دوره دوم

دوره دوم شماره ششم و هفتم

نمونه شماره ششم و هفتم

شماره ششم و هفتم            دوره دوم           سال پنجم           حمل ۱۳۶۳         ۱۹۸۴ – ع

در این شماره :
۱      – ۷ ثور . . .
۲      – نوروز ، روز خونین
۳      – شهیدی از . . .
۴      – وحدت و پیروزی
۵      – تسلیم طلبی . . .
۶      – جنگ و تأثیرات آن . . .
۷      – بهار انقلاب
۸      – نامه های وارده
۹      – اخبار

۷ ثور
روز جلوس زنا زادگان تاریخ

از نخستین دم انسان شدن انسان و یا از آن آوانیکه به تعبیر مولوی او ” از جمادی مرده و نامی شده ” و گام به فراسوی جماد نهاده و از آن به عرصه گاه حیات شعوری تعقلی ره می یابد ، گهنامه اش آبستن لحظات و لحظه سازانی میشود که نام و کارنامه های شان نخستین صفحۀ آنرا می گشاید و رقم میزند و تا آنگاه که جهان انسان بودش را می پوید و می پاید ، همراه است.
بطن گهنامۀ پر بار انسان در خود زمانه ها و آدمیزاده هایی رنگارنگ می پرورد. گاه روز ها و ماه ها ، سال ها و دهه ها و حتی سده هایی زاده میشوند ،زیست می کنند و می میرند که نامی و تأثیری چندان از خود به جای نمی گذارند و یا اثر شان پایا نیست و چه بسا که با جلوس لحظۀ دیگر به اریکۀ حیات ، به باد فراموشی سپرده میشوند.
هکذا آدمیزاده هایی می آیند ، می زییند و می میرند ، به جز نقشی که به عنوان فرد عادی در جمع خود شان دارند ؛ در محاسبه تاریخ زاد و بود و نبود شان یکسان است و آنچنان هویتی به ثبت نمی رسانند. و اما که از سوی دیگر مراحل تکاملی جویا ، پویا و شتابگیر حیات انسان سرشار و لبریز است از لحظات و ازمنه ای که سرآغاز و یا سرانجام امری سترگ و تاریخی یا فاجعۀ و تاریخی میشوند و انسان های ویژه و مشخصی که در جمع تبار خویش در سازندگی این نقاط عطف نقشی سر برآورده و حتی تعین کننده داشته اند و لذا میتوان گفت گهنامۀ انسانیت با فتح باب خویش و ابعاد سازندگی لحظات و انسانهای فوق العاده را ، از جانمایه نهادینش که همان جامعۀ انسانیست ، پی می ریزد.
لحظات و نقاط عطف زمانی و آدمیزادگان فوق العادۀ تاریخ را میتوان کلأ بر دو دسته بر شمرد :
نخست آن دسته که اثراتش به جاودانگی تاریخی می پیوندد و بر هستی انسانها تأثیرات هستی ساز ، غرور آفرین ، فرحت زا و تسریع کنندۀ آهنگ تکامل به جانب کمال انسانیت را دارد. جامعه را از جهل و تاریکی میرهاند و اهرمنی را رام انسان می سازد ، گرهی را از کار جامعه می گشاید ، دردی را از درد های آدمیزادگان درمان می کند ، ملتی را از ستم میرهاند . و . .
مؤجدین و گردانندگان این لحظات نیز از دامان توده های عظیم سر بر آوردند ، در عین حال آدم های مافوق آدمیان اند که تبار اصیل آدمی مرهون کنش های انسانی شان بوده و نام شانرا جاودانه در کتیبۀ خارائین قهرمانان مردم حک نی کنند و تا ابد ارج می نهند. چه اینان فرزندان نخبۀ انسانیت هستند و بعضأ چنان بر فراز افتخار و تکامل بالا میروند و به عرش انسانیت عروج می نمایند که ” آنچه اندر وهم ناید آن شوند”.
نطفه پاک این فرزندان صالح تاریخ از تزویج مشروع و قانونمندانه عناصر اولیۀ شخصیتی شان در حجلۀ آراسته و مطهر تاریخ یعنی قلب توده ها بسته میشود و چون مروارید در اعماق بحر بیکران مردمش رشد و بلوغش را می پیماید و دُر سفته میشود. از همانجاست که افزار سازندگی به دست می آورد ، همپای مردم و در پیشاپیش شان تاریخ ساز میشود و تاریخ را به پیش می راند. چه سیرش همپای تکامل و قانونمندی های آن و در جهت تأمین منفعت اکثریت ستمکش تبار انسان است و خود نیز تمثیل گر انسان به مفهوم واقعیش؛ و به حق که اینان فرزندان خلف توده هایند. این چنین لحظات و این چنین آدمیزادگان را مردم عزیز میدانند و برای شان و به یاد شان جشن و پایکوبی می کنند، از تولد و پیدائی شان شاد اند و در مرگ و میر فزیکی شان سوگوار. با قید اینکه آنها همیشه در دلها زنده اند و نمی میرند.
و اما در دستۀ دیگر لحظه ها و انسان هایی را نیز می شناسد که نطفه های خبیثۀ شان در مخفی گاه های تاریک و کاخ های شرارت در اثر در آمیزی های نا مشروع دیو سیرتان و عفریته های آدم های انسانخواربسته شده و این جرثومه های فساد در لجنزار های مسموم می زییند و رشد نامیمون خلاف قانونمندی ها و روند تکامل جامعه می کنند. هستی شان ضد هستی است، از حیات دیگران تغذیه می کنند ، خون میخورند و با چنگ و دندان به جان آدمیزادگان می افتند و آنها را می درند. به گفتۀ توماس هوبس ” گرگ انسان میشوند”  و بر آنند تا پلیدی شانرا بر سلالۀ آدم تعمیم دهند. این ها زنا زادگان تاریخ اند که لکۀ ننگ دامان انسانیت میشوند. مرگ و نابودی شانرا انسانها به شادی می گیرند و تولد و حیات شان مایۀ سوگواری و عزا است. الگوی انسانی دستۀ اول را میتوان در عرصه های علم و فرهنگ و هنر و . . . دانشمندان ، فرهنگیان و هنرمندان و . . . را بر شمرد که اندوخته ها و داده های علمی ، فرهنگی ، هنری و . . . شان در خدمت توده های عظیم انسان قرار گرفته است و در عرصۀ مبارزات اجتماعی توده های ستمکش بپا خاسته و آن دلاوران تهمتنی را باید برگزید که از قلب این ستمکشان بر آمده و طلایه داران جنبش های آزادیبخش انسانهای به زنجیر کشیده علیه زنا زادگان تاریخ و ستمگستری های شان بوده اند و کوشیده اند انسان را از خاکدان ذلتبار استعمار و استثمار تا به عرش اعلای آزادگی برسانند. آنانیکه در راه رهائیانسان از جان گذشته اند و بی باکانه به میدان نبرد های نا برابر با اهرمن شتافته اند و غریو فریاد آزادیخواهانۀ شان تا فراسوی تاریخ میرسد و طنینش جاودانه است.
