مـقالات

حقا که مادر سرچشمه ی آفرینش است

حقا که مادر سرچشمه ی آفرینش است

من بخاطر یاد و بود از روز مادر و قدردانی از مادران قهرمان ومبارزی که علاوه بر انجام شایستۀ امر تربیت فرزندان خود، دوشا دوش آنان گام های استواری برای آزادی و عدالت اجتماعی نیز برداشته اند خواستم تا گوشه ای از خاطرات خود را از ایامی که هنوز نعمت بزرگ مادر را داشتم بنویسم.

من با درد کمبود پدر از آوان کودکی آشنا بودم، یعنی قبل از آنکه بی پدر و بی مادر سازی های گستردۀ کودکان معصوم جامعۀ ما توسط باند های “خلق و پرچم” آغاز یابد. ولی تحمل بنود مادر چه که حتی دوری از مادر برایم طاقت فرسا تر از شکنجه های جلادان وحشی دستگاه جهنمی (اگساـ کام ـ خاد) بود. با آنهم درطول شبه زندگی ای در زیر حاکمیت شوم عمال روس درکشور خود مصایب شکنجه، زندان و بدتر از آن دوری از مادر وطن وبالاخره مرگ مادر همه را تجربه کردم.حالا که این تلخکامی را درد آوارگی تشدید میکندمن برای تسکین آن فقط مرورنامه های ارسالی به مادرم را دارم.

 

آخرین نامه به مادرم

 

مادر خوب من سلام!

مادر، همین لحظه ای که من این نامه را مینویسم و از خودت یاد میکنم احساس آرامش و افتخار برایم دست میدهد و به خود میبالم که همچو مادری دارم. یاد خودت باعث قوت قلبم می شود و صاحب حوصله و انرژی می شوم تا در کارهای روزمرۀ خود مؤفق و سرحال باشم.

مادر، تو تنها برای خانوادۀ ما افتخار نبودی بلکه یادم هست که یکبار نمونه ای از مادران برگزیده و شایستۀ سال انتخاب شده و این افتخار بزرگ را کمائی نموده بودی. این نامه را به یاد تو آغاز میکنم؛ به یاد تو مادر که همیشه با من یار وهم سفر بودی، به یاد خاطرات گرم وضمیر پاک و بی آلایشت، به یاد دل واپسی های بی شائبه ات، به یاد روزهای سخت و دشواری که گذشتاندی ، به یاد روز های که ما سه برادر و یک خواهر را از آوان کودکی  در شرایط سخت و دشواری به تنهایی و بگونۀ سالم تربیه نموده و درسهای صداقت، انسان دوستی، تحصیل، کار، زندگی آبرومندانه، آزادگی و وطن دوستی می آموزاندی و به یاد روز ها و شب های که با ترس و پریشانی می گذشتاندی و هر لحظه به دام افتادن و مرگم را توسط قاتلان مزدور روس پیش خود مجسم میکردی. تو به ما هم مهر مادری و هم محبت پدری را چنان اعطأ کردی که ما درد کمبود پدر را هیچگاهی احساس نمی کردیم.

تو بر سفرۀ فقیرانۀ ما همه ساله از دسترنج خود رسوم و فرهنگ با عظمت نوروز آریایی را برگزار میکردی اما بی تو نتنها بهار ما بلکه هیچ فصل زندگی ما زیبایی همان روزگار را ندارد؛ بی تو جشن نوروز و آغاز بهار و حتی زندگی ام شادی با تو بودن را ندارد. فقط لحظه ای که با تو بودم بهار، زندگی و همه چیز؛ لذت آزادی و پیروزی را برایم داشت.

  مادر، تو برایم نه تنها یک مادر بلکه رفیق همرزم و تکیه گاه مطمئنی بودی و من به تو میبالم که به پول و دارایی های کاذب علاقمندی نداشتی، خوشی خود را در خوشی دیگران میدیدی  و رنگ و نژاد برایت فرقی نداشت. چنانچه در روز های اسارت من به زندان چاکران روس، با آنکه خود نیز همانند ده ها هزار مادر ستم آشنای دیگر، از فشار توحش باند های خون آشام (خلق وپرچم) شب و روز را با اضطراب وترس سپری میکردی اما با رفقایم همچو فرزندانت رفتار می نمودی و کلبه ما مخفیگاه روز های دشوار آنان بود. بار ها اتفاق می افتاد که من در خانه نمی بودم و خودت از ایشان با قدردانی پذیرایی میکردی و با آنها همراز و نیاز بودی که متأسفانه تعداد زیادی از ایشان با دستهای کثیف جلادان شرف باختۀ خلقی و پرچمی اعدام شدند، عده ای در جریان نبرد قهرمانانۀ رویاروی جان خود را به خاطر آزادی مردم و وطن از دست دادند و معدود کسانی که از آن روزگار باقیمانده اند همانند من بروح ات درود می فرستند.

