مـقالات

جنایات حزبی قسمت پنجم (نردبان جنایت)

 

جنایات حزبی

قسمت پنجم

نردبان جنایت


mfarhoed@hotmail.com
رهبری حزب دموکراتیک خلق تا همیدون
متهم و مظنونی است بدون زیر نویس و
اما بقیة السیف آن به زیرنویسی
 ضرورت دارند

این سخن پایان ندارد لیک ما

پژوهشگران در حوزۀ جنایت شناسی حزبی ، در وضعیتی قلم میزنیم که از یکسو دسترسی به مأخذ های استخوانی و شفاهی و مکتوبی نداریم و از سوی دگر نوشته هایی که از خامه های رهبران زوال یافتۀ خلقی – پرچمی و جنرال های چند ستارۀ روسی بیرون ریخته و بیرون میریزند ، به لحاظ درجۀ حقیقت گویی،و بکاربرد روش های علمی ، به علت اعتیاد به انقیاد و ازخودبیگانگی موجوده ، زیاد قابل اعتبار و اطمینان نمی باشند .

 در چنین حالتی پژوهشگر ناگزیر است تا با سرازیر شدن در حوزۀ ساختارشکنی متن و هرمنوتیک معنا و کنکاش های متفاوت دگر ، با بازخوانی تولیدی و تلفیقی مکتوب های سوخته ، سخنرانی های بریده وگمشده، فرامین مفقودۀ  اعدام  ، دوسیه های شکنجۀ زندانیان ، دساتیر ویرانگر و پنهانی کمیتۀ مرکزی و شورای انقلابی ، زخمهای قربانیان زنده ،… و  خوانش های تازه و جدی از کتاب ها و نوشته های موجود حزبی ، به کشف حقیقت نزدیک شده و به تولید معانی  بدردبخور ، عبرت انگیز و انسانی برسیم  .                                                                                                 
قرائتی که من از نرخ جنایت حزبی ارایه میکنم ،اگر از یکسو  دربرگیرندۀ بُرش اقتدار در فُرم برنامه ریزی شدۀ ( تصمیم گیری جمعی و جناحی ) جانیان است از جانب دگر  در نمای زیر مؤلفه های اختلال شخصیتی ( روانی ، منفعتی ، استخباراتی ، … ) و به فردیت نارسیده را نیز میکاود .                                  
در مورد مقالات و کتاب های حزبیان و مشاورین روسی به چند شاخصه می توان توجه کرد :                                                                                       
1 – نیت مندی حزبی و انقیادی
2 – مخاطب جویی حساب شده
3 – غیر کشی مجدد ِ قلمی
4 – قطعیت و سلطه گری شیزوفرنیک

اگرچه مسألۀ ” کشف نیت مؤلف ” را دیریست که تیوری مرگ مؤلف ( بارت و فوکو ) برباد داده است ولی آنچه که من در این رویکرد میجویم  چیز دیگریست . درین جا ما با نیت منفرد ( نویسنده ) سروکار نداریم بل با نیت حزبی ( جمعی ) درگیر میمانیم .                                               
به باور من هنوز رهبران و نویسندگان خلقی و پرچمی به فرد تبدیل نشده اند، فردیت در نویسنده به معنای گذار از ناآگاهی به آگاهی است ، گذار از ایستایی و انجماد به پویایی و شکوفایی است ، گذار از صغارت عقلی بسوی استقلال و تلالؤی فکری است ،فردیت  به مفهوم پرش از انقیاد بسوی آزادی است . فردیت یعنی “تحقق خویشتن ، یکپارچه شدن ناآگاهی و خودآگاهی”(یونگ). و اما در ماجرای نوشته های حزبیان رابطه بین : مؤلف –  متن – مخاطب  ، از روال انفرادی دور می شود و در قلمرو حزبیت و دفاع از جمع بطرز موهومی زندانی میماند .                                             
انسانِ خلقی و انسانِ پرچمی چه در قلمرو  حاکمیت چارده ساله و چه در قلمرو پساحاکمیت و حوزۀ متن  ، نه انسان کلی است و نه انسان  منفرد . انسان کلی در حوزۀ ادبیات و نظریه های دینی ، عرفانی و اجتماعی  پیشامدرن مطرح بوده و انسان مشخص در فضای تفکر فلسفی روشنگری و مدرنیته به فردیت میرسد . عقل انتقادی به حیث محصول فردیت یافتگی ، در چگونه مستقلانه اندیشیدن است که خودرا در هوای نقادی طرح ریزی میکند .                                             
رابطه بین انسان انتزاعی و انسان مشخص همان شکافی بود که در درون حزب دموکراتیک خلق بطور مخدوش شدۀ آن اتفاق افتاد و  رابطه بین فرد و آزادی جای خودرا به رابطه بین عضو و بردگی خالی کرد و عضو حزبی را از خلاقیت و فردیت و خروش مستقلانه و انتقادی باز داشت .                                        
دورکهایم  درین مورد پاسخ نمیدهد بل سؤال میکند که ” چگونه است که فــرد هرچه مستقل تر می شود ، بیشتر به جامعه وابسته می گردد ؟چگونه ممکن است او هم فردیت یافته تر باشد و هم همبسته تر ؟ زیرا مسلم است که این دو تحول هرچند به ظاهر متناقض اند به شیوه ای همانند رخ می دهند ”          
خلقی و پرچمی در دورۀ پیش از حاکمیت ثوری مانند تمامت جنبش روشنفکری افغانستان از موضع طرد گفتمان ، تاپه زنی و گریز از تولیدو توزیع اندیشه ، سر بالا میکند و از همینروست که با کوله باری از  فقدانیت  فردیت یافتگی و پویایی و آزادمنشی بسوی حاکمیت می آیند و چهرۀ فکری خلقی و پرچمی در دورۀ پسا حاکمیت ،بطور زننده ای از موضع پرورش نیافتۀ قبلی به پایین تر از پایین میلغزد و سیمای خودرا در کفتارگونگی و قتل گفتمان و اندیشه استحاله میکند . روشنفکری که پیش از قدرت از ” سلاح انتقاد ” دم میزد اینک بعد از تسخیر ارگ به دالان ”  انتقاد سلاح ” اطراق میکند . رهبران خلقی در هردو دورۀ خود جمع اندیشی کاذب را فدای فرد اندیشی دروغین میسازند . فرایند کیش سازی ها شخصیتی مساوی میماند به شخصیت زدایی های کیشی .خلقی و پرچمی جایگاه فکری و کارکردی خودرا به دلیل نادانی و قطعیت ،بمثابۀ آدمهای مبارز و آگاه از دست میدهند .                                  
انسان خلقی و انسان پرچمی که در مرحلۀ رزم تشکیلاتی و ایدولوژیک گویا بدنبال ” سخصیت های کامل و ابرمرد های نیچه یی”سرگردان بوده و در کارگاه دنباله روی ها ” شخصیت ها “میتراشیدند، اینک پس از جابجا شدن بر نمایشگاه قدرت ، پرده ها را از روی ” بُت های سرگینی ” برمیدارند . ” نابغۀ شرق ” پیش از ارایۀ نبوغ به ” مسخرۀ شرق ” تبدیل میگردد و ” ببر انقلاب ثور ” با نوشیدن سوپ و داروی مرگ موشی به ” موش انقلاب ” استحاله میکند . ” پدر معنوی مرحلۀ نوین و تکاملی ” به طریق نوین و متکاملی در اعماق کاغوش های انترناسیونالیستی حیرتان میپوسد و ” گاو خاد ” پس از شخمزدن زمین های ممنوعه در لقای ” قصاب خاد ” در کنار تبرزین های خونین در چوک آریانا آویزان میماند .                                                                                           
انسان خلقی و انسان پرچمی بدنبال الگو ها و ملاک های من درآورد گم گشته است ، با گرایش به جمع اندیشی ، فردیت خودرا در مسلخ الگو گرایی به زیر تیغ برده است . نمایش بت های سرگینی این نکته را اثبات میکند که جمع اندیشی حزبی و جناحی یک دروغ کاسبکارانه و محیلانه ای بیش نبوده است . مقولۀ حزب ، اندیشیدن های جمعی و آزادی های فردی را درخود شکوفا میسازد ، چیزی که در حزب دموکراتیک خلق در هردو جهت اتفاق نیفتاد .                                        
جمعی اندیشیدن در حزب دیمو اتفاق نمی افتد حزبی که فاقد عنصر اندیشیدن به مفهوم نقد ، دیالوگ سازنده و برون شدن از نابالغی هاست ، به سرحد تصمیم گیری های یکجانبه و بدون تأمل و تأویل سقوط میکند . فیصله های به گفتمان نیامدۀ جمعی جای اندیشیدن های جمعی را پُرمی کند . جمعی نیندیشیدن رهبران حزبی از ساختار الگوبندی و ملاک بندی های قبلاً فرمایش داده شده و قبول شده پیروی میکند که این فرایند یا به شیوۀ تقلید کورکورانه و جلف از کلاسیک ها یا بطریق سرماندن به اوامر و هدایات صادره اجراء می شود . چون رهبری حزب به جمع اندیشی تمکین نمی کند و به علت فردیت نیافتگی ، بطور طبیعی بسوی ایگوییسم ( خود پرستی ) سادیسم ( دگرآزاری ) نارسیسم ( خود شیفتگی ) میرود و از  عالیجنابان بجای رهبران انقلاب و خوشبختی انسان ، ایگوییست ، سادیست ، نارسیست و سر انجام به خاطر تداوم بخشیدن به نیندیشیدن و تقدیس مأبی به گوساله های مفرغین سامری تبدیل میگردند .                                                                              
نیندیشیدن جمعی و فقدان فردیت یافتگی ، چگونه در زندگی روزمره اتفاق می افتد ؟ انسان آزاده به حیث یک روشنفکر مبارز و منتقد همیشه در هر موقعیتی از خود عکس العمل نشان میدهد. و اما چرا از میان خلقیان حتی یک نفر خلقی نیز در برابر  لست چهارده هزار اعدامی بیگناه از جا نجنبید ؟ چرا یک نفر خلقی در برابر قتل دسته جمعی قیام کنندگان حوت هرات و چنداول کوچکترین عکس العمل انسانی ازخود نشان نداد ؟  چرا از میان پرچمی ها یک پرچمی پیدا نشد که در برابر یورش  ارتش شوروی می ایستاد و به حیث یک افغان آزاده اگر لازم میبود به زیر رگبار هم میرفت ؟ ( خلیل زمر یگانه پرچمی است که به علت نامعلومی یا لااقل برای من معلوم نیست ، از ماه عسل کودتای هفتم ثور در دورۀ خلقی و بعد در مرحلۀ اشغال یعنی دوران پرچمی ، در زندان سیاسی پلچرخی زندانی بوده است ،من که در پلچرخی زندانی بودم او را در بلاک دوم دیده بودم) چرا یک نفر پرچمی به شکنجه و اعدامهای خاد و قتل های دسته جمعی نه نگفت و به افشاگری ، استعفاء و عصیان  دست نبرد ؟  چرا تا هنوز که هنوز است یک تا حزبی بالانشین پیدا نمی شود که جنایات عدیدۀ حزبی را به بیان درآورد ؟                                                                             
چرا ؟ برای اینکه پلۀ رابطه بین انسان ایستا ،مبهم و یکپارچۀ حزبی و انسان پویا ،مشخص و آزاده برباد رفته بود ، برای اینکه چنین افرادی هنوز به ترکیب شدگی گی ذهنی به مفهوم یونگی نرسیده اند. برای اینکه حتا به ” فردگرایی که هستۀ متافزیکی و هستی شناختی لیبرالیسم است ” ( سن سیمون ) توجه نکرده اند .  انسان حزبی به گونه ای که ما دیده ایم یک تیپ عجیب الخلقه است و فقط به مدد روش های انسان شناسی ، جامعه شناسی و روانشناسی ویژه می توان حزب دموکراتیک خلق را کالبد شگافی کرد . در معادلۀ رهبر ( به حیث نماد جمع ) و رهبر ( به حیث یک فرد ) بی رابطگی مدحش مستولی میگردد . فرد بجای شکوفایی مشخص ، بسوی انقیاد اخلاقی ، بردگی سیاسی و انضباط کاغوشی سوق میابد .                                                                                           
فردیت مدرن اگر داشتن روش و نگرش ویژه و دیالکتیکی در بارۀ جهان ، انسان و جامعه باشد ، ایدولوگ های سویتست حزبی که از سوسیالیسم و راه رشد غیر سرمایداری دم میزدند ، نمیدانستند که سوسیالیسم  برمبنای عقاید سن سیمونی و مارکسی ، فاز پساکپیتالستی است و نوعی گذار از انسان انتزاعی ( اساطیری ، عرفانی ،دینی )به انسان فردیت یافته ( نقاد ، روشنگر ،متخصص ) را احتوا میکند . خلقی – پرچمی از مغاک انسان پیشامدرن در سایۀ دستگاه ِ مبهم مفهومی ،قالب بندی می شود . خلقی و پرچمی به منزلۀ اسم عام ،در مسیر ایستای خود یک انسان غیر شخصی باقی میماند ، نمیتواند از درون به خودِ منفرد شده نظر کند و درونیت خودی را به جمع بیرونی ، آگاهانه منعکس کند . 

 همچو شه نادان و غافل بود وزیر

قطعیت و سلطه خواهی در حوزۀ اندیشه ،مبارزه و گفتمان در واقع مرگ تمامی ارزشهاست ، رهبران حزبی خلقی – پرچمی و مقامداران حزبی – دولتی یعنی صاحبان زنجیر و ذولانه با استفاده از سیطرۀ دولتی به قطعیت و سیطره در حوزۀ اندیشه نیز دست زده اند . ایدولوگ های حزبی تلاش داشتند تا با نوک نیزه ، درستی عقاید خودرا تا سرحد احکام مطلق و قطعی و لاریب مانند آیه های آسمانی  بنمایش بگذارند . اعتیاد به مطلق گویی و قطعیت باعث شده تا هم اکنون نیز ( بعد از رسوایی و زوال ) این مطلقیت ها و قطعیت ها در نوشته های حزبی سرازیر باشند .                                                                          
تا هنوز مشاهده نشده است که یک نویسندۀ حزبی ، فقط من ِ خودرا به حیث یک آگاهی انتقادی صورتبندی کند و بیرون بریزد ، برعکس چنین نویسنده ای خودرا نه در مقام یک پژوهنده و منتقد  بل در سنگر یک مدافع و مطیع، در قالب و ساختار جمعی و جناحی منعکس میسازد . از همینروست که اکثر نوشته های “بومی و انترناسیونالیستی ” با پنهان کردن مدارک ِ جنایتی ، به قول مستنطقین خاد که برای  ” کتمان حقایق ” و ” انحراف بخشیدن ” قلم میزنند .

