صفحه ویژه مجید

مجید در ساختار اُسطوره

 

مجید در ساختار اُسطوره

اُسطوره همزاد شورآمیز انسان است ، اسطوره تکمیلۀ مرز اصیل میان واقعیت و رویا های ممکن و واقعی است ، برهم خوردن و آشفتگی سوژه ها و ابژه ها ست که به نفع خیالات ِ آدمی شکل میگیرد . اسطوره نوعی گذار از سکوت و یآس بسوی زمزمه و آرامش و تمایز است . اسطوره منظومه ای از روایات زنده ، گریزان و درخشانی است که در قلمرو گفتار اتفاق می افتد . مگر اسطوره ” تجلی اندیشۀ ابتدایی است ”  ؟                                                            
اسطوره کوچ بستن از تاریخ بسوی طبیعت و  آغاز سفر از طبیعت به صوب تاریخ است ، که به شیوۀ قدسی و ملموس و جادویی انجام می پذیرد . اسطوره سپیده دم  رویا ها و تفکرات انسان است که گزینش و آفرینش ، تمیز و نقد بدوی را بطور جمعی هنری میسازد . اسطوره گذار از خودِ چندپارچه به بیرون از خود فرهنگی است.اسطوره یکی از نظامهای ارتباطی بشر است ، بشر یعنی شبکه ای از اسطوره ها که از  میوۀ پیشا ممنوعه  آغاز میگردد و با عبور از قصه های هزار و یک شبی تا اسطورۀ مدرن و پست مدرن ادامه میابد . اسطوره از اولین لبخند صمیمی و رازآلود آدمیزاد شروع می شود و اما تا آخرین چشم اشک آلود بشر ادامه خواهد یافت ؟                                                         
” اسطوره یک گفتار است  ” گفتاری که ارتباط آرمانی و روانی یک قوم را پدیدارمیسازد . عبارۀ “اسطوره های جاودان” یک بازی زبانی است که در حوزۀ متن روی میدهد ، مفهوم جاودانگی بیان برشی است که بر بستر زمان اتفاق می افتد ، تأثیر میگذارد ، می ایستد ، حرکت میدهد و میگذرد . اسطوره ها حرفی است که تاریخ میزند ، اسطوره ها چیزی خنثی و فاقد موضع نیستند، اسطوره ها دارای کارکرد مردمی و یا درباری و بورژوایی میباشند . اسطوره های ملی ، تفکر و روحیات همگانی را شکل می بخشند و اسطوره هایی که از قریحۀ سلاطین و دربار بروی خلق الله میریزند( شلیک می شوند )، در واقع با سرقت معنا به ظهور میرسند و اسطوره که نوعی از دگرگونه کردن معناست ، در اسطوره های درباری به سرقت معنا تحول میابد .                                       
طبقات فاسد و حاکمه با استفاده از امکانات سرکاری ، میکوشند تا از طریق فعال کردن سُرنای تبلیغات ، پهلوان پنبه های خود را در لقای قهرمانان به میدان بیاورند (مسخره بسازند ) ، در مزارع خون ،مترسک اسطوره ها را به اهتزاز درآورند ، معنای اسطوره را به سرقت ببرند تا اینکه بدیلی دربرابر اسطوره های مبارز و مردمی ایجاد کرده باشند . به اسطوره نما های عقیم صورت دروغین می بخشند و مانند قاچاق خشخاش به قاچاق وجدان و معنا دست میزنند . با آنکه بر جاده های میخی راه میرویم مگر می توان اسطوره های محبوب و حرکت دهنده را در گذرگاه خاطره ها فراموش کرد؟                                               
اسطوره دستگاه ِ متناقضی از مفاهیم است که در مخیلۀ شفاهی و  نوشتار استقرار می یابد . حماسۀ گیل گمش در واقع گذار از  توهم و تشتت (شفاهی) بسوی نظم مفهومی و دستگاهی است ( نوشتار) و همانگونه که کشمکش و تناقض بین خدایان المپ و قهرمانان جنگ تروا، در درون یک متن ، هومری میگردد به همانگونه تناقض بین سیمرغ و رستم نیز ، بر فراز کوه ِ قدسانی البرز ، طوسی می شود .                                                                             
میتوس در هر زمانی به وسیلۀ هر قومی اتفاق می افتد . در دنیای پیشا لوگوس به شگردِ شگفت و هومری و در دنیای مدرن در هیکل یک نماد به حیث یک گفتمان بینارشته ای مدرنیته روی میدهد که دلالتی بر سرمایه زدگی چیزهاست ، وقوع اسطوره های مدرن چنان غافلگیر کننده است که ” انسان مدرن نه می تواند از اسطوره خلاص شود و نه می تواند آن را در شکل ظاهری اش بپذیرد     ( ریکور)  “.                                                                                        
در دنیای معاصر ، اسطوره تسلط خودرا تا روزمره گی انسانها ادامه میدهد . در فرهنگ ما اسطورۀ مجید شکل میگیرد . مجید در زنجیرۀ اسطوره های درخشان میهنی و جهانی ، رویدادی است که در فضای معاصر رُخ می دهد ، نوعی از اسطورۀ نوین است که ساختار ګرفتن و ساختار شکستن را در ظهور شگفت انگیز خود اصیلانه تلفیق میکند .

 مجید از درون سمفونی صدا ها و گامها و راز ها به صدا می آید . 

مجید یک وقوع است و تأویل من از این رویدادگی افسانوی – تاریخی  ، نه کشف عادت وار معنی است و نه تفسیر معیارمند ساختار ، و نه توضیحی بر پاسخ ها ، بل کنار هم ننشاندن تفاوت ها در دینامیزم معنی و تعویق معنی  و دگرگونه دیدن اسطوره در فرایند تولید شدگی و بازتولید شدن و سرانجام تأویلی بر تکثیر پرسش ها ی متراکم و متفاوت .

اسطوره در وجود مجید شکل می گیرد ، مانند هر اسطورۀ حماسی، آشنا نمایی میکند و مانند هر میتوسی دیالکتیک وار آشنازدایی می شود. به نحو ویژه ای ساختار میگیرد و به طریق آشفته و پویا ،ساختار می شکند، درین اسطوره، استبداد سلطنتی و جمهوریتی به شگرد مرجع پندارانه و مستبد،ازخود مفهوم زدایی میکنند و توده که اسطوره به طرز معنابخشی در سینه ها و حنجره های شان جاودانگی دارد، درخود مفهوم افزایی میکنند. تضاد و کشمکش بین توده و دربار ، بین اقیانوس و خندق ، بین فریاد و خاموشی ، بین دهقان و ارباب ، بین تاریکی و سپیده دم ، بین قمچین و مقاومت ، بین کارطوس و نیلوفر ، بین بدبختی و خوشبختی، بین مبارزه و درجازدگی است که به اسطورۀ مجید منتهی میگردد. 

