به حدی بود که تمام “زیکاویک” ها و “ده شکه” های مسئول تأمین امنیت هوائی صوفهای مرکز جلال الدین را ـ که تعداد آنها به ۷ پایه “زیکاویک” و ۱۸ تا۲۰ “ده شکه” میرسید ـ غیر فعال ساخت و افراد مؤظف این وسایل با رها کردن مواضع خود در زیر آتشبار دشمن نه از موضع خود دفاع توانستند ونه پروازها وحملات هوائی دشمن را مختل نمودند. بناءً دشمن با در دست گرفتن کامل ابتکار عمل به حملات خود ادامه میداد.

ازطرف دیگر، مجاهدین طبق دستور قبلی مشاورین بیرونی مبنی بر تخلیۀ مرکز شان وجلب دشمن دران منطقه، ازثبات، نظم وبرنامۀ مؤثر علیه حملات غافلگیرانۀ دشمن و بالآخره آمادگی درست برخوردار نبودند و این حالت نسبت تلفات شانرا بالا برد. طبق اطلاعات رسیده جلال الدین دیپوهای مهمات خود را تخلیه و به عقب جبهه نقل داده بود. اما سلاح ثقیله و۲ تانک که قبلاً از دشمن به غنیمت گرفته شده وهنوزمنتقل نشده بود وبناءً دو تانک مذکور دوباره بدست دولت تصرف گردید.

بعد ازین بمباردهای شدید و متمرکز دشمن قوای خود را از نو دوباره سازماندهی ـ تنظیم در دسته های متعرض نموده و به دو استقامت عمده بالای مرکزحزب اسلامی درشمال شرق ژوره و بالای مرکز اصلی جلال الدین درمرکز ژوره حمله میکند.

هدف ازین حمله در دواستقامت این بود که دو مرکز عمده (مرکز حزب اسلامی ومرکز جلال الدین) را در دونقطه مصروف سازد، ازتشریک مساعی شان جلوگیرد و با وارد نمودن ضربۀ اصلی بالای مرکز جلال الدین که آماج اصلی حمله بوده، آنرا ازبین برده و به هدف اصلی خود نایل شود. یعنی تاکتیک محاصره، پارچه نمودن وضربت زدن را مؤفقانه اجرا نماید.

عامل اساسی که دشمن را درتطبیق این تاکتیکش کمک مینمود سیاست تفوق طلبانۀ حزب اسلامی گلبدین بود. قسمی که تا بحال دیده شده در اکثر نقاط افغانستان، حزب اسلامی نظاره گر بی مسؤلیت ضربت خوردن سایر نیروهای مقاومت در زیر ضربات وحشیانۀ دشمن ویرانگر وغارتگر بوده است. درهر منطقه که حملۀ دشمن صورت گرفته نیروهای حزب اسلامی مستقر درجوار آن مناطق منتظر ضربت خوردن نیروهای مقاومت دیگر احزاب بوده اند تا با ضربت خوردن آنها تعادل قوای مجاهد درمنطقه به نفع حزب اسلامی تغییر بخورد. چه بسا که به شکل پلان شده وانحصارطلبانه با اتکاء به برتری های مادی ـ تسلیحاتی و با توصل به اعمال خونین برادرکشی و وحدت شکنانه جبراً به ایجاد چنین تغییراتی درمناطق مختلف به نفع حزب خود مبادرت ورزیده اند.جنگ حزب با سایر نیروهای مقاومت در میدان، کهدامن، کوهستان، لغمان، سرپل شبرغان و …که ازچند سال به اینطرف ادامه دارد ازنمونه های دلخراش آنست.

اینبار در ژوره نیز، حزب اسلامی بنابر دوعلت درموضع بی تفاوت در برابر ضربت خوردن مرکزمولوی جلال الدین، رانده شد. یکی علت تفوق طلبی محلی اش که قبلاً مثالهای آن ارائه شد وعلت دیگر فقر و نا رسائی نظامی اش درتحلیل و شناخت درست قوای دشمن است.

چون حزب اسلامی بنا بر سنجش غیرعلمی وکشف غلط از اندازه قوای دشمن که بالایش حمله ور شد، به تقسیم درست قوای خود در برابر دشمن ومتناسب با قوای دشمن در دو نقطۀ عمدۀ مورد حمله در ژوره نپرداخت ونتیجتاً با قوای بزرگتر ازدشمن به دفاع منظم وفقط حفظ منطقۀ خود پرداخت.