لحظات و روز های تولد ، رزم و پیروزی تبار شان ، همان لحظه ها و ایام سازندۀ تاریخ است و گهنامۀ انسان سخت آنرا در دل می سپارد ، پایا میدارد و به آن می بالد. پیروزی های جنبش های زندگی ساز ، بنیان گذاری نهاد های رهبری کننده این جنبش ها ، زاد روز نخبه گان و قهرمانان پیشتاز آنها ، کشف قانون ارزنده درهریک از عرصه های زیست انسان و . . . در سری این لحظات و مقاطع سازندۀ تاریخ قرار دارند که مشروع و قانونمندانه نطفه بندی میشوند. آبشخور آن چشمه سار زلال دانش و آگاهی است که زایش پر آوایش را این چنین افتخار آفرین به نمایش می گذارد و پیوسته در خدمت به تبار اصیل انسان قرار میگیرد.
در دستۀ دوم ( زنا زادگان تاریخ ) که نمونه های پلیدی اند ، مجموعۀ ستمگران و عوامل دیگری که در زمینه های مختلف علمی ، فرهنگی ، هنری ، سیاسی ، اجتماعی و . . . زمینه ساز ستم میشوند در خدمت جباران خونخوار قرار دارند ، اخذ موقعیت می کنند. این دارۀ وحشی خوی آدم روی پیوسته تیشه بر ریشۀ تبار نیک انسان زده و در جهت تعمیل اقبال شوم شان از هیچ جنایتی اباء ندارند. پاسداران و مروجین جهل ، عقب گرائی ، خرافه پسندی ، فساد بارگی ، فحشاء ، غارتگری ، تجاوز ، خونریزی و کلیه رزایل و پستی ها اند. از رنج انسان شاد میشوند و از آزادی ، آگاهی و بهزیستی آن سخت هراسناک اند.
سخن کوتاه این دسته عصارۀ زشتی ها است. شاهان و گردنکشان جهانگشای قلدر – چنگیز ها ، شاه شجاع ها ، هتلر ها ، موسولینی ها ، و . . . ، برژنف و وارثانش ، تره کی – امین ها ، ببرک ها و . . . همه و همه شاخ و برگ هایی از این شجرۀ خبیثه اند که لعنت و نفرین تاریخ نثار شان باد!
لحظات و ایام پیدایی این جنایت نیز نمونه های مقاطع اسارتباری اند که دزدانه ره به حریم تاریخ می برند و با تحمیل خود بر گردۀ تاریخ ، ملتی و مردمی را به سوگ می نشانند ، به خون می کشندو زنجیر ننگین اسارت را آویزۀ دست و پای ملتی و یا گروهی مظلوم می کنند.
۷ ثور  ۱۳۵۷ در قطار همین لحظات زنا زادگان و روز های شوم تاریخ جای میگیرد که در خود پیدائی ، بلوغ و جلوس نوع ویژۀ زنا زادگان را همراه دارد.
نطفۀ خبیثۀ این سیه روز در پانزدهم دسامبر  ۱۹۵۵ ع  با تجاوز مخفی خرس قطبی به حریم میهن ما ( سفر خروشف- بولگانین ) و دست یافتن به عجوزۀ کرشمه باز بد سرشت و سالخوردۀ دربار دود مان طلائی و مزاوجت این دو در کاخ شرارت بار سلطنتی بسته شد. از آن تاریخ به بعد اختاپوس هزار پای روس چنگال خونینش را در رگ رگ اقتصاد ، فرهنگ و امور نظامی افغانستان محکم ساخت و با طرح سفسطۀ ” راه رشد غیر سرمایه داری ” و ” تقویۀ سکتور دولتی ” به تقویۀ حرامین بچۀ دیگری به نام بورژوازی دلال دولتی وابسته به روس پرداخت و گلوی نازک بورژوازی ملی نیمه جان ما را تا به نابودی فشرد و راه ورشکستگی اقتصاد ملی را هموار ساخت. در عرصه های پایه ای و گرهی اقتصادی مانند سروی کنابع زیر زمینی، راه سازی ، تخنیک و تجارت ، فروش جنگ افزار . و . . . راه یافت و همه را زیر سیطرۀ نسبتأ کامل خود کشید. با گسیل کارشناسان نظامی به تار و پود منبع زور ( اردوی شاهی – جمهوری ) دست یازید.
زیر نام پر زرق و برق همکاری فرهنگی ، موسسات فرهنگی پولیتخنیک و تخنیکم ها را به دست آورد و در آن خیل فواحش و جواسیس روسی را استادان مجرب جا زد و در پی رواج میهن فروشی ، میخوارگی ،زن بارگی ، قاجاق . . و . در بین نسل جوان ما بر آمد.
فراوردۀ این سیاست های محیلانه ، تربیت مشتی جاسوس و وطنفروش ، جلب عده ای از درباریان ، خوانین و صاحبان نفوذ اعم از ملکی و عسکری و ساختن نوع ویژۀ از مزدوران و لومپن ها است که هر یک به ذات خود رسمی بود سرطانی بر پیکر رنجور جامعۀ به مرض کشیده و عقب مانده ما افغانستان. این زخم های سرطانی به وسیله مکروب های تباه کنی از همان تبار می باییست عمیق تر ساخته می شد تا رمق از کالبد نیم رمق جامعه بگیرد و روحی موافق طبع استعمار روس بر آن بدمد. جهت بر آوردن این مأمول حزب زنا زادگان تاریخ به نام ” حزب دموکراتیک خلق ” ( بعدأ ” خلق ” و پرچم ) از خبیث ترین دست پروردگان ایجاد گردید و در رأس آن ببرک ، تره کی و باند همرا شان برگزیده شدند. این جلو کشان باند قبلأ در اصطبل های دربار و زیر تربیت مهتران مجرب به بار کشی استعمار خو گرفته بودند تا اینکه حاملین مطیع سوسیال کلونیالیسم روس شوند. کرشمه بازی های دربار با آذین بندی ناجور و بیقوارۀ دموکراسی وارداتی ” اعطائی ” بازار این دلقکان را در عرصۀ سیاست بازی ها گرم تر نمود و تریبون شورا و مطبوعات نیز برای معرفی شان و اغوای ساده دلان سیاست زیر پایشان قرار گرفت تا با اپوزیسیون قرار گرفتن به حکومت ها دزدانه درصف مردم بخزند و صفوف مبارزه را بیالایند. چنانکه با این ژست و چهره آویزی ها عدۀ محدودی از تحصیلکرده های وابسته به گروه ها و لایه های متوسط اجتماعی را نیز شکار کردند و آنرا رده ساتری در مقابل مردم ساختند.