ما در ین گفتمان ( بحث اُسطوره ) در اُفق فرهنگی خود ، مانند صد ها بحث و مقولۀ دیگر ، به لحاظ واژه شناسی دچار جذب کردن ، تلفیق و بازتولید معانی معرفت شناسانه هستیم .                                                                   
واژۀ افسانه در فرهنگ کتبی و شفاهی این خطه آن فضایی را نشان میدهد که فرهنگ های دگر نیز درآن نفس کشیده اند ، ظهور افسانه در بستر بدوی و امروزین ، به پرسش های بنیادین و هستی شناسانۀ بشر مانند خلقت ،عدم ، عشق ، مرگ ، ذوات متافزیک ، جنگ ، اعجاز ، قهرمانی ، … پاسخ ارایه میکند و اما این پاسخ نه صرفن بوسیلۀ مداخلۀ من ِ آگاه بل بیشترینه بوسیلۀ “من ِ نمادین ، من ِمخیل و رویایی ( لاکان ) ” در بافت مقدس گونه با ساختار متناقض به ساختار میرسد و از ساختار معمولی و روزمره و منطقی میگریزد .               
مقولۀ اُسطوره به لحاظ ریشه شناسی ، معرب واژۀ ایستوریا که همان داستان یونانی است ، در فرهنگ ما اخیراً بجای اصطلاح افسانه استعمال میگردد ، تولید پیشافلسفی اسطوره و افسانه ، از ظهور گیلگمش و اُدیپ و آشیل تا رستم و سیاوش و اسفندیار ، از عروج پرومیته و سیمرغ  و میترا تا آفرودیته و هلن و تهمینه … به هم نشینی واقعیت و ضد واقعیت را نمادین میسازند .           
یکی از ویژگی های اسطوره های پرقوت و ماندگار ، با اندک تفاوت هایی ، تکرار پذیری و جهان گستری آن می باشد ،اسطوره ققنوسی است که از خاکستر دایماً ققنوسی بر میخیزد .  اسطوره مکالمه ای است که از درون مکالمه های متکرر ، تکرار می گردد .                                                                        
تکرار ، تکثیر و بازتولید ، گرامر فرهنگی بشر است .ما بی آنکه بدانیم در یکدیگر تکرار می شویم . اُدیپ پسر یولاس است و در ساختار متناقض این اسطوره است که پدر ( یولاس ) بوسیلۀ پسر ( اُدیپ ) کشته می شود ، پدر کشی به اسطوره تبدیل میگردد ( فروید ) . در فرهنگ پیشافلسفی یونان ، روح دیالکتیک جریان میابد ، در نبرد بین کهنه و نو ، نسل تازه ( پسر ) دربرابر نسل کهنه ( پدر ) استوار می ایستد و فرسوده و قدیمی را منسوخ میسازد . این حرکت پیشرونده هم در زمین اتفاق می افتد( بین آدمیزاد ) و هم بر فراز کوه های المپ ( بین خدایان ) متجلی میگردد .                                                              
درین فرهنگ رابطه بین میتوس ( اسطوره ) و لوگوس ( خِرد ) شبه فلسفی و دموکراتیزه میگردد .   و امادر سرزمین یسنا و شهنامه ، در قلمرو جمنا و جیحون ، مبارزه بین نسل کهن ( پدر ) و نسل تازه ( پسر) به تکرار و نتایج دیگر میرسد و نظم و قاعدۀ دیالکتیکی استقرار نمی یابد ، بل برعکس، این رستم رویین تن است ( پدر )که به قتل پسر ( سهراب ) میرسد … پسرکشی به اسطوره تبدیل می شود ، کهنگی بر تازگی نیشخند میزند .در قلمرو ناآگاهی و استبداد زدگی چنین فرهنگی است، که دختر کشی نیز به اسطوره تبدیل می شود . و از پرخاشگری لوگوس ، میتوس مؤنث خلق می شود( رابعۀ بلخی …). درین سفر گذار از شعر و رگ بُری و لوگوس به میتوس پیموده میشود.                    
چون راز آمیزی و قدسیت بخشی ، زمانمندی و فراتاریخمندی ،واقعیت و فراواقعیت ، رویا و کابوس ، پیام دهی و ارتباط ، معناگیری عینی وابتدایی و معناگریزی منطقی ،… از مؤلفه های زایشی همۀ اسطوره هاست ، به همین طور می توان تکرار و درآمیزی های متفاوت را در اسطورۀ گیلگمش ( سپیده دم اسطورۀ مکتوب ) ، اسطورۀ زؤس و پوزیدون ، اسطورۀ میوۀ ممنوعه و حوا ،  اسطورۀ میترا و سیمرغ ، اسطورۀ اهریمن و درایت ، اسطورۀ درخت معرفت و فریب ، اسطورۀ هُدهُدو ققنوس ،اسطورۀ هرکول و کاوه ، اسطورۀ نخل بودا و نخل مسیح ،اسطورۀ هومر و رودکی ،اسطورۀ آرش و  نوح ، اسطورۀ یوسف و اسپارتاکوس ، اسطورۀ حلاج و رابین هود ، اسطورۀ شمس و گنگا، اسطورۀ ابومسلم و پتنوس، اسطورۀ زلیخا  و دون کیشوت ،اسطورۀ شیرین و ناهید ، اسطورۀ لیلی و ژاندارک ، اسطورۀ ملالی و بوپاشا … و معاصر تر از همه در اسطورۀ حماسی و صمیمی چگوارا مشاهده کرد ( به خوانش و گفتمان آورد ) .                                              
مجید به لحاظ ساختار شخصیتی ، به لحاظ ساختار و زیگزاک زندگی مخفی ، خیلی پیچیده و رمز آمیز است ( شاخصۀ اسطورگی )، در تخیل عامه و روشنفکر با ترکیبی از واقعیت و فراواقعیت ، متعالی و ابتدایی ، در معنای قدسانی و مقدس شکن ته نشین است  ( مؤلفۀ اسطورگی ) با حماسه و قهرمانی و مرگ تراژیک ، جاودانه می شود  ( از ویژگی های اصیل اسطوره شدن ) .

مجید روایتی است که در سینه ی مردم ،گفتار می شود .                    
مجید حلاوتی است که در گلو های تلخ ، نوشتار می شود.                  
 مجید ضمانتی است که روش ها و نگرش ها را صیقل  میزند .            
مجید امانتی است که از کهکشان مخفی بر سپیده دم میگذرد .   

