صفحه ویژه مجید

مجید در تلاطم مبارزه بر ضد توطئه ها

 

مجید در تلاطم مبارزه بر ضد توطئه ها

 

ظاهرشاه که با آغاز اجرای آنچه از کاکاهاشم جلادش آموخته بود و به غرض کشیدن خار از چشم وی، در جلو نگاه های کودکانۀ مجید؛ پدر و پدر کلان او را به دار آویخت، به اینهم اکتفا نکرده و بلا فاصله خانوادۀ سوگوار وی را تبعید کرد. حاکمیت خود کامه و بیدادگر سلطنتی برای برداشتن موانع از  راه انجام جنایات ضد مردمی اش، از هیچ حیله گری و توطئه برضد شخصیت های با نفوذ مخالف خود دریغ نمی کرد. یکی از جنایات رژیم استخدام و استعمال افرادی مانند صوفی غلام حضرت، بر ضد آغا صاحب مجید بود که پس از برگشت آنان از تبعید انجام می یافت.
صوفی غلام حضرت یکی از رفقای شخصی مجید آغا بود. غلام حضرت که یک آدمی خود خواه، فاقد دانش سیاسی و بسیار متفاوت با مجید بود، می خواست با استفاده از ضعف دولت پوشالی و سؤ استفاده از قوت نفوذ اجتماعی مجید؛ با مردم چنان برخورد کند که هرکسی را تهدید کرده وبه هرکس زور بگوید تا همه از وی بترسند.
صوفی این تمایل وحشیانه اش را با مجید آغا هم مطرح کرده میگفت که بر مردم باید با زور حکومت کرد و او را نیز به چنین عملی تشویق میکرد. اما مجید که جهانبینی اش از نیاز ها و مظلومیت های مردمش منشأ و مایه میگرفت، با طرز دید جاهلانۀ صوفی به مبارزه پرداخته و وی را پیوسته متوجه می ساخت که مردم ما سال ها جز رنج و ستم چیز دیگری را تجربه نکرده اند؛ آنها به تهدید و تخویف بیشتر نیاز ندارند، ما باید آنانرا دوست داشته، در غم و خوشی شان شریک باشیم و برای دفاع از آنان در برابر هر نوع ظلم و زورگویی؛ یار و یاور آنها باشیم.
  این نوع گفت و شنود ها بین آنان بار ها تکرار می شد اما صوفی بر همین پندار پلیدش تأکید می کرد و کردار ناشایست خود را لجوجانه ادامه میداد. چنانچه وی با بی ثمر ماندن همین تأکیدات خود در انتخابات دورۀ دوازدهم شورا (سال ۱۳۴۴ ش) به عوض رفیق خود مجید، جانب ملک نیک محمد را گرفت. مقامات مربوط رژیم مانند سردار ولی، که از این اختلاف برداشت، سلیقه و تفکر مطلع شدند، آن را بمثابه غنیمت بزرگی بکار گرفتند. آنان به طریقه های مختلف با غلام حضرت رابطه برقرارکرده، وی را نزد خود می خواهند و برایش وعده می دهند که هر خواستۀ او را برآورده می سازند و هر چیز مورد نیازش را در اختیار وی میگذارند. به شرطی که مجید را که از موجودیت و نفوذ اجتماعی اش ترس داشتند، از بین ببرد.
  در یکی از روز ها مجید آغا که چند تن از رفقایش مانند: زنده یاد مولانا، زنده یاد معلم  ستار، زنده یاد حاجی یار محمد و بعضی از دوستان دیگرش با ایشان بودند، در قره باغ کوهدامن داخل رستوران الماس میشوند. نگاه آغا صاحب به قاب عکس روی دیوار می افتد، می بیند که عکس ظاهر شاه را روی دیوار آویخته اند. مجید آغا بلند شده، روی دیگر چوکات عکس را دور میدهد و می گوید که حیف این چوکات عکس. وی به الماس میگوید که تو میدانی اینها کی هستند؟ و با آنکه خود توضیحاتی در مورد ارائه میکند، بازهم صوفی می ایستد، درحالی که رفقایش عنایت بایانی و خلیل پنجشیری نیز در آنجا بودند، روی عکس را بر میگرداند و به آغا صاحب می گوید؛ من میدانم که این بهترین شخص است. مجید آغا برایش می گوید؛ صوفی، تو فریب خورده ای، اینها هیچ گاهی دوست تو نمی شوند، فقط میخواهند ترا استعمال کنند، تا زمانیکه به هدف شان برسند. وقتی به هدف خود رسیدند، اولین کاری که کنند ازبین بردن توست و تو به دست خود اینها کشته خواهی شد. اما غلام حضرت این را نمی پذیرد. بالاخره آغا صاحب سرش را تکان داده و از آنجا بیرون میشود.