گله مندی ورنجش مولوی جلال الدین از حزب اسلامی نیز به همین سبب است که حزب اسلامی کمک ممکن ونیروی اضافی خود را برای دفاع از سنگرـ مرکز فرماندهی ـ او نفرستاده است.

از لحاظ نظامی وقتیکه دشمن به محاصره وسرکوب یک نیروی مقاومت میپردازد، قبل ازمحاصره، به چند پارچه نمودن نیروی مقاومت میپردازد. یعنی با سوق دادن شدیدترین وقویترین نیروی آتش خود درضعیف ترین نقطۀ دژ مقاومت، یک درز ایجاد و درآن نفوذ میکند. با ادامۀ نفوذ خود، نیروی مقاومت را به چند پارچه تقسیم وهرکدامم را جداگانه محاصره وسرکوب میکند.

اما قسمیکه دیدیم، دشمن برای منفرد کردن نیروهای حزب اسلامی ودیگر انحصارطلبان ازکنار سایر نیروهای مقاومت به صرف انرژی ونیروی آتش زیاد نیاز ندارد چون حزب اسلامی خودش این کار را انجام میدهد.

خلاصه دشمن با استفاده از شرایط مساعد فوق الذکربه نابودی مرکز جلال الدین یا تحقق پلان اصلی خود نایل شد. مجاهدین مرکز جلال الدین که زیر ضربات سنگین دشمن، ابتکار عمل را از دست داده بودند به موضع پسیف رانده شدند و اجباراً به عقب نشینی پرداختند. دشمن نیز با تعقیب آنها خط محاصرۀ خود را تا عقب مراکز شان امتداد داده وحلقۀ محاصرۀ خود را بسته میکند. مراکز را تسخیر وتمام اموال ومواد بدست آورده را طعمۀ حریق میکند، استحکامات را تخریب و صوفها را منفجر میسازد. باین ترتیب “خرس قطبی” برای دو الی سه روز برفراز ویرانه ها و دود وخاکستر بجا مانده وخون ریخته شده واجساد سوخته صد ها” دوزخی روی زمین” به رقص و پایکوبی میپردازد وجشن جنایت خود را برپا میکند وبعد ازآن دوباره به قرارگاه یا لانۀ جنایت خود در خوست برمیگردند.

نتایج جنگ:

دشمن در تطبیق پلان حملۀ نابود کننده خود بمنظور ضربت زدن ژوره، بزرگترین قرارگاه مجاهدین درسرخط دیورند، ظاهراً مؤفقیت بدست آورد وخسارات زیاد جانی ومالی بجا گذاشت، ولی با اینهمه نیرو وتلفاتی که داده است کلاً ازنظرنظامی ناکام است ودر استرتیژی حمله شکست روسها مسجل است.

بگفتۀ یک نمایندۀ “خالص” از پکتیا در حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰ نفرکشته و زخمی تلفات جانی جبهۀ جلال الدین راتشکیل میدهد. ولی طبق اخبار رسیده در حدود ۳۵۰ نفرشهید و درهمین حدود(۳۵۰نفر) زخمی تلفات مجموعی جانی مجاهدین در ژوره بوده که در آن ۱۸ نفر شهید از منطقۀ زرمت ولایت پکتیا بود.

بگفتۀ یک منبع دیگر تلفات مجاهدین ۱۰۰ نفر وتلفات دشمن ۱۸۰۰ نفر بوده وهمچنان ۱۶ فروند طیارۀ دشمن سقوط داده شده.

اما بطور قطع تلفات دشمن بین (۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰) نفر وطیاره های سقوط داده شدۀ دشمن بین (۱۰ تا ۱۲) فروند میباشد. طبق تبصرۀ جلال الدین در مصاحبه اش، تلفات مجموعی مجاهدین ۱۳۵ نفر، تلفات دشمن ۱۳۰۰ نفر وطیارات سقوط داده شده ۱۴ فروند گفته شده است.

جمعبندی مختصرازعوامل ضربت خوردن ژوره:

مجاهدین با وجود برخورداری از روحیۀ عالی رزمی، متانت واستواری در برابر دشمن روسی به کمبودها وامراض جدی سیاسی ـ نظامی و … مبتلا میباشند که پیکر نیرومند وتوانای آنها را دربرابر دشمن حقیر ومکار روسی، ضعیف وغلبه پذیر ساخته وجنگ برحق شانرا دچارفتور میسازد.