مادر من که مدت بیست روز را در زندان صدارت با رنج تنهایی تو سپری کردم، که آیا تک و تنها با چه مشکلی زندگی را سپری خواهی کرد، اما زمانی که از صدارت خلاص شدم باز هم با من رفیق بودی و حاضر شدی همه نامه های را که از زندانیان صدارت با جاسازی در کف بوتم با خود آورده بودم، چون من بازهم تحت تعقیب بودم همه نامه ها را تو با قبول زحمت و خطر آن به فامیل های زندانیان رسانیدی و از زنده بودن آنان به خانواده های شان اطمینان دادی که در آن وضاع و احوال حاکم در جامعه کاری در خور ستایشی بود. زیرا تو در آئینۀ شخصیت من آنانرا میدیدی و این به تو ثابت بود که من فقط درس خوانده و به مدد آن افتخار معلمی و استادی را بدست آورده بودم؛ نیتی به جز خدمت به مردم تحت ستم  خویش نداشته ام، نه من و نه آن ساکنین جهنم صدارت هیچکدام جرمی به جز مبارزه علیه اشغالگران و عمال خود فروختۀ خلقی و پرچمی شان نداشتیم.

اما زمانی که باز برای بار دوم به زندان فرستاده شدم و پارچۀ ابلاغ بیست سال قید را به من دادند، با آنکه مطمئن بودی که در حق من جفا شده و مرا به جرم وطنپرستی مجازات کرده اند ولی با آنهم برابر یک مرگ فرزند، پریشانی و زجر کشیدی و هربار که به باستیل پلچرخی با خانم و اولاد هایم برای عیادت می آمدید رنج اهانت و دشنام های جانوران دون صفت زندانبان بر آن همه رنج های زندگی ات اضافه میگردید، ولی این توحش آنان اعتقاد و ایمان مرا در درستی راه و عادلانه بودن امری تقویت میکرد که بخاطر آن زندانی شده بودم.

مادر، من هرگز فراموش نمیکنم که با رسیدن خبرحکم اعدامم برایت تو باچه مظلومیتی گفتی که من همه کوری وکبوتی خویش را به عنوان تحفه به مستنطق سارنوالی اختصاصی انقلابی به اسم نسیم پسر حاجی عبدالله کلچه پز که تو هم می شناختی پرداختم و خواهان رهایی تو شدم اما از وی هیچ ترحمی ندیدم؛ و آن فریبکارحرفه یی همانند دیگر همکاران جنایت پیشۀ اش به تو دروغ گفته بود که پسرت را از اعدام خلاص نمودم.

حالا برای آرامش خاطرت سوگند یاد میکنم که ترا، وطن و مردم خود را تا پای جان دوست میدارم و فراموش نکرده ام. مادر بیاد دارم که گفتی دیگر حوصلۀ زندان و مرگ ات را پیش چشمم ندارم، برو خود را بیرون بکش. تو که می گفتی پسرم همه خادیست ها در دولت اسلامی نیز قدرت داشتند، قاسم فهیم، مزدک و یارمحمد، جنرال بابه جان، شفیع دیوانه، جنرال خداداد هزاره و هزارها جاسوس، اجنت و همکاران آن ها، نبی عظیمی، آصف دلاور، علومی، عبدالرشید دوستم و خلاصه همه قاتلینی که تا دیروز سر تا سر شهر و دیار ما را به توپ می بستند، کماکان به همان کار خود ادامه داده و می گویند آنان از برادران مجاهد بوده اند. شاید هم بوده باشند، کی میداند؟! من بسیاری آنانرا از بس که بخاطر نجات تو از دست این جلادان بیرحم به ادارات شان مراجعه می کردم می شناختم. حتی همان پیلوت ها، تانکیست ها، جنرال ها و خادیست ها “طالب” نیز هستند؛ آنها (ملا) خداداد هزاره، (ملا) نورمحمد ریاست پنج، (ملا) غوث، ملا . . .  یا شاید در سلسلۀ مراتب نظامی بعد از جنرالی آدم حتی بدون خواندن کلمۀ شهادت آخوند زاده، آخوند و(ملا) می شود. بهر صورت گویا نوکران روس سوگند خورده اند که بخاطر انتقام چند سرباز کشته شدۀ روس و جواسیس آنها ملت ما را با هر اسم و رسمی که شده نابود سازند.