دلالان ارتجاع و امپریالیسم خویشتن را روشنفکر و انقلابی و . . . جا زدند و نغاره های کریه سر دادند و واژه ها و ترم های سیاسی را آودند.
سوسیال امپریالیسم روس همپای این زمینه سازی ها و با استفاده از لجن متعفن دربار در عرصه های مختلف به تخمه گذاری پرداخت و بر بدنۀ ضعیف اقتصاد ، فرهنگ و نظام کشور نقب زده می رفت. جو بین المللی نیز طوری بود که در تقسیم مجدد جهان بین سیستم منحوس امپریالیستی ، افغانستان شکار سوسیال امپریالیسم روس قبول شده بود. درست در بطن این اوضاع ملی و بین المللی بود که با کودتای شهنشهی داود زیر نام جمهوری در ۲۶ سرطان  ۱۳۵۲ گام بلند تری به جانب وابستگی به روس برداشته شد و غلام بچگان خلقی – پرچمی نیز دلاله گان این پیوند نا میمون گشتند، در استقبالش عربده کشیدند و در گسترش آن دیوانه وار تپیدند و به کرسی های باد آورده لمیدند.
سردار دیوانه که سال ها در دامن سیاست ” سگرت امریکائی ، کبریت روسی ” پرورده شده بود ، همچنان میخواست اشاره ابروئی هم به غرب داشته باشد. سفری به کشور های ایران ، مصر و عربستان نمود تا از هر دو جانب امتیاز بگیرد که خشم خرس قطبی بر انگیخته شد و در ۷ ثور ۱۳۵۷ تیغ کین از نیام بر کشید و ارگ سلطنتی را به مذبخ ناز پروردگان باقیماندۀ آل یحیی بدل نمود و تاج را بر فرق زنا زادگان نهاد.
هفت ثور روز جلوس زنا زادگان تاریخ و سر آغاز تجاوز مستقیم سوسیال امپریالیسم روس بر حریم مقدس میهن ما به مثابۀ لکۀ ننگی بر دامان پاک تاریخ میهن نقش بسته است.
از همین روز ترور ، وحشت ، زندان ، هتک ناموس ، چپاول ، غارت، قتل عام بی نظیر و در یک کلام برده گی و مستعمره کردن کامل کشور ما به دست وحشیان روسی و عمال بی مقدار شان پا میگیرد. هفت ثور و ” مرحۀ تکاملیش ” ننگین ترین روز های تاریخ معاصر ما به حساب می آیند. سیاه روز هفت ثور در پیامدش بیش از صد هزار زندانی ، اضافه از یک ملیون قربانی و چندین ملیون آواره که بزرگترین ارقام در زمان خویش است ، به ارمغان آورده است. فقر ، قحطی ، گرسنگی ، برهنگی ، بی سرپناهی ، بی کاری ، فحشاء ، فساد ، میخواره گی و . . . فر آورده های وافر این روزاند. بالا تر از همه اسارت و بردگی آن ” دستاوردی ” است که هفت ثور بر آن بنا نهاده شده و در پرتو آن به زندگی ننگینش ادامه می دهد.
در تحقق این آرزوی پلید و شوم فاجعه آفرینان هفت ثور ( روس و عمالش ) شهر ها و روستا های میهن مانرا به تل خاک بدل نموده و با فرو ریختن گلوله های مزاب و بمب های آتشین و شیمیائی آنرا جهنم سوزان ساخته اند.
شرح تفصیلی پیامد های هفت ثور – این زنا زاده لحظۀ تاریخ که در آن زنا زادگان جلوس کرده اند – را به مقالات و نوشته های دیگر می گذاریم. آنچه باید اینجا تذکر دهیم اینست که فرزندان خلف تاریخ – تو ده های ملیونی زحمت کش کشور ما با شهامت و دلیری زاید الوصفی رویاروی هفت ثور و زنا زادگان حامل آن  قرار گرفته اند و باب نوینی از حماسه و قربانی در گهنامۀ خونین خویش گشودند. با دست خالی در برابر تحمیل ارادۀ غول زور و زر جهان نه ! ، گفتند و در تحقق این نفی انقلابی سیلاب خون پاک خویش را جانمایه گذاشتند که درود تاریخ بدرقۀ راه شان باد!
آری! مردم قهرمان و تاریخ ساز ما به بهای جان زنجیر های اسارت را درهم دریدندو درفش پرافتخار ” یا مرگ یا آزادی ” را بر افراشتند. روس را رسوا نمودند و درهم شکستند که سیر جبری این حرکت به شکست محتوم سوسیال امپریالیسم روس و محو کامل زنا زادگان تاریخ و پیروزی بزرگ ملت قهرمان ما می انجامد. و فقط ملتی یکپارچه با رهبری ستادی رزمنده و پیشتاز و متکی بر مشی مستقل ملی و انقلابی است که صفحۀ پاک تاریخ مانرا از لوث پلیدی زنا زادگان منزه خواهد کرد.
سازمان آزادیبخش مردم افغانستان که نهاد انقلابی جوشیده از بطن مردم است با تکیه بر این موازین از نخستین دم جلوس زنا  زادگان با طرح شعار محوری ” یا مرگ یا آزادی ” در سنگر خونین نبرد آزادیبخش مردم خود قرار گرفته و بهترین عزیزانش را هدیۀ قدمگاه خلق قهرمانش ساخته است . با فریاد مرگ بر هفت ثور ، ننگ و نفرین بر فاجعه آفرینان هفت ثور و پیامد هایش ، مرگ بر سوسیال امپریالیسم روس ، همچنان در سنگر های خونین نبرد پای می فشارد و تا آزادی کامل انسان سلاحش را برزمین نمی گذارد.
به پیش به سوی آزادی انسان!