فقدان رهبری سالم انقلابی، آگاه، بادرد و واحد سرسری که با عشق عمیق به سرنوشت “وطن وهموطن” واحساس مسئولیت درقبال حیات وخون جوانان رزمندۀ سنگرهای جهاد، فرزندان حماسه ساز و پاکباز جامعه ما را به طرف فردای آزاد، روشن و تابناک انسانی، داهیانه رهبری نماید.عامل هرچه مزمن ترشدن این امراض در پیکر مقاومت برحق ومقدس ما گردیده است وسالهاست که مقاومت حماسی ما درد جانگداز آنرا در وجود خود حمل میکند. درد ومرضی که تأثیرات فشار استعمار روس را بر گردۀ مردم ما دوچندان ساخته است.

بنابر این ضعف هاست که میبینیم عزیزان مجاهد ما در ژوره بعد ازهشت سال واندی مقاومت حماسی وتجربۀ جنگی، هنوز هم قادر به ایجاد واحدهای متشکل، سازمان یافته، منضبط وآگاه نظامی نشده اند. بناءً صفوف بی شکل، بی نظم وحالت ایله جاری آنها به دشمن روباه صفت مکار وحیله گر اجازۀ نفوذ میدهد که تا سرحد مزدور ساختن چهار نفر از افراد سرشناس درون قرارگاه مجاهدین پیش میرود.

افراد مزدور نیز معلومات مؤثق در مورد قرارگاه، چگونگی نیرو وساخت آن وحتی کاردینال های مواضع مجاهدین وسلاح های مدافع قرارگاه را در اختیار بادار خود قرار میدهند که آنها نیز با استفاده ازین امکانات مساعد، کشف خود را تکمیل وابتکار عمل را درجنگ بدست گرفتند.

بنابر این ضعفهاست که به کار مؤثر و مثمر درمیان مردم ـ بسیج ساختن آنها، متشکل ساختن آنها، آگاه ساختن و بالابردن روحیۀ رزمی ضد روسی وضد بیگانۀ آنها ـ کوچکترین توجه ای صورت نمیگیرد و با تکیۀ یکجانبه به امکانات “باد آورده” همه به دست فراموشی سپرده میشود. بناءً ودرنتیجه دشمن قادر میشود در بین اهالی مسکونی که درساحۀ تقریباً ده کیلو متری میان لژه تهانه وبـړی تهانه وژوره سکونت دارند ، نفوذ نماید. اهالی این مناطق در نتیجۀ اغواگریهای دشمن با آغاز حمله مناطق خود را ترک وبه میرانشاه پاکستان به اصطلاح “فرار” نمودند. به این ترتیب دشمن بدون مقابل شدن با موانع ومدافعۀ آنها، با انرژی بیشتر بالای ژوره حمله نمود.

بنابراین ضعفهاست که رابطۀ نیک معنوی بین مجاهدین ونیروهای “رسمی” مقاومت (تنظیم ها) وجود ندارد وتنظیم ها با نداشتن اوتوریته معنوی به فریب مجاهد متوصل شده و یک تعداد مجاهدین نقاط مختلف کشور را که درپاکستان به انتظار دریافت سلاح بسرمیبرند به بهانه رفتن به تریننگ نظامی و دریافت سلاح، توسط تقریباً ۶۰ موتر لاری، بس وغیره به ژوره انتقال میدهند. به این ترتیب این مجاهدین تازه وارد آمادگی مقابلۀ آنی با روس را نداشته با منطقه نا آشنا و از وضع جنگ بی خبر بودند. بناءً با وجود قبول قربانی وتلفات کمک و حرکت مؤثر انجام داده نتوانستند.

بنابر این ضعف هاست که فرماندهان ژوره، مفلسانه به نطریات بیرونی گوش فرا میدهند ودر نتیجه با طرح بیموقع “تخلیۀ مرکز”، مجاهدین آن مرکز بیشتر بی نظم و پراگنده شده وبا ازدست دادن ابتکار عمل متقبل تلفات بیشتر شدند.

بنابر این ضعف هاست که تفاهم، همآهنگی وهمکاری میان نیروهای رسمی مقاومت وجود نداشته و ندارد و بنا به گفتۀ یک مشاور نظامی “جبهۀ نجات ملی”، در جریان اشغال ژوره افراد با صلاحیت تمام تنظیم ها در میرانشاه جلسه نمودند تاچگونه میرانشاه را کمک کنند. بالآخره فیصله شد که هرتنظیم باید ۵۰ نفر مسلح با قوماندان ومعاون آن دراختیارجلال الدین بگذارند تا بنابر شناختش از منطقه آنها را رهبری کند. اما نمایندۀ حزب اسلامی حکمتیار با این طرح مخالفت میکند ومیگوید که ازصلاحیت من بالاست وباید گلبدین این فیصله را بکند. بناءً مجلس اخلال شد.

