صفحه ویژه مجید

مجید، آبروی اســــطوره ها…

 

 

مجید، آبروی اســــطوره ها…

 

                                     وقتی تو ، در پای دیوار لرزان تاریخ
                                                                               فرو ریختی
                                    از خاک تو
                                    کوه اسطوره قد کشید.
                                    وقتی تو
                                    نعش تاریخ را در تابوت فریاد زمان بخاک می سپردی
                                    گنجشکان شاخسار بلند تغزل
                                    و عارفان خاک نشین تحمل
                                   مرگ را نفی کردند.

اگر توده های مردم در آفریدن تاریخ  نقش تعیین کننده دارند ، تأثیر گذاری رهبران و شخصیت ها را نیز نمیتوان بر روی تاریخ و ساختار حوادث انکار کرد.  بی نیاز از گفتن است که رهبران و شخصیت ها نه از آسمان نازل میشوند و نه بطورمادر زاد قهرمان ، به دنیا می آیند.  ” شخصیت ثمره و محصول تکامل اجتماع است”. به بیان دیگر ، ” شخصیت در جریان و زیر تأثیر پراتیک ، در جریان تأثیر پذیرفتن از جامعه و درک ارزش های اجتماعی و تأثر گذاشتن بر جامعه و ایجاد ارزش های نوین اجتماعی حادث میشود.” این کورۀ گدازانِ کار ، مبارزه ، خلاقیت ، آموزش مستمر و پراتیک است که ازآهن خام ، فولادِ قرص (شخصیتِ ویژه ) می سازد.
کسی میتواند از سطح انسان عادی تا مقام شخصیتِ مبرز و عام پذیر ارتقاء نماید که اولأ زمینه ها ی چند جانبه و مایه های پُرگستره ( اسباب بزرگی ) در وجود او سراغ شده بتواند ؛ و دوم اینکه ، قادر باشد از کوره راه ها و مراحل دشوار گذار مبارزه و مقاومت و خلاقیت با مؤفقیت و سربلندی عبور نماید.
شخصیت ها ی والا و استثنایی ، دارای ویژگی های فوق العاده متعالی و استثنایی اند که در وجود افراد عادی سراغ شده نمیتواند. به همین سبب قهرمانان  صد صد ، به دنیا نمی آیند .
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض   ورنه هر سنگ و گلی لوء لوء و مرجان نشود
ظهور ،حضور و نقش فعال شخصیت در تاریخ بحثی است تاریخی ، جامعه شناسیک ، انسان شناسیک ، روان شناسیک … و سرانجام اسطوره شناسیک  .   و اما  با درک پیچیدگی این بحث ، میدانم که کاوش چندین جانبۀ شخصیتی مانند عبدالمجید کلکانی کار آسانی نیست ، آنچه را که من به عنوان یک شاهد عینی و زنده میخواهم بیاورم ، قطرۀ ناچیزیست  از دریای بیکران شخصیت یک قهرمان حماسی واسطوره  یی . 
در بارۀ شخصیت ، افکار و کارنامه های زنده یاد عبدالمجید کلکانی حرف ها ، روایت ها ، خاطره ها و داستان های گونه گونی گفته و پرداخته شده است. هر کسی مطابق به درجۀ شناخت ، سلیقه و معیار مورد نظر خود ، او را به کاوش ، تآویل و معرفی گرفته است.
رفقا ، دوستان و رهروان راه او ، شهید عبدالمجید کلکانی را انسانی آزاده ، خلاق ، شجاع ، نیکو خصال ، انقلابی بزرگ و قهرمان مردمی ، تأویل و معرفی کرده اند. بر عکس ، بدخواهان و مخالفان کج اندیش  ، سیمای پرعظمت او را به بدترین شکلی ترسیم نموده اند .
که ای نیکبخت این نه شکل من است   ولیکن قلم در کف دشمن است
 سوال اصلی اینست که آن آزادمردِ آزاد منش چگونه توانست به مقام بلند انسانیت ، سربلندی و افتخار جاویدان برسد؟ اسباب و عوامل این بزرگی چه بود ؟ چرا مجید در روح و روان ما و در دنیای معنوی ما جاریست ؟ راز و رمز این “بقاء”(حضور معنوی) در چیست؟ چگونه به حیث یک نگرش و به حیث یک روش مطرح گردیده است ؟
آنهائیکه نفوذ معنوی ، شهرت نیک و مقام ارجمند مجید را به یک یا  دو عامل محدود می کنند، نمیتوانند به کنه شخصیتِ او پی برند. اگر کسی بخواهد مجید را بشناسد ، باید کلیه اجزاء و آن عناصری را که در تشکل و تکامل شخصیت او نقش و دخالت داشته اند ، در نظر بگیرد. زیرا پهلو های شخصیتی مجید هرکدام با دیگری رابطۀ تنگاتنگ و دیالکتیکی دارند. امید وارم روزی مجال بیشتر میسر شود تا به عمق افکار ، شخصیت ، کارنامه ها و زندگی واقعی این فرزند دلاور خلق ، کار جدی و اساسی تری را روی دست گیریم.  
الکساندر پوشکین گفت : “شجاعت بالاترین حد شایستگی آدمی و ستار همۀ معایب است.” هیچ کسی منکر شجاعت مجید بوده نمی تواند. ولی اگر بگوئیم که مجید تنها بخاطر شجاعتش به “بالاترین حد شایستگی” رسید ، بسیار کسانی بوده اند که با وجود تهور بی نظیر شان قادر نشده اند جای کوچکی در دل مردم و زیکزاک تاریخ بیابند. همچنان آنهایی که مقام مجید را تا سرحد یک روشن فکر کتاب خوان – نه یک انقلابی حرفوی –  تنزل میدهند ، نمی بینند که  : هستند – و بودند –  روشنفکرانی که با صد لفظ و قلم سخن می گفتند و میگویند و کتابخانه های شان پر از کتیبه ها و کتاب ها است، ولی شهرت و محبوبیت شان از هاله ای معینی پا فرا تر نگذاشته است. مجید که نه مالک دولت بود  نه صاحب ثروت ، نه القاب پر زرق و برق بر خود چسپانده بود، و نه  به نفع اش  رسانه های علنی و مخفی تبلیغ میکرد ،  نه آرگاه و بارگاه و نظام قراول داشت، نه غند ضربه و  در زندگی پر از رنج و افتخارش ملجاء امید ملیون ها انسان شمرده میشد و پس از مرگش به  اسطورۀ جاویدان مقاومت و آزادی مبدل گردید.
 مهمترین عاملی که مجید را در دل ملیون ها انسان جای داد ، همانا ایستادن دلاورانه اش در موضع دفاع از منافع تهیدستان و در مجموع مردم سرزمینش بود. او تا واپسین نفس حیات – در نظر و عمل –  از آرمان آزادی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی روی بر نتافت. به یقین که اگر او جانب ستمگران را می گرفت و روی آرمان های مقدس آزادی ، عدالت و برابری پا می گذاشت ، در صف مردم جای نمی داشت. یا در کنار مردم و یا در مقابل مردم!

کسی کو هوای فریدون کند   سر از بند ضحاک بیرون کند

مبرهن است که هیچ شخصیتی جدا از محیط و روابط اجتماعی بوده نمی تواند . لذا ، هوشمند ترین رهبران و شخصیت ها قادر نیستند سیر جبری قوانین عینی را مطابق ارادۀ خود تغییر دهند. آنچه را که شخصیت ها و رهبران می توانند انجام دهند ، شناخت این قوانین و حرکت مطابق سیر عینی آنست. مجید با شم طبیعی نیرومندی که داشت جامعه را شناخت و روابط اجتماعی – اقتصادی آنرا مطالعه کرد. او دریافت که روابط ظالمانۀ اقتصادی – اجتماعی باعث تیره روزی ، فقر ، عقب ماندگی ، بی سوادی ، بی عدالتی و .  . گردیده است. مجید در شناخت جامعه راه دور و درازی را پیمود و این شناخت از پروسه های بغرنج و گوناگونی گذر کرد.  برخورد مجید با جامعه و روابط حاکم بر آن در محدوده صرفأ تفسیر باقی نماند ، بلکه عملأ در صدد تغییر آن صمیمانه همت گذاشت. او میدانست که تغییر جامعه کار ساده و سهلی نیست. مهمترین ابزار این تغییر را سازمان انقلابی میدانست. از نظر او حزب انقلابی از دو طریق ساخته میشود: از وحدت رزمنده و آگاهانۀ انقلابیون و گروه های انقلابی ، و یا تکامل یک گروه یا سازمان انقلابی تا سرحد حزب. البته مجید میدانست و تأکید داشت که  ایجاد حزب و … به حیث ابزار انقلاب ، فقط  در خلال کار توده ای و تلفیق اندیشه با مردم است که به سامان میرسد و در غیر آن ، گروه ها و سازمانهای روشنفکری ، در غیاب توده ها ، در زیر سقف ها خود را حامی و ناجی توده ها تصور میکنند.
به جرئت می توان گفت که شهید مجید در کار وحدت جنبش انقلابی افغانستان نمونۀ درخشانی بود. او می گفت :

” وحدت جنبش انقلابی کشور ، کلید وحدت ملت است.”

