دوره دوم

دوره دوم شماره اول و دوم

 

 

•••

تسلیم طلبی در قلمرو مبارزه و بقاء

. . انسان خود آگاهی است.   او از خویشتن و از واقعیت وشایستگی انسانی خویشتن آگاه است. وفرق اساسی او از حیوان، که از مرتبۀ احساس سادۀ ( نفس  ) خود فراتر نمیرود درهمین است. ( هگل ” پدیده شناسی روح ” )

از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی:

انسان از زمانی که ” مستانه در زمین خدا نعره ” را آغازید با جهان ماحولش درگیر ستیزی همه گیر ومداوم گردید. و این ستیزه گاه او را به تسخیر رهنمون گشته وگاهی هم به تسلیم. جدال انسان با جهان طبیعی پیرامونش بنابر پیچیدگی این محیط وتنوع آن، آنچنان چشم او را خیره کرده است که در تکامل خود به نوعی از خود بیگانگی ــ به مفهوم نفی وضد خود آگاهی ــ در قلمرو جبر طبیعی منجر گردیده است. انسان از خود بیگانه طبیعی در برخورد پویای خود با جهان، تسلط و سیطرۀ او را بر طبیعت بعنوان نفی ازخود بیگانگی درقلمروهای شگفت انگیزی امتداد داده است. ولی در عین حال دست پای او را در دام اوهام وتصورات غیر عقلائی آنچنان پیچیده است که بعد از هزاران سال تکامل تند و جهشی هنوز هم درعمق وجدان شان همان مغاک تاریک ازخود بیگانگی بمشاهده میرسد.
ولی آنچه تأثیرش ازین هم فزونتر بوده و هست ، ستیزه انسان باخودش ــ بمفهوم کلی آن ــ است.  ستیزه انسان با خودش که دراحاد  خود به شکل ستیزه فردی، قبیله ای علیه قبیله ای دیگر، ملتی علیه ملت دیگر ویا طبقه و لایۀ اجتماعی دربرابر دیگر طبقات و لایه های اجتماعی یا دیگر انواع تبارزمیکند، نه تنها ازنگاه شکل خود تنوع بیشتری نسبت به اشکال ستیزه باطبیعت دارد، بلکه از لحاظ محتوی ومایه درونی خود نیز بیحد پیچیده تر وبغرنج تر است. ازخود بیگانگی اجتماعی ناشی از ستیزه جویی انسان باخودش مغاک او را با مرز خود آگاهی ژرفتر و پهناورتر ساخت. این بار هم این ستیزه، شورش وتسلیم هردو را باخود همنورد داشت. شورشگری اجتماعی در دورانهای متعدد تاریخ نمایانگر این گامهای جهشی بود که میخواست مرز میان ازخود بیگانگی و خود آگاهی را درنوردد ومبارزه وبقاء را در هم آغوشی میمون بیامیزد.
سراسر تاریخ بشری عبارت است از مبارزه بخاطر بقاء وبقاء در متن مبارزه ای هولناک وپایان ناپذیر. هر قدرتسلط انسان بر طبیعت گسترده تر گردید  و ازبطن ذره ها تا فضای بیرونی در ژرفنای ابحار ویا ذوره سیارات حاکمیت  وتحکیم خود را گسترانید وهر قدرستیزه انسان با خودش  از محدوده ها وتعلقات طبیعی وجغرافیایی پا فراتر گذاشت، بهمان اندازه خلاء  میان خود آ گاهی و از خـــود بیگانگی ، میان ” واقعیت وشایستگی انسانی ” و ” احساس ساده ونفس حیوانی ” ومیان مبارزه ( بمفهوم  پویایی، دگرگونی و پیشرفت ) وبقاء ( بمفهوم ایستایی، حفظ واقعیت فاسد وعقبگرایی ) و در یک کلمه میان آزادگی و بردگی نیز بیشتر شد. واین خلاء ،  میلاد حرکت تازه ای را سبب گردید که در اشکال وقلمروهای تازه ای رخ نمود.

شورش وتسلیم درستیزه های اجتماعی وملی:

قرن ما قرن  شگفتی ها وحرکت های بزرگ اجتماعی و ملی است.  ملیونها انسان درسه قاره زنجیرهای اسارت ملی را ازهم درید وسیمای خمیده وشکسته انسان استعمار زده راست ایستاد تا تاریخ ننگ استعمار را با خون بشوید وتاریخی از طراز نوبنویسد که درآن نه از ماجراجویی های دریایی خبریست و نه از قهرمانان طلا وبرده و سازندگان آن انسانهای پا برهنه ومفلوکی اند که در میان فقر، رنج وسیه روزی به دنیا  آمده وبزرگ شده اند.
قرن ما همچنان حرکتهای بزرگ اجتماعی را شاهد بوده است که درآن نظامات کهن بروی هم غلطیدند ونظامات نوین جهانی که بر پایه خود آگاهی انسان تاریخ ساز  استوار بود، درین کشمکش سربرآوردند وچه بسا که این پویه آّگاه ” خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود”.
قرن ما علاوه برین قرن تسلط شگفت انگیز انسان بر طبیعت است که خود تجارب علمی شگرفی برای ما به ارمغان آورده است.
برخورد نسبت به این حرکت ها وتپش ها در متن چنین اوضاع وشرایطی نمیتواند بطورساده و بی پیرایه صورت گیرد. اکنون دیگر استعمار با اشکال نوین خود انواع نوینی ازخود بیگانگی را دامن میزند تا بتواند بر پایۀ آن درکشور مستعمره خودش پایه ومایه ای بوجود آورد. استثمارگران بومی نیز اکنون از ابزار و وسایل دیگری استفاده میکنند تا بتوانند بهره کشی خود را درقالب های فریبنده تری ارائه دارند.  وتجارب علمی علی الرغم اینکه بایستی درخدمت  شگوفایی و ترقی باشد، میتواند دست وپای انسان مجبور ودوزخی را ببندد.
باین صورت  اگر دیروز قبیله ای ویا کشور گشایی با ساز وبرگ جنگی خود بر قبیله ویا کشور دیگری حمله می آورد، اکنون دیگر سیل سرمایه، کارشناس وابزار و آلات  صنعتی است که مانند اختاپوس رشته های مختلف زندگی مردم را در چنگال خود دارد.
” اسپ تروا ” اکنون به شکل سازمانهای  سیاسی ، اجتماعی واحیاناً مسیونر های مذهبی عمل میکند ویا از طریق کمپانی های تجارتی ( صادراتی ــ  وارداتی )  راه را برای استعمارگر میگشاید.
استعمارگر درین میان از میان عناصربومی عده ای را  برمیگزیند تا دستگاه عریض وطویل  اداری او را تا اعماق دهکده برسانند وتمدن او را پخش کنند. نخبگان اولی  که در کشورهای استعمار شده تربیت شدند اکثراً ازآبشخور مادی و فرهنگی استعمار گر آب میخوردند و از میان همین نخبگان بود که  گهگاهی جرقه ای پدید میآمد و خرمن آزادیخواهی توده ها را آتش میزد. استثمارگران بومی نیز برای تداوم بهره کشی، اجحاف وتعدی شان باید میان خود و توده ها قشر انگلی بوجود آورند که بعنوان دلال شیرۀ مردمان را بمکد  و به ارباب برساند.  ” دلال ” چه دلال  ارباب ــ رعیتی، ویا دلال سرمایداری آن مهره اساسی است که درعصر استعمار واستعمار نوین، استعمار گر و استثمار گر بومی بر آن تکیه میکند و از طریق اوست که بوروکراسی نظامی ــ پولیسی دولتهای مستبد مشاطه میشود و یا دقیقـتربگوییم به گردش در میآید و هم از طریق اوست که ” دست دراز ” استعمار گر ماشین غول پیکر “جهان وطنیت ”  خود را که ــ خون می مکـد و کالا بیرون میدهد ــ به حرکت در  میآورد.
دلال استعمار گر واستثمارگر بومی در میدان تنها نمی ایستد: اعضای حکومت را میخرد، به ” پارلمانها ” وکیل میفرستد، سازمان سیاسیی بوجود میآورد، روشنفکر و هنر مند و … را درخدمت خود میگیرد ، درمؤسسات تعلیمی رخنه میکند وبالاخره ابزارسرکوبش ــ چه ارتش و چه پولیس و یا محاکم سری وعلنی اش ــ  چون شمشیر« داموکلس» بر فرق مبارزین تسلیم نا پذیر آویخته است.    ولی همه اینها که درخدمت ازخود بیگانگی و تسلیم و انقیاد به استعمارگر ویا استثمارگر بومی است، چون برخلاف روند کلی تاریخ است وبا ناموس تکاملی در تعارض قرار دارد ناگذیرامواج پیهمی از مبارزه را در بطن  خود پرورش میدهد. مبارزات ضداستعماری و ضد ارتجاعی عصر ما ــ بویژه در چند دهۀ اخیر بر تارک تاریخ معاصر بشری چون نگینی میدرخشد که خط درشت آگاهی وآزادگی را در بستر زمان ما ترسیم نموده است.
اگر استعمارگر روشهای نوین سرکوب و نابودی مقاومت را  آموخته است، استعمار شده نیز راه ها وروشهای نوی برای مقابله با این نابودی را بدست آورده است.در عصر کنونی مبارزات آزادیخواهانۀ مردم وملل اسیر ودربند یکی از حماسی ترین پویه های تاریخ بشری را میسازد. ویتنام والجزایر دیروز وقربانیان فاشیسم هیتلری اگر چهره استعمارگر را در آئینه تمام قد مبارزات خود نشان داد، افغانستان وپولند امروزی جانب دیگر این نیمرخ را نشان میدهد که چگونه فاشیسم لجام گسیخته روس بشکرانۀ تمرکز عظیم نظامی ــ صنعتی وبا عوامفریبی تاریخی اش تاریخ ملتها را نفی میکند، ارزشهای آنانرا نابود میسازد وزشت ترین نوع از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی را بخورد مردم میدهد.