مجید آغا که با انجام نقش فعال مُصلحانه در ده ها منازعۀ کوچک وبزرگ فی مابین مردم ومیان حدودأ سه صد نفر از یاغیان شمالی تجربه و محبوبیت چشمگیری حاصل کرده بود، یک روز به منزل صوفی میرود تا به این معضله نیز تا دیرنشده نقطۀ پایان بگذارد. مجید برای اصلاح صوفی تا آخرین لحظه تلاش بخرچ داد، اما وعده های دلگرم کنندۀ سلطنت او را آنچنان گیچ و سر افگنده ساخته بود که به هیچ حرفی و هیچ کسی گوش نمیداد.
مجید آغا خوب میدانست که حرکت های تحریک آمیز صوفی از نیات و پلان های کسانی ناشی می شود که می خواهند از دکترین اجدادی خود (تفرقه انداز و حکومت کن) استفاده کرده و دشمنی و خانه جنگی را در منطقه ایجاد کنند. اما وی هوشیاری اش را حفظ کرده، با نصیحت و برخورد دوستانه میکوشید که صوفی را به اشتباه اش متوجه سازد.
هنوز سردار ولی مؤفق به “فتح کوهدامن” نشده بود تا همانند پدر خود مارشال شود؛ که تومار سلطنت در لفافۀ جمهوری قلابی داوود پیچید و ادامۀ کار سردار ولی را در منطقه، سردار غلام حیدر رسولی و قدیر نورستانی وزیر داخلۀ داوود به عهده گرفتند. وقتیکه صوفی پس از کودتای ۲۶ سرطان ۵۲ نیز “همان خرک را در همان درک” یافت؛ به تخویف، اذیت و آزار مردم بازهم ادامه داده و تمرد، توطئه ها و تحریکات او و رفقایش برضد مجید آغا افزایش یافت.
صوفی برای اثبات وفاداری به رژیم؛ دریکی از روزهای تابستان، جمعی از افراد مسلح دولتی و هم پیک های دیگر خود را در بازار کلکان گرد آورده، غیر مستقیم بوسیلۀ عده ای از افراد بی خاصیت دیگر، با سر و صدا های زیاد به فحاشی و تهدید غیابی به آدرس مجید و رفقایش پرداخته وحتی با فیرهای هوایی  وی را به مصاف مشتی از ارازل و اوباش رژیم میطلبد. ولی آغا صاحب بخاطر خنثی کردن این توطئه، هیچ نوعی عکس العمل نشان نمیدهد.
  افراد صوفی که بعضی از رفقای مجید را بگونه های مرموزی بقتل رسانیدند، یک شب آغا محمد؛ یکی دیگر  از رفقای آغا صاحب را از یک محفل عروسی در ملأعام اختتاف کرده با خود بردند. مجید آغا با مطلع شدن از موضوع در حالیکه ملک صمد نیز با وی بود، ملک را نگذاشته خود تنها و بدون کدام سلاح، با دست خالی در باغ ها و آدرس های شان به جستجوی صوفی میپردازد ولی او خود را پنهان میکند. مجید در ساحه و منطقه ای برای جستجو می رود که صوفی رفقای خود را در مواضع وکمینگاه ها مؤظف ساخته بود تا با د یدن مجید وی را بزنند. اما رفقای صوفی که مجید را بخوبی می شناختند، با دیدن وی چنان ساکت و بی حرکت نگاه می کردند که گویی یا مرده اند و یا چون یاران عیاری که در برابر یعقوب لیث قرار داشته باشند، خاموشانه منتظر فرمان برداری از هدایات او بودند. آری، ارزش سلام و