•••

نوروز ، روز خونین

تناوب پیدایش پدیده ها، رشد، تکامل و نا بودی آنها، توالی پیدایی پدیده های نوین در تعاقب نا بودی پدیده های کهن . . . همه و همه واقعیت وجودی شان را در عینیت بعد زمانی یافته در سیر درنگ نا پذیرزمان است که کهنه می میرد و نو پا میگیرد و چون اینهم کهنه شد ، به حکم منطق علمی باید بمیرد تا تازه تری جایش را پر کند و این روند تا بی نهایت ادامه یابد.
با آنکه در بطن این پیدایی و میرایی، زایش و فرسایش، نابودی کهنه و جای گزینی نو ، سیر پر شتاب لحظه ها و ایام ، سالها… از ابتدا تا انتها  فکتوریست ارزنده  و در خور توجه که به جرأت  میتوان گفت بدون آن نه پیدایی ای است و نه میرایی ای، نه زایشی است و نه هم فرسایشی . . . مگر درین توالی و روند که گاهی سالیان سالش  نمیتواند چشمگیر باشد و نه نقطه ی عطفی گردد، لحظه ها و روزهایی هم بگذشته و به تاریخ می پیوندد که نقش و اهمیت آن اگر نه فزون تر از قرنیست ، کمتر از آن نیز نبوده، تغییرات  حاصله در آنها چنان مشخص است و برازنده که نه تنها برگذشته پا گذاشته و بر آن خط بطلان می کشد و پیدایی توأم  با شگوفایی نوی را نوید میدهد، بلکه خود نقطه ی عطفی در سیر زمان گردیده  و هزاران واقعه ی خورد و بزرگ دیگر و معیار ما قبل و ما بعد آن تشخص یافته از پس مبداء  قرار میگیرد.
این تسجیل و تبارز لحظه ها و ایام که ممکن است سعادت و بهروزی ملتی را تأکید نموده در خاطره ها یادش را زنده کند و ممکن هم است دال بر چگونگی تکوین  فاجعه در سیاه روز شومی باشد. ضمن آنکه در تمام جوامع بشری از قدیم ترین ایام تا امروز وجود دارد –  و به یقین بعد ازین هم وجود خواهد داشت – در هر جامعه ای و بین هر ملت و قومی به اتکای ارزشهای اجتماعی و فرهنگی آن جامعه ، ملت و قوم عرض وجود نموده خود را از سایر ایام متبارز و مشخص می سازد.  چنانچه ولادتی و هجرتی بنا بر نقش و تأثیر گذاری دیر پای آنها چنین شد و یا در سیاه روزی چون ۷ ثور فاجعه ای بس ننگین به تحقق پیوست  و علاوه بر آنکه ملتی را از هستی اش ساقط نموده و در تداوم خونبارش به حاکمیت استعماری امپریالیسم شرارت پیشه ی روس انجامید، لکه ننگی را نیز بر دامان مشعشع تاریخ پر افتخارما باقی گذاشت که فقط  میتوان آنرا با سیلاب خون شست و پاک نمود. به تعبیر دیگر ، مردمان جوامع مختلف  درمسیر مبارزات خونین و دوران ساز شان ، چه به غرض حل درست اختلافات درون جامعه و چه در ضدیت و تخاصم با یک نیروی مهاجم اجنبی که همه لحظات و دقایق آن پرشکوه است و افتخار آفرین ، در برهه ی معینی از زمان به چنان پیروزی و یا شکستی دست می یابند و یا مواجه میشوند که دران برهه ی معین و مشخص زمانی ، نتایج مجموع آن مبارزات و جانفشانی ها به یکباره خود را به نمایش میگذارد و بدان صورت  ” روزی ” از سایر روز ها خود را متبارز و مشخص می سازد ، چنانکه خیزش ظفر مند خلق پاریس در ۱۴ ژوئن ۱۷۸۹ و درهم شکستاندن زندان مخوف باستیل بمثابه سمبول قدرت وعظمت آگنده از جنایات فئودالیسم  منحط و خاندان بوربون در تمام قرون وسطی که نتیجه ی منطقی مبارزات انسانی خلق در تمام آن قرون بود، سر آغازی گردید برای قرون معاصر و یا . . .
در سرزمین مرد خیز ما، افغانستان  نیز علی الرغم آنکه  جباران بی گور و میهن خاندان منحط ” طلایی” و مزدوران رسوای روس اشغالگردر تخاصم خونین و آشتی نا پذیربا ارزشهای اجتماعی ، ملی و فرهنگی ما سخت کوشیدند  و میکوشند که با وارونه جلوه دادن تاریخ ، ضمن تجلیل های فرسایشی ، از روز های معینی و بر پایی جشن هایی درین ایامیکه جا دارد  روز عزای عمومی باشد ، مردم ما را در یک خود بیگانگی تاریخی فرو برده و با مخدوش سازی گذشته ، ننگین  روز هایی را در حال و آینده از انظار آنها مستور دارند ، ولی مردم ما بنا بر اعتقادات مذهبی و یا مبتنی بر ارزشهای دیرپای ملی به شکل عنعنوی ، روز های چندی را از سایر ایام مشخص میسازند و جمعأ در آن روز ها ، به شادی می پردازند  و یا به سوگ می نشینند. چنین است علت تشخص روز های عید ، عاشورا ، نوروز . و . . .
نوروز که جمعی  عید نوروزش خوانند و جمعی دیگر میله ی سخی وعده ی دیگر جشن دهقان ، یکی از آن روز های تاریخی است که علیرغم  اختلاف در علل و انگیزه های آن ، قاطبه  ملت ما در آن روز سرور و شادمانی خویش را به نمایش گذاشته  و با ترتیب محافل ، میله های گوناگون ، بر افراشتن علم ها ، مسابقات پهلوانی … این روز را گرامی میدارند. علل و انگیزه  های این گرامیداشت هرچند زیاد است ، اما  در آن میانه آنچه بیشتر مردم بر آن تکیه مینمایند ، چنین است:
آنعده از مردمی که در ین روز ” علم ” و  ” جنده ” را بر می افرازند و در کابل و مزار شریف جمع میشوند برین باور اند که در چنین روزی خلیفه ی چهارم اسلام به خلافت جلوس نموده است و لذا آنرا بزرگ میدارند. عده ی دیگر با استناد جامعه دهقانی افغانستان با در نظر داشت تشخص فصول آن و اینکه عمده ترین فعالیت زراعتی را دهقان میتواند با آمدن بهار آغاز کند، این روز را جشن گرفته میله هایی ترتیب میدهند که بیشترین نمود هایش را چگونگی  فعالیت  روستایی تشکیل میدهد و بدین ترتیب آغاز سال نو را  ” نوروز”  را به مثابه روز تجدید حیات روستایی جشن میگیرند. بخش دیگری از مردم را باور برین است که در چنین روزی در گذشته های دور، در آن گذشته هاییکه مطالعه آن بیشتر در اساطیر میگنجد تا تاریخ ، ” ضحاک”، حکمرانی جبار و خونریز و به قول فردوسی ، اجنبی متجاوز که از مغز انسان های ستمکش و در بند، خوراک مار های محافظش را تهیه میدید با قهر انقلابی مردم از پا در آمد. بدین معنی که وقتی ظلم و تجاوز ، زورگویی و قتل و غارت ضحاک و ضحاکیان بالا گرفت، شیر مردی ( کاوه آهنگر) از سرزمین مرد خیز ما ، از اعماق اجتماع و از بطن ستمکش ترین لایه های اجتماعی در شهر بلخ ، درفش مبارزاتی اش را که همانا چرم کوره ی آهنگری اش بود بر نوک نیزه ای بر افراشته ندای انسان  آزاد و والا همت را که قید برد گی و رقیت نمی پذیرد ، سر داده  در پیوند عمیق با سایر ستمکشان و همگنانش توفان آسا بر ضحاک خون آشام شوریده تخت و تاج سلطنتی اش را در امواج خروشنده ی خشم خلق نا بود نمود و از آن روز تا اکنون ، این  ” روز”  که روز خون است  و شمشیر ، روز آزادیست و بهروزی، به مثابه تجسم و یادی از خیزش ظفر مند ستمکشان که در مبارزه ی دوران ساز شان به جز زنجیر های اسارت و بردگی چیز دیگری از دست نمی دهند ، علیه جباران و ستمگران و مشتی طفیلی که از خون مردم تغذیه میکنند در دل تاریخ کشور مان تلالوء دارد و هر زمان و هر سال خلق ما را به مبارزه می طلبد  تا به تأسی از رسم گرانقدر نیاکان که مردانه و آزاد زیستند، ایستاده کشته شدند اما خمیده زیست نکردند، ” کاوه” گونه از اعماق جامعه ی خویش بر خیزند ، درفش مبارزاتی خود را بر افرازند و با درهم شکستاندن ” ضحاک”  های تاریخ ، شاهد آزادی  را بدست آورده ” طرح نو در اندازند”.
اینک که ببرک مزدور این چاکر بی اراده و گوش بفرمان روس اشغالگر، این ننگ دامن بشریت ، در رقابت با مجموع بردگان بی مقدار جهان و افغانستان در طول تاریخ ، سر بر آستان اربابان کریملین می ساید و افسار گسیخته از مغز انسان  آزاده ی افغانی اعم از طفل ، جوان ، زن ، مرد، پیر، اژدهای سیری نا پذیرامپریالیسم  روس را تغذیه میکند و در عوض میله باستانی ” گل سرخ” دشت و دمن کشور ما را به حمام خون مبدل نموده که از خون شهیدان پاکباز آن همه جا سرخ و لاله زار است  وخونین  ، نه ما را بهاری مانده است و نه هم نوروزی، تا دهقان رنج کشیده ی میهن با تجدید حیات در روستا به میله پردازد و جشن گیرد ، چه روستاها و حیوانات آنها با تمام اهل روستا غرقه در خون اند و یا چون مرغ بسمل در خون خویش می تپند تا جلادان کریملین و مزدوران بی مقدارش در سکرخون خلقها با رقص مرگ میله کرده ، عطش توحش و بربریت قیاس نا پذیرشان را با خون سیراب کنند. فقط آنچه باقی مانده و باید از آن آموخت ، راه و رسمی است که کاوه های تاریخ  انجام دادند و از مرز تاریخ گذشته اند و نامی جاویدان یافته اند و آنهم مبارزه است تا آخرین نفس و آخرین قطره خون.
و تو نیز ای ببرک دون و شما ای سگان زرین قلاده ی روس که بر قلاده های تان پرچم  و”خلق” نوشته اید ! ای امپریالیسم جنایت پیشه و اشغالگرروس، مطمئن  باش که افغانستان امروز همان آریانای دیروزی است که درینجا هنوز هم خون ” کاوه”  ها در عروق مردم در جریان است . درینجا هنوزهم عشق به حریت و آزادی ، رفاه و کرامت انسانی ، عشق بزرگ و آرمان مقدس مردم ما را می سازد و اگر تا امروز نتوانسته اند ” نوروز” دیگری بیآفرینند به یقین زمانیکه تمام ” جنده ” ها ( علم ها ) پارچه های رنگارنگ میله کننده گان روستایی، چون حلقه ی واحد به دور درفش ظفرمند  و زندگی ساز فرزندان راستین  ” کاوه ” های امروزی که در نبرد با دیو استعمار و ارتجاع  چیزی جز زنجیر های اسارت از دست نمیدهند، گرد آیند ، نوروز پیروزی بر پا خواهند داشت .  آنروز هرچند بنابر عللی نسبتا دور باشد ، ولی حتمیست ، این حکم و جبر تاریخ است ، بازهم جشن  روستایی به شهر ها رسیده آنجا که در میان هلهله ها ، صدا ها ییکه نه دهل و سرنا ، بل نفیر گلوله است و انفجار خمپاره ، دشمن را به محاصره کشیده  “مغزش” را در همانجا متلاشی میسازند و  با به چهار میخ کشیدن  اجساد ننگین و با درهم شکستن سیستم غارت  و جنایت شان انتقام خون ملیون ها شهید را از آنها گرفته ، دامان پاک تاریخ میهن را به خون شست و شو میدهند و روزی از نو ” نو روز” بیافرینند تا آینده گان در آن جشن گیرند و گرامی اش دارند .
به پیش به امید آنروز !
کاوه سان درفش آزادی را بر افرازید !