اشـــکال تـــــسلیــــم طــــلبـــــی مـــــلــــــی:

با پیشرفت ابزار قهر وسرکوب و وسایل و راه های بهره کشی، طرق مقابله  ومبارزه با آن نیز در قلمرو های نا مکشوفی راه باز نمود. این درست است که درسراسر تاریخ  قهر ارتجاعی واستعماری همیشه با قهر انقلابی روبرو بود. وبدین صورت قهر به عنوان دایه جوامع نوین نقش مهمی درپیشرفت جوامع انسانی داشته است، ولیکن امروزه با گسترش وامتداد خط مبارزاتی در ساحه های مختلف  اقتصادی ــ اجتماعی در شکل تظاهرات ، اعتصابات، مقاومت منفی، تخریب دستگاههای قهریه دولت از درون، تبلیغات سیاسی ــ فرهنگی و… اشکال ستیزه اجتماعی و ملی نیز یکی دوتا نیست.
همچنان اشکال تسلیم درمقابل ارتجاع ــ استعمار نیز همانند شورش  و ستیز ومبارزه وهمپای راه  و روشهای قهر وسرکوب در یک شکل محصور نمانده است.
کشور محبوب ولگدمال شده ما در طی چند سال محدود اخیر این اشکال مختلف را همه بخود دیده است. اشکال مختلف قهر وسرکوب، اشکال متعدد مبارزه وستیزه، واشکال متنوع تسلیم درمقابل دشمن. واین کاملا منطقی است که  قهر وسرکوب میلاد مبارزه وستیزه را نوید میدهد. این مبارزه بنابر پیچیدگی ویا دیگر عواملی که پسانتر برمیشمریم، گهگاهی به موانعی برمیخورد که منجر به تسلیم ونابودی ــ مؤقت ویا فراگیرــ  آن میشود.
حزب مزدور دموکراتیک خلق از زمان بنیانگذاری توطئه آمیزش در سال (١٣٤٤ـ١٩٦٥) منادی انقیاد ملی بود. وابستگی کامل رشته های مختلف زندگی ما را به امپریالیسم روس بنام ” دوستی ” و “همکاری برادرانه” وغیره لاطائلات تبلیغ میکرد. اعترافات آقای کیانوری، به آزین ودیگر اعضاء مرکزیت حزب مزدور ومنفور تودۀ ایران یک بار دیگر عمق گندیدگی و فسادی را که این احزاب را فرا گرفته است برملا ساخت و نشان داد که  امپر یالیسم روس برای پیاده کردن سیاست ها و اهداف خود چگونه اعضای احزاب ” برادر” خود را ــ از مهترین یا کهترین آنها ــ  به پادوی و چاکری برمیگزیند واز آنها زشت ترین و منفور ترین وظایف یعنی جاسوسی علیه مادر وطن را مطالبه میکند.  این مناسبات در افغانستان  بشکل غم انگیز تر آن پیاده شد.  حزب مزدور خلق وپرچم درپهلوی اینکه منادی وعامل انقیاد ملی بود ــ  برای رسیدن به این هدف پلیدش باید درمقابل پاسداری نظامات کهن  بومی نیز کرنش میکرد وبه تائید وهمکاری آنها راه را برای ارباب خود باز مینمود. اینجاست که یکبار دیگر تجربۀ مکرر تاریخ تکرار میشود که هرآنکه بر شمشیر ظلم بوسه بزند و در خدمت جباران وگردنکشان قرار گیرد، خواه نا خواه به وطنفروشی و خود فروشی تن در میدهد. وعکس آن هم کاملاً درست است: فقط کسانی میتوانند از ساحت مام وطن دفاع نمایند که بیدریغ در موضع دفاع از منافع انقلابی وتاریخی مردم قرار داشته باشند. تسلیم طلبی اجتماعی وانقیاد درمقابل بیعدالتی و اجحاف راه را برای تسلیم طلبی و انقیاد ملی هموار میسازد. وانقیاد  وتسلیم طلبی ملی فقط بر زمینۀ تسلیم طلبی اجتماعی رشد میکند ومحیط زیست خود را مییابد. اما علاوه بر حزب مزدور ” دموکراتیک خلق ” ــ با هر دو جناح آن پرچم و خلق  که از لحاظ ماهوی هیچ اختلافی از هم ندارند ــ عدۀ دیگر نیز  ریزه خوار خوان استعمار اند وانتطار” گوشه چشمی” از استعمارگر روس را دارند.  این گروه ها که گاهی ازستم واجحاف می نالند وزمانی بنام کار و کارگرسینه چاک میکنند ، اکنون میخواهند دزدانه در صف مردم درآیند و به اصطلاح معروف ” همره قافله وشریک دزد” اند. اینها با زبان دیگری وباخرام متفاوتی میخواهند دست خون آلود استعمارگر را بشویند و راه رابرای حاکمیت کاذب خود هموار سازند. توگویی تره کی وامین ویا ببرک حیله گربدون اجازۀ ارباب میتوانست ویا میتواند آب بنوشد؟!!
عده ای دیگر نیز هستند که ظاهراً در صف ضد استعمار قرار دا رند یعنی اینکه  برضد استعمار میجنگند،آنرا بد میگویندو… ولی در عین حال برادرکشی را وظیفۀ اصلی خود قرار داده اند.در صفوف مردم تفرقه ایجاد میکنند، وظایف ثانوی و تبعی را آنقدر بزرگ میسازند که مانع وحدت ملت ونیروهای ضد استعماری میگردد. وقتی آنها مردم را قتل عا م میکنند، دارایی مردم را چپاول میکنند وبر ناموس مردم تعرض مینمایند؛ مردم از ترس جان وبنابر غریزۀ بقاء نفس به دشمن پناه میبرند. آن یکی عملاً درآغوش دشمن افتیده است ولی ناراضی است و آن دیگری بعنوان “چماق گندۀ ” استعمار بنام “استقلال طلب” و “مسلمان ” بر فرق مردم کوبیده میشود. آیا اینها ” استقلال طلب ” هستند یا ” تسلیم طلب”؟
عده ای دیگر به “بقاء مطلق” دشمن عقیده دارند، دشمن را شکست ناپذیر میدانند ومردم را ناتوان.  هم نیرومندی دشمن برای آنها ابدی و مطلق است وهم ناتوانی و پراگندگی مردم. تئوری ” بقاء ” دشمن چه به مفهوم اجتماعی ویا ملی آن  یا به تسلیم و سجود در مقابل استعمارگر ویا بهره کش بومی میرسد و یا به انحلال طلبی ودنباله روی. روشهایی از تفکر وعمل که اگرچه چند صباحی زندگی را برای حاملین آن تضمین نماید، در نتیجه نهایی به ” تصفیه” ، نابودی ویا تسلیمی آنها منجر میشود و در بهترین حالت زائده ای میشوند برای عناصر زالو و مزدوریکه سروری دروغین آنها را مست و بیخود ساخته است.
همچنان عــده ای اند که در متن استعماری خواستار راه حل های قانع کننده برای طرفین میباشند وفکر میکنند با دلسوزی وبا استرحام میتوانند استعمار گر را راضی به عقب نشینی نمایند. این عده فکر میکنند با توافقات پشت پرده وبا زدوبندهای مؤقتی میتوانند کمکی به ملت استعمار شده خود بنمایند ویا واقعاً میتوانند حاکمیت ملی ویا آزادی را به مردم بازگردانند،غافل از اینکه استعمارگر از آنها بعنوان عروسک های خیمه شب بازی استفاده میکند تا مردم را مقهور و مسحور حرکات بوالعجبانه آنها بنماید و ” درخلوت آن کار دیگر” رامیکنند که پامال کردن شرافت، آبرو و غرور ملی ماست.
ما اکنون در مورد کار نفوذی دشمن در میان مقاومت واستفاده از آنها بعنوان ابزاری برای رسیدن به هدف خود و همچنان کار سیاسی، فرهنگی ، روانی و اقتصادی که دشمن برای بانقیاد کشیدن ملت ما رویدست دارد، عجالتاً صحبت نمیکنیم ومیگذاریم آنرا برای آینده ها.
ولی چنانچه دیدیم ، دشمن اگرهم بطورعمده از طریق مزدوران رسوای خود
” پرچم” و ” خلق” بوسیله ابزار قهریه که عبارت از ارتش بیگانه ویا پوشالی است میخواهد انقیاد ملت را کامل کند، ولی در پهلوی این وسیله بوسایل وراه ها ی متعدد دیگر نیز دست میزند که هم از لحاظ شکل پیاده کردن و هم درجۀ حدت و وضوح آن از دیگر اشکال تفاوت دارد.

