اشــعار

افسانه ی اندوه

نگاهی به سیاه روز هفت ثور وپیامدهای آن درسی سال گذشته  

وقتی کرگسان
با بال افسون د یو سرخ
و نقاب عاریتی عقابها
بر فراز مرغزاران پر کشیدند
د یو سرخ رویای فتح لانه ی عقابها را
در چکاد هندوکش  و بابا  مید ید .
کرگسان با دم دود آگین و آتشبار د یو سرخ
مرغزار و باغستان را به آتش کشیدند
شکوفه هارا پر پر کردند . . .
و ارغوان ها را لگد کوب
قناری ها را به سیخ کشیدند
بلبل وچکاوک را دهن دریدند . . .
و سینه ی کبک دری را شکافتند . . . ،
      *     *    *    *
و آنگاه مرغ  توفان
سرود مرگ کرگسان را زمزمه کرد
و توفان آغازیدن گرفت
ومسیحا گونه  همه  جا د مید
نه  تنها  پرندگان
بل که
باغ و جنگل وصخره ها جان گرفتند
تا به مصاف د یو سرخ بروند.
دشت وصحرا
 کوه وبرزن
نبردگاه لاله ها و شقایق ها با د یو سرخ گردید
د یو سرخ در دامی که به عقابها گذاشته بود
گیر افتاد .
   *    *    *     *
شیطان  را
که باری در تجاوز به دلتا ها
وبرنج زار ها
به مرداب افتاده بود
وبه گمانش ،
د یو سرخ نیز بر او لگدی کوفته  بود
وسوسه ی انتقام گرفت .
شیطان جغد را به میدان کشید
و چنگال ومنقارش را
تیز تر و زهر آگین ساخت
و او را سبزینه  پوش کرد
تا همرنگ چمن زار شود
جغد که خود را در مرغزار یافت
با سپر کردن شقا یق ها
و پر پر کردن هزارانش
چنگی بر کرگس می انداخت
و خواستار طعمه  می شد .
  *    *    *    *
و آنگاه  که نهیب مرغ طوفان
نه تنها در مکان ، در همه جا
که در بینهایت زمان  پیچید
خواب سنگین د یو سرخ را سترد .
و کرگسان خود ستیز و در آویز شدند .
جغد زاده ی شیطان  نیز
چنگ و منقارش
به سنگ  خورد .
گرداب رسوائی د یو و شیطان دهن گشود
تا این فشرده های خباثت را فرو بلعد .
چکیده های  خباثت به  هم  پیوستند
و پرده ی دیگر بالا رفت
و شیطان  زاده گان  سبزینه پوش
بازیگر دیگر تراَژیدی  تاریخ  گشتند .
شیطان  زاده گان
شاخه ها را هم شکستند
و رقابت حول انگیز
تبر زدن بر ریشه ی تناور درخت را
در پیش گرفتند .
پیکر تنومند درخت را سوراخ ، سوراخ کردند .
شیطان که د یو سرخ را زخم خورده  دید
و تبر بدستان  پرورده ی  خویش را نابکار
خفاش کور و شب پرست را از نهانگاه بدر آورد
و آنرا برای میکدن خون پرندگان نیمه جان و محصور
بیرون اندخت .
و با افسون شیطانی اش
روز سیاه را شب تار ساخت
تا خفاش فرصت پرواز بهتر یابد .
تاریکی شب نهانگاه ، و ویرانکده جولانگاه انواع شب پرستان شد .
همه جا بوی خون و مرگ می آمد
شب پرستان خون مکیدند ومکیدند
تا خونباره  شدند
و شیطان آنرا به  نظاره  نشست
خفاشی کور بر شاهرگ شیطان چسپید
و آنرا گزید
شیطان به خشم آمد
و با دم  زهر آگین و آتشینش
ویرانکده را به آتش کشید
خفاش از پرواز افتاد و به  بیغوله ی مجاور خزید .
اینبار شیطان دست در دست شیطان زادگان نیمه جان
باغ را زیر و رو کردند
وبر افسانه ی اندوه ، فصلی دگر فزودند
واین فصل نیز اندوه گین است و. . .

   *    *     *      *

 تا آنگاه  که
خورشید خاوران طلعی خویش سر کند
وشیطان نیز
 با جغد و شب پره ها
                                                          زیر رگبار نیزه ی نورش
به جایگاه شان
به  بیغوله های تاریک  تاریخ  پرتاب شوند
وافسانه ی درد انگیز اندوه  پایان  یابد
و بهار مژده دهی هستی
مژده ی هستی به ارمغان آرد .
 

 

   از : ش . آهنگر