مجید نه تنها در تصورات رویامندلایه های مقدس گرای توده ( اعتقاد و ایمان ) که در نگرش برخی از لایه های روشنفکری جامعه ( حلقۀ یاران ) نیز پیچیدگی رازآلودگی و مقدس گونگی می کند . مجید اسطوره ای است که کارکردش نه تنها برای عامه که برای خواص نیز  با جذابیت و تلالؤ عمل می کند .               
مجید ، از فرایند تولید مکررحماسه و بازتولید قهرمانی ها میگذرد . مجید هر آنچه را که بدردبخور و پویاست کنارهم می نشاند . حماسه درد تحولات جدید است ( لوکاچ ) . مجید درد تحولات جدید را به نمایندگی از ناخودآگاه جمعی به شکل منفرد و پیشروندۀ آن به بیان میآورد .  از هفتاد خوان تجربه و آزمایش و قهرمانی میگذزد تا اینکه تاریخ و کوه و فرهنگ ، مقاومت و رفاقت و صلابت ، رهبری و ازخودگذری و اوتوریته ، به طرز ویژه و افسانوی آن در  وی استقرار میابد . نوعیت زندگی و چگونگی مرگ مجید است که در تفکر روشنفکر به حیث شخصیت ملی و رهبر خلق و در ذهنیت ِ تولیدی ِ عامه تا سطح اسطوره ی معاصر ارتقا میابد .                                                                               
مجید به حیث یک قهرمان ، قطره قطره در پهنای حماسه های وطنی تکثیر میگردد ، حماسه که بالذات انعکاس ارزش های دلیرانه و پرخاشگرانۀ مردم در فرد است ، در وجود مجید به تجسم پرشور هستی و شکوه انسانیت تبدیل می شود . اسطورۀ مجید ،روایت و فراروایتی را بر میتاباند که با تمام پیچیدگی هایش بوسیلۀ خیال ، دانش و آرزو ی تلفیقی مردم به دوباره سازی نشسته است. آیا مجید به حیث یک اسطوره ، گسیختگی بین روشنفکر و توده را پُر میکند و یا فاصله بین توده و ازخودبیگانگی ِ روشنفکر را صیقل میزند و اتصال می بخشد ؟                                                                                           
مجید یک روایت و یک گفتار است ، اما این روایت و این گفتار هرگز روایت کبیر و تز مطلقه نمی شود ( توده و حلقۀ یاران لحظه ای را بیاد ندارند که مجید نظر ، شخصیت و عمل خودرا برتر از دیگران و یگانه مرجع ، اسلوب و نگاه ، دانسته باشد، مجید در قلمرو مبارزه و دوستی به دیگران گوش میداد و از طریق دیالوگ و اقناع به رفاقت و دوستی میرسید ) ، اسطوره شدن مجید ، خود نوعی از فروریزی روایت های دروغین است ، مجید نوعی از احیای حماسی همۀ قدمها و ارزشهاست ، ابطال جنایت و خیانت و رزالت است . مجید هیچ صدایی را نفی نمی کند، هیچ گامی را منسوخ نمی داند . هیچ پشتی را خنجر نمی زند . دایم المخفی زیستن مجید و قهرمانانه مردن مجید ، کاربست خُرده روایت هایی است که از بهم نشینی آواز ها و گامها به انسجام میرسند و به نماد یکه ، منجمد و بی جان تبدیل نمی گردند .                                                       
” اسطوره باید به عنوان داستان های پیچیده که برخی بدون شک واقعی و برخی خیالی است ، تعریف شود که به دلایل متعددی انسان ها جهت اثبات معنی درونی جهان و زندگی به آنها توجه می کنند ” بسیاری از اسطوره شناسان ( بر شالودۀ زبان شناسی، جامعه شناسی ، روانشناسی ، فلسفه …)  تآکید دارند که اسطوره ، جبران کنندۀ کمبودی هاست که به زندگی و جهان از زاویۀ دیگر معنی می بخشد . و مراحلی از تفکر و سرشت سمبولیک و سرگذشت قدسی را پرتو میزنند .                                                           
مجید ، خلاء ها و کمبودی ها را در  تخیلات و رویاهای مردمی پُر می کند .مجید یک متن است ، همان گونه که هر متنی یک بینا متنی نسبتن آشناتر و آشناگریزتر است و در شط و گرداب خود متون مختلفی را سرازیر می سازد ، مجید نیز به حیث یک قهرمان ، قهرمانی های مختلفه و متکثری را در خویش جذب می کند و با شاخصه های منحصر به فرد ، آنرا منتشر و منعکس میدارد . گذار از مسیر باهم بودن و خودبودن، آگاه بودن و در ناخودآگاه جمعی سرازیر بودن  است که برمبنای شبکه ای از تفاوت پذیری و چند صدایی ، گذر دلیرانه از نظر به عمل ، مجید را به اسطورۀ حماسی و ماندگار بدل میکند ، این باهم بودن نه تنها در سطح قلمرو احساسات و رویا های فولکلوریک و پراگنده بلکه تا ژرفناهای حوزه های آگاه ، سامانمند و ایدیولوژیک را احتوا می کند.                                                                                                 
مجید موزاییک ِ صداها و عمل هاست ، ترکیبی از همۀ رنگ ها و مؤلفه هاست ، روح آزادیبخش تمامی ملیت ها و قوم هاست ، فریاد ساده و بغرنج حنجره هاست ،  دستهایی در میان دستهاست . الگوی دیگری بر کهن الگو هاست ،الگوی تازه در دل روایت های کهن .                                                        
یونگ با مطالعۀ روانی اسطوره  با طرح  اصطلاح ” کهن الگو ” به این کشف رسید که ذهن هرفرد انسانی حامل میراثی از گذشته است ، بدون آنکه خود از آن مطلع باشد . از همینروست که اسطوره به نظر یونگ   ” تجلی ناخودآگاه جمعی ” می شود .                                                                            
جامعۀ ما و کلیت جامعۀ بشری چه در مرحلۀ پیشا فلسفی و چه در دوران مدرن و فرامدرن پُر از کهن الگو های اسطوره ای بوده و خواهد بود . تا وقتی که تسلط نظام گلوبال شدۀ سرمایه و سلطۀ فیلسوفان بازار با سیطرۀ مزدوران جهان سومی و جارچیان شان ، چه به حیث یک سیستم آرام  و فریبنده چه به حیث یک نظام خونریز و دست نشانده و فاسد، وجود داشته باشد ، مقاومت و مبارزه ، اسطوره و قهرمانی ، حماسه و  تخیل نیز خودرا پله به پله به حیث یک نیاز انسانی، در کلیت زندگی صورتبندی میکند . اسطوره های مردمی در برابر نیرنگ و دروغ بورژوازی می ایستد و اسطوره های بورژایی ( تکنیک باور ) را انتقاد می کنند و برمی اندازند.

اسطوره ، کارکرد ملی و طبقاتی دارد . اسطوره مانند هر تفکر ، گرایش و ترانه ای بالذات طبقاتی نیست ، بعد از استقرار مالکیت خصوصی است که در لباس طبقاتی افراشته می شود . اسطوره از مرحلۀ فال و قال و پسا فتشیسم تا سوپرمن های دیجیتالی در ضمیر طبقاتی ته نشین میگردد. آشیل و هرکول ، رستم و اسفندیار در سلطنت های برده دارانه زیر حمایت حجمی از  رب النوع ها و نیمه ایزدها به میدان اسطورگی سرازیر میگردند تا در مقام پهلوانان افسانوی ، به دربار های مقدس نمای سلاطین ، باغوطه در روحیۀ ناخودآگاه قومی ،شعرانگیزانه ، شکوه حماسی بریزند . اسطورۀ جام شوکران ،اسطورۀ حلقۀ دار،اسطورۀ دهان توپ، اسطورۀ سنگسار و اسطورۀ تیرباران ،اساطیری اند که همگی رنگ و رُخ مبارزاتی و طبقاتی دارند و  درجۀ حرکت و مبارزۀ ملی و طبقاتی مردم را در سطح ، گستردگی و ژرفنا تثبیت میکنند . در دنیای آشفته و تبلیغی ، در میدان های فراملیتی سرمایه ” کُشتی کج به اسطورۀ بورژوازی تبدیل می شود ( رولان بارت) ” ، در کشمکش بین اشغال و مقاومت ، موزه بوت عراقی ، به حیث یک ناخودآگاه جمعی ، در کنار یک گردن خمیده به اسطوره تبدیل میگردد .