قمچین بدستان بالانشین خلقی و پرچمی به دلیل عدم اعتقاد به تصویر و الفبای هومانیسم ،دموکراسی و سوسیالیسم ، به دلیل فقدان خودآگاهی جمعی و فردیت یافتگی مدرن ، به دلیل نبود تربیۀ سالم ، سازنده  و جاندار تشکیلاتی ، به دلیل غلتیدن برده وار بزیر شمشیر کی جی بی و زنجیر حزب کمونست شوروری ، به دلیل وفور مزمن هستری به سویۀ جناحی و سویۀ انفرادی ،… و سرانجام به دلیل رسیدن به ثروت و شهرت بوده است که  سردمداران جناحهای حزبی از مرحلۀ تکثر و انبساط قدرت به ” انقباض قدرت ” رسیده و از آن بسوی کوچکتر کردن و یکدست کردن هرچه بیشتر انقاض قدرت پیش رفته اند . شاید درینجا این تعریف ماکس وبر از قدرت بر رهبران قدرت گیر خلقی و پرچمی بطرز احسن صدق کند که قدرت یعنی ”  یک یا چند نفر که ارادۀ خودرا در یک عمل اجتماعی تحقق بخشند حتا در برابر مقاومت دیگرانی که درین عمل مشارکت دارند ” . 

خاطره نویسان حزبی و استخباراتی برای تاریخ نمی نویسند بل برای ” اقناع ” صفوف ناراضی حزبی ، گم کردن خود بزیر غبار بی بازخواستی و تحمیق مردمان ساده اندیش مینویسند . مخاطب این نوشته های ترفندی : مؤرخین ، پژوهشگران و منتقدین آگاه نیست ، تلاشهای قلمی برای خدشه دار کردن حافظۀ تاریخی ، وجدان جمعی و خنجر زدن به آوازهای بسته شدۀ مردم صورت می پذیرد . اگرچه این کتیبه ها و کتاب ها بخاطر بیرون ریختن و برشمردن کمپلکس های فرکسیونی ( فرکسیون در حزب دیمو جنبۀ فلسفی ، سیاسی- تشکیلاتی ندارد نوعی باند بازی مافیاگونه است که برمبنای خودخواهی ، چوکی پرستی ، عقده گشایی ،دست بوسی مشاور ، استعمال شدن ،قومگرایی ، لوکلیسم ، لومپنیسم … قالب بندی شده است ) است که بعد از زوال حزبی و سقوط دولتی ایجاد میگردد ولی منتقدینی که دربرابر تاریخ می ایستند ، قلم هایی که برای آسیب شناسی جنایت برای امروز و فردا مینویسند ، می توانند با درنظرداشت  نیت جمعی مؤلف ،  تقسیم بندی حساب شدۀ مخاطب و گذار مجدد از غیرکشی به انهدام شیزوفرنیک مخالف ، از ورقپاره های حزبی و بایگان های روسی و آثار منتقدین آزاد طوری استفاده نمایند که

کز بریدن تیغ را نبُـوَد حیا

 ساختار هر حزبی منجمله “حزب غیر دموکراتیک خلق افغانستان ” از یک بدنۀ تشکیلاتی و یک اندیشۀ نیندیشیده شده ، ساخته شده است .
رهبری + مشاورین
کدرها
صفوف
در بحث جنایات حزبی بسیار مهم است که در درجه بندی مقامات حزبی به اتکای احساسات شخصی ، تخیلات سرکوب شده ، تبارگرایی ، عمل نکنیم ، (درین رویکرد همۀ ما سر و تۀ یک کرباسیم ، چون تقریباً اکثریت پژوهشگران افغان به علت خوی نگرفتن به تولید اندیشه و سهل انگاری در عملیۀ نوشتن ، کم یا زیاد خودرا در نوشته ها میریزیم ) و با درک این مطلب که ” هیچ نوشته ای معصومانه نیست ” از چوکات روش های علمی خارج نگردیم تا برکلافه های مطالعاتی موجود گره ِ دگر نیفزوده باشیم  .                                                                                            
 وقتی از رهبری حزب دموکراتیک خلق سخن میزنم ، مشاورین روسی را جزء لاینفک آن میدانم و سازمانیافتگی جنایات حزبی به این “جمع “برمیگردد . کدرهای جوانی که برای رسیدن به کمیتۀ مرکزی و احراز مقامات اجرایی ، برده صفتی را پیشه کرده اند در واقع مکدر هایی هستند که در حوزۀ جنایت شناسی به صف رهبران می پیوندند و اما کدر هایی که در موقف های ” کلیدی و اجرایی و تصمیمگیر ” جابجا نبوده اند ، در صف دیگر قرار میگیرند . این صفی است که اگر از ” حق العبد ” مقروض نباشند می توانند در کنار پژوهشگران و منتقدین به هستی شناختی خود و کالبد شکافی جنایات حزب زوال یافته اقدام نمایند. نوشتن ،شاید عالیترین شکل ادای مسؤلیت در برابر تجربه هاست . اگر جوانهای مومیایی ناشدۀ حزب به اندیشیدن رو بیاورند و بحث جنایات حزبی را با استفاده از تجربه های عریان تا اعماق بکاوند ، درصف انسانهایی قرار میگیرند که بخاطر خوشبختی انسان برای گلهای آفتابگردان شعر میخوانند .

برای من مقولۀ “صفوف حز ب ” بویژه بعد از فاجعۀ ثور ، کمی طنزآلود و خنده آور است . وقتی که رهبران و کادرهای حزب از مطالعه وفهم مارکسیزم و لننیزم بی بهره بوده اند، وضعیت ذهنی صفوفی که بالاجبار بخاطر یک لقمه نان و ” سر بچت کردن ” به حزب سرازیر گشتانده شده اند ،  چه خواهد بود ؟ صفوف چند صد هزار نفری حزب بیان روشنی از تطبیق استبداد در یکسانسازی افراد بوسیلۀ رهبران مزدور است .وقتی که معیار عضویت ” سویتست شدن ” و ” انقلاب برگشت ناپذیر ثور ” را پذیرفتن باشد ، ما با جنایتی از رنگ دگر مواجه میگردیم .

یا عضو حزب یا زندان ، یا عضو حزب یا تنزیل رتبه ، یا عضو حزب یا خانه نشین شدن ، یا عضو حزب یا در خط اول جنگ فرستاده شدن ، یا عضو حزب یا مشکوک دایمی ماندن ، … اینگونه بود که افراد شهر نشین افغانستان ، ناخواسته به صفوف حزب تبدیل ساخته شدند . مطالعۀ مفهوم ” صفوف حزبی ” پژوهشگر را بیشتر به کشف جنایت حزبی و تکثر قمچین نزدیک میسازد . با استفاده از زور و جبر دولتی ، حزب را  پنداندن ، استبدادی است که با ساختار و کارکرد  انگیزسیون  های قرون وستایی تفاوتی ندارد . پس صفوف حزب هم به لحاظ تشکیلاتی ( اجبار سیاسی ) هم به لحاظ اندیشه ( نیندیشیدگی ) به حیث سوژه ( فاعل شناسا ) مطالعه نمیگردد بل در موقف ابژه (متاع دستبر شده ) مورد برسی قرار میگیرد .  چگونگی ساختارمندی صفوف حزب زمینۀ آشکاریست برای مطالعۀ جنایات حزبی در قلمرو تشکیلات اسپارتی .                 
                                                            

1 . کنفرانس اضطراری

اگر اندیشه ها ی ویرانگر ، بطور دقیق آسیب شناسی شود ، به این دریافت نزدیک می شویم که جنایات حزب دموکراتیک خلق ، از اندیشه های دگم یا بی اندیشگی،( تجربه ثابت کرد که رهبران حزب دیمو به لحاظ گرایش به اندیشه های مارکسیستی – لننستی، کم سوادترینان عالم بوده اند ، اکثریت به اتفاق آرای شان تا هنوز نمیدانند که مارکس و انگلس چند تا کتاب و چند تا مقاله نوشته اند ) به اضافۀ مزدورمنشی غیر انسانی رهبری آن منشاء میگیرد ، وقوع جنایات حزبی طی چهارده سال به حیث یک ” عمل سازمانیافته و هستریک ” در وجود حزب مزدور آنقدر مزمن ، مستمر و گسترده است که فقط با تداوم پژوهش و قرائت مکرر حوزه های فکری آن می توان به لایه هایی از ادراک نسبی نایل شد .                                                                                               
دوشاخصۀ اساسی بود که در مغز حزب به جنایت منتهی گردید :

1 – وابستگی برده وار رهبری حزب دموکراتیک خلق به کا جی بی و حزب کمونست شوروی
2 – گرایش دیوانه وار به قدرت و انکار دیگران
پراتیک خونین حزب دموکراتیک خلق ( بعد از فاجعۀ ثور ) آن چیزی است که هر مخاطبی آن را می تواند حس کند و از طریق تجربه های ملموس به دریافت های معینی برسد و اما یک محقق و منتقد آگاه و یک تأویلگر متن ، می تواند بی آنکه به پولیگون پلچرخی و گورهای متکثرجمعی مراجعه کند از روی یک متن ، یک صفحه ، یک جمله به تبارشناسی ، آسیب شناسی و هستی شناسی اندیشه های فاشیستی حزب دموکراتیک خلق برسد .                                                        

” رفقا  !
باید به صراحت به شما خاطر نشان بسازم  :
کی کیست ؟ چگونه باید شناخت ؟ افغان وطن پرست کیست ؟ وطن پرست آتشین افغان نوین کیست ؟
کسی که وفادار به دوستی افغان – شوروی باشد ،
این ملاک عمل ماست ” ( کارمل )

youtube.com

این چند جمله که خیلی عادی به نظر میرسد ، در درون خود یک عالم  انقیاد و صد عالم جنایت را پنهان دارد . درین متن ، ملاک افغان بودن ” وفاداری به دوستی افغان – شوروی ” پنداشته شده است . فرد را بالاجبار در جمع ،مستحیل و ذوب ساختن است .جنایت از کجا سرچشمه میگیرد ؟ از یک حکم ، از یک بینشی که به فرمان و دستور خونین شباهت دارد تا به یک گفتمان انسان شناسانه ، فلسفی و سیاسی . جنایت از فکری فوران میزند که مخالفین به یکسان سازی محکوم می شوند ! فکری که مخالف و دگر اندیش را انکار میکند !                                                            
رهبر حزب دموکراتیک میخواهد که از هر دهقان بچۀ افغان از هر دوشیزۀ شریف  وسرفراز افغان  ” شهروند سویتیستی ” بسازد ، جهالت و سفسطه حتا در بینش های پیشا سقراطیان نیز حدی و اندازه ای دارد . تکامل اجتماعی یک قوم منوط به تحولات تاریخی و عمومی یک جامعه است . ملاک های زیستی واجتماعی را این سلاطین ، فراعنه ،موبدان ، نازیسم و سویتیسم و یا بلهوسی افراد نیستند که تعین میکنند ، بل این فرایندِ مناسبات ذوجوانب اجتماعی است که هنجار ها و ملاک ها را در درون خود صورتبندی میکند . این حرف ها در حوزۀ نظریه های علوم انسانی حکم الفبا را دارند و اما افسوس که ” تیوریسن های مزدور و کاذب ” حزب دیمو ، حتا با خطوط الفبا ها هم آشنایی نداشتند .  اگر موضوع را به شیوۀ دریدایی و هرمنوتیک فلسفی خیلی بغرنج نساخته باشیم  ، معنایی که از جملات کارمل در ذهن من تولید می شود این است : هشدار !                                             
تو که به حیث یک افغان ، دوستی با شوروی را قبول نداری ( انقیاد ومزدورمنشی )، بر مبنای ملاک حزبی من ، اتومات اشرار و ضد انقلاب و انتی سویتیست هستی پس نتیجه اش این حکم می شود که ” سر بریدن لازم آید این چنین افغان را ” ! دیده می شود که چگونه از یک فکر غلط و غیر علمی فاجعه و تباهی برمیخیزد .                                                                                     
چقدر احمقانه خواهد بود که در یک جامعۀ طبقاتی و کثیر القومه برای افغان بودن و وطن پرست بودن معیارات مطلقه ی حزبی وضع نماییم  ،چنین نگرش هایی می خواهند آدمهای رنگارنگ را در تابوت واحده جابجا نمایند .                                                                                     
اگر تمام سخنرانی ها و اعلامیه ها و ” تزس ” ها و پروتو کول ها و فرامین و مقالات …  رهبری حزب دموکراتیک خلق را مورد بازخوانی و تأویل قرار بدهیم ، از بند بند آن فاشیسم ، زور گویی ، بردگی ، انقیاد ، تسلیم طلبی ملی و ریختاندن خون بنی آدم می چکد .                                                           

 ” افغان کیست ؟ کسی که وفادار به دوستی افغان – شوروی باشد ”
” این زبان بسته های مطیع و سر به راه، بدون یوغی که بر گردن دارند گامی بر نخواهند داشت ”  اما نو ئل کانت
کنفرانس اضطراری شاید سرآغاز خوبی باشد تا پرش بسوی نردبان جنایت را پله به پله روشن نماید .
ملگری متروخین که از خواب مسخ آلود و متلاشی شده کی جی بی بیدار گشته است ، از روی تکبر ، به رخسار رهبران شکستۀ ثوری سیاهی می پاشد و از روی ترحم به صفوف خوابزدۀ حزب دموکراتیک خلق ، سپیده می بخشد :                                                                          
” بر اساس هدایت مسکو برای هر عضو کمیتۀ مرکزی و منشی های شهری و ولایتی سازمانهای حزبی ح د خ ا در سال 1977 مخفیانه جانشین متبادل انتخاب ، تربیه و تثبیت شد . قرار بود آنها در صورت سرکوب ناگهانی یا دستگیری رهبران حزب زمام امور حزبی را بدست گیرند ” 1