این جملۀ کوتاه سرشار از درونمایۀ علمی و ارزش عملی می باشد. نجات مردم ما از چنگال خونچکان استعمار و ارتجاع در گرو آگاهی و وحدت خود آنهاست. آنچه که ما از کمبود آن به شدت رنج می کشیم. تا زمانیکه مردم ما به این دو سلاح مهم و حیاتی مجهز نشوند ، رهائی شان از طلسم شوم اسارتگران خارجی و دیو های سیه کیش داخلی ممکن نخواهد بود. تنها سروری کاذبانه و خود ساختۀ اربابان زر و زور آنگاه به آخر می رسد که مردم نامراد ما علمأ و عملأ به اهمیت این دو عنصر مهم پی برند و به آنها مسلح گردند. در هر جامعه ای (بویژه جامعه عقب ماندۀ افغانستان) نقش بیچون و چرای روشنفکران انقلابی در آگاهی دادن مردم ، انسجام و اتحاد شان امریست حیاتی. با درک این مهم بود که مجید اتحاد و همدلی میان روشنفکران ملی ، مترقی و انقلابی را در سرلوحۀ کار خود قرار داد.
 من خود شاهدم که آن مبارز قهرمان حتی یک لحظه هم ازین ضرورت مبرم چشم نپوشید. او هیچ امر دیگری را با این وظیفۀ خطیر تاریخی مبادله نمیکرد. شاید در جنبش ملی و انقلابی افغانستان کمتر فرد یا گروهی باشد که  مجید – مستقیم یا غیر مستقیم –  به او دست وحدت و همکاری دراز نکرده باشد. مجید با وجود زندگی مشقت باری که داشت ( زندگی مخفی )، دروازۀ کسانی را که امکان و زمینۀ وحدت با آنها متصور بود ، می کوبید. در کار وحدت عنصر صداقت را حتمی می دانست. همانگونه که زیر زبان خود او زبان دیگری نبود ، از دیگران نیزهمچو انتظاری داشت. با آنکه رسیدن به وحدت سرتاسری را “پروسه طولانی و دشوار ” می دانست ، اما تا آنگاه “همکاری های متقابل و وظایف تاکتیکی مشترک ” را نیز منتفی نمی دانست. به باور او این همکاری ها میتواند زمینه ساز ” اعتماد متقابل بر پایه آزمایش های عملی ” باشد. ” سازمان ها و محافلی که در مسائل اساسی وحدت نظر و به صداقت انقلابی یکدیگر باور دارند ، میتوانند و باید با هماهنگ ساختن فعالیت های عملی خود ، تا سرحد وحدت تشکیلاتی پروسۀ وحدت را تسریع کنند.” ( برنامۀ ساما- به قلم مجید).
مجید می دانست که با یک گل بهار نمیشود. مبارزه و مقاومت  بر ضد استبداد ، ارتجاع و امپریالیسم را میراث خانوادگی خود نمی شمرد. این را وظیفه و رسالت تمامی روشن فکران با درد و با احساس و وطندوست و خلق حرمان کشیدۀ افغانستان می دانست. برخورد او با افراد ، محافل و گروه های ملی و انقلابی دیگر بر پایۀ احترام متقابل ، دوستی و همکاری استوار بود. برای نزدیکی و تفاهم و رسیدن به وحدت روی کلمات و معانی شرطی شده و نمادین نمی پیچید. شیوۀ کار او چنان نبود که  روز ها و ماه ها بخاطر کلمات و عباره های میخی و کم اهمیت چانه بزند و در پایان کار یک انچ(Inch)  هم با کسی نزدیک نشود. در رابطۀ همکاری و رسیدن به وحدت مثبت گرا بود. روحیۀ یأس ، بدبینی و “نمیشه” را مطرود می دانست. از وجوه اشتراک و آن نکاتی کار را آغاز میکرد که باعث نزدیکی و تفاهم شده بتواند. سپس نکات مورد اختلاف را به میان می کشید و روی آن به بحث و جدل می پرداخت. در جریان مباحثه از آن شیوه ها و ظرافت هایی کار می گرفت که حساسیت بر انگیز نباشند. روان شناسی افراد را جدأ در نظر می گرفت تا مبادا با برخورد های خشک و احساساتی کسی را از خود براند. در بحث و جدل جانب احتیاط ، ادب و حرمت دیگران را – که بخشی از فرهنگ گفتمان سیاسی است – مراعات میکرد. روش کاری او همانا قطره قطره نیرو جمع کردن بود تا از قطره ها دریا بسازد. دائمأ می گفت که باید کوشید حتی یک قطره هم از دریا جدا نماند. در وجود هر که ذره ای توان و ظرفیت می دید از آن چشم نمی پوشید. ناتوانی جنبش را ناتوانی خود و قوت جنبش را قوت خود میدانست.
مجید با مسئولیت سخن می گفت . زیرا می دانست که “گفتن” یک روزی جواب دادن هم دارد. چشمان خود را نمی بست تا از سر بی مسئولیتی یکی را جاسوس ، دیگری را خائن ، یکی را نوکر ارتجاع و امپریالیسم و آن دیگری را لیبرال و اپورتونیست بنامد. دشمن را به جای دوست و دوست را به جای دشمن نمی گرفت و مرز میان هر دو را مغشوش نمی کرد. کوشش او این بود که هر چه بیشتر سنگر انقلاب تقویت گردد. دشمنان اصلی تجرید شوند و عناصر بین البینی را یا به جبهۀ انقلاب بکشاند و یا خنثی سازد. هرگاه فرد یا گروهی را در اشتباه یا گمراهی می دید ، نیت و سعی او برای نجات می بود.
درینجا به چند حادثۀ جداگانه اشاره می کنم:
* – سال دوم جمهوری سردار داود بود. چند تن از افسران روشن فکر و وطندوست ( به رهبری زنده یاد انجنیر یعقوب ) به مجید پیام دادند که زندگی شان در خطر است. آنها می گفتند که شیطنت پرچمی ها باعث گردیده که داود امر گرفتاری شانرا بدهد. این افسران گروه کوچکی بودند که در روسیه درس خوانده بودند. مخالفت شان با رژیم شوروی وقت عامل این دسیسه کاری شده بود. مجید متقابلأ برای شان اطمینان داد که برای نجات آنها هرچه از دستش پوره باشد دریغ نخواهد کرد. گروه متذکره می گفتند که ما را پناه بدهید زیرا چاره ای جز مخفی شدن نداریم. مجید پس از موافقت سه تن شانرا به منطقه بود وباش ما فرستاد . کلبه های فقیرانه ما محل امنی برای شان بود. رفقای ما از هیچگونه مهمان نوازی و ادای مسئولیت در حق افسران مخفی دریغ نکردند. افسران مخفی از برخورد صادقانه و فداکارانۀ خانواده ها بی نهایت راضی و مشکور بودند.  از این حادثه بیشتر از یکسال گذشت. در جریان بحث های روشن فکرانه ای که روی برخی از مسائل تئوریک در گرفت ، مهمانان ما با نظریات و افکار گروه مجید مخالفت کردند. مجید بصورت قطع عادت نداشت که کسی را بخاطر کمک و همکاری خود زیر فشار قرار دهد و یا در بدل آن از وی چیزی بخواهد. به ناگاه این افسران بدون مشورت و اطلاع قبلی پناه گاه خود را ترک کردند. سلاح کمری ، کتب و یک میل تفنگ شان در خانۀ میزبان باقی ماند. رفقای محل از رفتن بدون خدا حافظی مهمانان گله مند شدند. وقتی افسران احوال فرستادند تا امانت شانرا مسترد کنیم ، ما به درخواست شان لبیک نگفتیم. مجید از قضیه خبر شد و برای ما پیامی به این مضمون فرستاد: ” آنها چند روز مهمان ما بودند. در بدل کمکی که رفقا به آنها کرده اند نباید پاداش بخواهند. سینۀ ما باید کلان باشد.  اینها روشنفکران این وطن هستند اگر با ما باشند یا نباشند ، پروا ندارد. ما دین خود را در مقابل شان انجام دادیم و در آینده نیز خواهیم داد. چرا پل های پشت سر تان را ویران می کنید؟”
* – باز هم دوران ریاست جمهوری داود بود. گروهی راه انشعاب در پیش گرفتند. وسایل چاپ و نشر و کتاب ها و قرطاسیه را نیز با خود بردند. این چیز ها حق آنها نبود. ما که جوانان کم تجربه و احساساتی بودیم ، این “مصادره ” را نوعی تجاوز به حق خود دانستیم و برنامه احساساتی برای واپس گیری آن گرفته شد. مجید با فکر ما مخالفت نشان داد. او می گفت: ” این چیز ها را میان انقلابیون کسی تقسیم نکرده است. اینها رفیق های ما هستند. اینها هم مبارزه می کنند. اگر امروز از ما جدا شدند ، فردا باز باهم یکجا میشویم. با این عمل تان رشته های همکاری و وحدت را به دست خود قطع می کنید . . . ”
  * – چند تن از رفقا با پخش اعلامیه ای راه خود را از مجید جدا کردند. نوشته ای که بیرون داده بودند حاوی مطالبی بود که به شخصیت مجید بر میخورد. مجید لام تا کام نگفت و همه اتهامات را خاموشانه و صبورانه تحمل کرد. فقط می گفت : ” همین حالت جنبش است. باید حوصله داشت. این امر طبیعی می باشد. اگر راه ما برحق باشد ، بازهم یکروز این رفیق ها با ما یکجا خواهند شد.”
اوائل کودتای ثور همهمۀ وحدت طلبی از هرسو بلند شد. فضا و شرایط نوین وحدت جنبش را مساعد ساخته بود. رفقای ” اعلامیه نویس” نیز شامل پروسۀ وحدت شدند. جمعی از رفقای نزدیک به مجید از ورود آنها در پروسه وحدت مخالفت کردند. مجید اعتراض کنان گفت:” این ها اگر بد و رد گفته اند مرا گفته اند ، حالا وقت این خرده حساب ها نیست. امر وحدت از هر چیز دیگر بالا تر است.”
تجربه نشان داد که برخورد مجید به قضیه توأم با سنجش و دور اندیشی بود. در جریان مقاومت ملت ما برضد قوای اشغالگر روس ، رفقای “اعلامیه نویس” بهترین های شانرا در محراب آزادی وطن قربان کردند. ارواح شان شاد باد!
*- وقتی جزوۀ ” ایدئولوژی چیست ؟” انتشار یافت ، مجید نوشتۀ ” پاسخ ناگزیر به یاوه های اغواگر ” را نوشت. این یک نوشتۀ تئوریک و بسیار پر ارزش بود که مجید برای نوشتن آن وقت زیادی را مصرف کرده بود. دستنویس این نوشته در کتابچه های صد ورقه به قلم وی نوشته شده بود. من و شهید استاد عبدالبصیر( بهرنگی) تایپ کردن این اثر را بر عهده داشتیم. قرار بود چند کاپی از آن تهیه شود. در حدود سی فیصد کار را پیش برده بودیم. بار دیگر فضای جنبش مملو از وحدت طلبی گردید. مجید احوال داد که: ” حالا اگر این اثر را پخش کنیم ، پروسه وحدت را صدمه می زند، در حالیکه هیچ چیزی به اندازۀ وحدت جنبش اهمیت ندارد. بهتر آنست که از نشر آن خود داری کنیم.”
روحیۀ اثر “پاسخ ناگزیر به یاوه های اغواگر” کوبنده بود. گروه سیاسی خاصی را هدف قرار داده بود. مجید روان شناسی روشن فکر افغانی را بلد بود ، اهمیت چاره ساز نقد و نگارش را میفهمید واما  میدانست که در فضای نوشتاری کشور ، هنوز مبارزۀ ایدیولوژیک به مثابۀ یک گفتمان علمی و  اصولی ، راه باز نکرده است ، نقد تیوریک به جای گرایش به اندیشه هنوز به نقد و سرکوب افراد تمایل دارد. بنابران به خاطر امری مهمتر ، راه گذشت و مدارا در پیش گرفت. درینجا کلمۀ ” ناگزیر” نشاندهندۀ آنست که مجید قصد وعلاقۀ شمشیر کشی در مقابل “گروه های خودی” را نداشت.
*- پس از کودتای ثور ۱۳۵۷ که بار دیگر افراد و گروه های سیاسی انقلابی خواهان وحدت شدند ، شعار مجید این بود که تلاش کنیم تا حد اکثر تمامی افراد و گروه هایی که مستعد به وحدت و کار باشند از پروسه وحدت جدا نمانند. او گفت: وحدتی که بدون اکرم یاری ها و محمودی ها و. .  و . باشد ، وحدت واقعی نیست. و او بود که با صفا و صداقت در این راه گام گذاشت.
یکی دیگر از ممیزات شخصیتی عبدالمجید کلکانی ثبات عقیدتی او بود. آنچه می گفت بدان باور داشت. انسانی بود دارای کفایت ، درایت و تسلط بر امور. علاوه بر تعهدش نسبت به مردم ، یک نوع تعهد در برابر خود نیز داشت. این تعهد نشانه ای بود از اعتماد به نفس ، ثبات در رفتار ، استقامت و پایداری در روز های دشوار زندگی. گویی خدا او را برای سختی ها آفریده باشد. زندگی دشوار و پر ماجرای او گواه روشنی بر مدعای ما است. در بحرانی ترین شرایط دست و پای خود را گم نمی کرد. خونسرد و حاکم بر احساسات و رفتار خود می بود. پولاد ارادۀ او آنقدر آبدیده شده بود که هیچ چیزی توان شکستاندنش را نداشت. در برابر لشکری از دشمنان داخلی و خارجی قرار گرفت و حتی در ذهنش هم خطور نکرد که با آنها آشتی کند. مجید در جوانی بار بار “شاهنامه” را خواند و این پند فردوسی را در عمل به کار برد: ز سختی به سختی توان رخت برد. غیر ازین ، راه دیگری هم نداشت. زیرا ، منزلی که او در پیش گرفته بود بدون تحمل سختی ها به جایی نمی رسید. به شهادت تاریخ ، دشمنان از آوردن هیچگونه فشاری بالای او دریغ نکردند. اگر به جای او سنگ می بود می شکست و اگر آهن می بود ، ذوب می شد. ولی او افتخار را در مقاومت و بقاء را در مبارزه دید.