 اسطوره هایی که از درآمیزی واقعی فریاد های مهار ناشدۀ مردم شکل میگیرند ، به حیث بازوی های حساب ناشده در تولید مبارزه و مقاومت سهم میگیرند. در حوزۀ فرهنگی و مبارزاتی غرب ، بویژه در قرن بیست و یکم ، از کارگر غیر سوسیالست تا فیلسوف لیبرال ، از متخصص بیکار تا هنرمندهوشیار ، از بیرقگیر جاده تا جوانان کافه ، از دایرکتر مأیوس تا غارتگر چاپلوس ، از دانشمند سرگردان تا عامۀ مضطرب ،… میدانند یا حس میکنند که در کشور های پساصنعتی و گلوبال زده ، چه کارگران رو به بیکاری و چه بیکاران رو به جان کندن  ، هیچ چاره و راه دیگری سراغ ندارند مگر که اعتراض را از خموشی کافه ها به سنگرجاده ها و از مبارزۀ مدنی تا سطح براندازی نظام بحرانزای سرمایه و متعلقات آن تبدیل نمایند . تا باشد با استقرار نظام و مناسبات جانشین که بتواند آدمیت ازخودبیگانه ساخته شده و گم ساخته شده را از بحران حیوانیت و بربریت نجات بدهند تا انسانیت و شرافت و آزادگی پرتو بزند .                                  
تا وقتی که نظام سرمایه و چاکران جهان سومی شان مستقر باشند ، لاجرم بخاطر بلند بردن نرخ صعودی سود ، نرخ خون و بربریت را بالا ببرند که بالطبع آن نرخ فقر و بیکاری و مرگ و بربادی نیز موازی به آن بطور چندین جانبه صعود بگیرد . در چنین فضای مرگبار و فقرآفرین جهانی است که اسطوره ها نیز جهانی شدگی خود را حفظ میکنند و به حیث بازو های مقتدر و هیبتناک مردم به ظهور و افراشتگی خویش ادامه می بخشند .                                                      
همپای جهانی شدن افسانۀ تبدار بورژوازی ” که می خواهد نام خود را معنازدایی کند “، اسطوره های انسان باور ، در کنار دروغ و نیرنگ سرمایه ، جهانی می شوند . اسطورۀ چگوارا از مرزهای لاتین و کاراییب میگذرد و با گردش یک لبخند زیبا ،جهانی می شود ، فابریکه داران نراد بخاطر کسب سود ، لبخندش را بر کالا های دیرمانده  حک میکنند و خریداران فقیر نیز ،خندۀ حماسی اش را به امید دست یافتن به یک فریاد به یک فضای آزادیبخش ، میخرند . موزه بوت دلیر نه در نماد یک کفش بی جان و کوچک که به حیث یک دلالت زنده و کبیر ، در مقام یک استعارۀ عظیم برای درآمیزی انرژی خلق های جهان ، جهانی می شود ، تصویر رقصان بوت از کنار شقیقۀ گلوبالیست و گردن خمیدۀ نیولیبرال ، بر لبخند معصومانۀ کودکان ، قاره به قاره رسوب میکند.                 
اسطورۀ کلاسیک و مدرن و بعد از مدرن ، در ساختار جمعی و توده گیر ، آن رگه های والا و شکوهمندی است که هنوز هم  در شبکۀ مقاومت ، آدمی را در برابر سرمایه ، جنایت و قمچین استبداد کمک میکند و صیقل میزند . اسطوره از منظر مبارزاتی ” بخشی از دانش عینی ” توده هاست . نوعی از مبارزه و درگیر شدن با جنگ و نیرنگ و فرهنگ  است ، به تعبیر مارکس ” اسطوره چیزی نیست جز مظهر و جلوۀ ایدیولوژیکی مبارزۀ مهار ناشدۀ زندگی ” .

در کشور ما که فرهنگش تکرار مقاومت و جنایت و آمین است ، تکرار مکالمه های سُست و سنگک و آهنگین است، تکرار میخ و راکت و کیبل و قمچین است ، تکرار انتحاری و افتخاری و دستهای سرخ و فولادین است ، تکرار  سلطنت های بی ریش و جمهوریت های ریش آگین است ، تکرار زنجیر و شکنجه و زندان های خونین است ، تکرار مزدور و انگور و چور و طبق های مسکین است ، تکرار غلامی و استدلالهای چوبین است ، تکرار به رسمیت شناختن خود و به دارآویختن گلهای رنگین است ، تکرار شیخ و شاه و شاه قلی های مطلقه و ننگین است ، تکرار سکوت و خوابهای کهفی و نمکین است ، تکرار تکصدایی و گریختن از هرچه صدا و تمکین است . 

بیرقش بر مبنای روابط قدرت از بالا ، سیه و سرخ و سبز نیرنگآمیزی و نمادین گشته است ، شاید ما به علت به خویش نیامدن، هیچگاهی از مرز سیاهی با عبور از دریای خون به سوی سبزی اش پیش نرفته ایم و برعکس همیشه از امکانات سبزینگی به سوی واقعیت بخشیدن سیاهی اش تاخته ایم ،( در محراق قرون وسطی اطراق کرده ایم ) لاله ها و ذولانه ها میدانند که این استبداد چقدر پیر ، فاسد و چندلایه است .                                               
مردم ،که دور از آگاهی طبقاتی و آگاهی ملی و آگاهی جهانی نگهداشته می شوند نمی توانند متناسب به ضربت و ضخامت قمچین به صورتبندی شانه و مقاومت نیندیشند، اسطوره سازی به شیوۀ معاصر یکی از اشکال توده ای مقاومت و مبارزه دربرابر بیداد است . اسطوره های نوین نیز در ساختار زمانی ، مانند اسطوره های بدوی به نحو تاریخ شکنانه به ظهور میرسند و غیر مستقیم به حیث تکمیله و بازوی لرزانندۀ تاریخ عمل می کنند ، چون هرجا که تاریخ خاموش بماند اسطوره دهن باز میکند .                                     
اسطوره عکس العمل جامعه در برابر کمبودی های دردناک و واقعی است ، اسطوره توضیحی از ” فراافکنی نمادین تجربیات روانی بشر ” است ،اسطوره زمینۀ معجزه آسایی است برای به درخشش آوردن همبستگی ملی و همبستگی جهانی ، تلاشی است برای پرتو افشانی بر واقعیت های طبیعی و اجتماعی با منشور ملموس و فراطبیعی .                                              
مجید نیازی بود که مردم افغانستان ، بخاطر آرامش روانی ، همبستگی ملی و استقرار مبارزه ، آنرا به اسطوره تبدیل کرد . مجید ضرورتی بود که مردم  از آن طریق در برابر سلطنت طلایی و جمهوریت درباری ، نه میگفتند ، مجید روایت شگفتی بود که مردم ، ذولانه پوشان و تبعیدیان با حراست از آن ، خودرا به روایت و افسانه تبدیل میکردند.

مجید گذار از لوگوس به میتوس و از  افسانه به خرد است .
مجید گذار از احساسات و تصور توده به مرحلۀ تفکر است .

چه چیزی مجید را به اسطوره تبدیل می کند؟

مهمترین چیزی که مجید را تا بلندای اسطوره شدن برافراشته ، چند لایه بودن است . مجید ، موزاییکی از صدا ها ی متفاوت و گسترده است ، ترکیبی از کرکتر های ذوجوانب و پُردرخشش است ، تلفیقی از رفتار های گوناگون و جاذبه دار و حماسی است ، بافتی از اندیشه های ساخت شکن و غیر تقلیدی و دایماً تولیدی است ، مجید شخصیت پیچیده و طلسم کننده و طلسم شکن است . 

مجید مشتی است که از ترکیب انرژی و دستهای مردم افراشته شده ، مجید صدایی است که از حنجرۀ ققنوسی فریاد گردیده ، مجید عملی است که از میان گامهای صمیمی و استوار عوام الناس بلند گشته ، مجید اندیشه ای است که از مغزمردم برای مردم تولید شده است . 

مجید یعنی بهم نشینی تفاوت ها و  تکرار و تکثیر مکالمه ها و تفاوط ها    مجید یعنی تجلی ته نشین شده در رویاهای آزادیبخش ،
برخاسته از قدرت منفرد
منعکس شده در ناخودآگاه ، تصور و قدرت عامه . چون مجید یک اسطورۀ پُرحرف زنده و رنگین است آیا می شود که این روایات و این گفتار ها را در یک روایت و یک گفتار خلاصه کرد ؟

عناصری که مجید را در حوزۀ امکانات درونی تا ساختار اسطوره ، انتقال می دهند :

– توانمندی منحصر به فرد
– مبارز حرفوی
– مخفی بودن دایم العمر
– تبعید شدن در کودکی
– تحت پیگرد بودن دایم العمر
– دراقیانوس توده شناور بودن
– اعدام پدر و پدرکلان
– عیاری درخشان
– زندان و مقاومت
– کرکتر غیرپذیر و جاذب
– قریحه و شجاعت و نبوغ
– تفاوت پذیری
– قطعیت شکنی
– چند لایگی
– چندصدایی
– درایت عملی
– سازمانگری
– سبک نگارش
– سبک سخن
– نداشتن رسانه های رسمی تبلیغی
– نداشتن آرگاه و بارگاه و نظام قراول
– داشتن رسانۀ غیر رسمی تبلیغی ( توده و سرکار )
– زندگی پرحادثه
– مرگ تراژیک و قهرمانانه
– …