                                                                 
اگر ساختار این متن را به واحد های کوچک تر تقسیم نماییم ، از این جمله :     “درصورت سرکوب ناگهانی یا دستگیری رهبران ”                                                                                
دانسته می شود یعنی این معنا تولید می شود که ” هدایت مسکو ” ناقوس کودتای ثور است که ” براساس ضرورت” روسها به صدا آمده است .                                                              
اسناد نشان میدهد که حزب کمونست شوروی ، کی جی بی و جی آر یو  برای سرنگونی جمهوریت داؤد بطور جدی و سازمانیافته از 1977 دست بکار شده است . چرا خلق و پرچم بعد از سالها جدایی ، تخریب کردن ها و توطئه های ذات البینی ، میش و گرگ بودن ها ، سرانجام بالاثر فشار گویا ” دولت و حزب کمونیست شوروی و احزاب برادر” در دوازدهم سرطان 1356 مجبور به امضای سند ” کنفرانس وحدت ” می گردند ؟                                                                              
و چرا ” این سند تاریخی حزبی چه قبل از قیام ثور چی بعد از انحلال ح.د.خ.ا و تأسیس حزب وطن در ارگانهای حزبی مجال نشر نیافت و در دسترس صفوف حزبی قرار نگرفت . ”     ؟ ( پنجشیری ، ظهور و زوال ) .
 و ” باینگونه ، کنفرانس وحدت ، تصمیم تاریخی مهمی را در بارۀ ختم فعالیت های جداگانه بوسیلۀ جناح های دوگانۀ حزب اتخاذ کرد ”  ( کشتمند ، رویداد های تاریخی )
وهمین کشتمند است که در هنگام صدارت خود ، نه بدلیل جنایت شناسی خلقی ها بل بدلیل توهین شدن و زندانی شدن خود در دورۀ خلقی ها ،( اعترافات کشتمند را خلقی ها از طریق تلویزیون و رادیو و لادسپیکر های متحرک جار میزدند که کشتمند به جاسوس بودن و خیانت خو د اقرار کرده است ) پس از تسویۀ حساب نسبی با رهبری باند امین ، به این نتیجۀ بالمثل میرسد و میگوید: ” یکسره شدن کار خلقی ها در ظرف یک سال “. کشتمند نمی خواهد افشا کند که چرا نه علامه و استاد که دکاندار وموچی و لبلبو فروش چنداولی که نه جاسوس بودند و نه خاینین ملی ،درآنزمان اعدام میگردند ولی وی که به خیانت ملی و جاسوسی متهم بود به زیر تیرباران نمیرود ؟ جانیان بومی عادت کرده اند تا منتظر بمانند که تواریش شویدوف در کتاب جنگ در افغانستان درین موارد چی مینویسد :                                                                                         
” هنگام بازجویی از قادر و کشتمند ، آن دو را مورد شکنجه قرار دادند و فیصله کردند آنها را با یک گروه از افسران بر پایۀ مادۀ 204 قانون جزا به جوغه های اعدام بسپارند . تنها پس از تقاضاهای پیوسته جانب شوروی در اکتبر 1979 مجازات اعدام آنها به زندان درازمدت تعدیل گردید ”  2

در کودتای ثور بود که این “تصمیم تاریخی ” و ” تبادل مخفیانه ” در بارۀ وحدت حزب ، بطور واقعی وخونبار آن علنی میگردد ، وحدت حزب در سرطان 56 یک معامله و ” توطیۀ استخباراتی ” بود که بخاطر خنجر زدن به سردار دیوانه ، توسط کا جی بی و جی آر یو به سامان رسید .                                                  
 باند کرملین از گوشهای مستمری گیران  کابل نشین خود  کش میکند و آنها را به زور ربل و  وعدۀ ارگ به سوی یک حجله میکشاند . اگرچه میخاییلویچ تره کانوف و ماریدوف از زادروز ایجاد حزب باهم جور نبودند ولی ” بر اساس هدایت ” خودرا مانند برده های مهر شده  چُپ گرفتند .                                           
رهبری پسا کنفرانسی که کادر های جوان و صفوف حزب را بنام استقرار  سوسیالیسم و دموکراسی اغفال میکردند ، بزودی بعد از کودتای ثور ، مزدور منشی و خونریزانگی خودرا به نمایش گذاشتند و  صفوف بی خبر و ناآگاه حزب را که از دست نشاندگی خود چندان ادراکی نداشتند ، بجای بهشت به اسفله سافلین و مسلخ جلادان قرمزین پوش انتقال دادند .

” در طی 117 روز یا سه ماه و بیست و چهار روز که از قیام نظامی ثور میگذشت (- قیام بشرمانید انقلاب برگشت ناپذیر ثور بگو -) من شاهد جلسات بیشمار یکنواخت و کسالت آور و ملال انگیز بودم که به اصطلاح روی دل انسان میریخت و بر روانش سایۀ انده می افگند در جلسات از ” انقلاب برگشت ناپذیر و دورانساز ثور ” و  ابراز خصومت و انتقام جویی از  ” دشمنان انقلاب و خلق ” پرگویی میشد ” ( کشتمند ، یاداشتهای سیاسی ) فقط وقتی که پای ملامتی رقبای حزبی در میان باشد ، قسمتی ازحقایق عریان ، دوباره بیرون ریخته می شود و به ” خصومت و انتقام جویی از دشمنان انقلاب ” که خرمن خرمن در سخنرانی ها باد شده است ،اعتراف به عمل می آید و اما وقتی پای خودشان در خون و چیغ اعدامی بند میماند ، با زیر پا کردن مفهوم وجدان ، از کنار حقیقت و اعتراف میگریزند . مادران سیاه پوش وطن از رهبران پرچمی می پرسند که شما مگر در جلسات بیروی سیاسی و کمیتۀ مرکزی تان برای مردم افغانستان چشمه های عسل و چاه زمزم حفر میکردید ؟ مگر شما در جلسات محکمۀ اختصاصی انقلابی تان برای اعدامیان جوان بجای کفن ، درفش آزادی میدوختید ؟ خلقی ها که در جلسات شان ماشین آشویتس می ساختند مگر شما در جلسات شورای انقلابی و کمیته های حزبی تان برای خاک انداختن بر سینه های قتل های دسته جمعی بولدوزر نمی ساختید ؟ مردم دهکده های شهید و عاصی از شما می پرسند که عالیجنابان مگر بوسیلۀ تانکها و ناپالم  و سکاد شوروی بالای مردم  دهکده ها گل نسترن می افشاندید ؟ مگر شما با داشتن دوازده ریاست خاد ، بروی مخالفین سیاسی تان عطر پاریسی و عنبر هندی  پاش میدادید ؟ شما با صادر کردن اعدام ها و تلاشی های خانه به خانه مگر با غنچه های لاله و گلاب به احوال پرسی و عیادت شبانۀ مردم میرفتید ؟  

                                                                                          
کنفرانس وحدت چگونه نردبان جنایت میگردد ! ؟

 با چرخش حساب ناشدۀ داؤد از شعاع سایبریا به دایرۀ کالفرنیا ، خرس قطبی به لرزه می افتد و سرباشی نوکران خانه زاد (الکساندر ماریدوف = کارمل) که دیروز برای سردار دیوانه  قصیدۀ ” خطاب به مردم ” را انشاد میکرد ، و پیشتر ازآن دستان اعلیحضرت را در لگن سویتیزم میشست ، امروز  در تبانی اجباری با شاخۀ ” مسخرۀ شرق ” ، با ترور میر اکبر خیبر ، سردار غافل را برای خنجر زدن از پشت آماده میسازد.                                                                             
” ببرک «کارمل » در دوران تحصیل و بعد از تاسیس ح د خ ا بعضی اوقات برای ملاقات و دیدنم می آمد و همیشه دست های مرا می بوسید  ….ولی من بالای وی اعتماد نمیکردم…. “

ظاهرشاه ، بی بی سی

تره کی  در 1971 رسماً اعلام کرد :
 “ببرک کارمل جاسوس سلطنت است ، به علت زدوبند با سردار ولی از حزب اخراج شده است ، پرچم حق ندارد که به حزب دموکراتیک خلق کلمۀ افغانستان را بیافزاید زیرا پرچم فرکسیونی است که از پیکر حزب جدا گردیده است ”                  
شاید برای امروز و فردای نگارش ، بار بار  این پرسش مطرح باشد که مسؤلیت کودتای خونین ثور و جنایات ناشی از آن به عهدۀ چه کسانی است ؟ استعمار قرمز یا حزب دموکراتیک خلق یا هردو ؟چون حزب مجموعه ای از آدمهاست ، آیا مسؤلیت فکری و دستوری آن دارای اهمیت برتر است یا مسؤلیت بیخودانه و عملی آن ؟ آیا در میان رهبران حزب و دولت و کادر های با صلاحیت حزبی و دولتی نیز می توان گراف جنایت و خیانت را درجه بندی کرد ؟                                          
کنفرانس وحدت در 12 سرطان 1356 یک مانور فرمایشی و نمایشی بود که بوسیلۀ مهره های متعلق به کی جی بی در درون حزب اجرا گردید ، کنفرانس وحدت عجوزۀ هزار داماد هفتم ثور است . چون علاوه بر تره کی و کارمل ، به قول بایگان ارشد کی جی بی ” عده ای از اعضای رهبری هردو جناح ، قبلاً به عضویت کی جی بی نایل آمده بودند ”                                                
کنفرانس وحدت نردبان جنایت است ، آغاز رفتن بسوی استعمال شدن و فروختن استقلال نسبی کشور است ، تعبیر خوابهای تزاریسم است . کنفرانس وحدت ، در واقع آبستن کودتای ثور است که بعد از 9 ماه و اندی از شکم باردارگشتۀ حزب دموکراتیک خلق بیرون انداخته می شود ( 12 سرطان 1356 – 7 ثور 1357 ) . قابلۀ این عملیات خونین ، رهبری ارشد حزب دموکراتیک ، تواریش های اقامتگاه ( کی جی بی مستقر در سفارت + جی آر یو  یعنی مهره های استخبارات نظامی که به حیث متخصصین و مشاورین در اردوی زمینی و هوایی افغانستان لنگر انداخته بودند ) و شاخۀ نظامی خلقی – پرچمی ها ست .                                                                              
کنفرانس وحدت یک فعل مجهول (پسیف) است و فاعلش ” مخفیانه ” و بطریق استخباراتی ” فعل ” را به سوی شدن میراند . اعضای کمیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق ( پس از چانه زنی های قبولانده شده ) در کنفرانس 12 سرطان 1356 ، یعنی فقط چند ماه پیش از کودتای ثور، بوسیلۀ رهبران فرکسیون ها که بالذات برخی از آنان مهره های مخفی کی جی بی هستند و برای ماموریت نوین برای توطئۀ نوین،در حزب واحد، اینگونه تعبیه و جابجا می شوند :                               
                                                                           
1 – نورمحمد تره کی  / ” نور = دیدوف = تره کانوف ” معاش ماهوار 180 ربل
2 –  ببرک کارمل  /  “مارید ”  معاش مستمری 180 ربل
3 – سلطان علی کشتمند
4 – صالح محمد زیری
5 – غلام دستگیر پنجشیری
6 – نوراحمد نور
7 –  غلام مجدد سلیمان لایق
8 – شاه ولی
9 – محمد حسن بارق شفیعی
10 – عبد الکریم میثاق

11 – میر اکبر خیبر
12 – حفیظ الله امین / ” کاظم “
13 محمود بریالی /  ” شیر “
14 – نجیب الله /  ” پوتوموک “
15 – اناهیتا راتب زاد
16 – منصور هاشمی
17 – اسماعیل دانش
18 – قدوس غوربندی
19 – حکیم شرعی جوزجانی
20 – نظام الدین تهذیب
21 – عبدالوکیل
22 – محمود سوما
23 – مجید سربلند
24 – رشید آرین
25 – سرور یورش
26 – فدامحمد دهنشین
27 – یاسین بنیادی
28 – حسن پیمان
29 – احد ولسی
30 – قیوم نورزی

ده نفر اول اعضای بیروی سیاسی حزب را تشکیل میدهند (تره کی رهبر و کارمل معاون : این دو نفر که پیش از تأسیس حزب از دهۀ 50 میلادی  به عضویت کی جی بی در می آیند ، از همان دوران معاش ماهیانۀ مزدوری خودرا  180 ربل معادل چارهزار افغانی ، مانند مستمری گیران لودهیانه و پشاور، از سفارت بدست میاورند) و  20 نفر باقیمانده همه شان  اعضای کمیتۀ مرکزی را میسازند که برخی از آنان نیز عضو کی جی بی و ( در آینده معلوم شود که مستمری گیر  بوده اند یانه ؟ )میباشند .                                                                                                 
اینان به لحاظ صلاحیت ،مقام ، اندیشه سازی و فرمان سازی متهمین درجه یک جنایات حزبی در آستانۀ فاجعۀ ثور بشمار میروند . در نوشتار من ، گفتگو با اندیشه هاست ،گفتگو با نفس ذهنی جنایت است . دیالوگ با کالبد های بیمار جانیان نیست بل کالبد شناسی جنایت است . جنایت و خیانت یک رویداد عملی و خونین است و اما برخورد من با وقوع اندیشگی های خونبار و مفهومی آن است .همه میدانیم که بانیان حزب دموکراتیک خلق که سازندگان جنایت اند اکنون از مرز هفتاد گذشته اند و در انتظار قطع طبیعی انابولیسم و کتابولیسم خود مرثیۀ پشیمانی میسرایند. مرده های متحرک را لگد نمیزنم ، گغتگوی من با تفکرات ، شیوه ها و خیالات آنهاست که چگونه یک جامعۀ بسته و استبداد زده اما آرام سرداری را با یک اشتباه تاریخی به جامعۀ طوفان و خون و تریاک تبدیل کرده اند .                                                                                          
به باور من ،  مطالعۀ سازمانیافتگی جنایات حزبی نشان میدهد که مسؤلیت وقوع ” کنفرانس وحدت ” که  نوعی از نردبان  عملی برده شدن  است که نوعی از غلامی مسلکی در  ایجاد فاجعۀ ثور است ، اتهام (جرم و گناه آن ) اولاً به گردن بیروی سیاسی و ثانیاً به عهدۀ بقیة السیف کمیته مرکزی و ثالثاً به شانۀ چند تا منصبدار جاسوس که بقول تواریش متروخین از 1973 با ” نام های مستعار استخباراتی به اقامتگاهِ سفارت رفت و آمد ” داشته اند و بقول جنرال پیکوف که اینان” در ماه ژوییه 1973 نیز که ارتش دست به یک کودتای دولتی زد افسران و درج داران ” خلق ” و ” پرچم ” در آن نقش سازنده ای را ایفا کردند ”                                                                                
                          