ریشه های تسلیم طلبی ویا علل و عوامل آن:

اکنون دیگر این مسئاله کاملاً واضح است که  روشها و کنشهای انسانی باید پایه و ریشه خود را درهمان اجتماع انسانی بیابد. شورش و تسلیم به عنوان دو نوع کنش متعارض باهم در مقابل سیطرۀ بیگانه بهم پیوست ومرتبط اند. هرکدام عامل یا عوامل خود را در اوضاع محیطی خود دارند. اینجاست که داشتن حقانیت درمسئاله مبارزه و ستیزه به تنهایی نمیتواند ضامن پیروزی باشد، اگرچه میتواند زمینه ای استوار برای پیروزی بگسترد.
اولین و اساسی ترین عامل تسلیم درمقابل ظلم ــ بویژه ظلم ملی واستعماری ــ ارتباط سرشت وسرنوشت است. یعنی اینکه استعمارگر درجامعه استعمار شده عناصری راپرورش میدهد تا در سرشت خود همانند ویا زائده استعمارگرباشند ویا در سرنوشت با اوشریک و همانند شوند. وضع”پرچم” و “خلق” و استعمار روس درجامعه ما چنین است. بنااً تمام کردار وروشهای اینگونه گروهی وابسته وزالو نمیتواند جدا از ماهیت وسرشت آنها مورد مطالعه قرارگیرد.
عامل دیگر عاملی است تاریخی. در هر جامعه ای گروههایی از مردم از نگاه تاریخی با استعمارگروابسته اند. استثمارگربومی خصلتاً با استعمارگرپیوند دارد. اگرچه گهگاهی ممکن است در مقابل استعمارگرمشخص قدعلم کند، ولی بدون از محدودۀ وابستگی نمیتواند حرکت نماید. اگرهم علیه یک استعمارگر میجنگد، سرنوشت خود را به استعمارگر دیگری پیوند میزند. درینجا آنچه مهم است البته نه تنها خاستگاه اجتماعی این گروه هاست، بلکه برخورد مشخص آنهابا مسئاله انقلاب وپیشرفت انسانی بطور عام است که  میتواند حیثیت تعیین کننده داشته باشد.
از همین دیدگاه میتوان عده ای از گروه های نوسانی و”ذوحیاتین”  را نیز در نظر داشت که از یک جانب از استعمار ضربت میپذیرند، اما از جانب دیگر از انقلاب واقعی نیز ترس دارند. و در تمام جریان انقلاب حیثیت ناقل میکروب انقلاب وضد انقلاب به هر دو اردوگاه را دارند. تثبیت آنها در اردوگاه انقلاب فقط میتواند با تربیت فکــری سیاسی ممتد وتجربه عملی درازمدت میسر گردد.
عامل دیگر عامل سیاسی است: درجامعۀ استعماری هم تعارضات اجتماعی موجود مؤقتاً به فتور میگرایند و هم درمقابل استعمار بسیج میشوند. ولی یافتن قاسم مشترک که حرکت تمام نیروهای اجتماعی یک ملت را در مدت درازی روی یک خط واحد تضمین نماید، نه تنها به رشد سیاسی کتله های ” نخبه ” نیازمند است، بلکه رشد سیاسی مجموع جامعه نیز تأثیرات ژرف و اساسی در ایجاد همچوجبهه گسترده و وسیع ضد استعماری دارد. علاوه بر اینکه در یک ستیز ضد استعماری  گروه های مختلف اجتماعی در داخل یک ملت علیه استعمار قیام میکنند که هر کدام خاستگاه فکری جداگانه وبرنامه سیاسی مختلف وراه وروشهای عملی متفاوت از همدیگر را دارا است ودر همچوحالت  یک مبارز نه تنها بصورت افقی درمقابل استعمارگر به پیش میرود بلکه همزمان با  آن مبارزه ای دیگر بشکل عمودی در داخل خود جامعه نیز رشد میکند. واین حالت مبارزۀ چند جانبه خواه نا خواه در کشمکش خود شرایط ایجاد یک جبهه گسترده را ضعیف کرده و در مقابل امکان مانور دشمن را درمیان نیروهای مقاومت تزئید میبخشد.
در جریان زد وخورد چند جانبه نیروهای مقاومت اغلباً چنین اتفاق میافتد که از میان دوست و دشمن که بطور عینی خود را درموقعیت استعماری مشخص ساخته است دستخوش سیاستهای خانه خراب کن این یا آن نیرومیشود تا آن حدیکه اختلافات میان نیروهای مقاومت در صدر تعارضات ذات البینی قرار میگیرد ودشمن عملاً فراموش میشود یا اینکه با تحلیل این اوضاع تصنعی برپایه ضعف فرهنگی، فکری موقعیت دوست و دشمن از نظر تصمیم گیرندگان سیاسی جابجا ومغشوش میگردد و بیراهه را بجای راه ویا چاه را بجای راه میبیند وگفته معروف ” لغزش اولین گام هلاکت است”. وقتی درین صورت ها اشتباه کاران بخود نیایند یقیناً  درکام اژدهای استعمار بلعیده میشوند. ( درین میان باید از نتایج اسف انگیز سیاستهای انحصارگرانۀ عده ای کوته نظر یاد کرد که فکر میکنند با تفنگ های خیراتی میتوانند ملت غیور و سرکش افغان را رام سیاستهای زورگویانه خود کنند، غافل از اینکه  ملتی را که روس امپریالیستی نتوانسته است بزور اسلحه بشکند، این یا آن حزب مونتاژ شده نیز قادر نخواهد بود آنرا بدنبال خود بکشاند.  فشار انحصارگرایانه این احزاب عدۀ زیادی از مردم را برخلاف  قدرت  آنها بدامن استعمارگر روس می اندازد.)
عامل دیگری که به این عامل بستگی عمیق دارد عامل فرهنگی است. در یک محیط عقبمانده فرهنگی که مردم هنوز از مصالح علیای ملی وسیاستهای ملی و…  بدورند ومصالح خود را بطورحسی فقط در روابط خویشاوندی وخونی و… خلاصه میکنند وحب وبغض نیز درمحدوده همین گونه اعتبارات رنگ میگیرد، زمینه خوبی برای پراگنده کردن نیروهای مقاومت ملی وبه بازی گرفتن بخشی علیه بخش دیگر بوجود میآید که میتواند مانند عوامل دیگر زمینه خوبی برای رشد گرایش وروند تسلیم طلبانه را مهیا سازد. تجربه روس استعمارگر چه در زمان تزاران در آسیای میانه ویا تزاران نوین در کشور ما مثال های زنده ای را در این مورد میدهد.
ولی آنچه درکشور ما بخصوص اهمیت دارد وجود جنبش عمل خودبخودی وفراگیر است که همپای خود جنبش سیاسی وفکری را فاقد بوده است. اینگونه جنبشها هر قدر هم از شور انقلابی توده های ملیونی ملهم باشد به علت اینکه بدرستی رهبری نمیشود وخواه ناخواه بطور یک بعدی ویا در ابعاد ناخواسته حرکت میکند به شکستهای حتمی روبرو میشود. بدائیت جنبش و فقدان تجربه محسوس ملت درمقابله ضد استعماری در متن شرایط واوضاعی که عقبگاه استراتیژیک غیر مطمئن ولرزان وعقب مانده را داشته باشد، همگی در مجموع میکانیزمی بوجود میاورد که بعد از هر شکست کوچک و بزرگ، نطفه های یأس ونا امیدی،ابهام و اغتشاش فکری را بمثابه نطفه های تسلیم طلبی تخم گذاری میکند که در شرایط فقدان یک جریان روشنگر ورهگشا به روند و گرایش عمومی مبدل خواهد شد.
البته کمبود امکانات مادی تخنیکی وفقدان یک پایگاه مستحکم انقلابی که بتواند امید وروشنی به اطراف خود بپراگند، میتواند زمینه خوبی برای رشد افکار بدبینانه ومأیوسانه باشد که پیش درامد نطفه های خبیث تسلیم طلبی است. این مسئاله بویژه در شرایطی اهمیت زیادی کسب میکند که نظامیگری سراسر جنبش رافرا گرفته است و هیچ نیروی اجتماعی نتوانسته است جنبش را از لحاظ سیاسی وفکری تحت هژمونی خود بیاورد. بنااً تجارب مجزا، سطحی وپراگنده باقی مانده، هیچ نیرویی قادرنیست ــ ویا احیاناً ظرفیت آنرا ندارد ــ تا  ارزیابی از وضعیت کلی جنبش ارائه دهد ، و خود را اکثراً در ورای طرح های بلندبالای گروه گرایانه خود میپوشانند که نه خود آنها را قانع میسازد نه مردم را.
در اخیر باید گفت که فشار نظامی استعمارگر همگام با تبلیغات روانی و عوامل نفوذی دشمن همگی دست بدست هم میدهد تا نتیجه ای از عامل ” توطئه ” نیز بدست آوردند که در این مورد اکنون به طور مفصل صحبت نمیکنیم.