عناصری که مجید را از امکانات بیرون بر سکوی اسطوره می نشاند :

–  ذهنیت حماسی و قهرمان ستایی توده
– تقدس گرایی توده به وی
– وحدت خواهی توده
– رگه های تقدس گرایی روشنفکر لاییک
– اعتماد متناقض ِ روشنفکران مبارز
– شیفتگی بی بدیل به وی درحلقۀ یاران
– صمیمیت لایه های متنوع ملی و طبقاتی
– پیگردِ دایمی دولت های استبدادی
– تخریب و تبلیغ سؤ و توطیۀ مستمر دشمنان
– تسلیم نشدن و اعدام بوسیلۀ اجنبی ( روسها و چاکران )
–  …

اسطورۀ مجید از ترکیب پوتنسیل درونی و امکانات بیرونی ایجاد می گردد ، البته خوانش من از شمارش عناصر و اجزایی که مجید را به ساختار اسطوره انتقال میدهد ، رویکردی محض ساختارگرایانه نیست ،( شمارش از ویژگی های تفکر و اخلاق خرده بورژوازی است ، روشنفکر خرده مالک همیشه عاشق نقد ، شمارش و تکرار است و بر نتایج مطلقه میخکوب میماند ) من هر عنصری را در ساختار اسطورۀ مجید به حیث ” یک دستگاه پویا ” ، “یک نظام مفهومی متحرک”، درک میکنم که خودرا از حالت استمراری ( پس از تثبیت ) بسوی آینده طرح  میریزد . درین اسطوره هر جز از خود قطعیت زدایی می کند و خودرا در عنصر دگر شگوفا می سازد . هیچ عنصری عنصر دگری را منسوخ و بیکار نمی سازد ، هر صدا ، هر عمل ، هر منش ، هر روش ، هر نگرش ، هر تبلیغ ، حر حرکت ، هر دشمنی ، هردوستی ، هرارتباط ، سرانجام هر کنش و هر واکنشی ، در ساختار اسطورۀ مجید ، جریان ناپیوستگی عناصری است که به طرز ویژه به انسجام میرسد.                                                                  
کاوش معنا در اسطوره از منظر ساختگرایی ” در عناصر منفردی که در ترکیب اسطوره دخیل اند ، وجود ندارد ، معنا در شیوۀ ترکیب این عناصر منعکس می باشد ” در حالی که زندگی و مرگ مجید ، تفکر و عمل مجید از اجزایی ساخته می شود که به میزان بس شگرفی ، پیچیده و پویا و متحول است و نمی توان با خط کشی ساختاری و با فلترنمودن و جمع بست میکانکی ، به حوزه های ساختاری و پساساختاری به گفتمانش درآورد . مجید روایتی است که با خوانش یکه و مطلقه سازگاری نمی یابد ، باخوانش چندین جانبه و امتزاجی ، همخوانی میابد .
در مجید ، هر جز نشانۀ یک معنا در کلیت انسجام یافته و پهنای بهم نا پیوسته است .( ادراک انسجام و ناپیوستگی منوط به کشف رابطه هاست ، نه مربوط به پیشقضاوت های ذخیره شده و جزنگر ، ) هر عنصر عنصری را جذب میکند و می پذیرد و عنصری را طرد می کند و ازترکیب و تبلور آن امنتاع می ورزد  .هر عنصر فی نفسه معنا دار ی و رمزآمیزی میکند ،هر عنصر بالنفسه به تولید معنا و تعویق معنا منتهی میگردد. 
در منظر ی که من  لایه ها و عناصر را به کاوش میگیرم ، فراتر از کشف معنا ی قطعی صغیر یا کبیر است ،درین کاوش ، انتقال معنا را از عنصری به عنصر دگر ، از جریانی به جریان دیگر ، از ساختاری به ساختار دگر ، از نظمی به نظمی دگر، از نظریه ای به نظریه ای درگیر می بینم (دینامیک) و از عملیه ای به عملیه ای ناگزیر می دانم ( متحول ) . اسطورۀ مجید ساختار ی است که ساختار میگیرد و ساختار میریزد ، هم مانند اسطوره های آشناست و هم در اسطورگی خود آشنازدایی می کند . هم جذب معنا های معمولی است و هم نوع عالیتری از معنا گریزی و مرجعیت شکنی . به دایره ای شعاع ِ معنا می افشاند و با معنا و حرکت دیگر ، از دایرۀ ضیق و قفسی پرواز میکند و  صفحه و سلیقۀ تازه ای را پرتو می بخشد . از بالا به پایین می آید و از پایین به بالا می پَرد ، از طول به عرض  و از عمق به سطح  می شتابد .حرکت مجید به حیث یک اسطوره، خطی و منفعل و تقویمی نیست، فضایی ست که در هستی و زمان از تکاپو و صلابت ،سرشار می شود شکل میگیرد و شکل می شکند . درین اسطوره مرز قطعیت پسند و معمولی بین حالت ها و شاخصه ها و حادثه ها و قصه ها و گفته ها فرومیریزد .
دانشمنددلیر، در قیافۀ عیار به ظهور میرسد و عیاری در فضای مبارزۀ آزادیبخش و طبقاتی شگوفا می شود ،آغاصاحب ،تا اتمسفیر های مذهبی و غیرمذهبی نفس می کشد و در حلقۀ کاکه ها و روحانیون و صوفیان چون پیری به منظومه ای نورانی تبدیل میگردد ، نویسنده و متفکر ،در قالب پراتیسین فعال به میدان می آید و پراتیک در تلالوی کلکها و گامها بطور مستمر  ملموس و روشن میگردد، روشنفکر صمیمی و مؤلد ،در سطح و عمق احساسات و تصورات دهقانان و کارگران پرتو میزند و درخشش به نحو بیادماندنی در پیشانی خاطره ها می نشیند، مبارز کهکشانی ، با روشنفکران زیر سقفی زمزمه و پرواز می خواند ، و پرش به روش تبدیل میگردد . .. هر جز و هر شاخصه از خود قطعیت زدایی می کند و خودرا در عنصر دگر شگوفا می سازد . مجید اسطوره ای است که در هویت چند پارچه و قطعه قطعه شده  ظاهر میگردد و هر قطعگی زمینه ای می شود برای تکامل فرهنگی شخصیت اسطوره ای .
روش و نگرش مجید، هم صورت است و هم هیولی شکن ، هم شکل آور است و هم مضمون ریز ، هم ضرورت است و هم آزادی ، هم ساختار است هم ساختار افکن ، هم کلاسیک است هم مدرن ، هم پیشا کلاسیک است هم پسا مدرن ، هم صدای خود است هم فریا دیگران . مجید رمز ِدرآمیزی سنت و مدرنیته است . در مجید یک شاخصه و یک روایت به قطعیت نمیرسد ، گذار از تحول شخصیت ، متنوع و چندهویته می ماند ( مسلمان ؟، مارکسیست ؟، دموکرات ؟،  عیار ؟، ناسیونالیست ؟، پیر ؟، روشنفکر ؟ یاغی ؟،نویسنده ؟تیوریسن ؟ ، مبارز ؟ آغاصاحب ؟ پراتیسین ؟،.. ) هر هویتی در درون هویت دیگری رشد میکند و شگوفا می شود ، هر خصلتی در فضای خصلت دیگر متحول و درخشان میگردد ، هرفکری در کنار فکر و ذکر دیگر مینشیند ، هر عملی در پهلوی عملی به درخشش می آید ، هر صدایی در صدا های تازه و کهنه شناور ست.