1– دگروال عبدالقادر  /  نام مستعار  ایجنتی  ” عثمان “
2 – ضابط سید محمد گلاب زوی / نام مستعار  ” مامد “
3 – جگړن محمد رفیع / نام مستعار  ” نیروز “
4 – جگړن محمد اسلم وطنجار /
5 – جگړن شیرجان مزدوریار /
6 – تورن امام الدین /
7 – جگړن اسدالله سروری /
8 – عبدالصمد ازهر / نام مستعار ” فتح “
9 – جگړن نبی عظیمی /
و …. سید داود تړون /
اسناد و تحقیقات بیان میدارند که سی نفر اعضای سازمانده و متفکر کمیته مرکزی ( کم یا زیاد ) با چند تا منصبدار  جی آر یو شدۀ حزبی مسؤولیت کودتای ثور را تحت نظارت اقامتگاه ِ مستقر درسفارت شوروی و مشاورین جی آر یو ی مستقر در بگرام ، به عهده دارند ، کشتاردسته جمعی در زادروز هفتم ثور تا هفدهم ثور  که تعداد آن بیشتر از ده هزار انسان است ، مانند کشتار های بعدی بر گردن های خمیدۀ اینان تا قیامت آویزان خواهد ماند .                                                   
افسران کودتاچی کسانی بودند که خط را از روی نوشتۀ چاپی خوانده نمی توانستند و لی فرمان شفاهی سقوط فیودلیسم و استقرار سوسیالیسم را از منخرین بیرون کشیدند ، اینان که در تمام زندگی حزبی خود شاید هفت صفحه در بارۀ مکتب مارکسیزم  نخوانده بودند ، هفت ثور را به حیث زادروز دیکتاتوری خلقی اعلام نمودند .                                                                               
قسمتی از رهبری پرچم به حیث نوکران خانه زاد داؤد ، به جمهوریت سرداری چسپانده شده بودند ( 1352 – 1357 ). نفوذ پرچم در ارگانهای دولتی آن زمان نشان میدهد که رهبران مزدور همیشه در فکر نابودی فزیکی مخالفین سیاسی خود بوده اند( فیض محمد ، عبدالصمد ازهر ، پادشاه گل وفادار…). افتخار شکنجه و اعدام میوند وال … و زندانی کردن برخی از رهبران اخوان السلمین ( جوانان مسلمان ) ، زندانی ساختن رهبران سفزا ( مولانا بحرالدین باعث و حفیظ آهنگرپور … ) و برخی جنرال ها و تکنوکرات ها و عناصر چپ … مستقیماً به شاخۀ دولتی پرچم و استبداد دربار تعلق میگیرد . شکنجه ها و دستگیری ها آن تجارب مشق کوچکی بود که برخی از حزبی های حزب دموکراتیک خلق را بعد از کودتای ثور به سطح جنایتکاران حرفوی ” تکامل ” داد . قدرت جویان پرچم در تبانی با چنگ بروت های پنج دورۀ تاریخی ، عقد کودتا می بندند. چون فاجعۀ ثور و جنایات حزبی جز تفکیک ناپذیر هویت  حزب دموکراتیک خلق است پس این قصه هنوز هم بر مبنای نگرش های متفاوت ، قابل بازخوانی میماند که چرا و چگونه داؤد خان را به اشارۀ برژنف، مشترکاً از پشت خنجر میزنند ؟                                                                                                  
سیزدهم اپریل 1977 یعنی یازده ماه و چارده روز پیش از فاجعۀ ثور ، برژنف در جلسۀ مسکو با صدای آمرانه به داؤد خان اخطار میدهد :                                                                    
” آقای رییس جمهور ! طوری که اطلاع دارید دشمنان ما میخواهند که در دوستی ما رخنه انداخته و آنرا خراب سازند ، بدین لحاظ عمال خود ها را زیر عنوان پیسکور و رضاکار و  وغیره به افغانستان اعزام میدارند که آنها زیر عنوان کمک و همکاری اساساً در تخریب روابط ذات البینی ما میکوشند . باید حکومت افغانستان تمام این اشخاص را از افغانستان خارج کند ” .                                   
جلیل جمیلی ترجمان حضوری داؤد از زبان داؤد ترجمه میکند :
” جلالتمأب برژنف !                                                                                           
افغانستان یک کشور غریب است ، اما یک کشور مستقل و آزاد است و به هیچ کشوری اجازه نمی دهد که بنام کمک در امور داخلی اش مداخله کند . تعین سرنوشت افغانستان تنها بدست ملت افغان بوده و تنها مردم افغانستان حق دارند که درآن باره تصمیم بگیرند ”                                                           
عبدالصمد غوث در ” سقوط افغانستان ” درین باره بیشتر مینویسد :               
” برژنف :
که بی طرفی و عدم تعهد افغانستان برای اتحاد شوروی مهم و برای پیشرفت صلح در آتیه اساسی است و اظهار امیدواری کرد که جنبش عدم تعهد قربانی توطئه ها و دسایس امپریالیسم نشود . پروژه های سازمان ملل و پروژه های کمکی چندجانبه در افغانستان برای پیشبرد مقاصد امپریالیسم هستند از افغانستان بیرون شود. ”                                                                                        
” داؤد خان :
 آنچه همین حالا بوسیلۀ رهبر اتحاد شوروی گفته شد ، هرگز مورد قبول افغان ها قرار نخواهد گرفت . از نظر افغانها این اظهارات دخالت صریح در امور داخلی افغانستان است . ما هرگز اجازه نخواهیم داد که به ما دیکته کنید که چگونه کشور خودرا اداره کنیم .                                              
اگر لازم باشد فقیر خواهیم ماند اما در عمل و تصمیم گیری ، آزادی خودرا حفظ خواهیم کرد .”      
جمهوریت درباری داود به علت پوسیدگی ساختاری در سراشیب ساده لوحی و سقوط نفس میکشید . عقب نگهداشتگی اقتصادی ، حضور غلیظ فرهنگ و تفکر سنتی ، دور ماندن از اندیشه های روشنگری و مدرنیته ، ساختار مستبدانه و بستۀ تک حزبی ، وابستگی به امکانات تخنیکی ، استخباراتی و سیاسی روسی ،شیوع افسران شستشو شده در حمام سویتیسم ، به دربار و کابینه راه دادن جاسوسان حزب دموکراتیک خلق ، بریده شدن گلوی آزادی احزاب و مطبوعات ، فعال شدن استخبارات و زرادخانه هاو چاکران بومی  همسایگان ، … داود خان با تیر اندازی بر دیگران و روبوسی با کی جی بی زادگان  بود که خنجر قرمزین را برای فروبردن تا اعماق سینۀ خود آماده ساخت .                                                                                                          
تواریش گ.یژوف سرنگونی سردار داوود را از موضع و دخالت  خارجیانی که سازندگان آیندۀ سوسیالیسم  در افغانستان بشمار میروند ، مورد تأیید قرار می دهد :                                                                                               
” تراژدی داود (که هنگام گرفتن ارگ ریاست جمهوری کشته شد ) از دیدگاه ما آن بود که او از همان آغاز دولتداری خود  نتوانست موازنه میان راستگرایان و چپروان در حکومت را نگهدارد و تأثیر خارجیانی را که در نظر  و عمل ” سازندگان آیندۀ سوسیالیسم ” را می پرورانیده اند ارزیابی نماید ”  3

روسها از دوران تزاریسم تا خروشچفیزم  در سدد تمهید غدارانه برای اشغال افغانستان بوده اند و در دوران برژنف است که به اتکای مزدوران بومی و به علت گرایش روسی مشربانه و حساب ناشدۀ جمهوریت سرداری ،مداخله و توطئه ی استعمار قرمز ، از فراز بالقوه گی به نشیب بالفعل شدن پایین آمد. 

م. ارونوا به حیث یک نویسندۀ ارشد روسی ، قسمتی از بمهای توطئه آلود ِ تاریخی را که در زیر سیطرۀ داوود جابجا گشته بود ، انفجار میدهد:                                                               
” همروند با توسعۀ مناسبات افغان – شوروی ، افغانستان از بسیاری اقدامات مسکو در زمینۀ سیاست خارجی حمایت میکرد … از میانۀ سالهای دهۀ هفتاد رژیم هرچه بیشتر به موقف “ناسیونالیسم مترقی افغانی ” رو می آورد و سیاست خارجی کابل گواه خدشه ناپذیر کابل به فاصله گیری از مسکو بودند .اشتراک اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان در حکومت نگرانی هایی را در غرب و برخی از کشورهای آسیایی و پیش از همه در ایران شاهنشاهی برانگیخت … بعد از رخداد های اپریل 1978 سیاست خارجی افغانستان تغیر خورد و در روند دهۀ 80  مشی خارجی افغانستان در مسکو تعین می گردید  “4

آری برژنف و حزبش رویای دیرین تزاریسم را ، از پسویتۀ سیزدهم  اپریل 1977 به اکتویتۀ بیست و هفتم اپریل 1978 منتقل کرد ند و از 20 ملیون  افغان سرافراز و آزاده  فقط ( شاید )حدود چند ده نفر بوده باشد ( رهبری انتصاب شدۀحزب در کنفرانس وحدت + حلقۀ منصبداران ) که با قتل داوود و خانواده اش رهبری غلامی و تباهی افغانستان را با گردن های خم ، دعوطلبانه اما ازخودبیگانه به گردن انداخته اند .                                                                                              
داود خان در روز های پسین زندگی میفهمید که نوکران خانه زاد ،زیر پایش را خالی کرده اند اما به دلیل خوی منقبض درباری و از دست دادن و ضربت زدن به همۀ جریانات سیاسی کشور ( ستمی ، اخوانی ، شعله یی ، مساواتی ، افغان ملتی … ) نمی توانست به غریدن حزب دموکراتیک خلق پاسخ درخور بدهد . مقایسۀ تطبیقی نرخ جنایت ( پیشاثور و پساثور ) برای ادراک پهنای جنایات حزبی میرساند که با قبول کردن نظام استبدادی جمهوریت ،داود خان به حیث یک آدم ” پرهیزگار ، ناسیونالیست و ضد شکنجه و اعدام ” حتا به دستگیری سرنگون کنندگان خود نیز عجله نمی کند :                                               
                                                   
” محمد داودخان به وفی الله سمیعی وزیر عدلیه هدایت داد تا مطالعه کند که آیا از نگاه قانونی دلایل کافی برای تعقیب سران حزب موجود است یا نه ، وزیر موصوف پس از یک هفته مطالعۀ دقیق گزارش داد که چنین دلایل وجود دارد و رهبران مذکور سزاوار تعقیب می باشند ” 5

2 . طوفان چنگ بروت

کنفرانس دستوری  56 بزودی به کودتای دستوری 57 تبدیل میگردد . کنفرانس تختۀ خیز کودتاست . کنفرانس کلید توطیه برای باز کردن قفل انحراف دربار است . کنفرانس تقابل اضطراری تره کانوف ها با ماریدوف هاست . کنفرانس فوران نا آگاهی از وجدان ملی و دموکراسی های رنگارنگ است . کنفرانس بیانگر نوعی از گذار مجدد بسوی ازخودبیگانگی هاست . کنفرانس دیالوگ ذات البینی نیست بل سلامی زدن به اوامر بالاست .  

کودتای ثور آتشفشان جنایت است . کودتا ضحاکی است با شانۀ دو ماره ، کودتا شعور فروخته شده به رویای تزاریسم است . کودتا قیام نظامی نیست بل نظامی ست که قیام را سرکوب میکند . کودتا انقلاب مردم نیست بل مردم را منقلب کردن است . کودتا دوستی افغان – شوروی نیست بل دشمنی افغان با استعمار شوروی است .                                                                              
کودتا فقط طوفان چنگ بروت های روستایی  نیست بل طغیان بی بروتان  اشرافی هم است . کودتا سرود انجیر نیست بل نغمۀ زنجیر است . کودتا رویاندن آفتاب و زمزم و خوشبختی نیست بل پاشیدن مرمی و ناپالم و بدبختی است .                                                                                
                                                                                             
دانه دادن کبوتر ها نیست

بریدن گلو، صدا و قیچی کردن بال های کبوترهاست
” مقامات دولتی به روز 25 اپریل 1978 تره کی ، کارمل ، شاه ولی و چند تن دیگر را دستگیر کردند اما حزب خودرا خاطر جمع احساس می کرد ” ” روز 26 اپریل اقامتگاه از طریق تلگرام عاجل مرکز را در جریان اوضاع قرار داد و پوزانوف سفیر شوروی نیز از وضع به دفتر سیاسی حزب کمونست اتحاد شوروی اطلاع داد ”        ” اعضای مخفی رهبری در 27 اپریل کودتا را راه انداختند . گلاب زوی ( ایجنت با نام مستعار ” مامد ” ) و محمد رفیع ( ایجنت با نام مستعار ” نیروز ” ) بی درنگ به اقامتگاه در مورد حوادث فوق العاده یی که در شرف وقوع بود خبر دادند . “6 متروخین

مامد بنمایندگی از شاخۀ خلق و نیروز بنمایندگی از شاخۀ پرچم  با اقامتگاه یعنی با کی جی بی مستقر در سفارت به ادامۀ تماس های متداوم اینک برای اخذ دستور کودتا تماس میگیرند ، تماس گلابزوی و رفیع در زادروز فاجعه نشان میدهد که هردو جناح حزب دموکراتیک به لحاظ استخباراتی و دستور گیری ، سهم مساوی داشته اند .  