طرق مبارزه با تسلیم طلبی ملی:

نگرش علمی  به تاریخ انسانی وبه کنشها وروشهای او به این نتیجه رسیده است که افکار، روشها وکنشهای انسانی علل و انگیزه هایی دارد که باید آنرا در خود جامعه جستجو کرد وهر واقعه ای  نیز به گذشته خود پیوند نتیجه با علت را دارد، چنانچه خود علتی برای نتایج بعدی میگردد. بررسی های علمی همچنان نشان داده است که نقش تصادف در رویدادهای اجتماعی بی اندازه ناچیز است و وقایع وحوادث را نمیتوان فقط برپایه خوبی وبدی افراد توجیه کرد. بناً نمیتوان بسادگی حکم کرد که فلان شخص که دارای طینت خوبست در مقابل ظلم وتعدی ملی واجتماعی به مقاومت وشورش برمیخیزد وبهمان که بدطینت است برعکس به تسلیم میگراید.
ما چنانچه نشان دادیم تسلیم درمقابل دشمن باشکال گونه گونه آن چه فکری، چه سیاسی ــ عملی ویا فرهنگی ــ ریشه های تاریخی، سیاسی، فرهنگی، فکری ومحیطی دارد وهمه این امراض وپلیدی ها را نمیتوان با شیوه ای واحد از بین برد ویا معالجه کرد. مثلاً عاملین انقیاد ملی را باید با انتقاد سلاح  بطور همه جانبه نابود کرد ولی کسانیکه با انحصارطلبی احمقانه خود راه را برای استعمارگر باز میکنند ، باید با اسلحه انتقاد و بطور سیاسی بوحدت طلبیده اصلاح کرد ودرصورتی که عده ای بر مواضع  ضد وحدت خود پافشاری مینمایند تجرید نمود. البته  که این کار ساده نیست وبه هیچوجهه آسانتر و ساده تر از مبارزه علیه استعمارگر هم نیست. ولی دشواری کاری معنی این را  نمیدهد که ما از شیوه صحیح حل مسائل انقلاب سرباز زنیم. عقب ماندگی فرهنگی، سیاسی وتئوریک را با طرح وعملی کردن یک استراتیژی جامع الاطراف که هم با استعمار بجنگد وهم به تربیت مردم همت گمارد، باید از بین برد. یأس ونا امیدی ناشی از پذیرش تئوری ” بقاء ” دشمن  را باید با کارشاق وهمه جانبه وروشنگرانه وعملی وطرح  برنامه های عملی قابل اجرا علاج کرد وعوامل نفوذی دشمن را باید در زیر ذره بین علمی فکری ــ سیاسی در پیچ و مهره های تشکیلات باز شناخت وبجزای اعمال شان رسانید، دست اشتباه کاران را گرفت و دست خیانت کاران را قطع کرد و…
اگر ما در امور انقلاب به مسایل حیاتی آن با لامبالاتی بنگریم  و درتوجیه وضع موجود برآئیم وهمه چیز را به حساب شرایط واوضاع بگذاریم ولحظۀ گذرای کنونی انقلاب محک سیاستها وروشهای ما باشد، درآن صورت پیش روی واقعیت فاسد کنونی به سجده افتیده ایم و نتوانسته ایم وظیفه خود را در انقلاب کشور خود انجام دهیم.  از جانب دیگر عدم درک همه جانبه واقعه وروند ویا پدیده ای ، عدم  بررسی علل وعوامل وریشه های آن، اشکال آن و ناتوانی در یافتن راه حل های مشخص عملی، سودمند ودیرپا ما را به موجوداتی مبدل میکند که دهن تب آلود ما به هذیان گویی و نفرین اکتفاء می ورزد.
اکنون یک سازمان انقلابی، پیشتاز ومیهندوست که هم از نگاه تفکر وعمل وهم از لحاظ منافع تاریخی در تعارض خونین با استعمار ــ ارتجاع قرار دارد و حساب آن از استعمارگر ، ایادی، وپایه های آن بکلی جداست،  ممکن است در جریان عمل بغرنج انقلاب دچاراشتباهاتی ناگزیر گردد ویا وبای موجود در جامعه ــ چه در سطح فکری، سیاسی ویا سازماندهی اجتماعی ــ بتواند دامان  پاک آن را با غبار شبهات ویا لکه هایی بیالاید. چگونگی آن وراه و روش برخورد فعال با آنرا که ریشه کن کردن شجرۀ خبیثه انقیاد وتسلیم طلبی ــ در تمام ابعاد آنست  ، باید برای شماره بعدی انتظار بکشیم.

 

نامه های وارده

 

بنام خدا


نامه ای از سنگر های خونین:

نخست با عرض درود و سلام بر روان تابناک شهدای پاکباز میهن مان افغانستان و تمامی سنگر نشینان راه حق و آزادی در سراسر جهان که در مقابل هرگونه تجاوز و نابرابری قد برافراشته اند و قلب های پاک شان را آماج گلوله های دژخیمان قرار داده اند و بخصوص پیکارگران باشهامت ما که سر به کف در راه آزادی و رهایی مظلومان این سامان از زنجیر ستم، خور و خواب را بر خویشتن حرام نمودند و چون کوه پایه دار، متین و استوار میباشند.
و اما بعد سلام و درود بر تو ای برادر! که دور از وطن محبوب مان افغانستان مردخیز و قهرمان پرور بسر میبری که هر ساعت به درازای یک سال و هر روز بطول یک قرن بر تو میگذرد. گرچه میدانم که قلب پاک تو بر اثر زخم زبان ها، توهین ها و تحقیرهای مزدوران روس (توده یی ها)ی بیمقدار و یا نظایر شان در پاکستان؛ سوراخ سوراخ گردیده، گرچه میدانم خانه و کاشانه ـ مال و منالت دستخوش هوس های شوم و بیمارگونه ی طبل شکمان کرملین گردیده است. ولی با این همه تو را نوید میدهم بر آنچه در کشور ما گذشته و میگذرد: 
بلی، هیچگاه نباید گذشته را از یاد ببریم زیرا گذشته ی ما افتخار است و افتخار ما سمبول مقاومت حال ما. گذشته را بخاطر بسپار و فراموش مکن که کشور ما، کشوریست تاریخی که تاریخ آن سراسر حماسه است و فریاد، خشم است و عصیان است و طوفان، عمل است و عکس العمل. پیروزی از آن ما بود و شکست از آن متجاوزین زیرا در هر مقطع از زمان که تجاوزی صورت گرفته خون غیرت افغانیت بوده که در رگ ها جوشیده و طغیان نموده است و متجاوزین را با دریای از خون گلگون خویش غرق ساختند. 
آری برادر! تاریخ را ببین بر دفتر گلگون شناسنامه ی ملت خویش بنگر آنگه خواهی دید که این اولین مرتبه نیست که تجاوزگران بر ما هجوم آورده اند ـ ملت ما ازین تاخت و تاز ها فراوان دیده است ـ قبلأ هم متجاوزین دیگری قدرت خویش را در سرزمین آریانای دیروز وافغانستان امروز به معرض نمایش گذاشته اند که از ازمنه های دور…تا تجاوز اسکندر، از تجاوز اسکندر تا تجاوز اعراب، از تجاوز اعراب تا تجاوز چنگیز ـ از تجاوز چنگیز تا تجاوز غجرها، صفوی ها و مغول ها از تجاوز صفوی ها تا تجاوز انگلیس، از تجاوز انگلیس تا تزاران کهن و سایر متجاوزین در هر زمان زور شان را زدند، قتل عام کردند، ویران نمودند، به خاک و خون کشیدند ولی بر عزم آهنین ملت ما کوچکترین اثری نگذاشت و افغانهای با شهامت و جنگجو با عزم آهنین و اراده ی استوار در مقابل شان قیام کردند و آنها را با سیلی از خون غرق ساختند که کشور ما مفتخر است از فرزندان خویش. آخر باید بر خویشتن بالید و سکوت پنجاه ساله را توأم با بغض و مه فریاد از حنجره بیرون کرد.
آری! هموطن ای آریایی! هیچگاه نباید خویش را فراموش کرد زیرا ما از سلاله ی غیورانیم ـ از سلاله ی رستم ها، ابومسلم ها ـ قارن ها ـ نیزک بادغیسی ها ـ صفارها ـ سندباد ها ـ آرش ها و سید جمال الدین ها که تاریخ رزم جویان جهان به اسم و رسم شان افتخار میکند و از مادرانی همچو بی بی مهروها، ملالی ها، زهراها که با دست حنادار پرچم آزادی را مردانه بدوش کشیدند تا به جاودانگی پیوستند. ملالی آن دختر پاکباز و با شهامت افغان که در دشت میوند علم بردار سپاه بی علمدار افغان گردید و فریاد زد که:

که په میوند کشی شهید نشوی      خدای زو مو لالیه بی ننگی ته دی ساتینه

زهرا آن دختری که شب حنابندان نامزادش عبدالله را مخاطب قرار داده و گفت: “عبدالله! هم اکنون مردان ما با دشمنان متجاوز انگلیس پیکار میکنند و نیز عروسی من و تو میباشد که هرگز روا نیست” عبدالله آن جوان رزمجوی افغان عاشق آزادی و میهن؛ حنای کف دست زهرا را پاک میکند و سوگند میخورد: تا آنگاه که وطنم در اشغال تجاوزگران است به خانه بر نخواهم گشت. 
تفنگ را برمیدارد و به صفوف هزاران مبارز دیگر متصل میشود تا آنجا، در مقابل دشمنان می ستیزد که جان عزیزش را فدای وطنش میکند و فردای همان شب جسد گلگونش را به خانه می آورند ولی نامزادش زهرای قهرمان آن دختر شیردل افغان نعش خون آلود را بوسه میزند و با همان تفنگ در صف رزمندگان می پیوندد که شجاعت و قهرمانی هایش همچو خورشید در آسمان تاریخ پرشکوه میهن مان تلالو میکند و برای همیشه خواهد درخشید که شرح مفصل این رشادت ها و قهرمانی ها به کتاب قطوری می انجامد، و در اینجأ فقط اشاره بدان نمودیم.
و اما امروز: در حالیکه هزاران هزار قهرمان در سنگر های خونین حماسه می آفرینند ـ در زمانیکه هزاران مادر داغ دیده بر نعش گلگون فرزندش جان میدهد ـ در وقتیکه هزاران پدر خمیده قامت به آرزوی آنکه یکبار دیگر فرزندش را ببیند جان میسپارد. در لحظه ای که هزاران نوعروس بر جسد تکه پاره و خون آلود دامادش مویه میکند و صورت می خراشد ـ درین هنگام که دشمن غدار ما روسیه ی جنایتکار دست کثیفش را در خون بهترین جوانان ما آلوده و جان، مال، ناموس و وطن ما دستخوش شهوت رانی های کرملین نشینان سگ صفت گردیده است و هزاران انسان باشهامت در زندان های مخوف و مرطوب می پوسند و یا زنده بگور میشوند ـ مادامیکه صدها و هزارها زهرا، ملالی و بی بی مهرو پرچم آزادی را به دوش گرفته و فریاد میزنند:

از خون معشوق خال سرخ در رخسار میگذاریم     خالی که در باغ سبزه گل سرخ را شرمنده مینماید

و باز فریاد سر میدهند که: (اگر در افغانستان شهید نشدی بدان که برای بی غیرتی زنده می مانی) 
برای توسری خوردن، برای حرف بد شنیدن ـ برای بدنامی انقلاب ـ برای به لجن کشیدن تاریخ درخشان خویش و بخصوص برای برده ماندن عمرت را سپری میکنی و فرزندت نیز برده خواهد بود. 
ای برادر!  ای خواهر!  ای جوان!  ای آخند افغانی!  ای روشنفکر!  ای دهقان!  و ای کارگر خارج از محور!
به دنبال دیگران ره نپیما (آنهایی که به بیراهه میروند) که به نقطه ی دلخواهت نمیرسی و یا منشین که دیگران ببرند و بدوزند و بر تنت راست کنند ـ جویده ی دیگران را نشخوار مکن، آنچه از تجارب دیگران ارزنده است بگیر ـ خود بیندیش و عمل کن، از هر لحاظ فرهنگ ما غنیست، فرهنگ جنگی ما بزرگترین تیوریسن ها را به تعجب واداشته است و کشور ما بهترین جنگجویان را بدامان خود پرورده است ـ ذلت را مپذیر ـ رستم شو، ابومسلم شو، نیزک شو و آرش گونه و خوشحال وار وطن را از چنگال تجاوزگران اهریمنی خوی رها ساز.
آری برادر بخود آی! اینجا کجاست؟  ما کی بودیم؟ کی هستیم؟ بخدا سوگند اگر صد سال دور از وطن محبوب بسر ببری “افاغنه” هستی یا به قول برخی از مقامات دولت ها “افغانی شریر” هستی که درینجا کلام دلجوی یکی از شعرا بیادم آمده که میگوید:  به وقت تنگ دستی آشنا بیگانه میگردد     صراحی چون شود خالی جدا پیمانه میگردد
بلی! آشنایان چون بیگانه شدند، جدا پیمانه شوید و به حرف های مفت هیچکس و هیچ چیز میندیشید جز دانش و تفنگ چرا که این دو در شرایط جنگ لازم و ملزوم یکدیگر اند و هیچکدام بدون دیگری آنطور که شایسته است دردی را دوا نمیکند ـ باید دانش انقلاب را آموخت و مطابق به دانش انقلابی، آموزش نظامی دید و سلاح بردوش کشید. درست است که امروز عزم آهنین و سلاح آتشین ما دشمن را به تب لرزه ی مرگ انداخته است ولی بدان و آگاه باش که دانش انقلابی را نباید فراموش کرد و در مسیر این جنگ طولانی و نامنظم خویش باید نظم انقلابی را بوجود آورد و با وحدت کامل و آگاهانه تفنگ های خویش را بطرف دشمن متجاوز شلیک کرد، آنگاه است که فریاد ضربات کوبنده تر، “راه کوتاه تر”، هدف مشخص تر گردیده و زودتر میتوانیم به سرمنزل مقصود برسیم و شاهد پیروزی را بآغوش کشیم. گرچه با این وضعیت فعلی هم تفنگ دوش برادران شما پشت آنچه بنام ارتجاع و امپریالیسم است و شرق و غرب جهان بلرزه در آورده است و بزرگترین ابرقدرت جهانی را گوشمالی داده که صدای بیهوده است.
باید درهمین جأ جان بدهد و مدفون گردد. ولی اگر تیوری انقلابی را رهنمای عمل خویش سازیم دیگر به هیچ صورت شکست نخواهیم داشت. آخر دیر یا زود انعکاس فریاد خشماگین ملت ما جهان را از خواب گران بیدار خواهد کرد و امپریالیسم خونخوار روس را بدانجا خواهد کشاند که انگلیس را کشید، که هم اکنون کشت خود را می درود و سیاستش در سطح جهانی به لجن کشیده شده است که نشانه هایش قیام ملیونی مردم لهستان، سرکوب شدن و منحل شدن حزب توده در ایران و همچنان بوجود آمدن هسته های ضد سوسیال ـ فاشیسم در اندرون کشور شوروی است. که شعاع این ضربات میرود تا نفی کامل دولت سوسیال امپریالیسم روس. زیرا افغانستان نه بخارا و سمرقند است و نه چکسلواکیا، ویتنام، “حبش”، “یمن” و آلمان شرق ـ این مهد رستم ها است، اینجا بیشه ی شیران و سرزمین دلیران است. اینجا گورستان متجاوزین و پرورشگاه رادمردان است. که مصداقش همین چهار سال و اندی مقاومت و جنگ و پایه داری مسلحانه و نابرابر ماست که از رزمجویی ما، غول های بی شاخ و دم سرگیچه گشتند و راه را از چاه نمی شناسند ـ همانا چون سگان هار در هرجا حمله میکنند و پارس میزنند و به هر خس و خاشاکی دست میاندازند تا از طریقی خود را از این ورطه ی مرگ و نابودی نجات دهند. کنفرانس ها دایر میسازند و حل سیاسی مسئله را مطرح مینمایند که از اینها هیچ چیز جز شکست و نابودی خود شان عاید شان نیست و نخواهد شد و ملت افغانستان با همان سلاح دوش و عزم آهنین سرنوشت خویش را تضمین خواهد کرد که پیروزی حتمی از آن رزمجویان و دلیران افغان است ـ چون برحق اند و جنگ شان عادلانه، دشمن هرقدر هم که به تاکتیک ها و دسیسه های مختلف دست بزند، چون متجاوز است و ناحق نابود خواهد شد. این حکم تاریخ است.
ـ زنده باد آزادی!، زنده باد مبارزات آزادیبخش مردم افغانستان!   
ـ مرگ بر سوسیال امپریالیسم و امپریالیسم!
پایان

•••

ستاره ای از تبار نور

اهداء به مجید قهرمان

در آسمان میهنم ،                             
ز عمق کهکشانها ،                                                             
دمیده است ستاره یی ،                                                         
ستاره یی که از تبار نور بود ،                                               
ستاره یی که ،                                                                 
از تبار خشم بود                                                              
ستاره یی که ،                                                                
از تبار خون بود ،                                                           
ستاره یی که ،                                                               
از تبار عشق بود ،                                                          
ستاره یی که ،                                                                
موج روشنایی اش ،                                                    
شگافت قلب تیرگی .                            
ستاره یی که ،
شعله های سرکشش ،
شراره میزند به قلب اهریمن.
ستاره یی که ،
آذرخش نور او ،
به بیکرانگی رسید.
به جاودانگی رسید.
ستاره یی که ،
ذره ذره نور او ،
درون هر پدیده تافت ،
ستاره یی که ،
اشعه اش ،
پی آمد تکامل است ،
ستاره یی که ، 
هستی اش ،
نوید فتح کامل است.