•••

شهیدی
از رزمندگان سر افراز میهن ما

میهن قهرمان پرور ما که پرورشگاه قهرمانان و آزاد مردان است ، در قریۀ بالا آب ولسوالی میربچه کوت در سال ۱۳۳۳ فرزند قهرمانی را به نام محمد کبیر در دامان پاک و مقدس خویش پذیرفت ، و این ودیعه را به خانوادۀ متوسط دهقانی ای سپرد. چه گوهر گرانبها را فقط اعماق دریای بیکران توده های فقیر میتواند ناب تر و از منجلاب اجنبی پرستی منزه نگهدارند.

کبیر ای مرد توفانهای دوران
کبیر ای رهــرو دنیای پاکان
ز خون سرخ تو اکنون دمیده
هزاران لالـه در کوه و بیابان

و این درست مصادف با زمانی بود که مردم غیور و زحمتکش کشور عزیز ما در دامگاه اختناق ، تزویر و ستم ” دودمان طلائی ” در تپش مبارزه جویانه قرار داشتند. کبیر در میان محرومیت و تنگدستی فلج کننده تحمیل شده بر مردمش – و دامنگیر خانوادۀ او نیز بود – بزرگ شد. و حینیکه مرغ اندوه بر گسترۀ میهن عزیز ما سایه افگنده بود و دیو جهل گلوی علم و معرفت را می فشرد ، کبیر صرف توانست تحصیلاتش را تا دورۀ متوسط برساند و موفق به ادامۀ تحصیلات عالی نشد و شغل دریوری برگزید. ولی درین برهوت غم انگیز ، بارقه های اندیشه های نوین درخشید و پرده های تیرۀ جهل و خرافات مستولی بر جامعه را از هم درید. از آنجا که کبیر در میان فقر ، رنج و مشقت ناشی از مظالم ستمکاران میزیست ، نمی توانست به جز از فکر رهائی مردم بلا کشیده و رنجدیده اش ، از چنگال خونین استثمار بیرحمانۀ غارتگران ، به چیز دیگری بیندیشد. او به زودی به صف مبارزین راه آزادی و عدالت اجتماعی پیوست و در پرتو اندیشه های آنها ، علیه رژیم وابسته به بیگانگان به مبارزه آغاز کرد. او با استفاده از شغل ( دریوری ) خود فعالیت چشمگیری نمود و در نقل و انتقال اسناد ، اعلامیه ها و تسلیحات همرزمان خویش با قبول مخاطرات مالی و جانی ، بدون دلهره ، جانبازانه و فداکارانه مبادرت می ورزید.
بعد از فاجعۀ ننگین هفت ثور – که به دست ایادی بی مقدار و مداخلۀ مستقیم سوسیال امپریالیسم روس صورت گرفت و کشور عزیز ما به مستعمره مبدل گردید – سازمان آزادیبخش مردم افغانستان همصدا با سائر نیرو های انقلابی کشور و مردم قهرمان ما – با اولین اعلامیۀ خود – یورش تا پای جان بر روی متجاوزین را اعلام کرد. و در پرتو اصل ” اتکاء به نیروی خود ” شجاعانه و بی باکانه برای نخستین بار بر کاروان اشغالگران حمله ور و ” چگونه رزمیدن ” را به خلق بپاخاستۀ ما آموخت. کبیر نیز همسنگر این قهرمانان جان برکف سامائی بود. او ادعای پوچ و وقیحانۀ دلقکان نقاب پوش روسی ( خلقی – پرچمی ) را مبنی بر اینکه ” قوای دوست جهت سرکوب مداخله بیگانگان به کمک انقلاب ثور آمده اند ” به باد تمسخر میگرفت ، چه خیزش مردمش را میدید و به آن باور داشت.
کبیر که با نام مستعار حکیم شهرت داشت با تبارز استعداد رزمی ، دلاوری ، افتخار مسئولیت یکی از تیم های چریکی ساما در شهر کابل را کسب کرد. و در اکثر عملیات شهری شرکت داشت. او خونسردانه و بدون دلهره درصحنۀ عملیات وارد میشد و وظایف خود را زیرکانه و جسورانه انجام میداد. عملیات ناممکن در اندیشۀ حکیم جان راه نداشت و عملیات محیرالعقول و شگفت انگیز را خونسردانه و با خاطر آرام انجام میداد. فعالیت های چریکی حکیم جان و یارانش پشت دشمن نابکار را به لرزه در آورده و رعب و سرافگندگی و دست پاچگی اعجاب انگیزی را در صف متجاوزین ایجاد کرده بود ، و با وارد کردن ضربات و خسارات پیهم و متواتر ، دشمن را مشتعل ، پریشان و سراسیمه نموده بود. حکیم جان تقریبأ در تمام عملیات شهری ساما با دلگرمی و شور و شوق یک انقلابی شیفتۀ آزادی ، فداکارانه شرکت میکرد. او در میان چریک های شهری نمونۀ عالی پاکبازی ، هوشیاری ، تهور ، خونسردی و قاطعیت سامائی را بازتاب میکرد.
سوسیال امپریالیسم روس ، به اثر عدم کار آئی نوکران بی مقدارش ( تره کی – امین ) را در مسلخ امپریالیستی اش گلو برید و دلقک رسوایی چون ببرک شیاد را بر سریر قدرت رسانید. و با تجاوز مستقیم ، ملت ما را در مصاف یک جنگ نابرابر فرا خواند ، و کشور ما را به مجمر فروزانی از آتش و تالابی از خون مبدل نمود. قیام سرتاسری و همگانی مردم ، کشور عزیز ما را به ” دادگاه خونین متجاوزین ” و عمال بی عرضه آن مبدل ساخت.
حکیم جان با روحیۀ عمیق ضد اجنبی  پرستی در پیکار نجاتبخش ملی ملت غیور ما فعالانه سهم گرفت و با درک ویژگی های جنگ ملی در پرتو رهنمود های سازمان آزادیبخش مردم افغانستان به روستا های کشور رفت و در جنگ چریکی برضد قوای اشغالگر روسی شرکت جست. عملیات او در ده نیز – که توسط ساما رهبری می شد – ، لیاقت و درایت عالی نظامی او را متبارز ساخت. و او را به حیث فرمانده شایستۀ قسمتی از مناطق جنگی ساما مسجل نمود ، فرمانده شجاع و مبتکر. او در جوار فعالیت های نظامی خویش جهت تشجیع ، تسلیح و سازماندهی مردم به فعالیت سیاسی خود به منظور سمت دهی درست جنگ آزادیبخش ادامه داد. او در تسریع این هدف مهم تلاش می ورزید. او با کار و پیکار سیاسی – نظامی اش ضربات مرگبار و کوبنده بر پیکر نیرو های سوسیال امپریالیسم روس در شهر و ده وارد آورد. او به زودی به تاکتیک های جنگ روستائی – که از عملیات شهر متفاوت بود – معرفت یافت و در پیشاپیش یاران به کارزار نبرد جولان نمود  و تیری که از ترکش او رها می شد هرگز به خطا نمی رفت و درست برسینۀ دشمن می نشست.
حکیم جان در میان مردمش میزیست و محبوب همه بود. سیمای مهربان او مردمش را تسلی می بخشید. و او همچون مرهمی بر زخم های مردم رنج کشیدۀ خود تأثیر می گذاشت.
حکیم جان همزمان با فعالیت های نظامی خود در تنویر افکار مردم می کوشید و خطر دست اندازی نیروهای امپریالیستی و اعمال آنها را در جهاد مقدس ما – که به جز از ایجاد پراگندگی و تحمیل مقاصد شوم شان به چیزی دیگری نمی اندیشند – گوشزد و تأکید می کرد و مردم را به وحدت و یکپارچگی دعوت می نمود و می گفت : فقط وحدت انقلابی ملت شب فردای پیروزی انقلاب آزادیبخش ما است. بخشی از نیرو های مقاومت که عامل ایجاد تفرقه در میان صفوف جهاد و تشدید برادر کشی ها و تشدید و احیای تضاد های سمتی ، منطقه ئی ، ملیتی ( که میراث شوم مناسبات حاکم نابکار پیشین است ) هستند و هدف شانرا ترور جوانان فرزانه و درهم کوبیدن نیرو های آگاه و مترقی می سازد نکوهش نموده و خطر آتی آنها را بر پیکر جنبش مقاومت گوشزد می نمود.
سرانجام شهادت این قهرمان مشهور جنگ ملی ، به عنوان چهرۀ انقلابی و دشمن سرسخت روس که مایۀ افتخار و سرافرازی مردم ما بود ، به دست اجیران و وابستگان امپریالیسم به تاریخ ( ۷ عقرب ۱۳۶۰ ) طومار جنایات نا بخشودنی رجعتگرایان را طویل تر و سنگین ترمی سازد.
حکیم جان با شهادت خود نهال آزادی و دموکراسی را در اعماق ستم و استعمار جهانخوار ترین غول جهانی آبیاری کرد که حماسه هایش درین راه نیاز به دیوان قطور دارد و ما با ذکر این مختصر یاد آن شهید را خواستیم بکنیم.
هزاران شهید قهرمان رزم بزرگ ملی و صد ها شهید سامائی – که با قلب آگنده از عشق به آزادی میهن و با دلهای پر از امید برای دیدن صبح روشن فردای آزادی انسان ، جان خود را فدا کردند- ، هرکدام نمونۀ گرانبهایی هستند که به رهروان آن به عنوان سرمشق عالی و بزرگ ، فداکاری و جانبازی بجا گذاشته اند . حکیم جان یکی از این تبار است که درود ما نثار شان باد!