اگر میل داشته باشیم که متکی به اسناد قضاوت کنیم ، آخرین داکومنت هایی که از آرشیف کی جی بی ، از ذخایر جنرال های چارستاره ، از کندوی مشاورین ارشد ، از خاطرات هذیانی بلند رتبه گان حزب دموکراتیک خلق بیرون گشته است ، نشانگر آنست که همۀ اعضای کمیته مرکزی شاید عضو کی جی بی نبوده باشند و اما عده ای از آنها برای تطبیق برنامه های استعماری روسها ، با استفاده از مدد معاش مستمری ( جاسوسی )، هم خودرا در باتلاق رسوایی  و بربادی  انداختند و هم صفوف حزب را ، موزیم های میخی و هیروغلیفی را بکلی شرماندند، خود را در موزیم های متحرک در کنار تبر مفرغی و فقرات ماموت به حیث آدمخوارگان نقاشی کردند ، صفوف را در میانۀ برزخ گناه و اعتراف پرت کردندو خلق الله را در جهیل خون ، بدبختی و تباهی سرازیر.                         
عضو کی جی بی نبودن اعضای کمیته مرکزی و منصبدارن ذیدخل ، برائتی مبنی بر رد اتهام و بیگناهی شان نمی باشد ، چون رهبران کودتا و حاکمیت ثوری همۀ شان از آغاز فاجعه تا سقوط به سویتست بودن و جلادی خود افتخار میکرده اند ، ملاک افغان بودن و وطنپرست بودن شان سویتیست بودن شان بوده است، همۀ شان در زیر پای مشاورین استخباراتی و غیر استخباراتی ، بطور یکسان آدمهای عاصی را ذبح میکرده اند ، عضو کی جی بی بودن فقط به لحاظ ریشه شناسی کنفرانس وحدت و فاجعۀ ثور و ششم جدی ، مینواند بدرد محققین بخورد . وگرنه بین تره کانوف ، مارید ، پوتوموک ، شیر ،کاظم ، مامد ، عثمان ، فتح و نیروز …که عضو کی جی بی بوده اند و در سفارت رفت و آمد داشته اند با بقیۀ رهبری و منصبداران قرمزچشم که احیاناً اگر عضو کی جی بی نبوده اند ، در خلق  اندیشۀجنایت و پراتیک خونین تفاوت چندانی  ندارند .                                                                                             
” شعبۀ بین المللی کمیته مرکزی حزب کمونست اتحاد شوروی بدون اطلاع سایر اعضای کمیته مرکزی ح د خ ا منظماً به تره کی پول می پرداخت . به تاریخ 15 مارچ 1977 به تره کی مبلغ 30000 افغانی و بتاریخ 25 می همان سال مبلغ 30240 افغانی برایش داده شد ” ” در سال 1965 برای شخص تره کی معاش مستمری ماهانه 4000 افغانی معادل 180 ربل با مدد معاش مواد خوراکی از طرف اقامتگاه داده می شد ” 7

رهبران جیره گیر حزب بعد از کنفرانس وحدت ، برای چپه کردن رژیم سردار لحظه شماری میکردند . این غلط و فریبنده خواهد بود اگر قبول کنیم که رهبران حزب دیمو بعد از آنکه دستگیر و زندان نشین میگردند ، به فکر کودتا و  براندازی رژیم می افتند . رهبری حزب و مهره های ذیدخل کی جی بی ، کودتا را قبل از دستگیری رهبری برنامه ریزی کرده اند . هنوز صدای فاتحانۀ تره کی در میان هورا های متقاطع بگوش تاریخ نعره میکشد : ” پلان داشتیم که داود را در فصل خربوزه سرنگون نماییم ” . صدیق فرهنگ نیز درین زمینه از زبان تره کانوف که در بیانیه ای دهن باز کرده بود ، قصه میکند:                                                                                               
” براساس نقشۀ اولی قرار بود کودتا در ماه اسد صورت بگیرد اما این هم فیصله شده بود که اگر رهبران حزب پیش از تاریخ مذکور گرفتار شوند ، وابستگان نظامی باید پس از گرفتن دستور عملیات بدون توقف دست بکار شوند ” .                                                                              
کودتای ثور در زادروز خود با کشتار دسته جمعی زن و مرد دربار و اعضای کابینه آغاز میگردد و بدون تأمل انسانی ، بخاطر تقسیم چوکی ، خودخواهی ، سادیسم ، باندبازی ، جناح زدایی ، جاسوسی و مزدور منشی ، شیفتگی مفرط به سویتیسم ،…در فردای خود  به اقیانوس خون منتهی میگردد ، مسؤلیت خون های ابتدائی ، مسؤلیت خون های سه چار ماه اول کودتا به عهدۀ اعضای سی نفرۀ کمیته مرکزی و کابینه ( خلق و پرچم ) و فرماندهان ذیدخل استخباراتی ونظامی است .                               
حالا روشن گشته است که کی جی بی بزودی پس از  تمهید غدارانه و ادغام عجولانه و نمایشی خلق و پرچم ، میر اکبر خیبر رقیب سرسخت ببرک را شاید به دلیل گرایش به مسامحه و همکاری با داؤد ، از میدان برمیدارد ” کارمل و کی جی بی خیبر را ترور کردند ” ( قدوس غوربندی ، نگاهی به تاریخ حزب … ) .    “امین مسؤل قتل خیبر است ” ( حقیقت انقلاب ثور 1980)جمهوریت  سرداری با وزیر دفاع گنکس و وزیر داخلۀ لَولُو و استخبارات شاریده ، تا از جا تکان بخورد و میلۀ توپخانه ها و تانکها ی گریس بند را بسوی حزب دموکراتیک چرخ بدهد که همان توپخانه ها و بمها و تانکها بسوی سینۀ خوشباور و خواب آلود سردار سرازیر شدند .                                                                                   
ثور بوجود آورده شد و رهبران حزب که فرمان ” مقاومت و راهپیمایی و نمایش نیرو و … ” را قبلاً در اجلاس رهبری در شام 28  حمل 1357 صادر کرده بودند ، و هنوز بعد از آنکه برخی از رهبری سوار بر میله های زره پوش به سالون رادیو تلویزیون اطراق می فرمودند ،که آتشفشان مخاصمت و شانه جنگی را نیز هویدا کردند و بخاطر تقسیم قدرت ، نفر اول بودن ، روس چسپانی ، اعلامیه خوانی ، داؤد زدایی، مخالف کشی ، بروت نمایی ، افسر پرانی … به جان هم افتیدند .                        
 چارده سال تلاش برای فتح و گلریزی
 چارده سال هورا
چارده سال خون بر جاده
فتح دربار
فسخ آزادی
چارده سال نوش
چارده سال نیش
چارده سال غلامی و شکنجه و خونریزی

” به روز  30 اپریل دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونست اتحاد شوروی … به اقامتگاه هدایت داده تا با حفیظ الله امین ملاقات صورت گرفته به وی گفته شود که ماسکو صلاح دیده تا رییس جمهور اعلام و بزودترین فرصت ممکنه حکومت تشکیل شود و تره کی به حیث رییس دولت اعلام شود ، هدایت مشابه از جانب وزارت خارجه شوروی به پوزانوف نیز فرستاده شد . ” 8                                                                                    
از آغازین روزهای اپریل ، روسها میخواهند که خلقی ها را در امواج خون مردم ،مسخره ساخته و زمینۀ یورش نظامی خودرا در وجود مهره های دست آموز پرچمی عملی کنند ، کی جی بی از همان آغاز کودتا تلاش میکند تا کشتار ، دستگیری ، شکنجه ، … را زیر کنترول گرفته و دگراندیشان و مردم  عاصی افغانستان را سازمانیافته سرکوب و از سر راه بردارد .                                  
” در 4 می 1978 گذارشی در مورد شبکۀ ایجنت های جاسوسی در جمهوری دموکراتیک افغانستان به برژنف داده شد . وی تأکید کرد که باید کار با ایجنت ها به شکل محرمانه ادامه یابد “9                                                                                    
 برای مردم افغانستان و محققین آزاد روشن است که حزب دموکراتیک خلق با چارده سال دبدبه و خونریزی ، در مقایسه با ریکارد جنایات حزبی ، یکی از بالاترین گراف های جنایت و خیانت را ثبت تاریخ قرن بیستم افغانستان کرده است . چماقداران و شکنجه گران  سادیست ، ( ایدولوگ ها و اقامتی ها)چارده سال تمام یک اینچ از مقولۀ ” انقلاب ثور ” ” ظفرنمون ” ، ” برگشت ناپذر ” ، ” مرحلۀ نوین و تکاملی ” ، ” دوستی افغان-شوروی ” ، ” اشرار ” پایین نیامدند و اینک که تاج و قلادۀ سویتیسم و خادیسم از دست رفته است، مقولات  ” انقلاب ” ، ” ثور ” و ” جدی ” و ” اشرار ” و ” سویتیسم ” … بوسیلۀ سازماندهندگان کودتا و اشغال ،مفهوم زدایی میگردند … جای انقلاب را کودتا ، جای اشرار را برادران تنظیمی ، جای شش جدی را اشغال و تجاوز  ، میگیرد ، اما سؤال درین است که شما بخاطر استعمال غلط هر مقوله، میدانید که میلیون ها لیتر خون انسان را به زمین ریخته اید ؟                                                                 
 شما آقایان خانمها میدانید که با واژه ها چه کرده اید ؟؟  با زبان و اندیشه چی کرده اید ؟ از واژه ها آنچه را که خود علاقه داشته اید ، کار کشیده اید .! زبان به تعبیر هایدگر خانۀ هستی است ، مگر واقفید که شما این خانه را چشم بسته انفجار داده اید؟شما ناخودآگاهی ، جهالت و بلهوسی خودرا به آن معیار ات و ملاک هایی تبدیل کردیده اید که منجر به صفر شدن دیگران و همه چیز بودن خود تان شده است .!                                                                                                      
از کتاب ” ظهور و زوال ” تا ” یاداشتهای سیاسی …” ، از ” اردو و سیاست” تا ” نگاهی بتاریخ حزب دموکراتیک خلق ” از  ” شبهای کابل ” تا ” کرباس پوشان برهنه پا ” از ” دشنه های سرخ ” تا  ” نوشته های سرخ روسها “از  ” نشریات الکترونیک و علنی  ” تا ” بایگان های مخفی ” …. بعد از قتل دومیلیون انسان بیگناه بعد از مفهوم زدایی خود از دگرگون کردن معانی  واژه ها استفاده صورت گرفته است.

حالا که برخی از نویسندگان حزبی و تواریشی به این باور رسیده اند که هفتم ثور انقلاب نبوده بل یک کودتا و ” قیام نظامی” بوده و زادروز شش جدی مرحلۀ تکاملی ثور نبوده بلکه روز اشغال و مستعمره شدن افغانستان بوده است ،دستهای سپید تواریش ها هالۀ نورانی نبوده بل حلقه ای برای خفه کردن گلو ها بوده است .( با توجه به مصاحبۀ مخفیانۀ مارید با ژورنالست روسی ) استحالۀ صرفاً واژگانی چی فایده ای دارد؟ فایده وقتی خواهد داشت که جانیان حزبی حقایق را در سیمای واقعیت های زنده به انقیاد زبان درآورند که اصلاً تا هنوز درنیاورده اند . همانگونه که دیروز با نگارش یک فرمان خانۀ هستی را فرو میغلتاندند امروز نیز با نگارش کتیبه های خاطراتی جنایات حزبی را بطرز دگر مضاعف میسازند .                                                                                        
هنوز جای امید باقی است که قلم بدستان جوانی از روی خاکسترهای خونین حزب دموکراتیک خلق برخیزد  و مانند منتقدینی که دربرابر وضعیت و تاریخ می ایستند ، ایستاد شوند . کردار حزب را دوباره خوانی کنند و متون پنهانی و علنی جناحهای حزبی را اوراقگری نمایند .                                                        
این صدای کیست که نعره اش از زیر علف های صحرایی شنیده می شود، این صدای شهیدانی ست که چیغ های نازنین شان در صدای شلیک و رگبار گم گشته بود . مستمری گیران ! قمچین بدستان ! اعدامچیان ! شکنجه گران ! شما به حال بیایید که تحول فکری شما یک حرکت ادبی نیست بل پرش خونباریست که با این سادگی استحاله نمی کند، کافی نیست که از شرم زمان بگویی که ” این انقلاب نبوده بلکه کودتا یا قیام نظامی بوده ” ! پرسش اصلی این است که چرا زیر نام دفاع از ” انقلاب  ” ، دومیلیون انسان را بنام ” ضد انقلاب ” زنده زنده بگور کردید ؟ واژه ها را می توان دلاسا کرد و اما با گورهای دسته جمعی چی نوع برخورد میکنید ؟ با سکوت جسمانی تان میتوانید کنار بیایید اما با خاموشی وجدانی تان چی خواهید کرد ؟ با مرگ جسمانی و فکری تان می توانید به پوسیدگی ِ فراموش شده تبدیل شوید ، اما با زنده ماندن و فراموش نشدن حافظۀ تاریخی و اسکلیت های نعره زن گورها چه خواهی کرد ؟

زادروز فاجعه

در شامگاه هفتم ثور 1357 کمیتۀ مرکزی حزب زیر نام شورای انقلابی نظامی اعلام کرد :                                                                                        
“هموطنان گرامی برای اولين بار در تاريخ افغانستان آخرين بقايای سلطنت ظلم، استبداد و قدرت فاميل خاندان نادر خان سفاک خاتمه يافت و تمام قدرت دولت بدست خلق افغانستان قرار گرفت. قدرت دولت به اختيار عام و تام شورای انقلاب و عسکريست.                                                   
دولت ولسی شما که در دست شورای انقلاب قرار دارد، به اطلاع می‌رساند که هر عنصر ضد انقلابی بخواهد از هدايات و مقررات شورای انقلابی سرپيچد به زودترين فرصت به مراکز نظامی انقلابی سپرده خواهد شد “

ثور ١٣۵٧، سالنامۀ افغانستان

این بیانیۀ اضطراری که بوسیلۀ بیروی سیاسی در تالار تلویزیون نوشته شده است ، بیانگر موضعگیری روشن اما شتابندۀ خلقی – پرچمی در قلمرو حذف دگراندیشان است . این اعتراف سهمگینی است که می تواند ، تفکر اولیۀ  جنایات حزبی را به نحو  غافلگیر کننده ای به بیان آورد .                               
” هر عنصر ضد انقلابی بخواهد از هدایات و مقررات شورای انقلابی سر پیچد بزودترین فرصت به مراکز نظامی انقلابی سپرده ” می شود. اینک پرسش بوجود می آید که از بیانیه نویسان پرسیده شود که چرا و به کدام حق ، شما هر کسی که از هدایات و مقررات شورای انقلابی سرپیچی کند  به مراکز آدم سوزی سپرده می شود ؟ شما چندتا مزد بگیر سفارت و چندتا چنگ بروت نمایشی ،از خود پرسیده اید که کی ها هستید که به 20 میلیون افغان اخطار مرگ صادر میکنید؟                                                                              
شما(حزب غیر دموکراتیک خلق)که در زمان سلطنت ظاهرخانی ،ازهدایات و مقررات دربار سرپیچی کردید و برای سرنگونی آن فعالیت نمودید ، مگر در مراکز  کشتار و ضبط احوالات سپرده شدید؟                                                                                                             
مگر شما که در دوران جمهوریت داؤدی ، از هدایات و مقررات سرپیچی میکردید می باییست به مراکز کشتار سپرده می شدید ؟ مگر هزاران هزار روشنفکر این وطن که مرگ بر سلطنت و مرگ بر سردار دیوانه میگفتند باید به مراکز آدمسوزی سپرده می شدند ؟ شما به حیث آدمهایی که ادعای مبارزه علیه استبداد را داشتید چرا بعد از تسخیر ارگ و صدارت ، صدارت را به شکنجه گاه اگسا و خاد تبدیل کردید ؟؟؟ چرا برخلاف ادعا های هومانستی  و سوسیالیستی تان به آن نوع استبداد و انگیزسیون و کشتاری دست زدید که ظاهر و داؤد چی که سلطان حسین جهانسوز از شنیدن آن در گور میلرزد ؟

چاره ای نیست مگر گاهی به نقدینه های ملگری متروخین گوش خوابانید :       ” در جنوری 1979 مبلغ 20 میلیون ربل طلا برای کارهای استخباراتی اگسا به امین داده شد ” …” در سال 1981 مبلغ 250 میلیون روبل طلا بخاطر معاشات اعضای خاد انتقال گردید ”                                                                    
 پروفیسور داویدوف مشاور در کمیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در کتاب ” جنگ در افغانستان ” مینگارد :   
” میکوشیدیم رهبران افغان به ویژه امین را مصرانه به ناروایی برپایی دیکتاتوری پرولتاریا از طریق اِعمال زور قانع سازیم ، مگر سوگمندانه این گونه گفتگو ها بی نتیجه پایان میافتند. به نابودسازی ریش سفیدان و ملاها ادامه میدادند .مواردی هم بودند بزرگان کدام قبیله را به خاطر ” دیدار مهمی ” به کابل دعوت میکردند و با رسیدن ” مهمانان ” به کابل ، شیادانه و با ستمگری قرون وسطایی دستور تیر باران آنان را بدون دادگاه و بازجویی میدادند “

 10
وای
چرا ننالد دل نگرید چشم
از تأسیس حزب خلقی – پرچمی ( 1343 ) تا فاجعۀ ثور ( 1357 ) حدود چهارده سال را احتوا می کند ، اگر از شما آقایان و خانمها پرسیده شود که درین چهارده سال که مخالف رژیمها بودید ،نه سلطنت و نه جمهوریت، شما را به جرم اندیشه و مبارزۀ تان ، به جرم سرپیچی از هدایات و مقررات رژیم ها ، نه تنها که به زندان نینداخته و اعدام  نکرده اند ، که در برخی از مقاطع شما از هدایات و مقررات ، جاسوسانه و موزیانه  استفاده هم کرده اید .