اما با وجود تمام این ضعفها، مجاهدین در ژوره توانستند شجاعانه با دشمن به مقابله برخیزند وتلفات سنگین به دشمن وارد نمایند.

مجاهدین ژوره طی مقاومت طولانی خود در زیر حملات و رگبارهای وحشیانه ومرگبار سلاحهای ثقیله و خفیفۀ هوائی و زمینی دشمن که وجب وجب ژوره مورد اصابت آن قرار گرفت بازهم نشان دادند که هرگاه این شجاعت وایمان تسخیر ناپذیر افغانی شان تحت رهبری انقلابی، با مسئولیت، دردمند، دوراندیش وآگاه، با سنجش های علمی ـ نظامی وسازماندهی جوابگوی استعمار لجام گسیخته توأم گردد، کاخ استعماری جهانی را به لرزه مرگبار می اندازد.

از دید دراز مدت بنابر تحلیل سازمان ما، روسها میخواهند که شکست نظامی مقاومت مردم ما را با شکست سیاسی شان توأم سازند. یعنی درجنگ کنونی مقاومت، که بیانگرتقابل اراده زورگویی روس و اراده آزاده و سرکش ملت غیور ما میباشد روسها میخواهند، مردم ما را به قبول ارادۀ روسی شان و یا بقبول یک حالت استعماری وادار سازند. بناءً تنها به حل نظامی قضیۀ افغانستان متوصل نمیشوند چه، هنوز ارادۀ تسخیر

ناپذیر مردم ما چون کوه استوار دربرابرش قرار دارد. لذا حملات نابود کننده وفشار نظامی خود را به سطح حملات اوپراتیفی وتاکتیکی درخدمت یک استرتیژی فرسایشی تا زمانی ادامه میدهند که شکستهای سیاسی، اجتماعی واقتصادی خود را جبران وبه هدف استراتژیک فوق الذکرش نایل شوند. یعنی مردم ما به این نتیجه برسند که “نمیشود با روسها جنگید!” ، هیهات! زهی حماقت!

حملۀ نابود کنندۀ روسها بالای ژوره نیز دقیقاً همین هدف را دنبال میکند، و به همین علت بود که روسها در ژوره به جنگ استحکامی واشغال دوامدار قرارگاه ژوره نپرداختند بلکه با سرکوب وحشیانه و انهدام آن قرارگاه، دوباره به مرکز خود رفتند و ازین طریق خواستند به تضعیف روحیه و ارادۀ مجاهدین وتبلیغ سیاسی و روانی جنگ علیه مقاومت ما بپردازند.

با درک این پلان شوم استعماری روسها برای شکستاندن اراده هم میهنان ما، باید جداً متوجه باشیم که حملات آنها به شکل قبل الذکر بازهم ومکرراً بالای ژوره وسایر مناطق ادامه خواهد یافت.

برای دفع این حملات وشکستاندن ارادۀ استعماری روس لجام گسیخته باید آمادگی بگیریم واین آمادگی به شکل مؤثر در صورت غلبه بر ضعفهای قبل الذکر میسر است وبس.

از لحاظ نظامی نکته ای را که در ارتباط این آمادگی مشخص تر میخواهیم طرح نمائیم اینست که برادران مجاهد ما در مورد رویاروئی با قوای منظم دشمن بشکل “جبهه ئی” ومنظم، افکار خود را هنوزهم که هنوز است از نو فورمولبندی نمایند.

قسمیکه تجربۀ مقاومت درسراسر کشور ما نشان داده، درهیچ نقطه ای از کشور مقاومت رویاروئی منظم و”جبهه ئی” نتیجۀ خوب نداده که تازه ترین نمونۀ آنرا در ژوره همه شاهد هستیم.

ما بنابر همین فهم خود از ابتدا طرح نموده ایم که مقاومت ودفاع فعال وهمچنان تعرض مؤثرعلیه دشمن نیرومند ومنظم درچوکات جنگ گوریلایی میسر است.

گروپهای گوریلایی با برخورداری از قدرت تحرک سریع در دفاع وحمله، عقب نشینی وپیشروی و … کمترین قابلیت ضربه پذیری را دربرابر قشون منظم دشمن نیرومند میداشته باشد.

تشکیلات جبهات و آغاز جنگ منظم در آینده فقط از طریق تکامل همین نیروهای گوریلایی مجرب، کارآزموده وآبدیده برای ما ممکن است.