#   #   #

برو ای سایۀ مرگ از سر من          که خورشیدی ست پنهان در بر من
هـــــزاران لالــــۀ خونین بخندد        دهــی بربـــاد اگـــــر خاکسـتر من

 

#   #   #

دوای درد

وطن در کام آتش رفته افغان ! ما و من تاکی ؟       فشان آبی بر این آتش سخن روی سخن تا کی؟
دریغا حسرتا دردا ز دوری- هموطن تاچند ؟         هزاره از بلوچ ” تاجک ” زقوم ترکمن تاکی؟
دوای درد افغان را به جز وحدت نمی باشد            دل خونین ملت را دیگر سوزن زدن تاکی ؟
هزاران درس غیرت در دل تاریخ ما پیداست        ازین دزد و از آن رهزن سبق آموختن تاکی؟
زخـون شیرمــــردان یکسره میهن گلستان شد         سفر کردن به خارستان ، گذشتن از چمن تاکی؟       
زملک باستان ما بجز ویرانه باقی نیست              جفای روس دون همت ، نگراندر وطن تا کی؟
زخون گرداب بم شد کشور محبوب ما ای وای!      هزاران قامت رعنا فتاده بی کفن تا کی ؟

•••

 

په ملی آزادی بخښونکی جنگ کی د آزادۍ
او دموکراسۍ تر منځ اړیکي

په جهــان د ننگیــالی دي دا دوه کـاره   
یا به وخوري ککرۍ یا به کامران شي

آزادي دبشري آگاهانه کړنې ، د عینی قوانینو پیژندنه او د عیني نړۍ د قانونمندی له بدلون څخه عبارت دی. هرکله چی انسانان د عیني نړۍ او د طبیعت د قوانینو په پیژندنې او کشف باندی بریالی شي او وکړای شي چې هغوی د ټاکلي مقصد له پاره په کار واچوي ، نو ښکاره ده چی معیینه آزادي لاسته راوړي.
انسانان په خپل پراتیک کی د نړۍ د بدلون لپاره لومړی باید د هغې عیني قوانین وپیژني. یعنی د هغی د عیني قوانینو ضرورتونه درک کړي. اما آزادۍ ته رسیدنه یوازې د نړۍ د عینی قوانینو پیژندنې پورې مربوط نه ده بلکه د آزادۍ تحقق په پراتیک او د معینې نتیجې لاسته راوړلو پوری مربوطه ده. عیني قوانین باید د نړۍ د بدلون د پاره په کار واچول شی.
آزادي تاریخی محصول دی. د بشري د تاریخ په تکامل کې ، کله چې انسان د خپل ټولنیز- پراتیک په دوران کی د نړۍ قوانین پیژني او د هغه پیژندنه له سطحي څخه ژورې ته ، تکامل کوي ، نو په دې ترتیب آزادي ته رسیږي.
زموږ په ملي آزادي بښونکي جنگ کې آزادي او دموکراسي ته توجه کول د کامیابۍ ضامن دی. یعنی زمون خلک او پرگنې به هغه وخت خپله خاوره او وطن د روسانو له قبضی څخه خلاص کړي چې هم استعماري قوانین وپیژني او هم د انقلاب قوانین درک کړي او له دې قوانینو څخه د اوسني حالت د بدلون لپاره گټه واخلي.
د روسیې نړۍ خوار امپریالیسم د افغانستان له داخلي بحران ، د منطقی او بین المللی شرایطو څخه د استفادی پر اساس په  ۱٩٥٥ عیسوي کال کی د افغانستان دولت ته سل ملیونه روبله قرضه ورکړل او په دې ترتیب لومړی زموږ پر اقتصادي چارو کې را داخله شوه او بیا وروسته په نظامي ، سیاسي او فرهنگي چاروکې له اقتصادي امورو سره جوخت او په منظمه توگه په خپلو مداخلویې پیل و کړ. په ۱٩٦٥ عیسوي کال کې د ” خلک ډیموکراتیک گوند ” ئی تأسیس کړ. دا گوند چی د ضد ملی ماهیت او ترقي ضد خاصیت پر اساس بنا شوی د خپل تأسیس له ورځی څخه د روسانو ” اقتصادي ” ، ” نظامي ” او ” فرهنگي ” کمکونه ئې ستایل او توجیه کول.
څرنگه امپریالیسم د ملتونو تاریخ نفی کوي ، د هغوی انساني او مادي شتمنۍ تالا کوي او غواړي چیې پر ټـوله نړې باندی مسلط شي ، نو د روسېې امپریالیسم د خپل همدغه ماهیت پر اساس د افغانستان د انساني شتمنۍ او د استثمار او د ځمکې لاندی منابعو په تالا پیل او په نتیجه کی زموږ محبوبه خاوره ئې اشغال کړه. د روسانو هدف د افغانستان له اشغال څخه علاوه پر اقتصادي چپاول او انساني استثمار د هند بحر او فارس خلیج ته رسیدل دي. دا ځکه چی د هند بحر او فارس خلیج نه یوازې په منطقه کی ستراتژیک اهمیت لري بلکه دا دواړه سیمی د نړۍ په لوبه کې اقتصادي او نظامي ارزښت لري. که د هند بحر او د فارس خلیج د روسانو په قبضه کې راشي نو دوی په آسانۍ سره کولای شي چې ټـوله د اروپا او جاپان تر خپل تسلط لاندی راولي.
کله چی روسانو زموږ په ټولنه کی ژور نفوذ وکړي او له ظالمو قوتونو سره د نژدی والی په نتیجه کی د ثور کودتا د افغانستان د پرگنو د ارادې پرخلاف او د امپریالیسم د ماهیت پر اساس پای ته ورسیده ، لومړی د خلکو له منفی مقاومت سره مخامخ شول او په مقابل کی د روسانو او د هغوی د گوداگیانو ” پرچم ” او ” خلق ” استبداد ورځ په ورځ زیاتیده چې په نتیجه کی د کنړ خلکو په وسله والې مبارزې پیل وکړ. د کنړ او نورستان د خلکو د وسله والی مبارزه شـُغـلې  چی په واقعیت کی زموږ د ملت نه پخلا ښونکی تضاد د روسی امپریالیسم او د هغوی د گوډاگیانو سره ښېی چې پر ټول هیواد باندی تأثیر واچاوه او ټولو خلکو د استعمار د مینځه وړلو په منظور یو ځل بیا زموږ د هیواد په تاریخ کی په وسله والی مبارزی لاس پورې کړ. وسله واله مبارزه ، یو ضرورت ٶ چی نتیجه ئی آزادۍ او دموکراسۍ ته رسیدل دي. کله چی روسانو زموږ خاوره اشغال کړه او د ټولنې په تضادونو کې بدلونونه راغلل یعنی دا چی له روسی امپریالیسم سره تضاد په عمده تضاد بدل شو او د ټولنی نور تضادونه د دی عمده تضاد تابع وگرځیدل یعنی د دی تضادونو له حل څخه وروسته به نور تضادونه حل شی او که څوک وغواړي له دې عمده تضاد سره جوخت نور تضادونه حل کړی دا به د روسانو په گټه تمامه شي ، که افغان ولس غواړي آزادی ته ورسیږي باید یو موټی شي او خپله آزادي اراده د روسانو پرضد په هره ساحه کی و جنگیږي.
