مقالات

اے دلِ ِ ناداں آرزو کیاہے    از انگشتانم خون نمیریخت ، نه خسرو گلسُرخی بودم  نه گارسیا لورکا ،
سال   ۱۳۶۵   بود۱ سال 1365 بود. من در بلاک دوم ، در اتاقهای عمومی بسر می بردم. یک جوان قد
نوشتۀ جناب بریالی – دُربابایی ( زیرعنوان ِ " بیائید ، جمعیت، "شورای نظار" ومسعود را بهتربشناسیم" )، را درسایت
  ازآن لحظه ای که  دوچشم خسته ام  کاسه های سر  ِ سوراخ سوراخ فرزندان ِ چمتله یی میهن را زیارت
        در حيرتم ز چرخ که آن مرد شير گير        با دست روبهان دغل شد چرا اسيرباز حوت
آنها را کُشتند ومن در مرگ شان مُردَم  به من می گویند اینقدر گریه وناله برای شهیدان چه دردی را
پرده چهارمخاقاني  اگر بسيچ   رفتن    داري         درره چوپياده هفت مسکن داريفرزين نتواني شدن انديشم ازآنک         در  راه  بسي سپاه رهزن
تنها يک انتخاب : مقاومت     زندگي سراسرصحنه پيچيد? آزمايش هاست . در کشاکش اين نبردِ سهمگين ، گاهي بُرد است
تلکِ تورن غلام غوثازواقعۀ گرفتاری ام ( دهم اسد 1360) حدود دوماه میگذشت. زخم های بدنم الچق بسته بود .
شاید، من صَبر ایوبی داشتم مقاومت غرورانگیز مردم ما در برابرلشکرکشی روسهای رهزن وهمدستان وطنی آنها ، روز تا روزابعاد
 . . . و دریای ِخون اورا با خود بُرد        از روز ِخونین" هفدهم سنبله" 1361 حدود یک ماه میگذشت. من
  ملنگ عمار   عقابی در دامنه خورشیدیادنامه قهرمانان ناشاد را با چه می توان نوشت. با اشک؟ با خون؟ با سرود؟ یا
ریشه های هستی تانرا به دست خودوبه دلخواه دشمن قطع نکنید مساله ملی یکی از آن مباحث مهم جامعه شناسی است