اسطورۀ مجید منظومه ای از اندیشه ها و احساس ها و تصور هاست ، زنجیره ای از عمل ها و منش ها و دانش هاست ، شبکه ای از  روش ها و برش ها و نگرش ها ست ،مارشی از بهم نشینی صداقت ها و هویت هاست .

رمز اسطوره بودن مجید، در گسترۀ ارتباطات صمیمانه ، تأثیرگذار و مؤلد پنهان است . مجید بر سر مولوی و ملا دستار روحانی میگذارد و بر دست روشنفکر مکتبی سلاح انقلاب ، با متنفذین خوشنام دوستی میکند و با کاکه ها ی نترس و قابل تحول، سلام علیک و انتقال عزم و آگاهی . با دهقان بیل میزند و نان میخورد و کتاب میخواند و با مبارز آگاه و تشکیلاتی بحث و جدل و سازمان سازی ، با کارگر در یک حلقه ،خالصانه چارزانو میزند و با استاد پوهنتون با صمیمیت و برش به تأویل و پلمیک اکادمیک . سرمایدار ملی و فیودل منور را به خود جذب میکند و به روشنفکران زیر سقفی و بی عمل زمزمۀ سیمرغ می بخشد . از گلکار و دهقان و کارگر و دریور کم سواد ، حلقۀ یاران نزدیک و اعتمادی می آفریند و از روشنفکران خرده بورژوا حلقۀ یاران ثانی ، از آسمان زندگی مخفی  مانند خورشید به هر ارتباطی نور می افشاند … مجید از هر سلام و هر ارتباطی به نفع مردم ، مقاومت و انقلاب اجتماعی وخشورانه کار میکشد .                      
چقدر شیرین و رازآمیز است که مجید با تمامت زندگی مخفی خود ، از توده ها پُت نمی شود ، با نام و نشان اصلی خود با آنان رفاقت و دوستی میکند . اینگونه است که کردار مجید به روش تبدیل میگردد و روش آن به نگرش واسطوره .