له پورتنی توضیح څخه دې نتیجی ته رسیږو چی یوازی د مزدوراونو پیږندنه آزادي نه ده ، بلکه د واقعي آزادۍ د لاسته راوړلو لپاره باید هرهغه څه چی اراده کوو سرته ئی ورسوو. که چیرې د اوبو پر علیت باندی پوه شو ، کولای شو چی کښتی جوړه کړو او د سیند او بحر څخه پوری و ځو. بنا پر دی د باندنی نړۍ جبو هم د آزادۍ پیژندنه ده او دلته هم یو خاص ضرورت او آگاهي پر ضرورت شته دی. گورو چې آزادي د پوهې له لاری څخه د ذهنی پدیدو پر علیت او د باندنی پدیدو د پوهی پر علیت باندې لاسته راځی. په هره اندازه چی پر باندې داخلي نړۍ باندې پوه شو په زیاته اندازه آزادۍ ته رسیږی او د آزادې ارادې او عمل خاوند کیږو. بنا پر دې که موږ د روسیې امپریالیسم او د هغه اړیکی د افغانستان له خلکو سره او د افغانستان د خلکو اړیکي له روسیې سره او د دوی پر اړیکو په منطقه او نړی کې ، پوه شو څرگنده به شي چې د دی تضاد عمده جهت د روسی نړی خور امپریالیسم تشکیلوی او دې ته باید تغییر ورکړل شي یعنی دا چې زموږ ملت د دی تضاد عمده جهت تشکیل کړی نو هلته به زموږ ملت استقلال او آزادۍ ته ورسیږي.
اوس به راشو د دموکراسی توضیح او تشریح ته او د دموکراسی اهمیت په ملی آزادی بخښونکی جنگ کی به توضیح کړو او د دی متقابل تأثیر پر آزادی باندې به رڼا واچوو.
دموکراسی د سیاسی قدرت یو مـِتــُد دی چی د اقلیت تابعیت د اکثریت د ارادی څخه او د ټولنې د غړو تر منځ آزادی او مساوات بیانوي. دموکراسي یوه تاریخي پدیده ده چې د هغه د تکامل څرنگوالی د تاریخ په اوږدو کی او د دې تکامل وابستگی د اقتصادي – اجتماعي نظامونو په بدلون او د متضادو قوتونو د وحدت په جریان کی مطالعه کیدای شي. په حقیقت کی دموکراسي یوازی د حاکمو قوتونو دغړو لپاره وجود لري اوټوله دا طبقه د ټولنی د نورو قوتونو په نسبت دکتاتوري چلوي.
د افغانستان په اوسنیو حالاتو کی دموکراسی باید د تاریخي ضرورت په حیث د وحدت لپاره په نظر کی ونیول شي. بنا پر دې باید داسې فضا منیځ ته راشی تر څو د ملت ټول غړي په آزادانه توگه وکړای شي خپل نظریات بیان کړي او په آگاهانه توگه حقایق درک کړي. خو افسوس چې اوس بعضی سیاسي سازمانونه او ” گوندونه ” له خپل ځان څخه بغیر ټـول نفی کوي او په دې فکر کې دي چی د وسلیې په زور و کولای شي خپل نظریات په ټول ملت باندې تحمیل کړي. حال دا چې روسیېی امپریالیسم ونشوای کړای د وسلی لاری خپل نظر په خلکو تحمیل کړي او ملت تر خپل تسلط لاندې راولي. علمی تحلیل موږ ته  رازده  کوی او ټـولنیزی کړنلارې په اثبات رسوی چې د ملت د وحدت په خاطر او له داخلی جگړو څخه د منځینوی لاره دا ده چې دموکراسي ته سخته پاملرنه وکړو او پخپل ژوندو کې ئې عملی کړو او همدا رنگه د دموکراسۍ مختلفې خوا وی مشخصې شي ، دلته موږ صرفاء  سیاسي مفهوم ته اشاره کوو او هغه دا وو چې د دموکراسی سیاسی مفهوم په مشخصه توگه د عقیدو ، نظریو ، فکرونو ، بیان او په نورو مدني آزادیو کی تجلی پیدا کوي او د دې تضمین لپاره باید سیاسي سازمانو ته دا حق ورکړ شي ترڅو د آزادۍ تمرین وکړي.
د ثورله کودتا څخه وروسته او خصوصاء  د روسانو له تجاوز څخه را پدی خوا افغانی پرگنی تقریبا ټولې مسلح شویدي. او ټول قومونه او ملیتونه له خپلو اختلافونو سره سره بیا هم په ستره توگه د روس پرضد جنگیږی. د قومي ، ژبني ، ملیتي ، منطقوي او ولایتي اختلافونو تر څنگ د ” گوڼدونو ” ترمنځ  اختلافونو هم د ثور له کودتا څخه وروسته را پیدا شول. دوی هر یو غواړي خپل مـُهـُر او نخښه په جنگ کی ووهی او خلک د خپلو سیاستونو په طرف جلب کړي. که اوسني ” گوڼدونه ” او سازمانونه د افغانستان د آزادي بخښونکی جنگ مشکلات او د راتلونکې ټولنی پرابلمونه د دموکراسۍ له لیاری حل نکړي دا خطر به موږ تهدید کړي چې زموږ ملي آزادۍ بخښونکی جنگ به له ماتې سره مخامخ شي او روسان به افغانستان په خپله مستعمره تبدیل کړي.
د دی لپاره چې موږ و پوهیږو کوم سازمانونه دموکراسی ته عقیده لړي او له دی لیاری د ملت پرابلمونه حلوي ؛ او کوم سازمانونه او ” گوڼدونه ” د دموکراسی پر ضد چلند کوي ، باید د هر یو ” گوڼد ” او سازمان اړیکي د دوی پخپل مینځ کې ، له نورو سازمانونو او گوڼدونو سره ، خلکو ، نړۍ ، په منطقه کز او بیا په نړیواله سطحه و گورو نو موږ ته  به څر گنده شی چی له دوی څخه کوم یو د دموکراسی بیرغ  په خپلو اوږدو اوچت کړی دی یا په خلص دول دا حقیقت به څرگند شي چې کوم سازمانونه او ” گوندونه ” آزادي غواړي  او کوم سازمانونه او ” گوندونه ” د آزادۍ لپاره خنډونه جوړوي. ممکن بعضی سازمانونه او ” گوندونه ” به داسی فکر وکړي چی څرنگه د دوی سیاست د نورو سازمانونو او ” گوندونو ” په مقابل کی د دوی له پاک نیت څخه سرچینه اخلي نو ځکه به هغه و تنگار کوی او نو د ” گوندو ” او سازمانونه پر مختلفو نومونو مسمی کوی او د دوی تی. حال دا چې دا سیاست به ددوی د ارادی برخلاف د آزادۍ پر ضد تمام شي او په غیر مستقیمه توگه به د روسانو په خادم مبدل شی. که کوم یو ” گوند ” او یا سازمان په دموکراسی باندی اعتقاد ونلري او هغه په خپل ژوند کی تطبیق نکړي نو د دوی او د مربوطو مجاهدینو تر منځ به په جبهو کی وسله والې جگړې شروع شیي دا له هغه سیاست څخه سرچینه اخلي چه دوی یوازی ځان مني او نور نفی کوي او د روسانو پر گټه تمامیږی.
متأسفانه د آزادی او دموکراسی په هکله غلط تعبیرونه وجود لري. یو له هغوی څخه دا دی چی هر څه چی د یو شخص زړه غواړي او یا د هغه باطل فکرونه حکم کوي چې هغه سرته ورسوي ، آزادي او دموکراسي دا ډول عمل ، له منفي خواهشاتو او تمایلاتو څخه پیروي کول دي. دلته د واقعي آزادۍ هیڅ اثر نشته او حال دا چی آزادي په سیاسی لحاظ د ټولنی د عینی قوانینو پیژند او د هغه تغییر دی.