علیک، اهمیت پیوند های دوستی، پاس نان و نمک و مهم تر از آن ها نقش صمیمانۀ مجید در حل منازعات خطرناک ایشان، آنان را چنان بی حرکت ساخته بود که نه تنها وی را هدف مرمی قرار ندادند بلکه وقتی مجید آغا از هر یک آنان می پرسد که اینجا چه میکنید، با نا رضایتی جواب میدهند که صوفی آنها را اینجا به وظیفه ای وادار ساخته است که هرگز انجام نخواهد یافت. مجید آغا آنان را جمع و مانند همیشه به آن ها نصیحت کرده، باخود می آورد. صوفی بعد از مدت دو سه شبانه روز آغا محمد را رها میکند.
 آغا محمد پس از این حادثه به پاکستان رفته و بخاطر از بین بردن غلام حضرت یک میل سلاح میخرد. از این موضوع مجید آغا خبر می شود، وی آغامحمد را نزد خود خواسته در ابتدأ وی را تسلی میدهد و میگوید که: تو حق به جانب هستی که از این حرکت نامردانۀ غلام حضرت خیلی ناراحت باشی. همچنان میدانم که تو میتوانی غلام حضرت را در ملأ عام به قتل برسانی، اما یک چیز را باید از من بشنوی و بدانی که؛ هیچ کس نمی گوید غلام حضرت را خلیفه آقا محمد از بین برد، همه میگویند که غلام حضرت را رفیقش مجید از بین برد و دیگر درکوهدامن و شمالی هیچکس با کسی رفاقت نمی کند. مجید از رفیق خود تقاضا میکند که این کار را نکند و به وی میگوید؛ بگذار در سرانجام این راهی که صوفی در پیش گرفته است، به دستور کسانی که او آنها را دوست خویش می پندارد و توسط خود آنها یک روز بدار آویخته خواهد شد و همان طور هم شد.
غلام حضرت که طی یک برخوردی با محمد خان عکاس وی را به قتل رسانید، در ادامۀ برخوردهای نامردانه و غیر انسانی اش در بین مردم دیگر خیلی بد نام شده بود. وی که در اثر جنایاتش خانواده های زیادی، عزیزان خود را از دست داده بودند، از یک طرف از مردم فوق العاده تجرید شده بود و از طرف دیگر دستگاه دولت از نوکری کم ثمرش رضایت نداشت. مخالفین وی در منطقه و دولتی که وی آن را دوست خود میپنداشت، دست به دست هم داده و برای از بین بردن وی متحد میشوند. بالاخره عمر پسر محمد خان عکاس به صوفی پیام دعوت می فرستد که برای آشتی و جور آمد در مورد قتل پدرش، در قریه بازاری ولسوالی کلکان به منزل شان بیاید. وقتیکه غلام حضرت می آید، متوجه میشود که در حلقۀ محاصره قرار گرفته است، بر عمر فیر می کند و وی را به قتل میرساند. زد وخورد بین جانبین آغاز می شود، پس از این زد وخورد شدید صوفی با دست زخمی پا به فرار میگذارد. مرسلین و برادرش رفقای صوفی، او را سوار بر الاغی از سیآب گذر به چهاردهی کابل در منزل یکی از رفقای خود می برند و داکتری را برای تداوی اش در همان خانه می آورند. داکتر بعد از تداوی وی، موضوع  را به پولیس راپور داده و پولیس صوفی را با دو رفیق دیگر اش بنام های حلیم و شریف (برادر کریم قره باغ ـ از باغ ارق) همراه با وی دستگیر و آنها را به دار می آویزند.
این پروسه اگر از یکطرف حد اعلی هوشیاری و حوصله مندی مجید آغا و توانمندی اش را درمبارزه با توطئه ها ارائه میکند، از طرف دیگر پیشگویی های داهیانۀ و سطح درک و آگاهی اش را از جامعه و مسایل آن نیز مسجل میکند.
یادش گرامی و راهش پر رونده باد!

 

 ع. کوهدامنی
۱۷ جوزای ۱۳۸۸