که چندین بلا ها بیاید کشید   فراوان غم و رنج باید چشید

در تاریخ کشور ما بار ها دیده شده است که انسان های آگاه و مبارز به جای مقابله با ارتجاع و استبداد کوچه بدل کرده اند. شاید به همین خاطر است که گفته شده :” لیّس لِنَبِی مَکان بَین قومِه ” ( پیامبران را در میان قوم خود شان جایی نیست) .
صد ها سال قبل ( در آستانۀ قرن سیزدم میلادی ، اندکی پیش از حملۀ چنگیز) تعصب خشک مغزان  درباری و قشری عرصه را بر سلطان العلماء (بهاءالدین ولد) تنگ کرد. او به ناچار زادگاه خود را ترک گفت و از سرزمین بلخ راهی دیار بیگانگان گردید. پسر او (مولوی جلال الدین محمد بلخی) سر از غربتِ قونیه بلند کرد و سید جمال الدین افغانی به خاک بیگانه مسکن گزید . شاه امان الله حین ترک کشورش ، درد و غصه درونی اش را اینگونه فریاد کشید:

میروم تا که نشنوی نامم    اگر از نام من ترا ننگ است

 ترک ناخواستۀ میهن وقتی پیش می آید که فرد ، در مقابله با دولت ها در وجود خویش احساس ناتوانی می کند و یا اندیشه ها و آرمان هایش را در تناقض با سطح جامعه – و یا در تخالف با خواست زمامداران مرتجع – می بیند. لذا جای تعجب نیست که حافظ شیرازی اندوه تلخ خود را اینچنین ناله کرده است:

معرفت نیست درین قوم خدایا مددی       تا برم گوهر خود را به خریدار دگر

  اما ، مجید رسم دیگری بنا نهاد و طریقۀ دیگری برگزید . در برابر زور گویان مرتجع چون صخرۀ بزرگ پا برجا ماند. نه جلای وطن اختیار کرد و نی ترک سنگر و نه راه سازش با خصم در پیش گرفت. او می دانست که بهترین محل امن ، افتخار و عزت برای او آغوش گرم و پر محبت میهن و مردم خودش می باشد. این انتخاب ، ستمگران را خوش نیامد و به همین  سبب بود که مغضوب دولت ها و خار چشم دشمنان مردم واقع شد. اگر چه افکار ، اندیشه ها و برنامه های مجید از سطح فرهنگی جامعه جلو تر بود، اما این “گوهر” را “به خریدار دگر” عرضه نکرد. او به این گفتۀ شاعر پایبندی نشان داد که : از همین خاک جهان دیگری ساختن است.
هنر و درایت مجید در آن بود که جامعه و مردم خود را به درستی می شناخت . یکی از برازندگی های مشعشع مجید درک و دریافت او از مناسبات مغلق جامعۀ افغانی بود که سزاوار است درین مورد کتابها نوشته شود و سیمینار ها برپا شود. مجید فهم وهنر این را داشت که برای بلند کردن چیزی ، خود را به زمین نزدیک سازد. از همین جهت بود که با وجود سمپاشی ها و پروپاگند های خائنانۀ دشمنان رنگارنگ ، هیچگاهی در میان مردمش احساس بیگانگی و تنهائی نکرد.
رفیق دوستی مجید هم نمونه بود. ورد زبانش شده بود که “یکی مرگ رفیق خوده نبینم و یکی نامردیشه”. این سخن بدان معناست که او در انتخاب رفیق دقت زیاد میکرد. آدم های به درد نخور ، بی همت ، چاپلوس ، ترسو ، بی خاصیت ، لافوک ، دمدمی مزاج و بی وفا را به رفاقت خود بر نمی گزید. سفارش او برای ما این بود که شجاع ترین ، با اخلاق ترین و با استعداد ترین جوانان را به سیاست جذب کنید. به گفته خودش: آدم جوهردار کار داریم.