ژوندۍ دی وي آزادي او دموکراسي!

•••

زنده باد آزادی مرگ بر تسلیم طلبی

 

وقتی کشوری وملتی مورد تجاوز دشمن بیگانه واقع میشود، دو نتیجه پیش روی آن کشور و آن ملت قرارمیگیرد، یا آن ملت به دفاع از خود ومیهن بپا میخیزد ومصمم به بیرون کشیدن متجاوزمیشود وبا قبول رنج ومشقت و قربانی دست به مبارزه ومقاومت میزند و در اینصورت به آزادی، سربلندی وافتخار میرسد و با حیثیت وشرف  وناموس زندگی میکند. یا اینکه تسلیم تجاوزگرمیشود و تن به انقیاد و بردگی میدهد که در اینصورت بردگان بی اراده و دربندی میشوند که باید ازحیثیت ، شرف ، غرورملی، نوامیس ملی، میهن وعقیده و ایمان و …..  در یک کلام از کلیه صفات انسانی دست بکشند. که این حالت را تسلیم طلبی و تن دادن به انقیاد میگویند و این شکل نا ب و شناخته شده و بدترین شکل تسلیم طلبی ملی است.
و اما انواع دیگر تسلیم طلبی نیز وجود دارد: یک نوعش اینست که گروه اجتماعی معینی که دارای خصایل و سجایای انقلابی عمیق و پایدار اجتماعی است ، در مبارزه با گروه اجتماعی ستمگر و ارتجاعی تن به سازش میدهد و دنباله  رو خواست و آرمان گروه اجتماعی ستمگر و ارتجاعی میشود. نوع دیگرش اینست که ملتی در برابر تجاوز بیگانه بپا خواسته ولی گروه ها وافراد معین از درون این ملت رنجور، جبونانه و خاینانه به اردوگاه دشمن می پیوندند ومنافع شخصی و یا گروهی خود را بر منافع والای میهن و ملت ترجیح میدهند، این ها نیز غلا مان حلقه بگوش دشمن میشوند و روی شرف ، ناموس، وطن، ایمان وعقیده و… پای میگذارند و تسلیم طلبی را پیشه میکنند، تا ملت را به تسلیم بکشانند ، این نیز تسلیم طلبی ملی است و خیانت به ملت و انقلاب نوع دیگرش اینست که دشمن عدۀ از مزدوران بی  وجدان خویش را به  لباس مردم در بین مردم میفرستد تا هر گاه که فرصتی بیا بند به  نفع تجاوزگر مستقیم  و غیر مستقیم فعالیت کنند، مردم را از مبارزه شان در راه آزادی ملی دلسرد کنند، دشمن را شکست ناپذیر جلوه دهند، پیروزی   را برآن نا ممکن قلمداد کنند، قدرت مردم را ضعیف وانمود سازند ، مردم را بی کس و بی پشتیبان وبی جلو دار معرفی کند، و هزاران فتنه گری دیگرتا اینکه  بقبولانند که دست از میارزه بردار ند و به دشمن تسلیم شوند! که بازنتیجه همان بردگی ملت است. پس این چنین افراد نیز خائین به ملت وانقلاب  اند. نوع دیگر تسلیم  طلبی اینست که عدۀ بخاطرمنفعت های گروهی ، قومی، منطقوی و… دشمن اجنبی ومتجاوز را گذاشته با رقیبان وحریفان و در نهایت دشمن درجه دوم در گیر شوند وبعد که خونریزی، برادر کشی وباصطلاح استخوان شکنی ایجاد کردند برای تقویت بیشتر خود به دشمن اصلی مراجعه کنند و از او کمک بگیرند، این قماش مردم نیز به لجنزارتسلبم طلبی در میغلتند وعلیرغم اینکه دلایل پوچ فراوان از قبیل نا چاری ، حفظ جان و اولاد و اقوام و اجاق پدری و…. بیاورند باز هم در آخرین تحلیل ملت ومیهن و نوامیس و…. حتی اولاد و ناموس خود را به بردگی کشانده و تسلیم دشمن میکنند و این خیانت به وطن وناموس است.
عدۀ هم که با نام های مختلف روی ضعیفتر ازخود در درون جنبش فشار وارد میکنند و آنها را وادار به تسلیم می کنند عملاَ به دشمن خدمت میکنند، چون دشمن اصلی را مانده بجان دیگران میا فتند ودراین عمل خود اولاَ که نیروی انقلابی ومقاومت به حساب نمی آیند و مجاهد نیستند زیرا شرط مجاهد بودن جهاد ومقاومت علیه متجاوز است که این ها نمی کنند و ازجانب دیگرنیروهای ضیعفترمجاهد و انقلابی را هم که جهاد می کنند و بر پیکردشمن اصلی ضربه می زنند، این مجاهد نماها بخود مصروف و یا حتی ازبین می برند که این تضعیف صفوف مجاهدین و انقلاب و بالعکس تقویت دشمن است و زمینه تسلیم شدن به دشمن را فراهم میکند لذا این ها نیز ازعوامل تسلیم طلبی ومایۀ فساد اند  و از دشمن متجاوز، به انقلاب بیشتر صدمه می رسانند پس خائنین ملی ودر اصل تسلیم طلب هستند و….. شاید انواع دیگر از این قبیل   وطنداران شرافتمند ومجاهد وانقلابی! حالا خود تان همه را بسنجید هر کس که مرتکب اعمال فوق می شود، میخواهد شما را بردۀ روس ها بسازد به شما، بوطن به نوامیس ملی ، به ایمان ، شرف و…. خیانت میکند ، او را از صف خود طرد کنید. شما برادران مجاهد ، شما مردمیکه همیشه بار سنگین انقلاب را بر دوش کشیده اید! بیاد آورید وقتی را که در منطقۀ تان همه دست به دست هم داده بدون اختلاف بر دشمن یورش می بردید چه پیروزیهای به دست آوردید. و خوب بخاطر بیاورید فقط آنهائی که مانع وحدت شما میشدند و میشوند وتحت نام های مختلف بین مردم اختلاف می انداختند ومی اندازند، فرزندان آگاه شما را با تهمت و افترأ یا شهید میسازند و یا مجبوربه ترک منطقه می کنند،همانها هستند که به دشمن تسلیم شده و یا میشوند. تو وطندار رزمندۀ کابلی ، یادت است که با  اتحاد مجاهدین کابل دشمن چقدر به تنگ آمده بود و سرشرا حتئ درشهر از تانک بیرون کشیده نمیتوانست ولی با راه انداختن جنگ داخلی بوسیله عدۀ خود فروخته وجاه طلب و در اصل عامل دشمن ، می بینیم که اینجا و آنجا را ضربه می زند وگستاخانه اعلان می کند که گویا مجاهدین تسلیم شده اند وقتی دقت کنی می بینی که همان کسی تسلیم شده که دیگران را که واقعأ جهاد میکردند بنام های مختلف وابسته وملحد وشعله ای و… میگفت وبه آنها حمله ور میشد، آنها را تعضیف کرد بعد خودش هم تسلیم شد ودشمن تسلیمی او را برخ من وتو میکشد وجشن پیروزی میگیرد. وتو وطندارغیرتمند هراتی ! بخاطر داری هما نها که بهترین فرزندان مجاهدا ن را بنامهای مختلف کشتند و خواستند بین بهترین مجاهدین و مردم فا صله ایجاد کنند، همانها اگر خان هستند و یا به اصطلاح صرفی ، دولتی شدند، بیاد داری قیام شکوهمند۲۴ حوت را که یکپارچه همۀ تان بر دشمن یورش بردید و دشمن با تانک و توپ چون موش فراری شده بود وچندین قیام مشترک مجاهدین آن دیار را که همه پیروزی همرا ه داشت ولی حالا یکعده همه را بجان هم انداختند و دشمن نفس تازه کرد و هر روز بر مردم ضربه میزند.
تو برادر غرجستانی! بیاد آور روزی را که همۀ تان با چوب وسنگ و تبر و… ولسوالی ها را فتح کردید ولی حالا عوامل دشمن شما را بنام های مختلف حتی سید وهزاره به هم میاندارند وخود را دور از آتش تفنگ  تان بر فرق دیگران میکوبد، وتسلیم طلبی را تسریع میکند و تورا زمینه سازتسلیم طلبی میسازد. وشما برادران فاریابی، جوزجانی- مزاری وسمنگانی از جنگ هایی که همه مجاهدین یکپارچه بودند در چارکنت- چاربولک، بلخابو… سرپل، آقچه ، سوزمه قعله و.. لولاش ، اندخوی، شیرین تگاب و….  درۀ صوف، تاشقرغان ، ایبک و…. بیاد آورید و بعد ازضرباتی را که متحمل شدید بخاطرآورید که عامل اصلی آن جنگ های داخلی بود وهمان جنگ افروزان تسلیم شدند.
و تو رزمندۀ لغمانی ، جلال آبادی ، قندهاری و کنری از سلحشوری های متحدانۀ برادرانت بیاد آورکه چه قهرمانانه علاقه داری ها و ولسوالی ها و حتی غندها و فرقه ها را خلع سلاح و آزاد میساختند ولی عوامل رنگارنگ دشمن میخواهند که مردم به جان هم بیافتید و دشمن همۀ تان را سرکوب کند وکشور را تسلیم خود بسازد.
و درنهایت هموطن درهرجاییکه هستی این مسایل را در نظربگیر. دشمن از عقب ماندگی های فرهنگی، اجتماعی وسیاسی ما حد اعظم استفاده را میکند، تضادهای قومی، منطقوی، لسانی، مذهبی، گروهی، و حتی باسواد و بیسواد را در بین ما می اندازد تا ما را کاملاَ به جنگ داخلی بکشاند وخودشان از زمین وهوا ما را سرکوبکند تا عدۀ که سست عنصراند تسلیم شوند دیگران هم نابود و راه تسلیم کشور را بازکند و ما را برای همیشه غلام و بردۀ خود بسازند که هر گزچنین مباد ومامطمینأ این آرزو را به دل دشمن به یاس بدل خواهیم کرد . آری هموطن غیور وبا ایمان ! این آرزوی دشمن به یاس تبدیل می شودهر گاه ما اختلافات درونی را کنار بگذاریم اول دزد را از خانه بکشیم بعد اگر میرا ثی بود میراث خواران از ما تقسیم خود را بخواهند. در غیر آن برای ابد زیر یوغ روسهای بیرحم خواهیم مانده تجربه نشان داد که اگر ما متحد باشیم دشمن ارزش خسی را در برابرما ندارد وسرش را بلند کرده نمیتواند. و کلید این پیروزی در ختم جنگهای داخلی و طرح نقشه مند عملیات ضد دشمن متجاوز درتمام عرصه ها به شرکت تمام مردم صرف نظر از تعلقات گروهی ، قومی،مذهبی، لسانی و…است فقط  مبارزه با روس و طرفدارانش وهر کسی که بخواهد ما را به بیگانۀ بفروشد با شرکت همۀ مردم در تحت رهنمائی آگاه ترین وانقلابی ترین فرزندان این ملت در پرتو مشی انقلابی رمز پیروزی است. وآنگاه است که میتوانیم به آزادی برسیم و از زندگی شرافتمندانه و سر بلند بر خوردار باشیم. درغیر از آن در آتش ذلت وخواری وتسلیم طلبی و بردگی خواهیم سوخت پس همه با هم فریاد زنیم: زنده باد وحدت رزمندۀ مردم ! زنده باد آزادی ! مرگ بر تسلیم طلبی ! تسلیم طلبان را بدور اندازید !
•••

صفحاتی از ” ندای آزادی ” برای چاپ و نشر مضامین و اشعار و سایر آفرینش های انقلابی نویسندگان و شعرای متعهد و میهندوست باز است ، انتقادات و نظریات اصلاحی را با رعایت اصل امانت داری مطبوعاتی درین نامه منتشر می کند. به امید همکاری های مترقی و الهامبخش شما !

•••

شعار هایی که در پاورقی های شمارۀ اول و دوم دوره دوم ” ندای آزادی ” آمده است:

۱/  افتخار به شهدای راه آزادی !
۲/  روی مقاومت ملی پافشاری ، و علیه تسلیم طلبی مبارزه کنیم !
۳/  افتخار بر ملت ما ، این طلایه دار جنبش ضد سوسیال امپریالیستی !
۴/  جاوید باد رستاخیز شکست ناپذیر مردم!
۵/  ژوندی دی وی آزادی او دموکراسی !
۶/  مرگ بر سوسیال امپریالیسم روس !
۷/  پیروزی ما در یگانگی ما است !
۸/  نگذارید که خوک های روسی بر سیمای تابناک نیاکان آزاده ما ، بر روان پاک شهدای راه آزادی و بر خون سرخ سنگر های جهاد لجن بپاشند !
۹/  اگر مایۀ زندگی بندگیست       دو صد بار مردن به از زندگیست.
۱۰/  ملت را متحد سازید تسلیم طلبان را افشاء کنید !
۱۱/  معیار وطن دوستی و آزادی خواهی ، اتکاء به مردم در میدان نبرد ، وفاداری به منافع ملی و انقلابی – در نظر و عمل – است !
۱۲/  یا مرگ یا آزادی !

قیمت یک شماره

پنج افغانی

Pages: 1 2