  مادر، من که در درستی منطق ات تردیدی نداشتم، مجبور شدم راه سفر در پیش بگیرم و تو در حالیکه به سفرم اصرار میکردی و به ظاهر لبخند میزدی اما میدانستم که درباطن خون میگریستی و ترس از آن داشتی که عمرت کفاف نکند که دوباره مراجعتم را به چشم ببینی.

 و بالاخره همین طور هم شد؛ این نامۀ آخر ام بود که با شنیدن خبر مرگ مادرم، آخرین نامه ام برای این ملجأ امیدم شد.

   درود به روان پاکت مادر! که درد هجران و داغ مرگت تا واپسین نفس و آخرین لحظاتی از عمرم با من یار و همسفر خواهد بود و فراموشم نخواهد گردید.

مادر، تو که دیدی سیاه دلان پیام آور قرون وسطا زادگاهم را به تلی از خاک تبدیل کردند و شهرمان را لانۀ بوم ساختند، هست و بود مردم را بغارت بردند و خون بهای مقطع خونباری از تاریخ ملت ما را برای خود به سرمایه های افسانوی  تبدیل کرده و بر روی گورستان آزادیخواهان هیروئین آباد های مجلل ساخته و در آنها از باداران دموکرات خارجی خود با تفنگ های روسی و امریکایی پاسداری می کنند. حالا که خودت از جهان رحلت نموده ای و من خود را تنها و دلتنگ  احساس میکنم و به یاد آن منطق و محبت های اشک اندود ات که جاودانه به همراه ام خواهد ماند، به انتظار آن  روزی زندگی میکنم که بتوانم گره همه این رنج و عذاب زندگی را به سیل اشک تبدیل کرده و در پای مزارت بریزم.

مادر خوب من! از پدرم چیزی بخاطر ندارم ولی خودت از همه برای ما والاتر و مهربان تر بودی، تو برایم پدر و مادر بودی، لحظه ای فراموشم نمی شوی. گاه گاهی در عالم تنهایی با خود فکر میکنم که اگر در زمان تو، یعنی نیم قرن قبل از امروز قوانین وحشتناک قرون وسطایی مانند (قانون احوال شخصیه اهل تشیع) که امریکایی ها حمایه از طراحان و مجریان آنرا رسالت دموکراتیک خود میدانند، در جامعۀ ما تطبیق و اجرأ می شد و ترا در چهار دیوار خانه ات زندانی میکردند، من و خواهر و برادرانم میتوانستیم معلم، انجینر، نرس و استاد شویم، یا آیا ممکن بود که تا امروز زنده بمانیم؟ گاهی هم میگویم ایکاش میبود تا تو این همه رنج ما و ما رنج جاودانۀ مرگ ترا نمی دیدیم. من که در مسافرت تحمیلی به آرزوی دیدنت شب و روز را سپری میکردم، اکنون از بخت بد از دیدارت که محروم شده ام، به جز از زیارت آرامگاه ات چیزی مرا آرامش نمی بخشد. حال من به انتظار روزی لحظه شماری می کنم که بر آرامگاه ات گرد پای جنایتکاران اشغالگر نه نشیند و خاک مزارت با نفس هایم چنان بیامیزد که از آن احساس تغذیه از شیر پاکت را بنمایم.

 مادر، من که از ستایش شایستۀ مقام و منزلت والای خودت و هزاران مادر قهرمان، داغ دیده و آزادی خواه دیگر عاجز هستم، به پیشگاه تان سر تعظیم فرود می آورم و میگویم مرگ بر آنانیکه بر مادران مظلوم و ناتوان ما با اعمال خشونت های ضد بشری و مرد سالاری قرون وسطایی دینی می خواهند آنان را به بردگی جنسی وادارند و مرگ بر آنانی که بر شرایط دشوار و طاقت فرسای جاری؛ بیکاری، بیماری، بی سرپناهی، فقر و گرسنگی مادران مان میخندند وحتی از این وضع اسفناک شبه زندگی آنان سؤ استفاده های غیر انسانی میکنند.

روح پاک همه مادران آزاده و قهرمان شاد باد!

 

محمد هاشم “نورزاده”