•••

وحدت و پیروزی

فاجعه ننگین هفت ثور و پی آمد خونین و اسارت بار آن تجاوز رهزنانه و غارتگرانه سوسیال امیپریالیسم روس برمیهن آزاده ما توأم با قساوت و وحشت قیاس ناپذیری درتاریخ معاصر که کشورما را به حمام  خون مبدل ساخت و روز تا روز دامنه و پهنای این جنایات گستردگی بیشتر گرفته و هزاران هزار جوان را شهید و ملیون ها انسان زحمتکش ما را آواره ی دیار غربت نموده  برخلاف تصور و منطق پوچ امپریالیست ها که گویا میتوان با زور و ارعاب ملتی را از حق تعین سرنوشت آن محروم و وادار به تسلیمش نموده مقاومت های دلیرانه و جانبازانۀ مردم ما را برانگیخت. این مقاومت های دلیرانه وجانبازانه با تمام عظمت وافتخارات آن کمبودها و نارسایی هائی را نیز با خود حمل میکند، که به یقین با رفع این کمبودها و نارسایی ها ملت دلیر و ظفرآفرین ما قادر خواهد بود تا مانند گذشته های دور ونزدیک در دفاع از آزادی، تمامیت ارضی ونوامیس ملی خود افعانستان را به گورستان متجاوزین روسی و نوکران بیمقدارش مبدل و بنای افغانستان آزاد، مستقل و شگوفا را اساس گذارد. اساسی ترین کمبود که از همان آغاز تا کنون در جنبش مقاومت ما سایه افگنده و بقای ملت ما  در گرو حل درست آن است موجودیت تفرقه، نفاق و پراگندگی در بین جبهات نبرد و گروه ها و احزاب درگیر جنگ مقاومت می باشد. این کمبود که در آغاز به علت گستردگی و عمق جنایات سوسیال امپریالیسم روس و ایادی خودفروختۀ آن پرچم و خلق بمثابه یک عکس العمل طبیعی ملت علیه تجاوز و ستم و بروز آن به شکل جنبش های خود بخودی و پراگندۀ مجموع احاد ملت میتوانست مؤجه جلوه کند، در تکامل جنبش باید طریق وحدت و یگانگی را پیمود که روی عوامل چندی نتوانست راه وحدت پوید و چون پتکی گران بر فرق متجاوزین فرود آید. ما باور داریم بدون تشخیص و نشانه گیری دقیق این عوامل و بدون تلاش مجدانه دررفع آن، در حد توان، نمیتوان بر پراگندگی ها غلبه نمود و وحدت ملت را تأمین کرد.
عقب ماندگی همه جانبۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی . . . جامعۀ ما که بازتاب خود را در چگونگی مبارزات آزادی خواهانۀ مردم ما علیه استعمار روس و قره نوکران آن به شکل اجتناب از مبارزات متشکل، سازمان یافته و سرتاسری که اهداف مشخصی را تعقیب میکند و رو آوردن به آن نوع تشکل بدائی که در بهترین صورت خود فقط میتواند قومی و یا منطقۀ محدودی را متحد گرداند آنهم نه به منظور اینکه پایه و اساس باشد برای تشکیلات بهتر و کاملتر تا زمینه ساز وحدت و پیروزی شود، بلکه خود انگیزه ای شود در رویارویی با اقوام و مناطق دیگر، تبارز می یابد و وقتی با محدویت جنگ مقاومت بین آن گروه ها و لایه های اجتماعی ای که بنابر موقعیت اجتماعی خود، وجود قدرت و عظمت خود را نه در وحدت بلکه در “تبارز خودی” می بیند به هم می آمیزد و نیرو های رزمندۀ انقلابی ای که رهبری جنگ مقاومت را تاریخ به نام آنها رقم زده نیز به آن حد توانائی نیستند که بتوانند بار جنگ را در همسویی با ملت بر دوش کشند و کشتی طوفان زدۀ انقلاب را چون ناخدای چیره دستی از بین امواج متلاطم وهستی برانداز توطئه ها و دسایس نجات بخشند، ناگزیر انحصارطلبی و خود خواهی های عده ای که حاضر اند کشور ما و مردم ما را فدای منفعت شخصی خود کرده و همۀ آنها را در عوض تائید ریاست خود به دشمن پیشکش کنند، کارگر می افتد، دستگاه های جهنمی جاسوسی روسی درین زمینه بیکار نه نشسته و انواع و اقسام مختلف جواسیس را در تجمعات ناپایدار داخل میکنند و با آب و تاب شگفت انگیزی نا همآهنگی را دامن میزنند و حتی مؤجه جلوه میدهند. از نفاق ها استفاده می کنند، خود خواهی ها را رشد میدهند، شخصیت کاذب می سازند، کمبود ها را بیشتر عمق میدهند و . . . سخن کوتاه در لباس های مختلف به مشوره دهی ها می پردازند تا آب را خت کرده و ماهی بگیرند، که تا حدی با کمال تأسف توفیق هم یافته اند. ما منشأ کلیۀ این در به دری ها را عمدتأ در وجود روس وسایر دشمنان می بینیم و مجریان دیگر آگاه و نا آگاه عاملین آن میشوند. همه می بینند که روس امپریالیستی، امپریالیست های دیگر و عوامل بی میهن شان هرکدام میکوشند تا به نحوی از انحأ در بین ملت رخنۀ نفاق چاق کنند، و یا از خیل رقبأ نوکرترین اش را به قدرت برسانند و با آن افکار تقلیدی بیگانه را که در زادگاه اش مدفون شده در آزمونگاه خونین میهن ما به آزمون گذارند، روز تا روز توطئه ها عمق بیشتر یافته وحدت رخت بر میبندند و بال های سیاه و شوم نفاق، پراگندگی و جدال بین هم سایه میگستراند تا با شکرانۀ آن مشتی فرصت طلب عربده کشیده، حریف بطلبد غافل از اینکه بالاخره خود شان هم در آتش نفاق خواهند سوخت و همۀ پول های انبان شده بی صاحب خواهد ماند. و اما در پهلوی این تخاصم با ملت و پخش بذر نفاق، عده ای گمراه جهت فریب مردم و کسب لقمۀ چرب برای عمر ننگین شان نه تنها به وطن فروشی و خون فروشی دست میزنند بلکه بیشرمانه با اعتقادات و مقدسات مردم بازی نموده قرآن عظیم الشان را وسیلۀ کاسبی و امرار معاش خود قرار میدهند و با تکیه بر آیاتی چند از آن کتاب مقدس و آسمانی مجموع مسلمانان جهان، با بذر نفاق بین مسلمین خود را یگانه مدافع و حامی اسلام، جهاد و وحدت جأ زده و جلوه و ادعای رهپویی یگانه در این طریقت می کنند ولی چون به خلوت شان بنگری آن کار دیگر میکنند. از آنجا که بنای این ادعا ها دروغ است و نیرنگ ، کذب است و فریب، بعد از مدتی هیاهو راه انداختن برای وحدت باز به نام های گوناگون، ریاست جویان سر تقسیم با هم جور نیامده با چنگ و دندان نشان دادن به همدیگر، بر روی هم می پرند و صد ها و هزارانی را به جان هم می اندازند و به خون می کشند. پس پاسخ اینکه چرا این تلاش ها به وحدت نمی انجامد و تفرقه را از بین نمی برد؟ آیا ما ملت ظرفیت وحدت و یگانگی را نداریم و سرنوشت ما اینست تا در شقاق و نفاق بسر بریم؟ در کجاست ؟ ما در اینجا کمبود هائی را با “سلاح انتقاد” نشانه می گیریم و رفع آنرا نیز در تلاش صادقانۀ مجموع جنبش مقاومت با همین سلاح مثمر میدانیم نه از طریق “انتقاد سلاح” که بیشتر به دشمنی ها دامن میزند و آب به آسیاب دشمن بریزد، مگر اینکه ضرورت اولی نیز احساس گردد.
