مـقالات

هرکس به طریقی دل ما می شکند

نوشتۀ جناب بریالی – دُربابایی ( زیرعنوان ِ ” بیائید ، جمعیت، “شورای نظار” ومسعود را بهتربشناسیم” )، را درسایت پُرخوانندۀ (افغان – جرمن –آنلاین) خواندم . گمان می کنم این نوشته درماه ثور ِ سال 1381 ازنوکِ قلم برآمده است. برای من که شاهد وناظرمستقیم وغیرمستقیم یکسری مسایل وقضایای سازمان خود(ساما) بوده ام ، خاموشی را دریک مورد خاص سزاوارنمی دانم.
اگرقاتلان ِ  سیه روی تاریخ ودشمنان سوگند خورده مردم ما، درحق سرداران شهیدِ  ما اینچنین بی انصافی می کردند ، عیبی نداشت. اما بیرون شدن همچویک  گزارشی ازقلم  کسی که ادعا دارد خود قربانی مظالم وجنایات هولناک داره های وحشی بوده است ، قابل تأمل وبا الطبع موجب ناراحتی بنده شده می تواند. بنا بران ، این یادداشت کوتاه را خدمت دوستان پیشکش می دارم. ازبگومگوهای عبث – ولی رائج درجنبش-  وجنجال برانگیزی های روشنفکرانه خوشم نمی آید . نه حوصله آنردارم ونه ضرورت آنرامیبینم .اما می ترسم ازآن که : نشود فرزندان ما درباره پاکترین مبارزانی که عاشقانه درراه آزادی میهن وآرمان مظلوم ترین انسان ها جان باخته اند ، قضاوت سرچپه نمایند.
 ومن پیش ازپیش بخاطرکوتاهی سخن و نارسایی کلام  (به علت بیماری ) ازنویسنده” بیائید جمعیت . . .” وخوانندگان  ارجمنداین یادداشت پوزش می طلبم.
دربخش سوم-” سازا”  ،  صفحه یازدهم نوشته” بیایید جمعیت . . ” چنین میخوانیم :
” . . . برادران انجنیرحسین ازاهالی شریف پنجشیر، هریک . . .، نجیب وزبیر ( زبیربادیگارد ودرایورداکترکریم بها رئیس خاد پنج که با سایر زندانیان اعدامی ، به بهانه اعدام اززندان خارج ساخته شد ،)(تاکید از: ن . رهرو) ورفیقش امین جان ، جوان آرام ، موءدب ، خوش سیما وکاراته باز( که بعد ازرهائی اززندان به سمت بادیگارد محبوب الله کوشانی توظیف گردید) ، اما شخص انجنیرحسین . . .”
 
سه تا عرض کوچک دارم:

   –   مرا با “جمعیت” ، ” شورای نظار” ، “آمر” ، “مادون” ، سازا” ، ” سفزا” وافراد وگروه های دیگر ، کاری نیست. به این دلیل که موضوع بحث من درسمت دیگری حرکت می کند.
 –   استادان بزرگوارما ( “من جمله ، مجید ها ، بهمن ها ، داکترفیض احمد ها ، مولا نا باعث ها ، طاهربدخشی ها . . .” )هرگز وهیچگاهی سیاست را برای ما اینچنین تعریف نکرده اند که خوب وبد را دریک کاسه بریزم.  گناهکارانی چون ، بصیربدروزها ، امین ها ، انجنیرحسین ها، زبیراحمدها  ودیگرانی که ” ازاهالی شریف پنجشیر” اند ومادران شان آنهارا در”جغرافیا”ی دیگری نه زائیده اند ، نباید مستوجب عقوبت وسزاوارنفرین به حساب آیند.
  –   کارتحقیق ، بویژه مکتوب کردن مسایل ورویداد های تاریخی همانقدرکه بجا وبسیارضروری است ، به همان پیمانه پرمسئولیت وحساس نیزهست . بار این مسئولیت زمانی سنگین ترمی شود که ما ، درکشورعقب مانده وآنهم درشرایط جنگی ، سرکوب وخیلی ها دشوار، با صدها عُسرت  و هزاران هردم شهیدی ، با رهتوشه ناچیزوپشتوانه اندک( حتا هیچ )، زندگی و مبارزه کرده ایم . قضایا ومسائل مورد بحث ما ، اکثرا ًدرمتن حوادث تبدار، پیچیده وخونین به وقوع پیوسته اند. بحران اعتماد وبخصوص فرهنگ شفاهی مصیبت دیگری روی انبارمشکلات محسوب میگردد. و عوامل دیگری ازاین دست . . .