ازآنجائیکه شدت وضعف درگیریهای مسلحانه دربعضی از نقاط کشورخصوصاً درمناطق سرحدی بنابر چگونگی تخاصم فی مابین ابرقدرتها عیار میگردد، بناءً نصب مهرۀ جدید مانند نجیب به مفهوم شدت تخاصم مسلحانه ازطرف روسها در سرحدات خواهد بود.

چون نجیب یگانه فرد حزبی بود که درچوکات فعالیتهای جاسوسی اش درخاد، وسیعاً با مردم ارتباط داشت. درجریان این ارتباط وهمچنان بنابر روابط ملیتی خود وبه کمک بودجۀ سرسام آور “خاد” به تطمیع و تربیۀ جواسیس در مناطق مختلف وخصوصاً درسرحدات پرداخت.

ازطرف دیگر نجیب بنا بر امکانات فوق الذکر روابط خوب با خوانین دوطرف سرحد وسران پارتی های متمایل به روس درسرحد برقرار نموده و … .

خلاصه روسها میخواهند ازین خصوصیات نجیب استفاده واز طریق آن بشدت جنگ درسرحدات را بمنظور ازدیاد فشار سرحدی بالای پاکستان وگرفتن امتیازات در”حل قضیۀ افغانستان” ومذاکرات “ژنیوا” وغیر وغیره بیافزایند ـ گرچه چنین استفاده از نجیب عمر چندانی ندارد چون از یکطرف کمر نجیب زیر بار توقعات صعودی وابسته های سرحدی خواهد شکست و ازطرف دیگر نجیب بی تجربه، نا فهم وجوان درکنترول ده فراکسیون حزب پرچم وسه فراکسین حزب خلق فایق نیامده و از اوتوریته لازم برای رهبری بخشهای متعدد برخوردار نخواهد شد. بناءً منحیث یک مهرۀ نامطلوب وعنصر ترانزیتی عمر کوتاه اما دورۀ وحشت بار وخونین را زود سپری خواهد نمود.

البته کوتاهی عمر نجیب وتعویض مهره های بازهم بیشتر درآینده متناسب به پاگرفتن،استحکام وشدت مقاومت واقعآً ملی، مردمی وعلمی خواهد بود که از بطن اوضاع کنونی و یا درس گیری از خون صدها هزار شهید و زندانی وآواره به همت اولاد صدیق میهن باید بوجود آید ـ به هر حال، ازدیاد فشار، در طرف دیگر سرحد نیز بدون عکس العمل باقی نخواهد ماند.

بناءً نکته ای که برای همسنگران مجاهد ما جداً قابل مکث است، اینست که به قوای امنیت دیگران و” گوشت دم توپ”مغرضین مبدل نشویم. بلکه با توجه به هدف جنگ یعنی “حفظ نیروهای خودی و نابودی نیروهای دشمن”، برای پیشبرد یک جنگ درازمدت ومتکی بخود آمادگی بگیریم وهرقدم خود را چنان هوشیارانه وآگاهانه بگذاریم تا این حالت بحرانی، متشتت وغرض آلود را بدون تلفات جبران ناپذیر عقب گذاشته وبطرف تحقق اهداف مقدس ملی خود یعنی دفاع از تمامیت ارضی، نوامیس ملی وحاکمیت ملی خود وتحقق سه شعار بزرگ آزادی ملی، دموکراسی وعدالت اجتماعی استوارانه گام گذاریم.

# # #

ا خــبــا ر

پغمان ـ کابل:

قوای اشغالگر روس بتاریخ ۲۰ جوزای سال جاری درطی یک حملۀ غافلگیر کننده و در ظل حمایت نیروی هوائی ویرانگرخود مناطق سنگ لاخ پغمان را در زیر آتش خمپاره های آتشزا قرار دادند.

این حمله که نقشه مندانه پیریزی شده بود و غافلگیرانه انجام گرفت، با مقاومت پراگنده، اما جانبازانۀ مجاهدین روبرو گردید. تلفات نیروهای تجاوزگر دقیقاً معلوم نیست، لیک چهار نفر از مجاهدین راه آزادی بشمول امیر فاروق درخون گرم ورنگین شان، غسل شهادت نمودند. یاد شان گرامی!

کاریزمیرـ کابل:

بتاریخ ۲۶ ثور سال جاری، نیروهای جنایتکار اشغالگر و رژیم پوشالی آن حملۀ شدید وگسترده ای در منطقۀ کاریز میر براه انداختند.