 کارکرد جنایی حزب با هیچ رژیمی در قرن بیستم افغانستان قابل مقایسه نیست ، خشونت گسترده نشان میدهد که آقایان و خانمها ، فقط می توانند نظیر خودرا در مغاک های اساطیر مصری و بابلی و تخته سنگ های وحشی دامنه های المپ جستجو فرمایند ، نه در میان آدمهای مدرن قرن بیستمی و بیست و یکمی .

                                                                                                             
3 – دهم ثور  انفجار وحدت

در جلسۀ دهم ثور 1357 رهبران سیاسی کودتا و رهبران نظامی کودتا برای تقسیم چوکی و احراز مقامات کلیدی ،شانه به شانه و گوش به گوش ، اجلاس را به میدان شاخ جنگی تبدیل می سازند، آتش چانه زنی بین جناح خلق و پرچم  افتضاحی میگردد ، چون کارمل و تره کی میفهمیدند که ” سند کنفرانس وحدت ” فقط اعتبار برژنفی و اقامتگاهی دارد و اعتبار سیاسی – تشکیلاتی آن قبل از کودتای ثور باطل گشته است .                                                                                
در نشست دهم ثور ” خلاصه که مبارزه برای تقسیم قدرتِ دولت ، قریب یک روز ادامه یافت ، در پایان گفتگوهای طولانی ، سنگ تهداب و خشت نخستین ” جمهوری دموکراتیک افغانستان ” در فضای عدم اعتماد توسط معماران ناکرده کار قیام نهاده شد ” ( ظهور و زوال ) در مناقشۀ دهم ثور ، چوکی های کابینه ، بین هردو جناح ، با مداخلۀ صریح روسها در مراعات موازنه ، تقسیم میگردد :

1 – نورمحمد تره کی ( دیدوف ) رییس جمهور و صدراعظم  و  ….
2 – ببرک کارمل ( مارید ) معاون رییس جمهور و معاون صدراعظم و …
3 – حفیظ الله امین ( کاظم ) معاون صدراعظم و  وزیر خارجه و ….
4 – عبدالقادر ( عثمان )  وزیر دفاع
5 – محمد اسلم وطنجار ( تورپیکی ) معاون صدراعظم و وزیر مخابرات
6 – نوراحمد نور وزیر داخله
7 – سلطان علی کشتمند وزیر پلان
8 – دستگیر پنجشیری وزیر تعلیم و تربیه
9 – اناهیتا راتب زاد وزیر امور اجتماعی
10 – صالح محمد زیری وزیر زراعت
11 – سلیمان لایق وزیر رادیو تلویزیون
12 – شاه ولی وزیر صحت عامه
13 – بارق شفیعی وزیر اطلاعات و کلتور
14 – عبدالحکیم شرعی وزیر عدلیه و لوی څارنوال
15 – محمد رفیع وزیر فواید عامه
16 – عبدالکریم میثاق وزیر مالیه
17 – قدوس غوربندی وزیر تجارت
18 – نظام الدین تهذیب وزیر امور سرحدات و قبایل
19 – اسماعیل دانش وزیر معادن و صنایع
20 – منصور هاشمی وزیر آب و برق
21 – محمود سوما وزیر تحصیلات عالی
22 –  اسدالله سروری  رییس اگسا (چند روز بعد )

این اولین کابینۀ دولت مزدور است که به طریق ففتی ففتی و دستور حزب کمونست شوروی و اقامتگاه به ساختار رسید . تا شامگاه این روز و شامگاه فردا صدها انسان با خانواده های خود ( خانوادۀ داوود و برخی از اعضای کابینه و)به اشارۀ فراعنۀ سرخ ،دستگیر و بوسیلۀ انگشتان ” افسران انقلابی ” محکمۀ صحرایی شده است .                                                                          
و اما مسؤلیت کشتار ، دستگیری ، شکنجه ، اعدام بدون محکمه ، بی حرمتی در برابر مردم ، قتل های دسته جمعی ، آواره سازی … از ایجاد حکومت و شورای انقلابی طی ماهای اولیه به عهدۀ رهبری سه ساختارنیست؟                                                                                      
1 – کمیتۀ مرکزی حزب
2 – کابینه حزبی
3 – شورای انقلابی حزبی
رهبری هر سه نهاد متذکره به شیوۀ تک حزبی و برهم و درهم رهبری میگردد و به همین خاطر است که یک عضو کمیتۀ مرکزی هم وزیر است و هم عضو شورای انقلابی . یک عضو بیروی سیاسی هم وزیر را سیلی میزند و هم شورای انقلابی را بسوی تمکین میراند . یک وزیر خارجه هم دیپلماسی را پیش میبرد هم خبر گیر لست اعدام در اگسا و  کام و خاد است . یک تواریش اقامتگاهی و یک مشاور ارشد هم رییس دولت را با چشم کشی دلاسا میکند و هم معاون نازنینش را گوشمالی میدهد .                                                                                                          
 در ماه عسل کودتا بود که ساختار دولت جدیدالتأسیس به نفع کودتا چیان بطور مطلق حزبی میگردد، تمامی پُست های برجستۀ دولتی بوسیلۀ حزبی های غیر مسلکی اشغال میگردد . صدارت و وزارت و معینیت که خیر ، که ریاست و مدیریت و آمریت شعبات را نیز می قاپند ، تمام متخصصین و تحصیل یافتگان پوهنتونهای غرب ، زیر نام خدمتگذاران امپریالیسم ، خوشبخت های شان خانه نشین میگردندو بدبخت های شان گور نشین . همۀ مدیران ، رؤسا ، معینان ، آمران … خلاصه مسلکی های درجه یک ، به جرم غیر حزبی بودن از مقامات دولتی پایین میغلتند . در اردو و پولیس نیز با همین ملاکها و معیارات به تسویۀ حساب و تنزیل مقامات دستبرد مینمایند .                                                 
” ساعت 4:30 بعد از ظهر روز 28 اپریل صالح زیری نمایندۀ شخصی تره کی به سفارت شوروی رفت تا ارتباط برقرار سازد و گذارش داد که شورای انقلابی کنترول تمام اوضاع را در دست دارد . در همان روز امین با یک افسر عملیاتی ملاقات کرده و از وی مشوره خواست که آیا تره کی منشی کمیتۀ مرکزی پیام رادیویی به مردم را به روز 29 اپریل پخش نماید یا در صبحگاه 30 اپریل ، آیا از نام حزب صحبت  کند یا صرفاً از نام شورای انقلابی نظامی ، و آیا صرفاً رییس دولت اعلام شود یا در عین زمان منشی عمومی حزب  ” 11                                                                             

واسیلی متروخین

 مارید زمانی رییس دولت و صدراعظم شدن دیدوف را می پذیرد که تواریش اقامتگاه شانه اش را برسم غلامی ، دوباره مُهر میکند ، بسیار خنده آور است که خلقی ها معصومانه میگویند ” این پرچمی هابود که عضو کی جی بی و مزدور شوروی ها بودند ” غافل از اینکه در بازی های محرمانه ، دیدوف قبل از مارید قلادۀ کی جی بی را به گردن انداخته و معاش مستمری اش کمی بیشتر از رقیب اشرافی اش  بوده است .                                                          
حالا بحث روی چانه زنی های خلقی – پرچمی ها نیست ، که کدام شان ” چه مقدار ” وابستگی وجنایت کرده اند  بحث برین است که خلقی ها دسپاک اولیۀ استراتژی روسها شدند و در تداوم “حاکمیت خلقی ” خود آنقدر دشمنی و خون آفریدند که ” رفقای اشرافی ” را مجبور به ایستاد شدن یک مشاور بر پُشت فی پرچمی ساختند .                                                                                
” حفیظ الله امین نام مستعار ” کاظم ” بیانیۀ رادیویی به مردم ایراد کرد ولی بنابر دلایل تکتیکی در مورد نقش رهبری حزب و سهم آن در دسیسۀ کودتا چیزی نگفت “

استاد  بایگان ارشد

و اما :
در سه و نیم چهار ماه اول کودتا مسؤلیت رسمی تمام جنایات به عهدۀ 30 نفر کمیتۀ مرکزی + 22 نفر وزیر + جندتا والی و چند تا منشی حزبی و چند تا اگسایی … و شورای انقلابی میباشد که شامل جناح خلق و جناح پرچم است . و هیچ پرچمی بلند رتبه  ای نمی تواند دست خونین خودرا زیر نام جنایات خلقی ، لااقل از لست چهارده هزار اعدامی رسمیت یافته ( بقول صدیق فرهنگ به اضافۀ حدود  25 هزار شهید در قیام هرات ، حدود  10 هزار شهید در قیام چنداول و هزاران اعدامی گمنام دیگر )که در چار ماه اول صورت گرفته است ، بیرون بکشند . پرچمی ها علاوه بر دوازده سال جنایت ” مستقلانه ” در ساماندهی کودتا و آدمکشی های ربع اول فاجعۀ ثور فعالانه سهیم اند .                         
در بحث جنایت حزبی ، تعریف و ساختار حقوقی جنایت دگرگون میگردد ” جرم عملی است شخصی که به دیگری سرایت نمی کند ” جای خودرا به ” جرم عملی است حزبی ، سازمانیافته ، رسمی و فکری ” میدهد . درین تعریف و ساختار مهره های کلیدی حزب و دولت ، متهم و مظنون درجه یک به حساب می آیند .                                                                                             
مثلاً 100 نفری که در چهار ماه اول کودتا ، در آخور های بالا مصروف خردوانی قدرت بوده اند ، باید حساب خونها را پس بدهند . این بدان معنا نیست که اگر رده های پایین حزبی و دولتی جنایت کرده باشند،( که کرده اند ) قابل بازخواست و تسویۀ حساب نمی باشند . هدف این است که اگر مهره های کلیدی با وجودی که مستقیماً شکنجه نکرده باشند و به رگبار نبسته باشند ، بازهم متهم درجه یک پنداشته می شوند .                                                                                              
جنایت حزبی از حرکت دستها و پایها منشاء نمیگیرد ، جنایت حزبی از تفکر جنایت و سازماندهی جنایت بر می خیزد . جنایت حزبی در نخست بوسیلۀ  کمیتۀ مرکزی تیوریزه شده و بوسیلۀ دولت ِ حزبی به منصۀ عمل آورده می شود . جنایت حزبی در نوشتار ( مکتوب و فرمان و اعلامیه و بیانیه و استعلام که خوشبختانه کی جی بی برخی از این مکتوب های محرم را به امضای جانیان افشا کرده است و همچنان وجود بیش از پنجاه هزار پارچۀ ابلاغ محکمۀ اختصاصی انقلابی …) شکل میگیرد . جنایت حزبی خاصتاً در جلسات نهاد های حزبی بویژه بیروی سیاسی و جلسات کمیتۀ مرکزی به تصمیم میرسد .

به قول دیدوف و مارید این دو مزدور مستمری گیر ” ضد انقلاب و مخالفین شوروی را از صحنه برداریم ” که در نوشته ها و اعلامیه های روز های اول کودتا مستانه غوغا شد . این مخالفین کی ها بودند که باید منهدم میشدند ؟،این مخالفین چرا باید نابود می شدند؟ بعد از ده روز چرا ده هزار زندانی بوجود می آید ؟ این مخالفین که تا هنوز دست به سلاح نبرده بودند چرا اسیر جنگی شمرده می شدند ؟ این مخالفین چه گناهی داشتند که دستگیر و اعدام صحرایی می شدند ؟ حالا برای نسل جوانتر معرفی میکنم که این مخالفین کیها بوده اند که به جرم سابقۀ سیاسی و نه گفتن به کودتا و اشغال … جوغه جوغه تیرباران گشته اند ، بخش بندی و بازتاب این مخالفین در اعلامیه های اضطراری ، بیانیه ها و هورا های خیابانی ، فرمانهای دولتی ، تصامیم ،دساتیر و تزس های حزبی ، مقاله های جراید ، مصاحبه های مصنوعی و فرمایشی ،  اینگونه معرفی می شد :                                           
1 – ناسیونالیست های تنگ نظر ، ( افغان ملت + ستم ملی )
2 –  افراطیون چپ ، ( شعله یی + ولسی ملتی …)
3 – اخوان الشیاطین ، (همۀ جریانات و احزاب اسلامی )
4 – آل یحیی ، ( سلطنت طلبان + غورځنگی ها )
5 – جیره خواران امپریالیزم ( مساوات + صدای عوامی +متخصصین )
6 – روحانیون مرتجع ( ملا های منابر و  استادان سرعیات و مدارس دینی )
7 – افسران و سربازان خاین ( کسانی که به مقاومت می پیوستند )
8- فیودل ها و سرمایداران دلال ،
9 – متعلمین و محصلین اعتراضی و مظاهراتی ضد دولت دستنشانده
10 – مردم فریب خورده ( قیام کنندگان ضد کودتا و ضد اشغال شوروی)
از لست مخالفین پیداست که حزب دموکراتیک خلق به استثنای خود ، هیچ کس دیگری را تحمل نداشت  “مخالفین را منهدم کنید ” این یک تز موجز بود که از حنجرۀ نخستین پیام رادیویی بیرون ریخته شد . آخ ، که تطبیق این سه واژه  ، از سر نادانی یک حزب مزدور ، به چی دریاهای خونینی که منتهی نگردید . یک مکتوب چندسطری ، یک نامۀ نازک ، یک تیلفون کوتاه ، یک اشارۀ چشم از جانب کمیته مرکزی یا وزرا یا شورای انقلابی یا اقامتگاه و مشاورین ، از کشته ها پشته ها آراست . اگر اگسایی ها ، کامی ها و خادی ها اسناد و شواهد را از الماری ها بیرون کردند و سوختاندند و با کشتن امثال یعقوبی (وزیر امنیت دولتی ) خواستند که رد پای جنایت را گم نمایند اینک چیزهایی تکاندهنده ای از انبان کی جی بی بیرون میریزد که خواندن آن انسان را دچار وحشت می سازد :          
”  روز  6 می  عبدالقادر وزیر دفاع  نام مستعار ” عثمان ” مشوره خواست که با آنهمه اشخاص که دستگیر شده بودند چه کند ، شمار چنین اشخاص اکنون به اضافه از ده هزار تن می رسید ، زندان ها انباشته شده بودند و شمار زندانیان در حال افزایش بودند. ” 12

 یعنی ده روز بعد از کودتای ثور ( از 27 اپریل تا 6 می ) ، توجه کنید فقط ده روز بعد از کودتای ثور ، حزب دموکراتیک خلق ، بیشتر از ده هزار مخالف خودرا اسیر گرفته و به زندان انداخته است . کاری که در تمامت فاصلۀ  1900 تا 1978 در شش رژیم ( دولت حبیب الله خان ، دولت امانی ، دولت حبیب الله خان ، دولت نادر خان، دولت ظاهر خان و دولت سردار داوود ) با این جنون و عصبیت انجام نیافته است . در روز های نخستین کودتا بوده که فرمان دستگیری همۀ مخالفین “سیاسی و طبقاتی ” صادر گشته است . این هزاران نفر از مخالفین سیاسی و طبقاتی را دستگیر کردن است،که جنایت حزبی نام میگیرد .