سیاهی لشکر نیاید به کار   یکی  مرد جنگی به از صد هزار

 همانقدر که از ارتقاء وتکامل ذهنی و تربیتی رفقای خود خوشنود می گردید ، به همان میزان از نامردی دوستان خود بیمناک می بود. نامردی ( اصطلاح نامردی به مفهوم سلسله مراتب جنسیت نیست ) را نیز در حکم مرگ حساب میکرد و چه بسی که مرگ معنوی را بد تر از مرگ فزیکی می پنداشت.
می گویند پشت سر انسان شایسته و لایق انسان های شایسته و لایق هستند . لذا ، وقتی از مجید یادی به میان آید ، یاران او را نباید از یاد برد. بسیاری ها نقش یاران مجید را در کنار او مهم دانسته اند. اینکه نقش و حضورمجید بود که رفقای او به کمال رسیدند ، یا رفقای او بودند که مجید را بر سکوی بلند نام و نشان و افتخار رساندند ، سوالیست که جواب آن را تنها در پیوند تنگاتنگ و گسست ناپذیر هر دو می توان یافت. یاران مجید در پاره ای از موارد با خودش خصوصیات مشترک داشتند. دوستی و تعهد یاران نسبت به مجید عاشقانه بود و بالعکس. ریشه های این پیوند و تعهد متقابل از دریای زلال عشق به مردم سیراب می گردید. آن نسلی که با مجید و یاران او همنشین ، همرزم و همراه بوده اند ، معترفند که از برکت آن رفاقت ها و صمیمیت ها است که تا هنوز “زنده” اند. کسانی که می ناب رفاقت را صادقانه از جام بلورین دوستی و همراهی مجید نوشیده اند ، مادام العمر نشۀ آنرا در سر خواهند داشت. هر چند این پیوند ها و خاطرات به زمان ماضی تعلق دارند ، اما گذشته ای که از آن بوی وفا ، صدق و اخلاص ، فداکاری و مبارزه بیاید ، فراموش کردنش محال است و گناه!
یاران با صفای مجید به حدی اعتماد و احترام نسبت به او داشتند که من درجۀ آنرا نمی توانم قیاس کنم. وقتی نام لاله کو ، حکیم جان ، پردل ، سرمد ، جرئت ، پویا ، مختار، حسین طغیان ، انجنیر سرور ، میرویس ، ملنگ ، فقیر ، شریف ، عزیز  و . . و . را بر زبان می آورم ، راهی غیر از سر فرود آوردن در برابر رفاقت هدفمند و پر عظمت آنها برایم باقی نمی ماند. هر کدام شان اگر صد جان هم می داشتند برای مجید قربان میکردند. چرا که برای شان اهمیت و ارزش مجید قابل درک بود. در این شکی نیست که یکی از علت های بدام افتادن مجید خالی شدن دور و بر او بود. فقط زمانی که دشمن وحشی عده ای از یاران با وفای مجید را از او گرفت ، خودش مجبور شد تا بار سنگین مبارزه را به شانه بکشد و تا آنکه خود در چنگال دشمن اسیر گردید.
این دوستی و تعلق یکطرفه نبود. در مقابل ، مجید نیز رفقای خود را چون مردمک دیده عزیز میداشت. وقتی عبدالجبار از دست رفت ، مجید حتی حوصله اصلاح کردن موی سر و ریش خود را نداشت. به مرگ ملنگ خون گریست و زمین و زمان جایش نمی داد. حادثه آقاعلی شمس کابل ( منطقه دستگیری جمعی از یاران مجید در اسد ۱۳۵۸) تیر پشت مجید را به صدا در آورد. زمانیکه انجنیر سرور از زندان پلچرخی زنده بیرون شد ، تمام وجود مجید از شور و شعف لبریز شده بود. حینیکه این دو یار قدیم باهم روبرو شدند ، انجنیر سرور مجید را نشناخت. در حالیکه چند ماهی را در زندان امین جلاد گذشتانده بود. پسانتر که او را به جا آورد ، گفت:” وای ! با این موهای سپید نشناختمت، موهایت در چند ماه چقدر سفید شده است؟!” (مجید در آن موقع چهل سال داشت) مجید تمامی غصه های دلش را در یک جملۀ کوتاه اینگونه بیان داشت: “مو هایم را غم شما سفید کرده. ” این یک حرف تشریفاتی نبود که بخاطر رضائیت خاطر انجنیر سرور گفته باشد.
سه تن از اعضای سازمان “ساما” در اثر انفجار بمبی در شهر کابل زخم شدید برداشتند که یکی از آنها بالاثر آن به شهادت رسید. وقتی مجید از حادثه اطلاع حاصل کرد ، خود را در کنار جسد سوخته و پاره پارۀ رفیقش رساند. فضای پولیسی سال ۱۳۵۸ امکان خاکسپاری شهید را به طور علنی نمی داد. مجید با چند تن از یاران شب هنگام جنازه رفیق خود را بر دوش کشید و در محل مناسبی مخفیانه به خاک سپرد. به گفته یکی از شاهدان صحنه ، مجید پس از مراسم خاکسپاری سخنرانی پر سوزی هم ایراد نمود.
وقتی رفقای مجید به سفر یا ماموریت سیاسی یا نظامی می رفتند ، تا بازگشت شان او آرام و قرار نداشت. از صحت و سلامت ، زندگی اقتصادی و سایر مشکلات رفقا و دوستان خود با خبر می بود و به موقع آنها را کمک میکرد. در مواقع عاجل تمام امکانات را بسیج میکرد تا مشکل رفیقش را حل کرده باشد. رفتارش چنان بود که هر چیز خوب را به رفقا و دوستانش پیشکش میکرد. لباس خوب ، غذای خوب ، سلاح خوب ، جای مناسب ، خانۀ مناسب را به رفقا و دوستان خود روا دار می بود. وقتی میدید رفیقی لباسش پاره یا کهنه شده است ، خودش به بازار میرفت و برای او لباس می خرید. در صدر مجلس نمی نشست و هرگز در راه از کسی پیش نمی شد. بار ها اتفاق افتاده است که برای دیگران جای و بستر خواب آماده کرده و خود بدون لحاف و توشک خوابیده است. این خصلت های برازنده در وجود او آنقدر قوی بود که اگر کسی او را برای یکبار هم می دید ، گرویدۀ اخلاق  و رفتار صمیمانه اش می شد. بسیاری خصال او ریشه در مسلک عیاری داشت که از زمانه های دور مردم ما شیوۀ عیاری را به دیدۀ قدر نگریسته و عیاران با صفا را سزاوار احترام دانسته اند.  آیین عیاری به حیث یکی از شیوه های اعتراض در جوامع فیودالیته شکل میگیرد ، جوامعی که طبقات فاسد و درباری آن با استقرار استبداد و استثمار چند لایه به سلاخی مردم می پردازند ، عیاران با برنامه های نانوشتۀ خود از موضع مردم به عصیان فردی دست می زنند . در کنار ویژگی های برازندۀ دیگر مجید ، یکی هم خصوصیت عیاری بود که او را در قلوب هزاران تن از پیر و جوان ، زن و مرد ، ملا و روحانی ، کارگر و دهقان ، شهری و روستائی ، با سواد و ناخوان و . . . جای داد. او هرگز دست به کاری نزد که خلاف اصول پذیرفتۀ عیاری بوده باشد.