دوست عزیزآقای” دُربابایی” !
 به باورمن هرکسی درقدم اول خودش را ودرقدم های بعدی دوستان ، همکاران وهم قطاران خود را ، بهترازدیگران می شناسد.
 زنده یاد زبیراحمد ( برادرانجنیرحسین) که شما او را درقطارعوامل دشمن(ستون پنجم) حساب کرده اید که گویا مرگ آن جوان بیمرگ دروغ مصلحت آمیزدستگاه های پلید استخباراتی دشمن بوه است ، یکی ازاعضای فداکارونترس سازمان آزادیبخش مردم افغانستان(ساما) بود. شخصیت وکارنامه های اوقبل ازدستگیری اش ، ساحه کارو وظایفی که “ساما”برای اودرنظرگرفته بود فقط برای مسئولین “ساما” معلوم است.
 زبیراحمد درسال 1360 خورشیدی همراه با جمعی ازیاران توسط “خاد” دستگیر وزندانی گردید. اوهمرزم وهمزنجیروهم دوسیه من بود. تا واپسین لحظاتی که خون پاکش به دست جلادان باند” دموکراتیک خلق” بریزد ، درکنارمن چون کوه استوارو با ایمان ایستاده بود. آنچه من به صفت یک شاهد زنده وفردمسئول میدانم اینست که شهید زبیراحمد قبل ازدستگیری یکی ازاعضای فداکارونترس” ساما “بود. جرئت وخون سردی اودرمیدان مبارزه ودرشرایط دشواروصداقت وی درراستای امربرحق مردم برای یاران و دوستان او پوشیده نیست. او دوران تحقیق وزندانش را نیز با سرفرازی وافتخارسپری کرد. بیاد می آورم آن  لحظه ای را که گروه نزده نفری ” ساما” درتالار محکمه جنایت پیشگان خاد نشسته بودیم . یاران دربند دربرابرپرسشهای هیئت “قضائی ” ازخود دفاع می کردند . نوبت به زبیر احمد رسید.  څارنوال وقاضی “محکمه اختصاصی انقلابی ” با گستاخی زبیراحمد را سرزنش کردند که ” چرادروغ می گویی ، دولت انقلابی کسی را شکنجه نمی کند .”
 زبیر احمد پیراهنش را ازتن بیرون کشید و زخم های بدنش را به آنها نشان داده گفت : ” وقتی به دست تروریستهای گلب الدینی اسیرشدم تخم داغ مرغ را زیر بغلم گذاشتند .  بوی گوشت بنی آدم را برای اولین بارحس کردم . گمان می کردم این بدترین شکنجه ای است که از دست آنها می کشم. حالا که شکنجه های شما را دیدم به شکنجه های حزب اسلامی گلب الدین سلام می گویم .”
وسرانجام زبیراحمد با تن پرازهمان زخم ها ، به روزچهارشنبه مورخ هفدهم سنبله 1361 ازبلاک سوم زندان پلچرخی همراه با عده ای دیگرازهم سنگران قهرمانش بیرون کشیده شد ودرهمان روز به دست قاتلان” خاد” به شهادت رسید. روحش شاد ونامش جاودان  باد!
 مرگ  این فرزند مردم به دست وطنفروشان  خادی وبه فرمان روس های اشغالگر حقیقتی است آفتابی که هزاران انسان صاحب وجدان ازآن اطلاع دارند .
پس ازرهایی اززندان دراواخرسال1370 خورشیدی غرض ادای فاتحه و دلجویی  به زیارت مادربزرگوارآن شهید رفتم. ازدرودیوارخانه شان(واقع خیرخانه شهرکابل) ماتم می بارید. وقتی داخل خانه شدم روی دیوارعکس زبیراحمد نصب شده بود. نگاهم به عکس افتاد. روزروشن سرم شام تارشد. لحظه ای پس ، مادرزمینگیراو با تن پوش سیاه وارد خانه شد.  به مجردی که مادر داغدار ، مرا دید فغان وناله سرداد. ما سه نفر (مادر، من وانجنیرحسین) می گریستیم .هرکس بخاطردرد خود ناله سرداده بود. یکی برای فرزند گم شده اش ودیگری درمرگ برادروسومی برای همرزم وهمسنگرعزیزش. در این مسابقه یادم نیست که کدام مان بیشتراشک به دامن افشاندیم.
 دیگرمعادله گد خورده بودوسرکلافه را گم کرده بودم . چهره زارونگاه های ناامیدانه مادرقلب پاره پاره ام را نشترمیزد. نمیدانستم که من “مادر” را تسلی بدهم یا او مرا؟ ! همه چیزرافراموش کرده بودم. دیگرجایی برای تسلیت وروحیه دادن نمانده بود. نگاهی به دامن ترشده ام انداختم . ولی چشمان درد کشیده وگریبان تر، هم نمیتوانست ترجمان جگرکباب شده ام باشد. بهترآن بود که مادررا در “کلبه احزان” تنها بگذارم.
امین یکی دیگرازهمدوسیه های من بودکه پس ازرهایی اززندان درسال 1370 با او پیشروی سرای شهزاده کابل روبرو شدم. دردستش چندقطعه نوت افغانیگی بود وروی سرک ایستاده بود و کار تبادله اسعاررامی کرد. وقتی ازوی راجع به زندگی اش پرسیدم گفت ازمنتهای مجبوریت این کار را می کند.

به هرحال : داستان تلخ شکست های بزرگ جنبشی که ما به آن تعلق داشتیم (یاداریم ) وتلخ کامی ها ومصیبت های ناشی ازاین شکست ها رادرجمع ما هیچ کسی نیست که نداند.  وایکاش می شد امربزرگ وسنگین انقلاب را دردائره مشتی الفاظ وکلمات خوشرنگ  سرگردان نگهداشت! معلوم است که سرنوشت بعدی افراد وبقایای این لشکرتارومارشده – که برای ما خیلی ها اندوهبار میباشد –  چه بخواهیم چه نخواهیم ازبربادی ها وتباهی های عمومی جدابوده نمیتواند.
اگربازهم نویسنده ” بیایید جمعیت ، ” شورای نظار” . . . ” خواهان اثبات مرگ زبیراحمد باشد ، من متٲسفم که برای اثبات مرگ آن چریک آگاه انقلابی گورناپیدای او را سراغ ندارم. تنها کاری که میشود کرد ، اعتماد دوستانه ( وشاید هم رفیقانه ) میان ما باشد. درصورت تمایل به تحقیق بیشتر درزمینه ، من حاضرم آدرس خانه وشماره تیلفون فامیل شهید زبیراحمد را درکابل دراختیارشان قراربدهم.
 برای اثبات کشته شدن زبیراحمد درهفدهم سنبله سال 1361 ده ها شاهد زنده دیگرنیز وجود دارند.

نسیم . رهرو – دوم  می 2007/ دوازدهم ثور1386