و درین بینش ،جنایت حزبی یعنی مخالفین “سیاسی و طبقاتی “را بطور سازمانیافته ، دستگیر کردن ، به زندان انداختن ، شکنجه کردن و اعدام کردن است ، جنایت حزبی صادر کردن فرمان زیر نام کمیته مرکزی ، برای ویران کردن جغرافیا و تاریخ کشور است . 

پلچرخی و پولیگون

حالا معلوم میگردد که حفیظ الله امین ” کاظم ” با آویختن لست چهارده یا دوازده هزار اعدامی ( میزان 1358 ) چقدر کوشیده است جنایات را کوچک نشان بدهد . ده هزار زندانی در ده روز خیلی تکان دهنده و خیلی خیلی  غیر انسانی و فرا هیتلریست . نا گفته نماند که هجوم اولیۀ جلادان تاریخ معاصر( حزب دموکراتیک خلق) بر شخصیت هایی صورت گرفت که گل های سر سبد سازمانها و گروه ها وشخصیت های مستقل و پیشه ها و طبقات اجتماعی بوده اند . هر کدام شان سیاستمدار ، روحانی ، متخصص ، متنفذ ، دانشمند مطرح و سرشناس  ،هنرمند ، زمیندار ، سرمایه دار کشور بشمار میرفته است. ” خاد به یک نیروی واقعی رزم و مبارزه علیه دشمنان انقلاب ثور و دشمنان شوروی مبدل گشته است “

کارمل – اسناد حزبی 1982

روشن میگردد که حزب مزدور ( پرچم + خلق ) بخاطر آستان بوسی و بردگی به شوروی حاضر بوده تا میلیون ها افغان آزاده را در مذبح استعمار روسی در پای سویتیزم سر ببرد ( “برای ما 20 میلیون بکار نیست یک میلیون نفر کافیست مگر که سویتست باشند” ). و قتی که در ده روز اول کودتا  ، تاکوی ها و اتاقهای مخفی و علنی ادارات ، پُر از زندانی میگردد ، کودتاچی حرفوی و جاسوس سنتی کی جی بی ( عبدالقادر ” عثمان ” ) چرا از اقامتگاه سفارت طالب سفارش عاجل نشود :

” اندروپوف و آندری گرومیکو مسآله را در دفتر سیاسی مطرح کردند و دفتر سیاسی یک عضو کی جی بی ( تورن جنرال گوریلوف )که با قادر ارتباط طولانی داشت در ارتباط به توقیف شدگان به کابل فرستاده شد… و ریاست عمومی اگسا تأسیس شد” 13

 جنرال عبدالقادر / عثمان سالهاست که بعد از  انفجار  اتنکی حزب (اپریل 1992 ) در بارۀ کودتای ثور با تکبر و خودنمایی مصاحبه می دهد درین معرکه ها تلاش میکند که رد پای جنایات قرمزین را مخدوش ، بی تاریخ و گم گشته نماید  . جاسوس سنتی هیچگاهی از پُر و خالی کردن زندانها حتا بطور انتزاعی و عام نیز حرف نمیزند و چانس پرده برداشتن از ماجرای ننگین را به جنرال پیکوف حواله می کند:                                                                                                  
” بزرگترین زندان کشور – پلچرخی – پُر از زندانیانی گردید که در بیشتر موارد انسانهای بیگناه بودند ” .

منصبداران فاجعه آفرین خلقی و پرچمی ،به لحاظ سیاسی و تیوریک بطور وحشتناکی بیسواد بوده اند ، در دنیای فهم و فهمیدن ، فقط “میفهمیدند ” که تیغ و قمچین و گلوله را چگونه استعمال نمایند ، اینان که نه سوسیالیسم تخیلی سن سیمون را خوانده بودند و نه سوسیالیسم علمی فریدریش انگلس را ، با تمامت جهل و کشش ( ازخود بیگانگی مرکب )میخواستند تا ” دیکتاتوری سرخ خلقی ” را برای استقرار سوسیالیسم در جامعه ای تطبیق نمایند که ساختار سنتی خانخانی ، شیوۀ تولید و فرهنگ پیشا فیودلیته یی  را نیز در خود بطور نمایانی انباشته داشت  .                                                 
جنرال قادر  که پشتارۀ  سرنگونی داوود را مانند بز بلاگردان ِ کودتا ، از شانه ای به شانه ای دگر می انداخت ، و گمان میکرد که به علت جاسوس سنتی بودن در کی جی بی ، پدر کودتا و عضو ارشدحزب بودن مقامات ارجمندیست که افسر چند ستاره را آب دایم العمری می نوشاند . قادر برای

معصومانگی خود از دست رفقای جفاکار خود مینالد :

” در وزارت دفاع به من اطلاع دادند که تره کی ترا خواسته است برو به خانۀ خلق . در خانۀ خلق سید داود تړون فرمانده ژاندرمری کابل به من گفت برو اتاق بغل، امین آنجا منتظر شماست . در اتاق را باز کردم هیچکس در آنجا نبود . سید داود تړون تپانچه خودرا بروی من کشیده گفت : ” دستهایت را بالا کن ، به فرمان شورای انقلابی بازداشت هستی . لحظۀ بعد چهار نفر وارد اتاق شده دست و پای مرا بستند و به کتک زدن من مشغول شدند . پانزده روز کامل انواع شکنجه را بالای من تطبیق کردند ، آخر گفتم هرچه می خواهید همان را می گویم . بعد ها این شعر را در دیوار زندان نوشتم : 

فردا پسرم باز بخواند به جفنگ                که در حزب پدرم بود هزاران نیرنگ  “

  
 مگر محدود ساختن ساحۀ قدرت ، ناشی از تنش و بی اعتمادی شخصی و جناحی است یا تصامیم معقولانۀ رهبری حزب که کودتا را از طریق وحدت انجام داده اند؟ توطئه و نیرنگ است یا اجرایی است که قبلاً در خریطۀ کی جی بی  و حزب تواریش ها دیزاین گشته است ؟ آیا تیوری آب تا گلو بچه زیر پای است یا مبارزۀ ایدیولوژیک در درون حزب ؟ سید داود تړون ( این قاتل احمدظاهر و مهدی ظفر ) به حیث یک مهرۀ ابزاری و اسخباراتی مانند ده ها مهرۀ تعبیه شدۀ دیگر در طنز های متنوع و لرزاننده ظاهر گشته است . چگونگی زیستن  و چگونگی مرگ رهبران کودتا مملو از مسخره گی ها و رسوایی هایی است که برخی از آنها تا سرحد مطالعۀ طنز گروتسک اهمیت میابد:  

                                                                        
کمیدی بالشت

اصطلاح ” صفر – مجموع ” را تالکوت پارسونز به لحاظ کارکرد ترمنولوژیک به حیث یکی از مفاهیم قدرت در جامعه شناسی مطرح کرد . درین رویکرد وقتی که قدرت شکل می گیرد ،یک فرد یا یک گروهک همه چیز است و مردم و گروه های دیگر که قدرت بر آنان اِعمال می گردد ، هیچ و صفر . میدانیم که استفاده از زور ساده ترین معیار سنتی قدرت است که اِعمال کننده را بسوی جنایت فردی و جناحی میبرد . تاریخ سده های اخیر افغانستان مملو از نمایش خونین چنین قدرت نمایی هایی بوده است  .                                                                                                     
شهزاده های نادان و بلهوس ما در قرن هژدهم و نزدهم  با اخلاقیات و اندیشه های قرون وسطایی، بخاطر عیاشی ، تاج و کلاه و سادیسم فردی خود از یکسو خوشبختی ” اتباع ” را به تل خاکستر تبدیل میکردند ، از سوی دگر بخاطر ” انقباض بخشیدن به ساحۀ قدرت ” به چشمان برادرانۀ همدگر نیز فاتحانه خنجر میریختند ، و اما چه شد که روشنفکران حزب دموکراتیک خلق ،در پایان قرن بیستم با ادعای داشتن ایدیولوژی مترقی ، مدرن و انقلابی ، روی شهزادگان قرن هژدهمی ونزدهمی را در قلمرو تیرریختن به جمجمه و پُشت مردم و خنجر زدن به چشمان رفقا ، بطور تکاندهنده ای سپید کرده اند .

” صفر – مجموع ” بیان روشنی از معضلۀ قدرت در اقتدار خلقی- پرچمی است . رهبران حزب دموکراتیک خلق همۀ شان پیشتازان ” انقباض قدرت ” به نفع فرد یا جناح خود بوده اند . در معادلۀ جنگ بین جناحهای ذات البینی و افراد ، این فقط کشش رهبران حزبی برای احراز “موقعیت اجرایی ” نبوده است که به تولید افتضاح و تباهی فردی و جمعی منتهی گشته است بل موقعیت ارشد اجرایی بوده که درجه و گسترۀ قدرت بومی را منقبض و  منبسط میساخته است .                                
بازخوانی و نوعیت مفتضحانۀ مرگ تره کی ، امین ، کارمل ، نجیب که نوع ویژه ای از ” صفر – مجموع قدرت ” رانشان میدهند در واقع این نکته را برملا میسازند که اینان بجای رسیدن به پلۀ ” موقعیت اجرایی ”  قدرت به حضیض ” موقعیت ابزاری ” اقتدار که خود نوعی از اختیار و بی اختیاری است ،غلتیده اند .

 وفتی مقولۀ قدرت و روابط قدرت را در حوزۀ جنایات حزبی مطالعه میکنیم ، بدون درنظرداشت فاکتور ” مشروعیت ”  و عامل مقاومت و انتقاد ،  برداشت خواننده از مفاهیم ” اقتدار” و ” قدرت ” بطور نسبی و مقایسوی دگرگون می گردد . چون وقتی ما با یک ” حزب سیاسی ” در پایان قرن بیستم درگیر هستیم ، نمی توانیم  نرخ جنایت را بر مدار ” قدرت سنتی ” و ” اقتدار کلاسیک ” مطالعه نماییم . لابد ساختار حزب ،قدرت حزبی و چشم کورکردن های حزبی را بر مبنای ” تازه ترین ” دستاورد های علمی و فلسفی به پژوهش بگیریم .                                                  
در جناحبندی های تعبیه شده در حزب دموکراتیک خلق که (چون جذب شدن تره کی و کارمل به ایجنتی کی جی بی در دهۀ 50 میلادی صورت میگیرد ) تاریخ آن به آنسوی تأسیس حزب میپرَد ، تا کودتای ثور و ” احراز قدرت ” همواره در قالب مهره های دست آموز و دست بناف به میدان آورده می شوند .

در خنجرزنی های جناحی ، پیروزی یک طرف مساوی است به نابودکردن موقعیت اجرایی طرف های دیگر ، توجه کنیم که روسها بخاطر ادامۀ بالفعل بازی نمیگذارند که رقبای خونخوار به نابودی فزیکی چاکران متوسل گردند و آنگاه که ماموریت مهره ها و جناحها ختم میگردد ، سرنوشت مهره ها و گروه ها یا به نابودی فزیکی ( تره کی و امین … ) یا نشستن به قفس های پلچرخی  محکوم میشوند ( شاه ولی و غوربندی و پنجشیری ….). رسیدن به کرسی و  امتیازات به قیمت اینکه خودش مجمع و  رقبا صفر . تجربه نشان داد که رهبران خلقی و پرچمی از زادروز فاجعۀ ثور تا سقوط ، بطریق ” اجبار و زور ” به ظهور و تخالف رسیده اند .

قتل تره کی به حیث رییس حزب و دولت به فرمان لومړی وزیر  وفادرارش عملی می گردد . چه چیزی دوپارچگی نوع خلقی را که از یک خمیره سرشته شده اند، بر مدار قدرت فراهم میسازد ؟ این  اختلاف ایدیولوژیک و تشکیلاتی نیست که به مرگ رقبا منجر می شود بل به دلیل مقاومت خروشان مردم و حجم جنایات خلقی است که روسها در نخست حاضر به ازدست دادن امین و تره کی و بعد کارمل و سرانجام نجیب میگردد .                                                                             
 شاگرد وفادار به حیث لومړی خاین ، استاد دلبند خودرا در زیر پای مشاورین ذبح میکند و معنای ” قدرت حزبی”  تا سرحد انهدام رقیب ، به شیوۀ نوین تعریف میگردد . ریشه های جنایت و آدم کشی در مطالعات جامعه شناسیک و فلسفی قدرت ، در مجموعه ای بنام حزب دموکراتیک خلق ، نه تنها به عامل  نبود ” مشروعیت ” و دست نشاندگی که بدلیل فقدان اندیشه و اندیشیدن  رهبران ، به دلیل فقدان پرورش دموکراتیک رهبران ، نیز است که با ادعای دموکراسی و سوسیالیسم ، بسوی کشتار خلق و کشتن رقبای حزبی خود شتافته اند .