اینکه چرا این تلاش ها به وحدت نمی انجامد کاملأ روشن است زیرا اولأ تلاش ها ریا کارانه صورت گرفته و هدف از آن فریب و تحمیق مردم است نه اتحاد. و در ثانی آن سیاست هائی که بتواند واقعأ وحدت ملت را تضمین کند و سنگ بنای آزادی میهن را اساس گذارد نه طرح میشود و نه هم خریداری دارد. روس ها و عمال شان عامل اصلی نفاق افگنی اند و نطفۀ خبیثۀ تفرقه را میکارند. عده ای هم با آن معامله های مخفی که با شرق و غرب دارند وحدت را در نفی دیگران و پذیرش خود مطرح میسازند گه گاهی با انحصار طلبی خاصی که گویی انقلاب میراث پدری شان است به غیر از خود همه را نفی نموده و با پررویی از همه میخواهند تا هر آنچه دارند ویران و منحل کنند و به دور او که هزاران مرض و انحراف منجمله تفرقه و تسلیم را مکان است و ماوی ، جمع شوند و بر آستان او بوسه زنند تا او اجازۀ مهر ورزیدن به انقلاب ومردم و سرنوشت خود و میهن خود و کین و نبرد با دشمن شرف و ناموس را به مجاهدین اعطأ فرمایند و نامش را بگذارند وحدت. زهی خیال باطل و امید عبث. و زمانی هم چنان قیافه بگیرد و گوشه ای نشیند و خود را بی ادعا وانمود سازد که گویی او اصلأ همان عربده کش دیروزی نیست و نمیخواهد به پای مردم خاری بخلد و آهی بلند شود. عده ای دیگر که از حریف های قبلی ضعیف تر است بوقلمون وار سراپا خواستار وحدت و سرباز فدائی این امر اند اما زمانیکه مسئلۀ حرکت همگانی در جنگ مطرح باشد، بخصوص شرکت نیروهای ملی و انقلابی که جانبازانه همه هستی خود را با عشق غرور آفرین نسبت به میهن و انسان زجرکشیدۀ این میهن، نوامیس و مقدسات ملی و مذهبی مردم در محراب ازادی و آزادگی فدا کرده اند، طرح سود دیوانه وار آغاز وبی محابا تبر بر ریشۀ همآهنگی و وحدت میزنند و به فکر خام خود شان جواز مبارزه و جهاد  صادر میکنند و کسانی را مستحق مبارزه و جهاد و عدۀ دیگری را محروم از آن میدانند و این نکته را فراموش میکنند که برای انقلاب کردن اجازه لازم نیست و همانطوری که این نیرو های رزمنده و انقلابی بدون اجازه و برخلاف میل و خواست روس اشغالگر و مزدوران بی مقدارش پیشتر از همه دست به تفنگ برده و به مبارزۀ خود آغاز کرده اند، برای ادامۀ آن نیز به اذن هیچ مرجعی نیاز ندارند و آنچه در این میانه قابل ارزش است و باور ، درک مسئولیت تاریخی خود شان و بس. با طرح و تعقیب چنین سیاست های خانه خراب کن و وحدت شکنانه است که تاکنون تلاش ها ثمر نه بخشیده روز تاروز ملت ما درگیر جنگ های برادرکشی بیشتری شده عرصه برای روس ها خالی ماند تا از بالا نظاره گر مبارزات خونین هموطنان خود ما بین هم باشد از آن هم بالا تر روس ها خود هیزم کش و آتش کار این نوع جنگ ها شوند و زیرکانه دام بگسترانند تا پرندۀ زخم خورده را در قفس متعفن خود جای دهند و از آن طریق نمایشی ترتیب و دیگران را بفریبند و مقهور کنند. مرگ و نفرین بر روس استعمارگر و ننگ بر تفرقه افگنان این جاده صاف کن های دیو استعمار.
اما اینکه آیا ما ملت ظرفیت وحدت و یگانگی را داریم؟ به گواهی تاریخ، به حکم منطق و بمثابه یک ضرورت با قاطعیت میتوان گفت بلی ! ملت ما توانسته و میتواند و باید بتواند وحدت نماید. با نگاه مختصری به پیشینۀ تاریخی میهن ما و تهاجمات گوناگونی که به این مرز وبوم صورت گرفته است به وضاحت میتوان دریافت که ملت ما فقط در آن لحظات حساس تاریخی مؤفق شده دفع تجاوز کند و بیگانۀ متجاوز را از مرز وبومش بیرون راند که با حضور در صحنه سرنوشت اش را خود به دست گرفته و در جوشاجوش نبرد افتخار آفرین اش وحدت و یکپارچگی اش را قوام بیشتر بخشیده است از آن جمله روشنتر و واضیح تر از همه رستاخیز ظفر آفرین مجموع مردم ما است علیه استعمارگران بریتانیایی در قرن ۱۹ و ۲۰ . و پیروزی های نظامی این دو سده چیزی نیست مگر نمود یکپارچگی و وحدت ملت. که مجموع احاد ملت از هر قشر و طبقه ، از هر قوم و ملیت و از هر نژاد و عقیده و مذهبی با یک صدا و یک مقصد بدون آنکه کسی یا کسانی به فکر جاه و جلال خود باشد و یا کرسی و منصبی بطلبد در مبارزۀ رویاروی و بی برگشت با دیو استعمار در افتیده حماسه ها آفریده اند تا داغ اسارت بر جبین شان نقش نبندد. به حکم منطق از آنرو که ملت ما هم مانند سایر ملل جهان در کلیت خود موجود ایست زنده و پویا، میتواند زندگی کند و رشد نماید. نیازمندی ها و کاستی هایش را تشخیص و رفع کند، بر معضلات غلبه و کمبود ها را بزداید و از شیرۀ پویایی اش غذای هستی اش را بگیرد و در یک پویایی بلا انقطاع خود را به مدارج عالیتری ارتقأ دهد که این حکم منطق علمی است و نمیتواند چیزی جز این باشد. ضرورت وحدت ملت از آن جهت مطرح است که پیروزی و بقای ما و کشور ما در گرو وحدت ملت ما است. اگر بتوانیم – که میتوانیم –  وحدت ملت خود را تأمین کنیم نه تنها خواهیم توانست بر روس اشغالگر غلبه کنیم بلکه با تکیه بر همان وحدت ، افغانستان شگوفا را نیز بنیان گذاشته اعمار خواهیم کرد. و در غیر آن به گواهی تاریخ که دیگر نه میهنی وجود خواهد داشت و نه هم ملتی که هرگز چنین مباد.  این ضرورت ـ ضرورت بقای ملک و ملت ـ باید ما را وادار سازد که بدون اندک ترین غفلتی در راه تأمین وحدت مبارزه نموده ملت را متحد سازیم و تفرقه افگنان را افشأ. راه هر قدر پر خم و پیچ باشد و طولانی، ارادۀ آهنین و عزم استوار انقلابیون را نمی تواند خدشه دار سازد. و ما هم با اذعان به اینکه تأمین وحدت ملت به مراتب مشکلتر و طولانی تر خواهد بود تا بیرون راندن روس و یا به تعبیر دیگر “پیروزی ملت ما شب فردای وحدت ملت ما است” در این راه مصممانه گام میگذاریم. باید رسالت خود را در قبال این وظیفۀ سترگ تاریخی انجام دهیم و اما آنهائی که این ضرورت را نادیده گرفته در تفرقه ونفاق بین ملت میکوشند هر که و به هر نامی که باشند، چه بخواهند و چه نخواهند جاده صاف کن استعمار روس هستند.
و این که با طرح کدام سیاست ها و چگونه میتوان وحدت ملت را تأمین و زمینه سازی آزادی ملی و رفاه اجتماعی را نمود، میتوان تذکر داد آن سیاست ها و برنامه های میتواند نیاز وحدت ملت را پاسخ گوید که از مرداب های بیگانه آب نخورد و در خطوط کلی خود از یک سو بتواند با تکیه بر منفعت مجموع ملت به دور از هرنوع تنگ نظری و انحصار طلبی تمام احاد ملت از هر قوم و طایفه و از هر نژاد و ملیتی و از هر عقیده و مذهب و زبانی به دور یک محور واحد ضد استعمار و تجاوز و بدون هیچ نوع امتیاز و تبعیض جمع و حافظ منافع مجموع ملت باشند نه یک یا دو بخش آن . از سوی دیگر جنگ . . . .  را کاملأ جهت ضد استعماری بدهد و از حالت نسبتأ محدود بین گروه ها و لایه های اجتماعی قابل فرسایش بتواند به قدرت آن گروه ها و لایه های اجتماعی ضد استعمار و استبداد بکشاند که خصلتأ تشکل پذیرتر از تمام گروه ها و لایه های دیگر بوده انضباط پذیری آنها بتواند پشتوانه و بستر مساعدی باشد برای رشد آن نیرو های انقلابی و رزمنده ای که بر آگاهی انقلابی ناخدای این کشتی طوفان زدۀ انقلاب را تاریخ به نام آنها رقم زده و این دو است که در صورت فشردگی و یک پارچگی خود میتواند محور وحدت ملت باشد. از جانب دیگر این سیاست ها باید ماهیتأ در ضدیت با امپریالیسم روس عمدتأ و امپریالیست ها و آزمندان دیگر نیز قرار گرفته سمت حرکت آن ترقی و اعتلای جامعه و بهروزی انسان زجر کشیدۀ میهن ما باشد. نه اینکه جهت زدن دیوی به دیو دیگری تکیه کند و یا اینکه سایۀ سیاه “سیاه دل” چند را به کشور ما بگستراند. اگر تطبیق و پیاده کردن این سیاست شدیدأ به ایجاد و تشکل آن نهاد های ضرورت دارد که بتواند این سیاست ها را در عمل پیاده کند، حراست از آنرا نیز می توان با تکیه بر همان نهاد ها و با باورمندی به دموکراسی و ارج گذاشتن به آن، زمانی انجام داد که حقوق دموکراتیک ملت در تمام ابعاد آن جزء لاینفک حیات اجتماعی جامعۀ ما شناخته شود. لذا اگر برای پیروزی ملت بر سوسیال امپریالیسم روس و مزدوران بی مقدارش به وحدت ملت نیاز داریم ، غرض تأمین وحدت نیز به آزادی و دموکراسی اشد ضرورت داریم. از اینجاست که در شرایط کنونی میتوان گفت: مبارزه برای وحدت چیزی نیست به جزء مبارزه برای آزادی و دموکراسی و با تأمین وحدت ملت صبح روشن فردا در انتظار ماست.  به امید وحدت ملت بخاطر ایجاد افغانستان آزاد، مستقل و شگوفا!
مرگ بر سوسیال فاشیسم روس!
مرگ بر دشمن وحدت و یکپارچگی ملت!

•••

Pages: 1 2