همه مردمی باید آئین تو    همه رادی و راستی دین تو

 بسیاری کسانی که با مجید رابطۀ دوستی قایم کرده بودند ، پیوند شان صرفأ سیاسی یا تشکیلاتی نبود. مجید بافت ها و ساختار های جامعۀ افغانی را پیچیده و متنوع می دید. استادانه بلد بود که هر کسی را در جای خودش نگهدارد و از همه شان به سود مردم و مبارزۀ انقلابی بهره گیرد. مجید چنان نکرد که هر چه دروازه  و کلکین و روزنه است ، بر رخ خود ببندد تا در هوای خفه کنندۀ سلول تجرید نابود شود. شعار او در این رابطه چنین بود:

به دمی ، یا درمی ، یا قدمی یا قلمی

مجید نه در زمین خشکی کشتی راند و نه در آب نیمه وجبی شنا کرد . فکر بلند او پیوستن به دریا و رفتن در اعماق آب ها بود. از همین جهت است که منهای دشمنان ، هرکسی او را از خود می داند .
علایق ، خواست ها و استعداد های مثبت جوانان را تکامل می داد و آنها را در راه یک مبارزۀ مشترک بر ضد ظلم و بیعدالتی بسیج میکرد. به همان قسم برضد عادات ناپسند و انحرافات اخلاقی جوانان مبارزه می کرد و می کوشید تا آنها را اصلاح نماید. انسانی بود خوشریخت و پر جاذبه که به آسانی و سرعت در قلب و روح هر انسان شریف جای می گرفت. کلام او بسیار ساده ولی محکم و پخته بود. در صحبت هایش شیرین ترین الفاظ را بکار می برد. کسانی که پای صحبت های او می نشستند زیر تأثیر جادوی کلام ، اخلاق ، افکار و نظریات او می آمدند.
 در سال ۱۳۷۳ خورشیدی با حاجی احمد شاه (یکتن از رهروان راه مجید که روحش شاد باد) در شهر مزار آشنا شدم.او گفت که من در تمام عمرم فقط یک شب مجید را در قریه فاضل بیگ کابل ملاقات کرده ام. آنقدر زیر تأثیر برخورد و سخنان او قرار گرفتم که راهی غیر از بستن پیمان رفاقت با او نمانده بود. همان بود که با او قرار ومدار رفاقت بستم که تا آخرین دقایق عمر خود او را فراموش و راه او را ترک نخواهم گفت.
 به جرئت می گویم که اگر “ساما” امکان یافت تا خود را در جنبش ملی ، مستقل و انقلابی افغانستان مطرح کند و مقام شایسته ای را احراز نماید ، حضور و نقش مجید در آن سهم ارزنده و بسزایی داشته است. اگر بگویم که عده ای از اعضای “ساما” که وارد این سازمان شده اند ،عاشقان مجید بوده اند ، امید وارم حرف غلطی نگفته باشم. اینها کسانی بوده اند که اول مجید را قبول کرده اند و بعد برنامه و آئین نامه سازمان آزادیبخش مردم افغانستان را. این یک حقیقت انکار ناپذیر است که مبین قدرت معنوی مجید و جاذبه شخصیتی او می باشد. حالا چه بخواهیم یا نخواهیم ، در تاریخ کشور ما قهرمانان واقعی کمتر ازین نقش و اهمیتی نداشته اند و نخواهند داشت.
هنگامی که مردمان عادی و بیسواد با او می نشستند ، احساس کمبود و یا بیگانگی نمی کردند. در جمع مردم  بخصوص روستائیان “لغت پرانی” نمی کرد. در همچو مواقعی همرنگ جماعت می بود. او نیز اگر از زبان ” عزیزی” کلمۀ ” قفل” را ” قلف ” و ” مبتلا ” را ” مفتلا ” می شنید ، دهان به تمسخر نمی گشود. چون میدانست که ” اغلب اسماء و لغات موضوعات مردم است” . این برخورد های دقیق و محتاطانۀ او بود که روستا نشینان عادی بیشتر از روشنفکران شهرنشین به او اعتماد و اعتقاد داشتند. ولی مجید بیسوادی را مصیبت کلان می پنداشت. زیرا آگاه بود که ” از تاریکی جز با روشنایی نتوان گذشت.” او تلاش میکرد تا جوانان بی سواد را به سواد آموزی و مبارزه تشویق کند. در اثر توصیه و تلاش او بود که چندین تن از یارانش خواندن و نوشتن آموختند. زنده یاد پهلوان غفور و زنده یاد فقیر تا آن درجه ای سواد یاد گرفتند که کتاب های سیاسی را می خواندند. شهید حاجی یار محمد و کاکا خال محمد چنان صحبت دقیق و منظم میکردند که تنها از توان یک فرد دانشگاهی پوره بود و . . .
مجید کتاب پرستی را مردود می دانست ، اما اهمیت مطالعه و کتاب را به خوبی درک میکرد. در کار مطالعه ، تحقیق و تکاپو از دیگران پیشقدم تر بود. در بد ترین شرایط زندگی مخفی مطالعه و پژوهش را کنار نگذاشت. یکتن از همرزمان – که عمرش دراز باد – زمان طولانی را با مجید در یک خانه گذرانیده بود، برایم اینطورحکایت کرد: ” رفیق مجید مخفی بود. به من گفته شد تا خانه ای را به نام خود در شهر کابل به کرایه بگیرم. این پوشش خوبی بود برای حفاظت او. . . به اخبار روزمره و حتی اخبار به اصطلاح سر چوک اهمیت می داد. همه روزه گزارشات را از زبان من می شنید. عاشق کتاب و مطالعه بود. چراغ اتاق رفیق مجید تا نا وقت های شب روشن می بود. کتاب می خواند و یادداشت می گرفت. از دقت و حوصله مندی او تعجب میکردم. در یکی از روز ها بمن گفت ، در فلان کتاب فروشی برو و فلان کتاب را بگیر و بیار. من رفتم و آن کتاب را برای دوهفته به کرایه گرفته و آوردم. کتاب قطوری بود. مجید پس از سه روز کتاب را خواند و گفت به صاحبش ببر. من گمان کردم که کتاب خوشش نیامده است. از مجید پرسیدم مثلیکه کتاب خوشت نیامد ؟،گفت خلاص شد. وقتی کتاب را به صاحبش بردم او نیز عین فکر را کرده بود.”
مجید در امر مطالعه و آموزش تعصب را راه نمی داد. از کتب های دینی تا تاریخ و ادبیات ، روان شناسی ، داستان ، زبان خارجی ، روزنامه ها وجراید ، کتاب های سیاسی ، فلسفی و اقتصادی و غیره را می خواند.
از نظر مجید ، کار کوچک بخشی از کار بزرگ شمرده میشد. برای اجرای امور خودش اقدام میکرد. اصول کار او چنان بود که هر که ادعایی دارد باید در قدم اول خودش برای انجام آن کار پیشقدم و نمونه باشد. ملا محمد (شهید سخی ) قصه کرد که روزی با مجید دعوا کردم که چرا بخاطر انجام کار های کوچک خودت پیش می شوی ؟ مجید نا راحت شده گفت: “برای من کار کار است. کار انقلاب خُرد و بزرگ ندارد.”
بدخواهان و دشمنان که واضحاً شخصیت او را برنمی تابیدند، دهان به نکوهش باز میکردند. مجید همه آن اتهاماتِ ناروا را شنید ولی برای پاسخ دهی وقت گرانبهای خود را مصرف نه کرد. زیرا باور او این بود که بهترین پاسخ برای اینگونه بهتان ها ، پافشاری روی اصولیت و دستآورد کارش می باشد. منطق او این بود که ما باید با کار شاق وانقلابی مان نشان دهیم که حق به طرف چه کسی است؟ او درستی و نادرستی همه چیز را در بستر عمل و تجربه می پالید. کسانی که با پخش یکی دو اعلامیه خیال میکردند که دنیا را فتح کرده اند ، از چسپاندن اتهامات به مجید و همرزمان او خسته نمی شدند. مجید و یارانش از برکت آگاهی ، ادب و تجربه می دانستند که خاک خشک به دیوارنمی چسپد وگپ مفت باد هوا است. او که خود در متن جنبش ملی و انقلابی افغانستان حرکت میکرد ، کارش تازیانه زدن حریفان(!) و گروه های انقلابی دیگر نبود. او می گفت : ما از خود زیاد کار داریم  باید به کار خود برسیم.