این حمله که با مقاومت شدید وقهرمانانۀ مجاهدین روبرو شد، و تا دیر وقت آنروز ادامه یافت. ننگ شکست مفتضحانه را بر پیشانی ژنرالهای روسی کوبید، وسه تن ازتجاوزگران بزمین ننگ افتید ـ اما قوای کمکی روس به انتقام شکست ژنرالهای شان، ازپهلوی کوتل خیرخانه مناطق مسکونی کاریز میر را در زیر آتش بی ام ۱۳ وهاوان کرفتند. که در اثر آن خانه های مسکونی زیادی ویران شد، ویکنفر دهقان ویک زن ازاهالی آنجا جام شهادت نوشیدند. تا سند سرخ وجاودان مقاومت زحمتکشان کشورما را علیه اشغال وحشیانۀ امپریالیسم روس شاهد شوند. روح شان شاد!

شکردره ـ کابل:

بتاریخ ۴ جوزای سال جاری، حملۀ وحشیانه ای توسط روسها وقوای دولتی علیه مناطق شکردره براه افتید. درین حمله که توحش استعماری امپریالیسم روس وجلادان بومی آن فراتراز قساوت استعمار کهن نسبت به مردم آزادیخواه کشورمستعمره شدۀ ما بود، دو زن ویک کودک را به شهادت رسانیدند. روح شان شاد!

درین جمع پنج تن ازمجاهدین که مرمی های شان خلاص شده بود، به اسارت دشمن درآمدند.

گفته میشود که فعالیت عمال مخفی دولت در درون مجاهدین شکردره، علت اصلی مؤفقیت قوای تجاوزگر بوده و درجریان جنگ یک تن از آنان ـ که همان عامل مخفی دولت باشد ـ با سلاح خود به صف دشمن پیوسته است. ننگ!

ننگــرهــار:

بتاریخ ۲۹ جوزای سال جاری، مجاهدین دشمن شکن ننگرهار بر روی پوستۀ دولتی ډکه حمله نمودند که در اثر شدت حمله ونقشه مند بودن آن، نیروهای دولتی ناگزیر ازفرار میشوند.

تانک فراری پوسته که خشم وقساوت استعماری آنرا دیوانه ساخته بود، در مسیر فرار خویش به یک تیوتا پیک اپ برمیخورد که حامل انتقال تازه عروسی از خانۀ پدرش به خانۀ شوهر بود. و تانک فراری با کین سبعانه آنرا در زیر زنجیرهایش له میکند و۱۵ تن شهید و چهار زخمی بجا میگذارد. ازجملۀ ۱۵ تن شهید چهار تن آنان زن بودند که اسمای آنان قرار آتی الذکر است:

بی بی لعل برو، بی بی ساهو حانه، بی بی شریفه، بی بی پټۍ

ننگ به جنایتکاران “خلقی”ـ “پرچمی”!

ســرخــرود ـ نــنــگــرهــا ر:

بتاریخ ۱۴ جوزای سال جاری، خادیست های مسلح توسط عمال مخفی شان در درون مجاهدین اطلاع دریافت میدارند که مجاهدین در منطقۀ سلطان پور سرخرود درحال استراحت به سرمیبرند. بناءً به عجله و به خیال واهی ضربت زدن مجاهدین آن منطقه را درمحاصره میگیرند، اما مجاهدین به محض هشدار پاسبانان خود، فوراً مسلح شده و به حملۀ متقابل دست میزنند و ازمحاصره نجات مییابند. و با در دست گرفتن ابتکار، راه عزیمت و فرار خادیستها را مین گذاری مینمایند، که موتر حامل خادیست ها در حین فرار به مین فرش شده توسط مجاهدین برخورد میکند ومنفجر میشود وسه تن ازسگان بویکش رژیم، با گلوله باری ازننگ وطنفروشی، راهی دیار نیستی میگردند و۱۱ تن دیگر با جراحت عمیق که برداشته اند ضربت مجاهدین را به نزد ارباب خود به شکایت میبرند وتوسط خادیست های دیگر درشفاخانۀ پوهنتون ننگرهار بستری میشوند.

سید خیل ـ کاپیسا ـ پروان:

قوای اشغالگر امپریالیسم روس که کین دیوانه وار آن علیه مردم ما حد و مرزی ندارد، بتاریخ ۱۶ جوزای سال جاری از پایگاه جبل السراج، منطقۀ سید خیل واطراف آنرا در زیر رگبار بی ام ۱۳ وهاوان قرار می دهد. که درنتیجۀ این خمپاره اندازیها یک مرمی بی ام ۱۳ به قلعۀ گل آغا اصابت مینماید ومجموع خانوادۀ مذکور ـ دوازده تن مرد وزن وکودک بشهادت میرسند.

