مـقالات

مجید شهید برمیگردد

 بمناسبت بیست وهشتمین سالگردشهادت پرافتخارقهرمان ملی مجید کلکانی

 مجید شهید برمیگردد

 از آنروز سرد اواخر زمستان که مجید برای وعدۀ سازمانی همراه با یکی از همرزمانش از خانه خارج میشد ، بیش از 28 سال میگذرد . همۀ ما را دلهرۀ همیشگی آزار میداد. آیا برخواهد گشت ؟
میدانستیم که در روشنی روز بیرون رفتن او از خانه بیخطر نخواهد بود. سالهای سال زندگی مخفی ما را در چنان وضع ویژه ای قرار داده بود که دلهره های ما هم هر وقت روز و شب و در هر فصل سال شکل و درد ویژه ای داشت. هر بار که مجید بعد از سفری دوباره به خانه برمیگشت این دلهره جایش را به خوشی ویژه ای میداد. مانند اینکه هرباری که از سفرهای کوتاه و یا طولانی بر میگشت برای ما دوباره زنده میشد و با آمدن او خانه روشنی و وزن دیگری میگرفت. وجود او میتوانست فضای غیر قابل تصور و حجم مقیاس ناپذیری را در بر بگیرد. روح او در خانه و در در و دیوار و بخصوص  در روان تک تک از اعضای خانواده جای میگرفت و پخش میشد. همه چیز گوئی با وجود او حرکت و جنبش مخصوص داشت. زیاد حرف نمیزد ولی وقتی در مقابلش مینشتیم مثل این بود که هوا پر میشد از گفتنی ها.
زمانی زیاد صحبت میکرد که رفقایش بدیدنش می آمدند، آنوقت گاهی با چنان حرارت و هیجانی صحبت مینمود که همه چیز و همه کس را تحت شعاع قرار میداد. از آنجائی که بیشتر اوقات تنهائی را به مطالعه و تفکر میپرداخت وقتی که با چنان شور و قاطعیت صحبت مینمود میدانستم که این انرژی و فکری است که در لحظات بی پایان خواندن و اندیشیدن در وجود و در تارهای حنجره اش ذخیره شده است. در آنزمان گرچه نمیدانستم از چه چیزی با آنهمه احساس و اعتماد صحبت میکند ولی یک چیز مثل آفتاب برایم واضح بود و آن اینکه هر کلمه ای که از دهانش خارج میشود بدون قید و شرط قابل قبول و واقعیت است. چون میدانستم که او هیچوقت چیزی غیر از واقعیت را بزبان نمیآورد و قلب او چیزی غیر از صداقت را نمیتواند متبلور کند.
بخاطر همین صداقتی که داشت باور کردیم که بر میگردد. وقتی 28 سال قبل به دختر دو ساله اش که پا برهنه روی زمین یخبندان حویلی بدنبالش براه افتاده بود گفت : “برو بچیم داخل، من برمیگردم.”
سالهای متوالی حتی بعد از شهادتش هم هر گاهی در حویلی به صدا در میآمد همه بی محابا آرزومندانه چشم به در میدوختیم و آرزو میکردیم اندام بلند و گردن افراشته و پر ابهت او را در چارچوب در ببینیم. این آرزوها هزاران بار در دل ما غنچه زد، شگفت و در لحظۀ بعد پرپر شد. ولی از آنزمان تا حال مجید شهید هزاران بار برگشته است .
هر باری که درهر گوشۀ دنیا از غرب زمین تا دور افتاده ترین گوشۀ میهن تصویر او را با چشمان مغرور و نگاه دور اندیش بروی دیوارخانه ها میبینم او بر میگردد.
هر باری  مادری که فرزندش را مجید نام گذاشته، میشنوم او بر میگردد.
هر باری که پیرمردان شمالی و زنان قریه با آوردن نام او اشک در چشمان غمدیدۀ شان جمع میشود، مجید شهید برمیگردد.
وقتی در میان تاکستانهای باغ شمالی قدم بر میداشتم صدای خش خش پای او را میشنیدم که شبهنگام بعد از فرسنگها راه پیمائی طولانی در میان تاکستانها، انگور تازه را میچید و با لذت به دهان میبرد، و درین زمان است که او برمیگردد و زمین تاکستانها سنگنیی قدمهایش را احساس میکنند.
وقتی در میان خشت های دیوار گژدمی را بینینم و بیاد می آورم که او آنقدر به هر زنده جانی رحم داشت که حتی گژدم را هم نمیکشت بلکه آنرا از دیوار حویلی به بیرون می انداخت. در همان لحظه ایکه دلم میخواهد گژدم زهرآگین را نابود کنم و دستم میلرزد، در همان لحظه مجید شهید برمیگردد و لبخند ملیحی چهره اش را باز میکند .