ندارم سر گفتگوی کسی     مرا گفتگو هست با خود بسی

کسانی که با مجید از در_ خصومت شخصی پیش می آمدند ، برخورد او از نوع دیگری بود.اصلأ به دشمنی شخصی باور نداشت و بدان اعتنائی نمی کرد. او یک دشمن را در مقابلش می دید که دشمنان طبقاتی و ملی مردم ما بود.
همانگونه که در کار وحدت طلبانه پیشقدم بود ، در کار جدائی و انشعاب عجله نمیکرد. زیرا به این آگاهی رسیده بود که جمع کردن چیزی بسیارمشکل است و فروپاشاندنش خیلی آسان. زور خود را در زور دیگران(متحدین) می دید و راز قدرت و پیروزی را درنزدیکی ، همکاری ، رفاقت و وحدت نیروهای ملی و انقلابی. و باز ، اگر در جریان مبارزه و همکاری جدائی و انشعاب پیش می آمد ، با شرافت و مآل اندیشی برخورد میکرد و آینده نگری را از یاد نمی برد. بر ضد افراد و گروه های انشعابی تیر و تلوار نمی گرفت.از برخورد های زشت و نارفیقانه پرهیز میکرد تا مبادا راه آشتی را در آینده ها کور کند.
 در پروسه مبارزه به تکامل گام به گام و قطره قطره نیرو جمع کردن باور داشت. به حرکت های جهشی و معجزه وار (بدون تدارک کافی و تراکم کمیت ها) تن در نمیداد. آنقدر صبور و پر تحمل بود که رنج مبارزه و سختی های ناشی از آن دلش را نمیزد. حوادث را با دقت و درایت تحلیل و تجزیه میکرد و از آن استنتاجات واقعی بیرون می کشید.
سال ها قبل می گفت:” اگر افغانستان ویتنام شود ، امپریالیسمش روس خواهد بود.” در سال ۱۳۵۴ کنفرانسی از کادر ها در شهر کابل دائر گردید. گزارش اساسی این جلسه را مجید نوشته بود. در پایان این نوشته چنین آمده بود:” باید آمادگی گرفت. آمادگی به سویۀ فردی ، آمادگی به سویه جمعی!” او مسیر حرکت جامعه و تضاد های آنرا بهتر از ما درک کرده بود و می دانست که طوفان سهمگینی در راه هست. کودتای داود را گام بسیارخطرناکی در جهت پیشروی های بعدی سوسیال امپریالیسم روس و غوطه ور شدن کشور ما در گرداب تضاد های جهانی به حساب می آورد. اما ، با دریغ که این زنگ خطر در گوش کسی نخلید. وقتی مجید پیشنهاد آمادگی برای مقابله با روز های دشوار – که در راه بود –  را می کرد ، عده ای سیل بین که عقل چهل وزیر را داشتند ، وی را به داشتن افکار ماجراجویانه متهم کردند. او نگفته بود که همین اکنون دست به سلاح ببریم و وارد پیکار مسلحانه شویم ، بلکه گفته بود که ” باید آمادگی گرفت” آمادگی یعنی کار تدارکاتی. تجربه چه چیزی را نشان داد ؟ وقتی اقدامات وحشیانه و دَد منشانۀ حزب”دموکراتیک خلق” آغاز یافت ، نیرو های ملی و انقلابی کشور در حالت بلا تکلیفی بسر می بردند. با تأسف که عده ای از بهترین رهبران و کادر های جنبش انقلابی کشور ما مفت و آسان زیر ساطور جلادان رژیم کودتا سلاخی شدند. اگر ما حد اقلی از آمادگی را می داشتیم ، به یقین که میزان تلفات ما کمتر از آن می بود که بود. اما او به همراهان و پیروان خود دستور نفوذ در روستا های دور افتاده و پایگاهی و پیوند واقعی و هدفمند با مردم را داد.
 برای تمامی رفقای تشکیلات خود پیشنهاد ساختن خانه و پناه گاه ، فوت و فن راه رفتن در شب و استعمال اسلحه را کرد. مراکز نشراتی را به روستا ها منتقل ساخت. پس از کودتای ثور رفقایی که آسیب پذیر بودند ، از شهر ها به مناطق روستایی انتقال یافتند. وقتی اوضاع پس از کودتای ثور به وخامت گرائید و گیر و گرفت مخالفان آغاز یافت ، او با جدیت و قاطعیت گفت : کسی که امکان دستگیری اش میرود نباید زیر تیغ دشمن بیفتد. همان بود که ما به زندگی مخفی رو آوردیم. از برکت خبره گی و توجه مجید بود که رفقای گروه منسوب به او ، از هر گروه دیگر مشکلات شان از بابت پناه گاه و آشنائی با اصول زندگی مخفی وغیره نیازهای مبارزه عملی کمتر بود. تحلیل های او از ماهیت کودتای ثور و پیامد های آن و پیش بینی های داهیانه اش سزاوار دقت بیشتر می باشد. در مناطقی که ما مخفی بودیم گروه های اخوانی ، نیرومندی چندانی کسب نکرده بودند. مجید می گفت : ” ما که حالا از دست پرچمی ها و خلقی ها مجبور به زندگی مخفی شده ایم ، روزی برسد که از دست اخوانی ها مخفی باشیم.” این سخن او در آن موقع برای ما تعجب بر انگیز بود. هنگامیکه اخوانی ها با جنون و وحشت حملات شان را بر ما آغاز کردند ، کلمه به کلمه پیش بینی مجید درستی خود را نشان داد.همۀ این اقدامات ناشی از اهمیت دادن او به کار بزرگی که پیشرو داشت ، می نمود . نه در لفظ بل بطور واقعی برای یک حرکت جدی و بنیادی تدارک می دید. او با لفاظی های صرف و پر آب و تاب فاصله داشت . چنان نمیکرد که خود شعار بدهد ، تئوری ببافد و عمل را به دیگران واگذارد. آنچه میگفت به پای تطبیقش میرفت. مخالف شلیک های هوائی بود.آدمی بود فروتن ، صمیمی و مهربان. کاری را که خود انجام داده بود به نام خود ثبت نمی کرد. هیچ کسی برای یکبار هم از زبان او نشنیده است که گفته باشد : من گفتم ، من می گویم ، من انجام دادم ، من رفتم و . . . برعکس می گفت : رفقا گفتند ، رفقا می گویند، رفقا انجام دادند ، رفقا رفتند و . . . این نشانه ای بود از تهذیب و اخلاق بسیارعالی وی که در عین زمان روحیه جمع گرائی او را می نمایاند.
وقتی مواردی پیش می آمد که طرف برحق می بود، بدون معطلی انتقاد را می پذیرفت و در صدد اصلاح آن می برآمد. هرگاه نوشته ای را جهت نظر خواهی برای ما می فرستاد ، نظر خودش را پیش از پیش شامل آن نمی ساخت. ما بد عادت کرده بودیم. می گفتیم تا وقتی که مجید باشد ، ما از نوشتن و نظر دادن فارغ البال هستیم. ازینرو نوشته ها را سرسری می خواندیم ولی او با این شیوه کار ما مخالفت شدید نشان می داد و پیوسته روش مقابل آنرا توصیه می کرد.
همپای زندگی اسطوره ای مجید ، تکامل فکری و شخصیتی او نیز خیلی ها آموزنده و جالب است. برادر دانشمند و انقلابی او شهید عبدالقیوم رهبر درین رابطه می نویسند:
 ” مجید مبارزات سیاسی خود را سال های دهه سی خورشیدی / ۵۰ میلادی – به عنوان یک عنصر ضد سلطنت و ضد رژیم مطلقه و ضد ظلم آغاز نمود. در آن هنگام جنبش هفت شورا تازه شکست خورده بود و سردمدار جوان ارتجاع و خانوادۀ سلطنتی – سردار داود – تازه بر اریکه قدرت تکیه زده بود. مجید که در تحت تأثیر یکی از رهبران جنبش هفت شورا ، افکار سیاسی خود را نظم و سامان داد ، خیلی زود از دائره خواست یک حکومت مشروطه فرا تر رفت و خواستار سرنگونی قهری رژیم گردید.