شگرد مجید مؤجد اسطورۀ مجید است

اسطورۀ مجید نماد همبستگی اقوام میگردد ، توده ها مجید را می آفرینند تا خودرا در وجودش یکپارچه و ماندنی بسازند .مجید با ازبک و ترکمن تا دامنه های انقلاب راه میرود و با بلوچ  و پشه یی بروی ریگ های نیمروزی مارش ملی اجرا می نماید ، با پشتون و ایماق درد های مشترک را فریاد می زند و با هزاره و تاجیک صدا ها و گامها ی مؤلد را تکثیر می کند .                                        
  مجید در لایه های روشنفکری حلول میکند، اگر از یکسو با افغان ملتی ها با صمیمیت ِ ویژه ،ارتباط  مبارزاتی تأمین می کند، از سویی دگر با ستمی ها پیوند دوستی و پیکار میریزد . با شعله ای ها به بحث و اقناع و استحکام و ارتباط می نشیند و از ملاقات برخی از اخوانی ها و خلقی – پرچمی ها و مساواتی ها  امتناع نمی ورزد ، … از همینروست که بیشترینه روشنفکران بی گفتمان و بی عمل ، از رازآلودگی رفتار مجید سر درنمی آورند ، و  متکی به ذخیره های ذهنی و سطح تربیتی خود به دریافت معانی مطلقه میلان میابند . به کشف معمای یکه و معنای مطلق دست میزنند . یا به بُت پرستی شیفته وارمیغلطند یا به نفی عبث  رازناکی ارتباطات و ارزشها .                               
چند لایه بودن مجید در نظریه و  کردار است که به راز و اعجاز و شگفتی تبدیل می شود ، از تکرار این سخن خسته نباید شد که مجید گاهی حدیث فهم و بجای رسید و پیر می شود و گاهی عیار و صوفی ، گاهی آغاصاحب و گاهی مارکسیست ، زمانی به دموکرات می ماند و زمانی به سوسیال دموکرات ، هم به رابین هود میماند و هم به چگوارا ، در یک برش یاغی و پرخاشگر است و در برش دیگر سازماندۀ مردم و انقلاب ، هم اسپارتاکوس می شود و هم ابومسلم ، هم خاص است هم عام ، هم خود است و هم شخصیت ملی ، هم هیبتناک است و هم صمیمی و پرلبخند ، .. مجید یک انسان واقعی است ، مجید یک مجموعه است ،آن چیزهایی که در یک ملت به رویا و تکامل میرسد ، در اسطورۀ مجید در مجید منفرد گشته است . مجید اسطوره است اما این اسطوره  چی جایی را می تواند در قلمرو  نبرد اشغال نماید ؟                                          
مجید در کلیت زندگی و مرگِ نمادین خویش است که به اسطوره تبدیل می شود ، برخی از آدمها و نیمه – ایزد ها ، از طریق چگونه زیستن خویش به اسطوره تبدیل میگردند و اما برخی از شخصیت های تاریخی و فراتاریخی با چگونه ریختن خون خویش به اسطوره شدن میرسند . همانگونه که چگونگی مرگِ حماسی پرومیته ،سقراط ، اسپارتاکوس ، مسیح ، رابعه ، ابومسلم ، حلاج ، حسنک ،ملالی ،مولوی سرور ، لودین ،چرخی ، محمودی ، ناهید ، مینا ، بهمن ،سرمد ، یاری ، پویا ،رهبر … به حیث نمادی از قهرمانی و ایستاده مردن ، به حماسه و از آن طریق به اسطوره منتهی شده است .
مجید هفت خوان چه که هفتاد خوان مبارزه را سرفرازانه درنوردیده و در تمامی حالات ،ظرفیت و صداقت و جانبازی خودرا در امر رسیدن به آزادی و نجات انسان از هر نوع قید و بند ، به اسطوره یی ترین نوع ، حک عاشقانه کرده است .  صدای چگوارا را می شنوم که بین مجید و روشنفکران زیرسقفی و جدا از توده، مجید را به حیث یک حماسه و یک مبارز واقعی  در آغوش می کشد :   ” … در چنین شرایطی باید سرشار از انساندوستی و آگنده از احساسات والای حقیقت جویی و عدالت خواهی بود تا به دام دگماتیسم افراطی و اسکولاستیک منجمد در نیفتاد و خودرا از توده های خلق جدا نساخت . انسان باید هر روز مبارزه کند تا عشق خودرا به بشریت با کردارهای مشخصی به اثبات برساند . کردار های مشخصی که سرمشق مردم و در نهایت ، عملکرد شان بسیج توده های خلق باشد ” 
مجید پدیده ای است که در درون مناسبات چند لایۀ قدرت به اسطوره تبدیل می گردد . چون در تولید اسطوره  ، ذهیت و تخیل ابتدایی توده ها و هنرمندان و نویسندگان نقش دارند ، نمی توان اسطوره را با استدلال محض عقلی و فورموله های علمی منطبق ساخت ، مثلاً گفت که یک آغا نمی تواند در عین زمان هم پیر باشد هم مارکسیست ، یک عیار نمی تواند در عین زمان هم ستنگ و هم سازماندۀ انقلاب باشد ، یک روشنفکر نمی تواند در آن واحد هم دریشی بپوشد و هم با دهقان پیر در کاسۀ سفالین شوربای کچالو بخورد ، یک مبارز مخفی نمی تواند در حینی که در کوچه های مهتابی راه میرود در انتهای سپیده دم نیز قدم بزند …یک آدم اینچنینی نمی تواند آنچنانی هم باشد . چنین بینش هایی از عادت های شرطی و ساختار های بسته و قطعی ، بر میخیزد که در حوزۀ اسطوره شناسی و صورتبندی گفتمان های متعلقه، منسوخ و کم مصرف است . اسطوره بعد از آنکه در اسکلیت سینه به سینه به فریاد تبدیل شد، در سرشت و ساختار زبان هستی میابد ، و ساختار زبان به حیث یک متن ، الزاماً به کشف معنای قطعی و نجاتبخش ضرورت ندارد بل به تولید و هم نشینی و حرکت معنا ملزم میگردد. ” اساطیر، آن دسته از کیفیت های بینش را که تفکر مدرن ، با تولد دانش مدرن رها کرده است ، ماهرانه بکار می برد ” اسطوره از طریق جاری شدن تقدسگرایی عامه در رودخانۀ واقعیت است که به سامان میرسد . هیچ اسطوره ای بوجود نمی آید مگر که در آن اعتقاد و ایمان ، ،دانش ابتدایی ، قدرت منحصر به فرد ، شیفتگی و کشش ، … به حیث شاخصه ها ،ذیدخل نباشند .                                                                                 
” اسطوره نظامی از نشانه هاست ” اسطوره یک پیام است ، پیامی که برای عقل توده آن معنایی را دارد که برای تأویل و معناکشی و معنازدایی روشنفکرانه معنای دیگری . اسطورۀ مجید ، حاوی نشانه های شکوهمندی است که برای لایه ها و طبقات متنوع مردم و ضد مردم ، پیام های خاص و تکامل دهنده ای را انتقال می بخشد .                                                                              
مجید برای توده های فقیر ، نشانۀ آزادگی و ستیغ و نجاتبخشی  و پیام آور صمیمیت و رفاقت و چشمه های زمزم است … و  از همین روست که ذهن ، دانش و تخیل توده ، مجید را با تقدسات مذهبی و تخیلات آرمانی شدۀ حماسی گره میزند. روح خودرا در القابی مانند آغاصاحب ، پیر ،به جای رسیده ، گرفتار ناپذیر … حلول میدهد. مجید را در رویاهای مقدس خویش ، با بخشیدن پنج انگشت سخی و دعای عوام الناسی، رویین تن میکند و ” اسطوره نقل کنندۀ سرگذشت قدسی ( میرجا الیاده ) ”  می شود .                               
 طبقات و لایه های محکوم ، برای آن دست به تولید اسطوره میزنند که تضاد های طبقاتی و مشکلات اجتماعی را نه بطور تاریخی ، بل بطور معجزه آسا ، با قتل زمان حل نمایند . مجید اسطوره ای است که مردم افغانستان برای نجات خود از بند استثمار و اسارت و بدبختی خلق میکند، مجیدبیان ضمیر ناخودآگاه مبارزۀ مهارناشدۀ جمعی مردم ماست ، مجید استعارۀ آرمانهای متناقض و حل ناشدۀ توده هاست ، مجید نماد پیروزی نور بر ظلمت و اهورا بر اهریمن است ، مجید نشانۀ خورشید و سپیده دم و شرافت و لبخنداست .
اگر پرومته و گیلگمش ،رستم و اسفندیار ، آشیل و  اُدیپ ، … دارای واقعیت های تاریخی نباشند ،و از طریق احساسات و تصورات ابتدایی ،از طریق آرمانها و تخیلات جمعی شکل گرفته و بوسیلۀ شاعران به اسطورگی و قهرمانی و تدوین رسیده باشند ،اما اسپارتاکوس و ابومسلم ، رابین هود و چگوارا ، ژاندارک و بوپاشا ، گلسرخی و ملالی ، ملاسرور و ناهید … مانند مجید ، دارای واقعیت های اجتماعی – تاریخی ِ هستند که بوسیلۀ یک قوم و یک ملت برای نجات و آزادی خود بازتولید شده اند.
مجید رویدادی است که پیش از مرگ خود ، به حیث یک حادثۀ بزرگ روی داده است . مجید در زندگی خود ، در دانش ملموس و معمولی مردم  به حیث یک اسطوره اتفاق افتاده است ، و بعد از مرگ خود نیز به حیث یک اسطوره به کارکرد آزادیبخش خویش ادامه داده است . این یکی از ویژگیهای اسطورۀ مجید به لحاظ ساختار ، زمان و کارکرد است.
اسطورۀ مجید در جریان زندگی مخفی  ، بیانگر قدرت منحصر به فرد و شنای  معجزه آسا در اقیانوس مردم است ، بیانگر صداقت ،شکیبایی ، ایثارگری ، و درک روانشناسیک و جامعه شناسیک جامعۀ افغانستان است.
اسطورۀ مجید بعد از شکنجه و مقاومت و شهادت  ، دنبالۀ صداقت و ایثارگری و ایستادگی حماسی در راه مردم است ، ادامۀ درک آزادی و درک مبارزه و درک ایمان است . فرایند اعدام  ، تداوم زندگی در درون اتمسفیر اسطوره ای است .
اسطوره روایت زنده ای است که به رویا تبدیل شود و تا سطح پذیرش عامه تکامل کند . مجید رویدادی است که به رویا تبدیل شده و به پذیرش مردم   رسیده است . مردم ،مقوله ای است که به لحاظ درجۀ ارتباط به نوعیت مالکیت و ترکیب فکری و اخلاقی ، به طبقات و لایه های متضاد تقسیم میگردد و در کشور استبدادی و اشغال شده ( دیروز به طریق انگریزی و روسی و امروز به طریق چندین ملیتی ) این لایه ها با صدا ها و نیاز های متفاوت شان ، با صدا و کردار پر جاذبۀ مجید ترکیب می شوند . هر قشر هر لایه هر طبقه ی (طبقات مردمی از طریق حنجره  و طبقات ضد مردم به طریق پنجره ) معنای خودرا در مجید می نشانند و می بینند .
اسطوره مجید ، موسیقی ِ زندگی مبارزاتی مردم ماست ، از موچی دهکده تا استاد پوهنتون ، از دهقان بی سواد و بی زمین تا روشنفکر ناسیونالیست و مارکسیست، از  عصیانگر مذهبی تا مقاومت زن ، از مُلای روستایی ، تا دریور لینی و  معلمین ، از مزدورکار خیابانی تا مامورین پایین رتبه ، از کارگران متراکم تا سربازان پراگنده ، از افسر و سرمایدار ملی  تا محصلین و دکانداران ،از عیار و صوفی تا یاغی و مستوفی ، از مبارز فعال تا نظاره گر و حاشیه نشین ،از تکسی ران تا آسیابان  … به طرز  عجیبی در مجید حلول میکنند و با تلفیق آرمانهای متضادشان به اسطوره سازی مجید شرکت میورزند ، تا از این طریق به ماموریت انجام ناشدۀ تاریخی ، شرکت نمایند.
انعکاس مجید در ساختار اسطوره ، از مخاطب می طلبد تا مجید را مطابق قانون درونی اسطوره به خوانش بگیرد نه در ساختار ها و روش های خارج از دینامیزم اسطوره . ” اساطیر تلاش دیالکتیکی انسان است که برای یافتن معنایی از میان اطلاعات بی نظمی که در طبیعت است ، ارایه می شود ” .      
روشنفکر مبارز افغانستان معنای مبارزاتی خودرا در اسطورۀ مجید میابند .
 توده های مردم معنای مقاومت و قدرت خودرا  در اسطورۀ مجید می جویند .
 دشمنان مردم معنای زوال و سرافگندگی خودرا در اسطورۀ مجید می بینند .     لایه های مذبذب سردرگمی و انفعال خودرا در روح مجید تطهیر می کنند .  جوانان کشور معنای تسلیم ناپذیری و تداوم نبرد برای آزادی و عدالت را از اسطورۀ ماندگار مجید می گیرند.                                                            
مجید به حیث یک اسطوره ، عصارۀ یک نگرش  چند زاویه ای است . مجید به حیث یک اسطوره خلاصۀ یک روش ذوجوانب است .  عصاره های شیرین ( میوه ها ) در باغچه های کریم ( توده ها) به ثمر می نشیند.