یاد هزاران خانوادۀ ازیکسر شهید مردم ما درتاریخ خونبار کشور جاویدان باد!

وانتقام شان در دل هرسنگرنشین شریف وآزادیخواه شعله ور!

ژور ـ پکتیا:

در نبرد بزرگی که از تاریخ ۲۶ ثور سال جاری بین مجاهدین آزادیخواه وقوای اشغالگر امپریالیسم روس وقوای دولتی کابل درمنطقۀ ژور درگرفت و با گذر ازچند پیچ وخم چند روز ادامه یافت. تلفات رژیم کودتا و حامی بزرگ آن روسیه امپریالیستی به بیش از ۱۲۰۰ نفر رسید و۳۰۰ تن از نیروهای دولتی به مجاهدین تسلیم شدند.

قوای متهاجم روس ـ کارمل، که بتاریخ ۳۱ ثور توانسته بودند، مجاهدین را به عقب نشینی وا دارند و دو عراده تانک ـ قبلاً به غنیمت گرفته شده، ۱۸ میل دهشکه و زیکویک و۵۰ میل کلاشنکوف وچند پایه هاوان را تصاحب شود، در ختم جنگ با بجا گذاشتن ۶۰۰ میل کلاشنکوف، ۵مرمی سام، چندین میل دهشکه و زیکویک وجمعاً در حدود ۲۰۰۰ میل سلاح سبک، خفیفه و ثقیله با ۱۲۰۰ کشته، ۳۰۰ نفر تسلیمی وسقوط ۱۰ تا ۱۴ فروند هواپیما، ناگزیر از عقب نشینی گردیدند.

علاوتاً دونفر پیلوت طیارات سقوط داده شدۀ میگ ۱۷ که اسم یک تن آنان عبدالتواب است نیز دستگیر وزندانی مجاهدین اند.

تلفات مجاهدین در نبردی که بعد از ۱۸ روز خاتمه یافت، ۱۳۰ تا ۲۰۰ مجاهد تخمین میشوند. علت اساسی ایکه رقم ثابت درین مورد بدست نیامده ونمی آید عبارت از تکثر فرماندهی و دسته های جداگانۀ مجاهدین است که درتحت نامهای احزاب گوناگون به جهاد اشتغال دارند.

روسها درین نبرد بامجاهدین پنجه دادند. اما سرشکسته واپس به قرارگاه های خویش باز گشته وپیروزی نصیب مجاهدین گردید. آزادی وپیروزی از آن مردم ماست! چنین باد!

خاک خیر وردک:

بتاریخ ۲۷ جوزای سال جاری، مجاهدین قهرمان منطقه درنه پلۀ وردک، راه را بر قطار قوای اشغالگر روس بستند و دو عراده تانک و یک عراده موتر قوای اشغالگر را به آتش کشیدند. با وجودی که روسها سراسیمه آسمان و زمین را به توپ می بستند، اما مجاهدین خونسرد و آرام بعد از وارد آوردن ضربه بردشمن به پناه گاه های خویش باز گشتند. وقطار بعد ازآنکه اجساد سوختۀ تانکها و تانکیستها را در میان دود انتقام مردم بجا میگذاشت، ناله کنان از منطقه دور میشد.

آری، حملۀ برق آسا، ضربۀ متمرکز وعقب نشینی سریع مجاهدین، پیام آور شکست روس هاست.

افتخار بر رزمندگان راه آزادی!

چمتال ـ مزار شریف:

بتاریخ ۲۱ جوزای سال جاری قوای اشغالگر و مزدوران بومی آن به پایگاه مجاهدین واقع در منطقۀ چمتال حمله نمودند.اما مجاهدین ارین نقشۀ ارتش اشغالگر و رژیم کودتا اطلاع قبلی داشتند ومسیر راه تجاوز آنان را با مین های ضد تانگ فرش کرده بودند، که در نتیجه یک عراده تانک و دو عراده موتر دراصابت با مین ها به هوا پرانده شدند. روسها خشم آگین و شکست خورده راه فرار را در پیش گرفتند. مجاهدین تلفاتی نداشتند.

آری ترس دشمن وجرأت مجاهدین نشانۀ پیروزی روانی مردم ما در جنگ روانی علیه دشمن است.