مجید افکار سیاسی خود را به طور مستقیم و بلا فصل از واقعیت های اجتماعی دور و بر خود فرا گرفت و بدینصورت اولأ از خلال ” حزب جمهوریخواه ” و بعد از طریق ” حزب بینوایان ” و در اخیر به مثابه یک انقلابی مسلح به تئوری انقلابی گروه ویژه خودش را بنیاد گذاشت که در تکامل خود ، با دیگر انقلابیون سازمان ساما را ایجاد نمود.” (ساما در آئینۀ قدنمای اندیشه و کردار رفیق مجید)
تا جائیکه به من معلومست مجید در تحول افکار و ایده های انقلابی اش زحمات فراوانی را تحمل کرد. تاریخ افغانستان وجهان را مطالعه کرد. مطالعه آثار مارکسیستی را به طور دقیق و گسترده زیر کار گرفت. برای اینکار زبان انگلیسی آموخت. به سختی اعتقاد داشت که راه انقلاب کشور ما از مسیر های پر پیچ و خم خود کشور ما می گذرد. او انسانی بود آگاه وعملورز که نقش مردم و پراتیک را در مبارزه فوق العاده برجسته می دید. ” ساما با سهمگیری عملی در مبارزات توده ای در تمام سطوح نقاط نظر و سیاست های خود را در بوته پراتیک می گذارد و با جمعبندی تجارب حاصله و تصحیح مداوم اندیشه و اسلوب کار خود میکوشد با حرکت از اصل ( از توده به توده) مبارزات توده ای را در جهت پیروزی رهنمون شود.( برنامه ساما)
پس از سال های ۱۳۵۰ مجید آثار چگوارا و سائر نظریه پردازان “راه کوبا” را مطالعه کرد. در خلال این مطالعات  ، “راه کوبا” برای او مورد توجه و دلچسپی قرار گرفت. ولی توجه او به راه کوبا به مفهوم آن نبود که چشم و گوش بسته و به طور دربست آن تئوری ها را بپذیرد. او سفرهای طولانی در پیش گرفت و مناطق مختلف افغانستان را زیر پای کرد، تا سرانجام به این نتیجه رسید که شرایط کشور ما برای همچو حرکت ها مساعد نمی باشد. درین رابطه شهید عبدالقیوم رهبر می نویسد:
“برای این کار مجید تقریبا تمام مناطق مناسب برای آغاز جنگ های پارتیزانی را خود زیر پا گذاشت. از توپو گرافی محل تا اقتصادیات ، تا روحیات مردم ، امکان جذب نیروهای بومی در صفوف انقلاب قبل از آغاز مبارزه مسلحانه و صد ها مسئله کوچک و بزرگ . برای ضرورت آغاز مبارزه مسلحانه را مورد بررسی و تحقیق قرار داد و استنتاجات لازم خود را در این مورد تکمیل کرد.
وی با تواضع و بدون پیش داوری تجارب انقلابی مبارزات مسلحانه در آسیا ، افریقا و امریکای لاتین را مورد مطالعه قرار داد. ویژگی ها ، نقاط قوت و ضعف هرکدام را با دقت و موشگافی بررسی کرد. وی در هر کجائی که قیام مسلحانه ای در میگرفت با جدیت و دقت آنرا دنبال میکرد و اسناد موافق و مخالف آنرا طلب میکرد تا در جریان تکاملی آن باشد.
تئوری مبارزه مسلحانه رفیق شهید (مجید)  بر یک نکته اساسی تکیه داشت و آن اینکه مبارزه مسلحانه کار توده های ملیونی مردم است و عناصر جدا از توده نمی توانند آغازگر این امر خطیر باشند.مگر اینکه توده ها خود را با آن همنوا ساخته و به پشتیبانی فعال واداشته باشند” ( آئینه قد نما)
مجید چیزی را از دیگران به عاریت نمی گرفت. تقلید را مرگ خلاقیت و ابتکار می دانست.  بخصوص مسائل مهم سیاسی را برکنار از تقلید می دانست و باور داشت که به جای پای دیگران پای ماندن ، خود و مردم خود را تباه کردن است.
اصل نظر خواهی و مشورت را در هرکاری رجحان می داد. پیش از آنکه دست به کاری بزند با رفقای خود آنرا به مشورت می گذاشت. هنوز از کودتای ثور چند روزی گذشته بود که موضوع علنی شدن او مطرح گردید. رفقا و دوستان مجید پیشنهاد کردند که اگر امکان داشته باشد او به زندگی مؤقت علنی برگردد. این موضوع را با اکثریت رفقای خود مشورت کرد. تمامی یاران رأی مثبت دادند. چون میدانستیم که اگر فرصت اندکی برای زندگی علنی او مساعد گردد کار های اساسی و بزرگتری که پیش پای جنبش بود ، به نیکویی پیش خواهد رفت. در این هم شکی نداشتیم که زندگی علنی او دوامی نخواهد یافت. ( این را تجربه به اثبات رسانید.)
مجید که از همان آوان جوانی تصمیم به ریشه کن کردن انواع ستم و بیداد گرفته بود ، با متانت و صداقت درین راه مبارزه کرد. تمام زندگی او در مبارزه و مقاومت سپری شد و یک روزی هم به راحتی آب خوش از گلویش پایین نرفت. بدون مبالغه از صد ها توطئه ، دام و دانۀ دشمنان گذشت. تطمیعات فراوانی را در پیش پای او گذاشتند ولی گوشه چشمی هم به آنها نیفگند. سازمان های جاسوسی دولت های وقت یکی پی دیگر جهت به دام انداختن او می کوشیدند اما او چون عقاب بلند پرواز در ستیغ کوه های غیر قابل دسترس آشیانه داشت. بی سبب نیست که “رئیس کمیسیون بررسی اسناد مصئونیت ملی داود” پس از کودتای ثور اعتراف کرد که : ” درود به شهامتت ! درود به هوشیاریت ! ما هرالماری را که باز کردیم دوسیه های گرفتاری تو بود . . . ”
نسل مجید به یاد دارند که چگونه و با چه شطارت و وحشتی غند ضربه را غرض گرفتاری یا قتل مجید در پیشروی تعمیر علاقه داری کلکان جابجا کرده بودند. عکس های او در تمامی ادارات دولتی پخش شده بود تا اگر کسی نشانی از او بدهد و جایزه بگیرد. شاید در تاریخ نهضت روشن فکری افغانستان هیچ فردی تا این حد مورد پیگرد و آزار دشمنان قرار نگرفته باشد.
هرگوشه ای از زندگی شهید عبدالمجید کلکانی جالب و دارای اهمیت بسیار بزرگ است. از زندگی خانوادگی گرفته تا قتل پدر و پدر کلان او به دست هاشم جلاد ، داستان تبعید او به قندهار ، توطئه زندانی شدن ، کاندید شدن برای شورا ، زندگی مخفی ، اتهامات ناروائی که بر او چسپاندند ، عیاری ، روابط توده ای ، نزدیکی ها و جدائی هایی که در جریان مبارزه پیش آمد، تشکیل ساما ، تلاش او برای پیریزی جبهه متحد ملی ، نقش او در جنگ مقاومت ملت ما برضد قوای اشغالگر روس ، جریان دستگیری و مقاومت او در زندان و شهادت او  . و . و. .
وقتی کشورش زیر چکمه های متجاوزین روس افتاد پیش پای او تاریخ آزمون نوینی را قرار داد . لحظه ای درنگ نکرد و به دنبال دستاویز های تئوریک خود را در اوراق کتاب ها سرگردان نساخت. فهم عمیق او از قضایا از یکطرف ، شرارت حزب دموکراتیک خلق و پای ننگ و ناموس وطن از سوی دیگر، این اجازه را به او میداد که تا به این گفتۀ سارتر عمل کند:

ضربت ماهرانه یک تیغ بیش از یک نطق دراز اثر دارد.

با تمامی امکان و توانی که داشت از اهدای خون تا عرق در راه آزادی وطن دریغ نکرد. همان بود که اولین قطارنظامی روسها که هنوز وارد شهر کابل نشده بود ، در منطقۀ کلکان ( زادگاه مجید) ، زیر رگبار انتقاد سلاح رزمگران سامائی قرار گرفت و چنان گوشمالی جانانه ای دیدند که تا آخرین روز های بود و باش نفرتبارشان در افغانستان ، ازین منطقه با هزاران ترس و لرز عبور میکردند و میل تانک های شانرا به سوی زاد گاه این قهرمان بیمرگ دور می دادند. چریک های سربکف ساما می دانستند که جنگیدن برضد اشغالگران و متجاوزین روسی اجازه و فرمان کار ندارد بلکه این دین و فریضۀ هر افغان وطندوست و آزادیخواه می باشد.

کنون گاه رزم است و آویختن   نه هنگام ننگ است و بگریختن

یکی از دریافت های پرارزش مجید تدوین مشی مستقل ملی و انقلابی ست. در مسیر پرپیچ و خم مبارزه “مطابق فرمول این یا آن کشور” حرکت نکرد. زیرا میدانست که تکیه بر عصای دیگران هم در قلمرو اندیشه و هم در دائرۀ عمل جنبش را تا سرحد وابستگی کامل و سرانجام به شکست می کشاند. گفته می توانیم که مجید مانند رونده ای” به سرزمین نو” سفر در پیش گرفت و ” جاده ای برای آن ساخت.”
وقوف شهید مجید در نویسندگی چیزیست که تنها نویسندگان صلاحیت نقد و بررسی نوشته های او را دارند. مجید موضوع کلانی را در متن فشرده می گنجانید. به قول معروف بحر را در کوزه جای می داد. از آوردن کلمات ثقیل و نا مأنوس خود داری میکرد. بعضأ کلماتی را به کار می برد که در میان مردم عادی مروج بود. در صحبت و سخن زدن گاهی به شوخی و طنز رو می آورد. جملاتی که بر زبان می آورد ظاهر ساده اما درون بسیار غنی و پر مفهومی می داشت. من درینجا فقط جملاتی را از مقدمه برنامه “ساما” که به قلم پرتوان او نوشته شده است به عنوان نمونه می آورم: 
” کشور عزیز ما افغانستان با سرزمین بارور ، خلق زحمتکش و غیور و تاریخ شور انگیز خود ، مقام ارجمندی را در تاریخ ملل آسیای میانه احراز می کند.
این کشور قبل از کشف آبراه های بازرگانی ، گذرگاه کاروان ها و لشکر ها ، نقطۀ تلاقی فرهنگ خاور و باختر و به نوبۀ خود گهوارۀ فرهنگ بارور و درخشان بوده است.
موقعیت جغرافیایی کشور و مهاجرت ها و برخورد های مردمان منطقه ، باعث شده است که ملیت های ساکن این سرزمین ، هر یکی در ضمن در آمیزی و تأثیر پذیری از همدیگر ، در محدودۀ جغرافیایی معینی ، فرهنگ های اصیل خود را شگوفا سازند و با دولت های متمرکز و نیرومند ( در مقاطع معین ) ، با پیشینۀ تاریخی و شرایط اقتصادی – اجتماعی ویژۀ خود تکامل تاریخی ناموزون داشته باشند. از اینروست که ساخت اقتصادی کشور در گذشتۀ نزدیک مالکیت اشتراکی قبیلوی ( بر زمین ، مراتع و جنگلات ) و بقایای مناسبات بردگی را با تولید خورده کالایی و گسترش سرمایه تجاری و ربایی در بطن شیوه تولید مسلط فئودالی همزمان نشان میدهد.
. . . نخستین مظاهر ایدئولوژیک تجدد گرایی ( در دورۀ شیرعلی ) که جهت تکامل تاریخی جامعه را در روبنا منعکس میکرد در گنداب کهنه پرستی فئودالیسم و در ورطۀ ستیزۀ تباهی آفرین استعمار بریتانوی و تزاری غرق گردید.
. . . سرزمین پارچه شدۀ محصور ، ننگ بردگی استعمار، نفاق  قومی ، رکود تولید ، انحطاط فرهنگی و در یک کلمه ، عقب ماندگی همه جانبۀ اقتصادی – اجتماعی تا آستانۀ سومین جنگ استقلال میهن بر سرنوشت مردم ما سایه افگند. در خلال جنگ جهانی اول عناصر دموکرات ملی بر پایه انباشت محدود سرمایه و با بهره جویی از برخورد های فرسایندۀ اردوگاه امپریالیستی در تدارک ایدئولوژیک ، سیاسی و سازمانی نبرد استقلال با جهت گیری بورژوا – دموکراتیک ، سهم گرفته و با دستیابی به قدرت سیاسی در عرصۀ تضاد های جامعه سنگر نوینی را بر پا داشتند.
. . . ارتجاع فئودالی ( در وجود دودمان طلایی ) با جبهه سایی بر آستان سرمایۀ جهانی ، که از آغاز قرن جاری به مرحلۀ امپریالیسم گام نهاده بود ، سرمایۀ نوپای کشور را به بیراهۀ دلالی سوق داد. از آن پس ، پنجه های خونین اختناق گلوی نازک سرمایه داری ملی کشور را علیرغم تأسیس بانک ملی و یک سلسله موسسات مالی ، تجاری و صنعتی ، بی رحمانه فشرده است.
دورۀ کودتای ۲۶ سرطان شاهد تدارک نهایی و شیادانۀ سوسیال امپریالیسم روس ، از خلال درماندگی و نوسان های اضطراری دربار ، در جهت استقرار سلطۀ بی رقیب استعماری آن در کشور ما بود.
کودتای هفت ثور سال ۱۳۵۷ پس از دو دهه تمهید رهزنانۀ اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و نظامی تجاوز آشکار سوسیال امپریالیسم روس بر استقلال و حاکمیت ملی مردم ما بود.
سوسیال امپریالیسم روس باند خلق و پرچم را به مثابۀ نقاب تذویر بر سیمای پلید خود بکار گرفت تا در ورای آن شرار حرص جهانگشایی و جولان تب آلود تمرکز سرمایه دولتی و میلیتاریستی اش را از معبر سکتور دولتی رژیم مزدورش عبور دهد. . .  ” (برنامه ساما)
وطندوستی مجید بی نیاز از ارائۀ مدرک و ثبوت می باشد.
  ” مادر !
به دامان پاک قهرمان پرور تو ، به سینه های گلگون فرزندان شهید تو ، به سنگر های سرخ شهر ها و روستا های پامال شدۀ تو و به فریاد خشم انتقامجوی تو سوگند یاد می کنیم که تا دامان میهن گرامی ما را از لوث استعمار و نجاست رژیم مزدور آن پاک نسازیم ، سلاح رزم خود را بر زمین ننهیم.”   (شبنامه- فاجعه است یا حماسه – ۲۹ . ۸ . ۱۳۵۸ )
” ما لکۀ ننگ استعمار روس را از دامن پاک میهن با خون خود خواهیم شست.” ( در سنگر اعتصاب ببر انقلاب خفته است –  ۳ .۱۲ . ۱۳۵۸)
 آیا کسی که در نبرد رویاروی با دشمنان وطن و مردمش  این سوگند را با تمام ذرات وجودش فریاد زند و اولتر از همه خودش مصداق واقعی آن باشد ، باز هم جایی برای ثبوت وطندوستی اش باقی می ماند؟
مجید از میان مردم سر بر آورد ، در میان مردم و همراه با مردم مبارزه کرد و به خاطر خوشبختی واقعی توده ها و آرمان آزادی ، دموکراسی و عدالت اجتماعی خونش را نثار کرد.
“نطفۀ پاک این فرزند صالح تاریخ در حجلۀ آراسته و مطهر تاریخ یعنی قلب توده ها بسته شد و چون مرواریدی در اعماق بحر بیکران مردمش رشد و بلوغش را پیمود و دُر سفته شد.” نه آنکه مانند ” شخصیت ” ها و “رهبران ” ی که ” نطفۀ خبیثۀ شان در مخفی گاه های تاریک و کاخ های شرارت در اثر در آمیزی دیو سیرتان و عفریته های آدم خوار بسته شده ” و خود را رهبران و قهرمانان جا زده اند.
  تنها رهبرانی از نوع  اول سزاوار یادکرد ، ارج و احترام اند . زیرا ، تلاش و پیکار اینها بوده تا ” انسان را از خاکدان ذلتبار استعمار و استثمار تا به عرش اعلای آزادی برسانند.” 
مجید موجود زمینی بود. او را نمیتوان از زمان و مکان بیرون کشید. سخن گفتن در حق او و استکشاف شخصیت او به معنای پرستیدن او نیست. چون او یک چیز مقدس نیست. نام و کارنامه های او را نمیشود در لفافه های متبرک پیچید. او را به خاطری دوست میداریم که رسم و راه مبارزه با ستمگران را بما آموخت. یاد آوری خوبی ها و صفات انسانی او زنگار های ایمان ما را زائل می گرداند. نام او چون پتک سنگینیست بالای سر ما تا نشود که از راهی که او برای ما ترسیم کرده است به کجراهه برویم. کاوش و بررسی شخصیت مجید به معنای آنست که از خوبی های او بیاموزیم. به گفته شهید عبدالقیوم رهبر نمایاندن شخصیت مجید به معنای بازنمایاندن شخصیت خود ماست ، تا در این آئینه خود را ببینیم. شهید رهبر در پایان مراسم هفتمین سالگرد برادر خود (مجید کلکانی) چنین گفته بود: ” . . . دیدیم که در این آئینه سیمای ما به طور وحشتناکی با آنچه باید باشیم و یا با آنچه مجید شهید خواسته بود ” از ما ترسیم کند ” تفاوت داشت.”
و من “رهرو” جدا افتاده از مردم هردم شهید و سرزمین پامال شده ام وقتی به “آئینۀ قدنما” نظر می اندازم ، با این همه بیکاره گی ها و در جازدگی های خود چه ناتوان و شرمسارم!
هیهات ، هیهات!
” مجید کلکانی یک اسطورۀ مجسم تاریخ نسل ماست. بهترین بزرگداشت از چنین شخصیت هایی کند و کاو در ژرفای شخصیت آنهاست. یعنی ما از اسطوره ای که معمولأ در موردش سوالی نمی کنند ، باید به یک اسطورۀ قابل شناخت گذار بکنیم. چه بسا این کار خواهد توانست مجید های دیگری را تربیت بکند.”
   آری!
” چون روح بهاران آید از اقصای شهر ،
مرد ها جوشد ز خاک ،
                آنسان که از باران گیاه ؛
و آنچه می باید کنون
    صبر مردان و دل امید واران بایدش.”

نسیم رهرو – ۱۵ جوزای ۱۳۸۸ / ۵ جون ۲۰۰۹