پسر کشی ، پدرکشی و برادر کشی را شهزادگان محمدزایی و سدوزایی  پی افگندند و اما رفیق کشی را در حوزۀ حزبی کیها و چرا پی افگندند ؟

ملگری رفیق تواریش ها                                                                                       
برادرکشی شهزادگان از منظر و اجبار ملوک الطوایفی برمیخاست و اما رفیق کشی رهبران حزب دموکراتیک خلق از کدامین خاستگاه اجتماعی و اجبار سیاسی و روانی به ساختار میرسد ؟

  جانداد قومندان گارد ریاست جمهوری  :

” نورمحمد تره کی چند روز پس از بازگشت از هاوانا ، که برای شرکت در کنفرانس سران کشور های نامتعهد  رفته بود و من هم همراه او بودم ،مرابه اتاق کار خود خواست و گفت که جانداد ،تو قومندان گارد ریاست جمهوری هستی و مسؤلیت امنیت من به دوش توست ” 

اقبال مدیر استخبارات گارد :

” شام بود ، پس از پایان روز کار میخواستم به خانه بروم . تازه جامه ام را عوض نموده بودم که جانداد قومندان گارد زنگ زد و دستور داد نزد او به دفترش به طبقۀ بالایی بروم . پیش از من روزی ( معاون سیاسی گارد ) نزد جانداد آمده بود . پس از من ودود (آمر مخابرات گارد )که نیز بدستور او احضار گردیده بود ، آمد .پس از آنکه ما گرد آمدیم ، جانداد به ما گفت که نورمحمد تره کی باید نابود گردد و اینکار را باید ما انجام دهیم . من از او خواهش کردم برای ما فیصلۀ تحریری مراجع بالایی را نشان بدهد . در پاسخ جانداد مرا مرد ساده خواند. او گفت مطابق فیصلۀ پلینوم کمیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ،تره کی از حزب و شورای انقلابی اخراج شده است . تصمیم کشتن او نیز قبلاً از طرف رفقا اتخاذ گردیده است و این چیزی نیست که پنهان باشد    .                         
من درآن زمان نمیدانستم که تره کی کجاست و درین باره از روزی پرسیدم . او گفت تره کی در کوتی باغچه است . با روزی سوار موتر شدیم او موتر را در مقابل دروازۀ کوتی باغچه پارک کرد سپس به داخل رفت . من هم بدنبال او رفتم . ودود را دیدم که به سمت راست ایستاده است . روزی از او پرسید :  ” کجاست ؟ ” ودود در پاسخ گفت : “اینجا در اتاق است ”                                
ما بسوی اتاق روان شدیم . در طبقۀ همکف دروازه بسته بود . روزی کلید را از جیبش درآورد، در را باز کرد و از پلکان آغاز به بالا رفتن کردیم .ودود پیشاپیش ما بالا میشد و ما بدنبال بودیم . هنگامی که داخل اتاق شدیم ، تره کی از جا برخاست. روزی به او گفت : ” ما آمده ایم شما را به جای دیگری ببریم ” تره کی گفت :                                                          
” اشیای مرا با خود بگیرید “
روزی به او گفت ” خوب ، شما پایین شوید ، ما اشیای شمارا میگیریم ” آنگاه تره کی بکسک کوچک خودرا باز کرد و گفت درآن 45000 افغانی پول و زیورات همسرش است و باید همه را به بستگانش ، هرگاه آنها زنده باشند ، بدهیم ، روزی گفت : ” خوب شما پایین شوید ما همه چیز را با خود میگیریم . تره کی آغاز به پایین شدن نمود ، ما هم بدنبالش راه افتادیم.  هنگامی که به طبقۀ همکف رسیدیم ، روزی به تره کی گفت که داخل اتاق شود . درین لحظه نمیدانستم که روزی چه دستوری از جانداد قومندان گارد یا یعقوب رییس قوای مسلح گرفته است و چگونه باید تره کی را بکشد . البته رهبری همۀ کارها بدوش روزی بود . هنگامی که همه به اتاق رفتیم ، تره کی ساعت خودرا از دستش درآورد ، آنرا به سوی روزی پیش کرد و گفت آنرا برای امین بدهد . سپس کارت حزبی خودرا از جیب پیراهنش بیرون اورد و آنرا نیز به روزی سپرد . روزی کارت راگرفت و به جیب خود گذاشت . درین لحظه روزی به من گفت که باید دستهای تره کی را ببندم . یکجا با روزی دستهای اورا بستیم . ودود نیز کمی با ما کمک کرد . پس از آن روزی گفت : ” شما اینجا بایستید ، من میروم در را ببندم ” پس از بیرون شدن روزی ، تره کی از ودود خواهش کرد، برایش کمی آب بیاورد . وقتی من گیلاس را برداشتم و بیرون شدم ، روزی رسید و پرسید؟ چه میکنی ؟ در پاسخ گفتم : تره کی آب میخواهد ، گفت : “حالا وقت آب نوشیدن نیست “.

وقتی داخل اتاق شدم ، ودود پرسید : ” چرا آب نیاوردی ؟ ” گفتم : روزی اجازه نداد . درین وقت روزی درآمد و به تره کی گفت روی تخت دراز بخوابد ، هنگامی که تره کی دراز کشید ، سراپای بدنم به لرزه درآمد و نمیتوانستماز جا تکان بخورم ، روزی دهان تره کی رابست و تره کی آغاز به دست و پا زدن نمود ، آنگاه روزی بر سر ودود چیغ زد که او پا های تره کی را محکم بگیرد . ودود پاهای تره کی راگرفت ، اما نتوانست نگهدارد . من کمی به او کمک کردم و روزی آغاز به خفه نمودن او کرد ،بالشت را که بر دهنش گذاشت پس از چند دقیقه تره کی جان سپرد “

 حقیقت انقلاب ثور / 1359

ودود آمر مخابرۀ گارد :

” شب ،جانداد قومندان گارد مرا صدا کرد و گفت : بنا بدستور حزب و شورای انقلابی مامورم نورمحمد تره کی را بکشم . پرسیدم که این کار را چطور باید انجام داد . جانداد پاسخ داد که همه چیز حاضر است . حتی قبر و کفن .او همچنین گفت که در کار قتل ، روزی و اقبال هم شرکت خواهند کرد .جانداد در اتاق کار خود یک بار دیگر ،ماموریت ما را تکرار کرد ، او گفت که تصمیم گرفته شده که تره کی کشته شود . روزی از طرف خود افزود که ما حق نداریم دستور حزب را اجرا نکیم . سوار لندروور سفید شدیم و به طرف کوتی باغچه رفتیم وقتی به آنجا رسیدیم موتر را دم در گذاشتیم ،وارد ساختمان شدیم و به طبقۀ دوم که تره کی آنجا بود رفتیم ، پس از آنکه ما دنبال روزی وارد اتاقی شدیم که تره کی در آن بود ، روزی به او گفت که باید او را به جای دیگری ببریم . تره کی کارت حزبی خودرا به روزی داد و از او خواهش کرد که آنرا به امین بدهد . او همچنان یک بکسک دستی سیاهرنگ را که در  که درآن پول و زیورات بود، به روزی داد و خواهش کرد که آنرا به همسرش ، اگر زنده است ، بدهد. بعد همگی پایین آمدیم . روزی تره کی را به اتاقی برد که قبلاً بطور قطع یکی از خدمه ها درآن زندگی میکرده است . آن وقت به من گفت که برای تره کی یک گیلاس آب بیاورم ، بیرون آمدم  و گیلاسی برای آب پیدا نکردم وقتی برگشتم ، دیدم روزی و اقبال ، دستهای تره کی را بسته و روی تخت خواب انداخته اند . روزی با گذاشتن بالشت روی دهن تره کی اورا خفه میکرد ، اقبال و من پا های تره کی را محکم گرفته بودیم ، تقریباً 15 دقیقه بعد تره کی مرد ، ما جسد او را ساعت 23 و 30 دقیقه در موتری که قبلاً پیش روی در ورودی آماده شده بود ، گذاشتیم و روزی پشت جلو نشست . ما بطرف دروازۀ خروجی کاخ روان شدیم ، بین راه جانداد ما را ایستاد کرد، دستگاه کوچک فرستنده را به روزی داد و دستور داد که با او یعنی جانداد ، رابطه برقرار کند . بعد ما با همان موتر روانۀ قبرستان شدیم و دیدیم که گور تره کی قبلاً آماده شده است ، پس از آنکه تره کی دفن شد ، روزی به وسیلۀ دستگاه فرستنده با قومندان گارد تماس گرفت و گزارش داد که ماموریت تمام شده است . بعد همۀ ما به گارد نزد جانداد ، که در اتاق کارش بود رفتیم . درین لحظه علی شاه پیمان ، رییس پولیس تیلفون کرد و جانداد به او دستور داد که سر قبر تره کی پهره دار پولیس بگمارد ”                                                                             
حقیقت انقلاب ثور / 1359

پایان نردبان

درین نوشتار خوانندۀ مجروح و مخاطب غیر تیرخورده ، شاید با حفظ نگرش خود با من به این دریافت همسو باشند  که عامل اساسی بربادی و سلب استقلال و کشتار مردم  افغانستان و تداوم فاجعه تا امروز، ظهور یک فکر ویرانگر ، نیاندیشیده و غلط بوده که بوسیلۀ سازماندهندگان حزب دموکراتیک خلق در منتهای صغارت عقلی و نیاندیشندگی جاری شده است . رهبران نوکیسه با خلق اندیشه های بگیر و بکش ، با تفکر محو فزیکی دیگران ، صفحۀ جنایات حزبی را به حیث یک سنت آشویتسی در تاریخ بومی ما باز کرده اند .                                                                   
چون بحث من دغدغۀ گفتمان جنایات حزبی است که قبلاً نیز چهار قسمت آن در کاوش های روانی – فلسفی و سیاسی طی جزوه های ویژه انتشار یافته است ، اینک بحث قسماً در حوزۀ تبارشناسی کرونولوژیک جنایت بکاوش و انقیاد زبان درآمد. سلاخی جنایات حزب به حیث یک تفکر و سازمانیافته گی جمعی و کاویدن ذهنیت هرعضو بلند رتبۀ حزب به حیث حلقه های بهم پیوستۀ ایدولوگ ها ، دو رویکرد و پژوهش جداگانه را بر میتاباند .                                              
درین نگرش و نوشتار ، نفس و اندیشۀ جنایات حزبی از اندیشۀ کنفرانس وحدت ( 12 سرطان 1356 ) تا چگونگی تفکر در حاکمیت چارماهۀ خلقی – پرچمی و حاکمیت هجده ماهۀ پیور خلقی و نگرش های هستریک دوازده سالۀ پرچمی به زیر پرسش و نقد رفته است و قسمتهای بعدی  نوشته ،باز هم جنایاتی را خواهد کاوید که  به لحاظ  تیوریک ، اندیشۀ جانیان زنجیرمند حزبی را در لایه های سیاسی – فلسفی ، اخلاقی … بزیر انتقاد و پرسش میبرد .                                           
ما نمی نویسیم که به همه چیز پاسخ داده باشیم ، ما می نویسیم که پرسش های بدردبخور مطرح کرده باشیم . نمی نویسیم که مرده را به لگد بزنیم  ، می نویسیم که مردگان را به حرف آورده باشیم . نمی نویسیم  که شکنجه گر و جلاد را در  زیر تیرباران و رگبار شکنجه ببریم ، می نویسیم که ابطال تیرباران و شکنجه را اعلام کرده باشیم .ما نمی نویسیم که رهبری و صفوف حزب دموکراتیک خلق را در کنار هزاران شهید نام دار و گمنام  این خطه در قفس ها یا پولیگون پلچرخی بنشانیم ، ما می نویسیم که بر تمامی قفس های عالم نه گفته باشیم . نمی نویسیم که با جنایتکاران حزبی تسویۀ حساب بالمثل یعنی برخورد فزیکی نماییم  ، می نویسیم که با جانیان مانند یک انسان عاقل به دیالوگ نشسته باشیم . ما نمی نویسیم که  معنای جنایت سازمانیافته را مفهوم زدایی کنیم ، می نویسیم که درمفاهیم سپید معانی امید بریزیم  . نمی نویسیم که انقیاد و برده صفتی را توجیه و ماستمالی نماییم ، می نویسیم که بشریت را از بردگی و ترفند نجات بخشیده باشیم . نمی نویسیم که به حیث مخالف و قربانی زخمهای التیام نیافتۀ خودرا در زیر نور چکاچاک و دشنام و انتقام آفتاب بدهیم ، می نویسیم که قربیانیان را از دامنه های هفترنگ انتقام بسوی لبخند های گلاب و ابریشم دعوت کرده باشیم .سرانجام ما نمی نویسیم که بروی زخمهای جسمی و روانی حزبیان و قربانیان نمک بپاشیم ، می نویسیم که ترسیم کرده باشیم که راه نجات همۀ ما نوشتن است نوشتن نوشتن.                           
                     
ما می نویسیم چون نسل انتقال هستیم ، می نویسیم که دریافت های خودرا با آیندگان تقسیم کرده باشیم .مینویسیم تا تاریخ دوباره و چندباره فراموش نشود ، تکرار نگردد ، ما می نویسیم تا مقولۀ جنایات حزبی مفهوم زدایی نشود ، ما میکاویم تا حقیقت مستمالی نگردد ، ما  میخروشیم تا آبگینه های پنهان و ساکت به خروش درآیند ، ما میخندیم تا شکوفۀ لبخند را بروی لبهای کودکان جنگزده برویانیم ، ما می نویسیم که در حوزۀ نظریه های اجتماعی (و بطور کل در قلمرو دانایی ) جنایات حزبی را به حیث یک گفتمانِ مشخص و تولیدی صورتبندی کنیم ، ما می نویسیم که هم خود و هم صفوف جریانات حزبی را به سوی نقد ِگذشته و حال، خودآگاهی و جداشدن از مسیر ازخودبیگانگی ، صغارت و اندیشیدن ، دعوت نموده باشیم .                                                                  
ما در بارۀ جنایات سازمانیافته مینویسم تا سردمداران احزاب و دولت های آینده ، با قاپیدن قدرت ،جنایت نکنند ، ما جنایات را آسیب شناسی میکنیم تا حاکمان و ایدولوگ ها ی حزبی بیاموزند و بخود بیایند که دولت ها و قدرت ها می آیند و میروند ولی خاطرات مردم و حافظۀ تاریخ پابرجا میمانند .                              
ما مینویسیم تا به حیث یک انسان سالم و یک روشنفکر مؤلد، بطلان هر متنی ، هر مکتوبی ، هر استعلامی ، هردوسیه ای ، هر فرمانی ، هر بیانیه یی ، هر اعلامیه یی و هر توافق نامه ای … هر اندیشه ای که به جنایت و خیانت منتهی میگردد ،را ، اعلام کرده باشیم .                                
                                                             
” نسل های بعدی کاملا حق دارند که چنین توافق نامه هایی را نامعتبر و جنایت کارانه بشناسند و آنها را باطل اعلام کنند ” ( کانت ، روشنگری چیست ؟ 1784)

هاگ / هالند
جولای 2009
محمدشاه فرهود

چرا انفجار اتنکی حزب ؟

ادامه دارد