   هرباری که میشنوم :
                   بوی جوی مولین آید همی
                   یاد یار مهربان آید همی
                  رود آموبا درشتی های وی
                  زیر پایم پرنیان آید همی
وصدایش را که برایم توضیح میداد که اگر آن ریگ ها را، ریگهای آموی وطنم را آنقدر دوست بدارم حتی میتوانم درشتی های آن را چون پرنیان زیرپایم احساس کنم. وقتی هر فرد آزادیخواه و وطنپرست این سرزمین از جانبازی و وطنپرستی او قصه ها میسرایند، او بر میگردد و نمیگذارد چراغ همیشه فروزان آزادیخواهی قلبش در سینه ها خاموش گردد.
وقتی شاعران و نویسندگان در مورد مردانگی، شجاعت، آزادگی، تسلیم ناپذیری و استواری او سالهای سال مینویسند و خواهند نوشت، او برمیگردد.
 وقتی قلب آزادیخواهی در هرگوشۀ دنیا چه داخل و یا خارج مرزهای کشور با گرفتن نام مجید شهید و سامای او به طپش می افتد، او بر میگردد.
وقتی هنرمندان جوانی که هیچگاه او را ندیده اند ولی از پدران شان از مجید شهید و قهرمانی های او شنیده اند قلم برداشته و هر کدام بدانسان که او را در مقابل چشمان قلب خویش می بینند ، بروی صفحۀ کاغذ تصویر میزنند، در هر خط روی کاغذ مجید شهید بر میگردد. و از میان تصویرهای آنها با نگاه خود پیام میدهد که من هستم و در میان شما هستم و برای همیشه خواهم بود.
وقتی بذر آزادیخواهی، بیگانه زدائی، تسلیم ناپذیری و عدالت خواهی در هر نسل زخم خوردۀ افغان جوانه میزند و امتداد می یابد مجید شهید برمیگردد.    
وقتی حتی دشمنانش و شکنجه گرانش با سرافگندگی سالهای بعد به بیگناهی، استواری و استقامت او اعتراف میکنند و خود را سالهای بعد هم در مقابل او کوچک و ذلیل احساس میکنند، مجید شهید برمیگردد و نمیگذارد وجدان سرافکنده و لکه دار آنها آرام بگیرد.
وقتی دشمنان کین توز او که در آوان جوانی نتوانسته بودند آن کوه استوار را در زندانها و طی سالهای متمادی و پرمشقت مخفی به پا در بیاورند، زبانهای آلوده و قلم های ننگین خود را بباد تهمت های بی پایه و مسخره به حرکت در میآورند، مجید شهید برمیگردد  و فقط صبورانه لبخند میزند. مثل زمانی که خانوادۀ سلطنتی بالاترین مقام دولتی را برایش پیشنهاد کردند تا از مبارزه و مخالفت با رژیم سلطنتی دست بگیرد ، و او فقط با لبخند مغرورانه رد کرد .
مجید شهید بر میگردد وقتی انسانهای صادق و واقع بین از هر طیف و جمع سیاسی آزادۀ کشور با صراحت و استواری به دفاع از نام پرشکوه و شخصیت شفاف و لکه ناپذیر او بر می آیند .
مجید شهید برمیگردد وقتی بعد از سه دهه آزادگان و آزداه پرستان از آرمانهای والای انسانی او و سامای او و صدها شهید همرزم او با سربلندی یاد میکنند و وقتی دشمنان او هنوز پشتشان از تصور ابهت آنها میلرزد.
مجید شهید برمیگردد، هر لحظه ای که میخندیم و یا میگریم، هر لحظه ای که موفقیتی را به پیشواز میرویم و یا شکستی میخواهد ما را خم کند، هر زمانی که نوزادی در خانوداه اش چشم به جهان میگشاید، مجید شهید در طپش قلب و جریان خون در شریان های آن بر میگردد.
اصلا او همیشه حاضر است، او هیچگاه نرفته و نخواهد رفت. همین است که چراغ آرزو را در دل هر هموطن و رهرو راهش زنده نگه میدارد و همین است که دشمنان او چون عقرب های سیاه دل با کینه توزی و دشمنی میخواهند بدو زهر بپاشند ولی این زهر فقط میتواند مرگ خودشانرا سریع کند.
 
           مجید شهید نامت گرامی باد .
 

 ملال رهبر  18  جوزای سال 1387 

اقتباس از: سایت گفتمان