اسطورۀ مجید  = روش + نگرش

نگرش مجید ، بسته ، سنگک ، جزمی ، قطعی و  ساکن نیست ، نگرش مجید برخاسته از آموزه های سودمند بشر و تجربه های پاشان افغانی است . این نگرش آب ایستاده و کم عمق و بی همهمه نیست بل رودبار شفاف و عمیق و زمزمه آگین است . اندیشه های پویا و مدام ومستمر قابل امتزاج و تحول و تکامل است . درین نگرش ، بُت سازی و بُت پرستی فرو میریزد و جایش را انتقال و دگربودگی مراجع و معانی میگیرد .  نگرش مجید گذار از اندیشه های بی خطر زیر سقفی بسوی دامنه های پر خطر و میدانهای کمین دار و طوفانخیز است .   نگرش مجید سلام شکوهمندی است برای لاله و گلاب و ابریشم ، تکان لرزاننده و هیبتناکی است برای دست های خونین و مغز های گروی و فروخته شده و  استبداد آفرین . نگرش مجید چندصدایی و کنارآمدن متفاوت ها از طریق دیالوگ و رفاقت در حوزۀ برگذاری گفتمانهای سازنده و تآثیرمند است ،  از همینروست که این تز در پیشانی تاریخ مبارزات سیاسی کشور به نام ” تیوری جمع ” ثبت گردیده است ،و لایه ها و گروه ها چه بطریق اتنیک و چه به طریق سیاسی- تشکیلاتی و ایدیولوژیک ،نمی توانند بدون مراجعه به نفس این تیوری ، از شکست و ریخت و تشتت و بحران جلوگیری نمایند.                                    
 آیا تیوری جمع (دیالوگ سازنده، فرایند پرحوصلۀ اقناع ، قطعیت شکنی ، خودشکنی ، صمیمیت و صداقت ، تفاوت پذیری …) می تواند تندیس روشنفکری را از خاکستر بی شیمگی و تشتت بردارد ؟

 مجید اسطورۀ پیکار انسان است
مجید را نمی توان در قفس های اتنیک و گروهی انداخت
مجید را نمی توان فقط در شیفتگی های گرم ساما زندانی ساخت
مجید را نمی توان  در پشت جبهه های صغیر آذین بست
مجید را نمی توان  در هیاهوی محض روشنفکرانه روش شناسی کرد
مجید قامتی است که از ارتفاع تک تک آدمها و نگاه ها افراشته شده
مجید مجموعۀ دلنشین گفتار ها و گفتمان هاست

رولان بارت هوس می کند : ” اگر می توانستم درآن واحد از اگزستانسیالیسم ، مارکسیزم ، فرویدیسم و ساختارگرایی استفاده میکردم ” مجید هم میخواسته که درآن واحد از بینش ها و روایت های متفاوت ، ازشخصیت ها و منش های  مختلفه برای پیشبرد امر مبارزه و انقلاب بخاطر خوشبختی انسان استفاده کند.

نگرش مجید آبشار زمزمه  است
نگرش مجید رودبار حادثه و  حماسه های سبز گندم است
نگرش مجید چشمه های شـعر و دوبیتی های مردم است 

روش مجید ،بکاربست مجموعه ای از تکنیک ها و میکانیزم های رمزآمیز و درخشانی است که در قلمرو مبارزه و کار توده ای ، به شیوه و کردار مجید  مسمی گشته است. این روش ، چنان ویژه و پرقدرت است که مهر مجیدی خورده است . درین روش چگونگی رفتار عملی با وضعیت ، حوادث ، آدمها ، گروها ، اقوام ، طبقات ، دوست ، دشمن ، سرکار ، اندیشه ها ،مخفی گری ، علنی گری  … زره زره تثبیت ، تشخیص و صورتبندی شده است . تجربۀ مجید روانشناسی واقعی تر مردم افغانستان است .

روش مجید کوهسار و حنجره است
روش مجید اسپارتاکوسی است که از  زمین حوادث  فریاد می شود
روش مجید کتاب نانوشته ای است که مردم سینه به سینه میخوانند

چقدر اتوریته و قریحۀ فردی بکار است که بتوان یک دانشمند فلسفی و یک شاعر سورریالیست را درآن واحد به دو مشرب جداگانه ، به نفع مبارزه و مردم مجاب کرد ، با دهقان فقیر بطرز خودش سخن زدن  را بلد بود و با نقاش ِ کوبیست و غزلخوان مسلکی بشیوه و منش هنری ، بر جنرال و قاضی تآثیر جادویی گذاشت و رهبر روحانی و کارگر کارخانه را به صوب مقاومت و پیکار بُرد ، چقدر حوصله و ظرفیت میطلبد که با روشنفکر منجمد و عصبی دچار عصبیت نشد و بر پیشانی اش بجای نقش کبود نیلوفر ، گل آفتابگردان افروخت . درایت مجیدی بود که از فولاد و زنجیر ،گل انجیر میرویید . به هر کوچه ای که راه میرفت ، گل تفاهم و کنارآمدن سبز می شد .

مجید منظومه ای از حرفهای تازه است
مجید گردشی از ارتباطات صمیمی و جوشانست
مجید انباشتی از  روایات زنده ، محکم و خروشانست

 بیاد باید داشت که مجید هنگامی در ذهنیت و صمیمیت عامه  ،اسطوره می شود  که از هفتاد خوان نگرش و روش ، از هفتاد فلتر و اعتماد توده ای ، از تجربۀ نبرد ملی و طبقاتی ، سرفرازانه و استوار عبور می کند . خودرا در دگرگونگی خویش می افرازد ، از خود بیرون می شود تا در دیگران به تلالؤ و استحکام برسد. مجید با کردار خود مرز های کاذب بین تیوری و عمل را فرو میریزد ، فاصله های مؤقتی و غیر انتاگونستی را برمیدارد و نمی گذارد که آدمهای شریف و مبارز به زیر ساتر موهوم  به مومیایی های متحجر تبدیل گردند.                     
مجید روشی است که روشنفکر هردم شهید میهن را در گردش تفاوت ها صیقل میزند ، مجید نگرشی است که مبارزین زخمی را در حرکت منش ها و نگاه های متنوع تطهیر می کند. اسطوره ای است که توده های نگونبخت را پله به پله در چشمه های آرمان ، نبرد و خوشبختی می بخشد .

 معنای مجید یک شگرد است
معنای مجید درک اسطورۀ آزادی است 
معنای مجید گسیختگی از ازخودبیگانگی است
معنای مجید دلالتی  بر ترکیب متفاوت دال ها و مدلول هاست 

بخاطر باید سپرد که اسطوره ها الگو های ابدیت یافتۀ جریان زندگی هر یک ما هستند ، در زندگی روزمره منعکس و تداعی میگردند. اسطورۀ مجید روایتی از حجم روایت هاست . هویتی از تراکم هویتهاست . مجید پنجره ای است که با عطر حماسی بروی رهروان راه نبرد و آزادی باز می شود .                            
همانگونه که پرومته تا ابد چارمیخ میماند ، هرکول تا ابد محکوم به خدمتگذاری است ، تهمینه تا ابد اشک می ریزد، ، عیسی تا ابد مصلوب می شود ، رستم تا ابد پشیمانی میکند ، ناهید تا ابد بر سنگفرش خونین حک است، مجید نیز تاابد در متن زندگی رازناک خواهد ماند ؟
                                                    
                                                                      
زمزمه را به حنجرۀ ققنوس بخشیدی
تانگرش
از کارطوس برخیزد
زمزم را به اقیانوس پاشیدی
تا رَوش
از آبنوس برخیزد.

                          جون   2009
                                                   محمد شاه فرهود