شبرغان:

دو پوستۀ دولتی واقع در شاه مردان ولایت شبرغان به تاریخ۱۷/۱۶. (4). ۱۳۶۵ بدست مجاهدین افتید.

یک عراده تانک زرهی و دوعراده موتر تخریب گردید. و پانزده تن از وطن فروشان کشته شدند. جمعاً پنج میل اسلحه خفیف وثقیل ومقداری مهمات بدست مجاهدین افتید. وپنج نفر از مجاهدین نیز جراحاتی برداشته اند.

# # #

اعتذار و تذکر

اینک باردیگر ندای زنجیر گسل آزادی بیش از یکسال خاموش ماند. اگر دورۀ اول “ندا” بدست دژخیمان روسی تیرباران گردید، زبان گویای آنرا با گلولۀ کین بستند وشورشگران پیش کسوتِ آنرا حلق آویز کردند این بار سکوت “ندا”ی آینده ساز درگیر نوعی دیگر از کین توزی، توطئه وخیانت گردید. فرومایگانی اندک میخواستند با تراوش سم لزجی شان دامن پاک “ندا” و” ندا دهندگان” را بیالایند وخود درگنداب متعفن توطئه هایشان بیاسایند. واما که، این بارِ کج نیز به منرل نرسید وما شاهد سقوط ذلتبار آن بودیم.

سقوط انسان، آنهم از کسانیکه داعیۀ انقلاب ودگرگونی های ژرف را درمسیرت تاریخ دارند، چه وحشتناک ونفرت انگیزاست. ماهم بمثابه بینندگان این سقوط نفرتبار که بار شماتت وملامت آنرا نیز بردوش میکشیم مدتی نتوانستیم جریان عادی مبارزاتی خود را چنانچه بایسته است به پیش ببریم. ضروریات واولویتهای دیگری دست و پاگیر مان شد و بازسازی ایدئولوژیک، سیاسی وتشکیلاتی گوشه های منهدم شده از سیلاب توطئه و خیانت درپیشاپیش دیگر وظایف قرار گرفت. دوری ما از ساحت تبلیغاتی وچشم به راهان “ندا”ی ما بیش ازهمه برای خود ما رنج دهنده وملامتبار بود. و اینک با عرض معذرت و پوزش از همه خوانندگان ، برگِ سبز خود را در طبق اخلاص پیشکش میکنیم.

“ندا” بار دیگر با تعهد برنامه کار دورۀ دوم و بمثابه امتداد بلا فصل آن بکار آغاز میکند با تذکر دو نکتۀ مختصر:

ـ خوانندگان “ندا” از ثقلت ادبی آن شکوه ها داشتند. امید با تأکید وتعهد هیئت تحریریه برساده نویسی به این خواست خوب وآموزندۀ خوانندگان سر ازهمین شماره پاسخ مثبت بگوئیم، با تذکراین نکته که ما هرگونه ناتوانی و ابتذال ادبی را”ساده نویسی” و”زبان مردم” نمیدانیم ومتناسب با رشد سایر جنبه های مقاومت در تکامل ادبیات مقاومت نیز بیدریغ خواهیم کوشید.

ـ “ندا” سر ازین شماره بیشتر میکوشد همپای واقعیتهای زنده وملموس و رخدادهای مهم در جنبش کبیرمیهنی ما حرکت کند و پلۀ کار وصفی آن از اوضاع، بر پلۀ تحلیلی سنگینی بگیرد؛ تا باشد هم برای ما وهم برای خوانندگان مواد تحلیلی قابل اعتمادی تهیه کند.

با همین نیت وکوشش ما راه مانرا پی میگیریم وبه پیش میرویم. به همت شما یارانِ بی ریا.

هیئت تحریریه (ندای آزادی)

# # #

صفحاتی از” ندای آزادی” برای چاپ ونشر مضامین، اشعار وسایر آفرینشهای انقلابی نویسندگان و شعرای متعهد ومیهندوست باز است، انتقادات ونظریات اصلاحی را با رعایت اصل امانتداری مطبوعاتی درین نامه منتشر میکند. به امید همکاریهای مترقی و الهامبخش شـمـا.

# # #

شعار هایی که در این شماره آمده است:

۱/ بر مقاومتِ مسلحانه پافشاری کنید ، دشمنان را درهم شکنید!

۲/ سنگرداران سامایی! با صفوفِ فشرده علیه جنایتکارانِ روسی و عمالِ آن برزمید!

۳/ یا مرگ یا آزادی!